جهانیشدن؛ چند نکته در باره برنامه حزب چپ

در سند پیشنهادی «راستاهای عمومی» در بخش «جهانی شدن» از جمله آمده است:
«ما معتقدیم جهانی شدن، مشخصه اصلی دوران ماست و در همه ابعاد حیات بشری جریان دارد»
برخی از دوستان ضمن انتقاد به بخش جهانی شدن برنامه، آن را »متناقض» ارزیابی کردهاند. نویسنده این سطور «تناقضات» سند را قبل از هر چیز ناشی از پدیده جهانی شدن و نه متن سند میداند. اما از نظر من مشکل بزرگتری در آن متن وجود دارد. در سند پیشنهادی میبایستی قبل از هر چیز بحران سرمایهداری، موقعیت سرمایه جهانی و بحران کنونی لیبرال دموکراسی مورد بحث قرار میگرفت. سپس برنامه میبایست روایت خود از جامعه ایدهال سوسیالیستی را به شکل مختصر بیان مینمود. درواقع سند میبایستی با تأکید بر بحران سرمایهداری و لزوم گذار از سرمایهداری، راهحل دموکراسی سوسیالیستی را به عنوان هدف نهایی ،و نه نزدیک خود، ارائه میکرد.
جهانیسازی
در سال ۱۹۹۹ پیر بوردیو جهانیسازی را یک « کلمه شعارگونه» (buzzword) ، کلمهای که مد روز میگردد و سپس فراموش خواهد شد، عنوان نمود. این اصطلاح اگرچه درسالهای ۱۹۳۰ سکه زده شد اما در دهه ۹۰ و اوایل قرن حاضر بر زبان هر کسی اعم از خاص و عام جاری گشت . امروز اما با گذر چند دهه از عمر ان، از محبوبیتش بتدریج کاسته شده است. هم در آن زمان و هم امروز، از آنجا که از این اصطلاح در رشتههای مختلف علمی - مانند مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی، اقتصاد، روابط بینالمللی..- استفاده میشود، تعاریف مختلفی از آن نیز ارائه میگردد. مردم عادی معمولا جهانیشدن را با مفاهیمی چون سرمایهداری، پول، معاملات بزرگ، توسعه شرکتهای چند ملیتی، سرعت جابجایی سرمایه، خدمات و کالا، و تحولات تکنیکی جدید چون اینترنت و امثالهم توضیح میدهند. اما در میان پژوهشگران، با توجه به آنکه این اصطلاح از دهه ۱۹۷۰ در مباحثات به چشم میخورد، هنوز تعریف دقیقی از آن وجود ندارد.کافیست که گفته شود کتاب «مفاهیم کلیدی جهانیسازی» (نوشته مونی و ایوانز) که تمام مفاهیم و اصطلاحات رایج در ارتباط با جهانیسازی را توضیح میدهد، هیچ تعریفی برای جهانیسازی ندارد.
اگر جهانی شدن ، فرایندی اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در نظر گرفته شود که کشورهای دنیا را به هم مرتبط میکند ، آنگاه به راحتی میتوان در تاریخ جهان دورههای متفاوت دیگری را به جز امروز یافت. در آن دورانها ارتباطات سرزمینهای مختلف دنیا با یکدیگر گسترده شد. برخی از پژوهشگران از شش موج جهانیشدن و عدهای دیگر از سه موج یاد میکنند. شش موج برای کل تاریخ شناخته شده بشریت و یا سه دوره در عرض ۵۰۰ سال اخیر، از نخستین روزهای سرمایهداری تاکنون.
دیوید هاروی ، سه دهه قبل جهانی شدن را «فشردگی زمان-مکان» تعریف نمود. در طی شش موج گذشته این فشردگی ، هر چند نه به شدت امروز اما متناسب با زمان وقوع آن، حتی در دوران پیشامدرن نیز احساس شده است. یوران تربورن از شش موج جهانی شدن که بر سیاست، اقتصاد و فرهنگ تمدنهای دیروز و امروز تأثیر گذاشتهاند چنین یاد میکند.
