اتنیکی یا ملی - مروری بر یک مقوله جدلامیز

« آنچه ملت را میسازد گذشته است؛ آنچه یک ملت را بر علیه دیگران ذیحق میکند گذشته است و تاریخدانان کسانی هستند که آن گذشته را تولید میکنند»
اریک هابسبام
یکی از عواملی که تجزیه یوگسلاوی را سرعت بخشید شناسایی استقلال اسلوونی توسط هلموت کُهل در اوایل دهه ۱۹۹۰ ، بر خلاف توصیه اکثر کشورهای دوست آلمان بود. در این زمان وزیر خارجه اتریش، الویس موک، و هلموت کوهل مشترکا تصمیم به شنا کردن در خلاف جهت جریان آب نمودند. با توجه به آنکه اسلوونی و کرواسی بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان بودند، تصمیم اتریش تا حدی قابل درک بود. در ژوئن ۱۹۹۰ موک در نامهای به نخستوزیر اسلوونی حمایت خود و هلموت کُهل از استقلال اسلوونی را اعلام نمود. در نامه از قول کُهل گفته میشود که او نگران کبریت کشیدن به «بشکه باروت» است. اما کمی بعد کُهل براحتی، و با کمال میل آتش به« بشکه باروت» انداخت. در ژوئن ۱۹۹۱ وزرای بازار مشترک حمایت خود را از یکپارچگی یوگسلاوی اعلام نمودند اما بزودی کُهل بر خلاف توصیه بازار مشترک اسلووانی و کرواسی را به رسمیت شناخت.
بنا به نوشته لوموند دیپلماتیک، چند سال بعد در سال ۱۹۹۹ وزیر دفاع آلمان، رودولف شارپینگ ادعا کرد که صربها «نسلکشی» کرده «با سرهای بریده فوتبال بازی میکنند، پوست جسدها را میکنند، جنین زنان باردار مرده را در آورده، سرخ میکنند.» چنین دروغی و ادعاهای مشابه باعث تشدید بمبارانها علیه یوگسلاوی گشت...
امروز به هنگام طرح مسائل ملی، حوادث یوگسلاوی، تضادهای ملی، و نقش نیروهای داخلی و خارجی در تجزیه سریع ان کشور، بلافاصله، و به درستی ما را به تعمق وامیدارد. آقای مهرداد درویشپور نیز در چند ماه قبل، در طی مقاله، مصاحبه و مناظره ضمن رجوع به حوادث غمانگیز یوگسلاوی چند نکته در رابطه با «چالشهای تبعیض اتنیکی در ایران» را مطرح نموده است. در انجا از جمله گفته میشود که «واژه اتنیک در سطح جهانی مفهومی دقیق و جا افتاده است که میتوان آن را به جای قوم یا ملیت...به کار برد» (مهرداد درویشپور، تزهایی در باره چالشهای تبعیض اتنیکی در ایران»، رادیو زمانه). اگرچه به راحتی میتوان با بسیاری از یافتههای درویشپور همراه بود اما در لابلای گفتههای ایشان نکاتی وجود دار ند که بایستی به چالش کشیده شوند. هدف این نوشته از جمله بررسی چند موضوع مورد مناقشه به شرح زیر است:
-
دقت واژه اتنیسیتی – ethnicity (قومیت)
-
ارتباط تأکید بر ویژگیهای اتنیکی/ملی و تجزیهطلبی
-
مشکلات استفاده از این واژه به ویژه برای چپ
پیشنیه واژه قومیت (Ethnicity)
ریشه واژه قومیت به یونان باستان برمیگردد و عموما برای توصیف مشرکان و کافران به کار گرفته میشد. پس از آن برای کسانی که یهودی یا مسیحی نبودند و بعدتر، از آن برای مردم طبقات پایین استفاده میشد. در طول جنگ جهانی دوم واژه هم خانواده دیگری یعنی «پاکسازی اتنیکی» (ethnic cleansing) که ترجمه واژه صربی-کرواتی – etnicko ciscenje- است، معروف شد. در جنگ دوم جهانی فاشیستهای کرووات (اوستاشه) در عملیات «پاکسازی» خود که در طی آن همه افراد غیر کروات را میکشتند از اصطلاح «پاکسازی ناحیه» استفاده میکردند. کرواتها در عملیات« پاکسازی»، بسیاری از صربها، یهودیان، مسلمانان و کولیها را به قتل رساندند. پنجاه سال بعد، زمانی که کرواتها اعلام استقلال نمودند، از این واژه برای عملیات پارتیزانهای صرب بر علیه کرواتها، در مناطقی که صربها در اکثریت بودند، استفاده نمودند. پس از جنگ دوم جهانی، تیتو تلاش نمود با بزرگ کردن منطقه کرواتها و قرار دادن صربها در کنار کرواتها بر شووینیسم قوی صربها غلبه کند. در دهه ۱۹۹۰ درست مناطقی که خارج از حوزه طبیعی سکونت کرواتها بود به صحنه جنگ بدل گشت. کرواتها ضمن اعتراض به ناسیونالیستهای صرب عنوان کردند که صربها «اشکارا در پی پاکسازی قومی مناطق بحرانی هستند». این جملات و جملات مشابه کمکم به صفحه اول