- اولین موج باعث گسترش برقاسای دینهایی چون مسیحیت، اسلام، بودیسم و هندویسم شد که امروز «ادیان جهانی» خوانده میشوند. اسلام سریعتر از ادیان دیگر رشد نمود و فاصله بین مراکش تا اوزبکستان که اسلام پخش شده بود، ۷۰۰۰ کیلومتر بود. در ایران این موج به خوبی احساس شد زیرا به جز سربازان اولیه اسلام که دین اسلام را در کشور رواج دادند، ایران در مقابل سردار بزرگ اولین موج جهانی سازی یعنی چنگیزخان با دادن قربانیان بیشماری تسلیم گشت.
- در قرن شانزده و هفده اروپا قاره آمریکا را تسخیر نمود و در نتیجه زبانها و مذاهب اروپایی در مناطق بزرگی از آمریکا رایج شدند.
- جنگ جهانی «صفر» بین انگلیس و فرانسه که تا سال ۱۸۱۵ طول کشید. انگلیس و فرانسه مناطق نفوذ خود را در آسیا ، آمریکا و آفریقا گسترش دادند.
- دوره چهارم از ۱۸۳۰ آغاز و به جنگ اول جهانی ختم شد. در این دوران انگلیس تریاک را در هند تولید مینمود و آن را به چین میفروخت. این دوره با جنگ امپریالیستی جهانی اول پایان یافت.
- در دوره بعد از ۱۹۱۸ ما شاهد جهانیزدایی اقتصادی هستیم اما از سوی دیگر موج جدیدی از سیاست جهانیشده آغاز گشت. در این دوران کمینترن آغاز به کار نمود و معاهده ضدکمینترن بین المان، ژاپن و ایتالیا بسته شد. پس از جنگ دوم جهانی شاهد گسترش جنگ سرد بین طرفداران آمریکا و اتحاد شوروی هستیم. در همین دوران سازمان ملل ، یونسکو، سازمان بهداشت جهانی... زاده میشوند.
- موج کنونی جهانی شدن با به قدرت رسیدن نئولیبرالها (تاچر و ریگان) آغاز میشود. تاچر خط مشی «تینا» (there is no alternative) را اعلام میکند. عدهای ویژگی دوره را مکدونالدسازی (باز شدن فروشگاههای مکدونال در اقصی نقاط جهان از جمله روسیه و چین) عنوان کردهاند. اما ویژگی این موج ، دینامیسم جدید سرمایهداری است که با صنعتزدایی در کشورهای پیشرفته، مالیگرایی و انقلاب الکترونیکی همراه میشود. موج ششم خصوصیات مشترک زیادی با امواج جهانیسازی قبلی دارد هر چند که بایستی تفاوتهای مهم آن با امواج گذشته را نیز به خاطر داشت.
با شکست سوسیالیسم واقعاً موجود، ایده نئولیبرالیسم که از نظر سیاسی با تاچریسم گسترش یافت، تنها راه مدرنیزاسیون معرفی شد و چشماندازهای رهاییبخش ضدکاپیتالیستی به فراموشی سپرده شدند. جهانیسازی دارای بعدی فضایی گشت و دیوارهای مکانی و فاصلهها از بین رفتند.
هدف جهانیسازی گسترش ارتباطات، توسعه بازارها، ازادی انتقال سرمایه ، تجارت و خدمات، و همچنین رقابت جهانی مهمترین اصل جهانیسازی معرفی شد. اما آنچه که درواقع اتفاق افتاد جابجایی ساختاری سوداوری از صنعت و خدمات به بخش مالی و همچنین توسعه ارتباطات از طریق اینترنت بود. همزمان، پدیده دیگری در طی این موج به وقوع پیوست و ان جابجایی مرکز ثقل بود. گسترش جهانی نه به شکل گسترش سرمایهداری آمریکایی بلکه ظهور قطبهای جدیدی چون چین و هند منجر شد. به عبارتی دیگر در این موج مرکز تحولات جهان بتدریج دوباره راه خود را از اتلانتیک شمالی به مراکز پیشامدرن آسیایی بازمییابد. در این موج ، بشریت توجه خود را به سوی مسائل مشترکی چون حقوق بشر، محیط زیست و سرمایه جهانی نیز نموده است.
اکثر تئوریسینها بر این موضوع توافق دارند که در جهانی شدن بعد مکانی و زمانی زندگی اجتماعی دچار تغییر گشته است. بنا به نظر دیوید هاروی در اثر پیشرفتهای تکنیکی در عرصه ارتباطات و حمل و نقل، موانع زمانی و مکانی اهمیت گذشته خود را از دست دادهاند. از نظر او سرعت زندگی نیز افزایش یافته است. حوادث، معاملات و مسافرت با سرعت بیشتری انجام میشوند. از این رو، هاروی جهانی سازی را «فشردگی زمان-مکان» مینامد. در عین حال ما شاهد تغییر در بازارهای تولیدی و مصرف هستیم. به خاطر فشردگی مکانی و زمانی و امکان ارتباط با هرکسی در هر زمان و جایی، شهرهای بزرگی چون نیویورک، لندن و هنگکنگ به «شهرهای جهانی» بدل گشتهاند.
باید همچنین اضافه کرد که هاروی بیش از هر چیز تمرکز خود را نه بر جهانیسازی بلکه «سرمایه جهانی» قرار میدهد. از نظر او جهانی سازی بخشی از جاهطلبیهای سرمایهداری است. سرمایهداری خواهان کوتاه کردن چرخه تولید ، مبادله و سود است. در دنیایی که زمان-مکان برای فعالیتهای اقتصادی فشرده گشته است، این خواسته به خوبی برآورده میشود. از این رو نیروی محرک جهانیسازی کوتاه کردن هر چه بیشتر فاصله زمانی تولید-مبادله-سود است.
در تئوری نظامهای جهانی ایمانوئل والرشتاین بایستی به پدیده جهانیسازی در یک پرسپکتیو طولانی نگاه کرد.نظام جهانی کنونی در قرن شانزدهم بوجود آمد و هماکنون کشورهای جهان از طریق تقسیم کار به هم پیوند داده شدهاند. در این جهان به هم پیوسته کشورهای مرکز (یا هسته) کار و مود اولیه را از کشورهای حاشیهای استخراج میکنند. کشورهای نیمهحاشیهای نیز ضمن آنکه منطقه حاشیه را استثمار میکنند، خود مورد استثمار کشورهای مرکز که بر اقتصاد جهانی سلطه دارند قرار میگیرند. سرمایه در شرایط کنونی از طریق یک شبکه همیشه در حال گسترش راههای تجاری، حقوق مالکیت وتوافقات شغلی، جهان را به هم متصل مینماید و در عین حال موجب نابرابری در سطح جهان میشود. در دنیای کنونی کشورها باید خود را در سیستم «بینادولتی» ادغام کنند و در خدمت استراتژیهای متفاوت نظام سیاسی باشند.
بسیاری از شیفتگان جهانیسازی، از همان ابتدا آن را پدیدهای در خدمت همه بشریت اعلام نمودند، پدیدهای که در آن همه برنده هستند. برخی آن را حتی رهاییبخش، در معنای چپگرایانه ان، قلمداد کردند. در حالی که هدف جهانیسازی گسترش در هرسویی بدون جهتگیری خاصی، مثلاً پیشرفت دمکراسی، بود. در آن هم برنده و هم بازنده وجود داشته و دارد. یکی از بازندگان آن کار است. سرمایه توانست قدرت تحرک بسیار بالایی بیابد و با سرعت زیاد از مکانی به مکان دیگر منتقل شود. اما برخلاف سرمایه، کار قدرت تحرک زیادی ندارد و همچنان محلی باقیمانده است. این درست است که نیروی کار ماهر با استفاده از تکنیک جدید امکان تحرک بیشتری یافته است اما اگر مثلا کارخانههای صنعتی در چین یا بنگلادش ورشکست شوند، امکان جابجایی نیروی کار غیرماهر بسیار کم است و کارگران مجبور هستند در شهر خود به دنبال کارهای مشابه یا بدتر بگردند.
در میان کشورهای در حال توسعه، قطعاً کشورهای بزرگی چون چین و هند توانستند به خوبی از مزایای جهانیسازی استفاده کنند. اما بسیاری از کشورهای دیگر بازنده جهانیسازی کنونی گشتند. کافیست به لیست کشورهایی که تحت فشار بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و سازمانهای مشابه دیگر هستند، نظری افکنده شود. در عین حال باید در نظر داشت که در همه کشورها از جمله کشورهای پیروزِ پدیده جهانیسازی ، این سرمایهداران بودند که بیشترین سود را کسب کردند.
یکی دیگر از مشکلات اصطلاح جهانیسازی، و یا دقیقتر درکی که از آن وجود دارد، غلو کردن در میزان ارتباطات گسترده جهانی است. بنا به گفته پانکاج قماوات پروفسور دانشگاه نیویورک، آمار مکالمات بینالمللی تلفنی در سطح جهان در حدود سه درصد است و با احتساب اسکایپ این رقم به کمتر از پنج درصد میرسد.(امار سال ۲۰۱۶ )،اگر به آمار سرمایهگذاری مستقیم خارجی در سطح جهان نگاه شود باز ارقام مربوطه بسیار پایینتر از سطح انتظار است: کمتر از ۱۰ درصد. حتی ارقام رسانههای جمعی نیز بهتر از آن نیست. کسانی که در فیسبوک حساب دارند فقط ۱۰ درصد از دوسنانشان در کشورهای خارجی زندگی میکنند.
همچنین به خاطر درک غلوامیز از میزان پدیده جهانیسازی، پدیده مهم دیگری که در سالهای اوج جهانیشدن به موازات ان رشد کرده است کاملاً به فراموشی سپرده شده است: منطقهای شدن. اکثر سرمایههای خارجی در کشورهای مجاور سرمایهگذاری میشوند و نه کشورهای دوردست. اکثر همکاریهای مهم مشترک، نه همکاریهای جهانی یلکه منطقهای هستند. کافیست به پیمانهای همکاری در اسیا، اروپا، آفریقا و آمریکا نظر افکنده شود. اتحادیه اروپا یکی از نمونههای بارز آن است. اگر به پدیده مهاجرت در سالهای اخیر توجه شود، باز این موضوع به خوبی آشکار میگردد. اکثریت عمده مهاجرین سوریهای نه به آمریکا بلکه اروپا، مهاجرین افغانی به هند، پاکستان و ایران مهاجرت میکنند. مهاجرین مکزیکی یا کوبایی نه به اروپا بلکه ایالات متحده پناهنده میشوند.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که:
- جهانیسازی کنونی دارای ویژگیهای خاصی است که آن را از پدیدههای مشابه خود مجزا میکند. اما این پدیده تازهای نیست و قبلا در طول تاریخ در اشکال متفاوت دیگری ظهور کرده است.
- جهانیسازی مفهومی مورد تنازع در میان متخصصین حتی در میان چپگرایان متخصص است.
- جهانیسازی کنونی بخشی از مفهوم بزرگتری به نام «سرمایهداری جهانی» است
- در میزان و اهمیت جهانیسازی گاه بسیار غلو شده است.
- جهانیسازی در شکل کنونی ان، مزایای بسیار کمی برای مردم عادی ، در مقایسه طبقات ثروتمند داشته است. طبعا این به معنی رد جهانیسازی نیست. جهانی سازی حتی در شکل کنونی آن باعث بهبود اقتصادی بخش قابل توجهی از مردم در چین و هند گشته است.
- در جهانیسازی کنونی سازمانهای بزرگی چون صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و امثالهم به روند دموکراسی در جهان ضربه زدهاند. چنین سازمانهای غیردموکراتیکی با تهدید و ارعاب نه فقط به دنبال منافع اقتصادی خویش، که کاملاً قابل قبول است، بلکه اهداف سیاسی خاصی را دنبال میکنند. مثلاً نگاه کنید به نمونه یونان.
- همه اینها به معنی کتمان جهانیسازی و یا خواسته عقبکشیدن ساعت نیست. جهانیسازی پدیدهایست واقعی و غیرقابل کتمان.
و نتیجه نهایی اینکه به جای بخش جهانیسازی، بایستی قسمتی از برنامه را به موضوعی بزرگتر و مهمتر یعنی سرمایهداری و بحرانهای کنونی آن، از جمله بحران دموکراسی، بحران محیطزیست، نابرابری و امثالهم اختصاص داد.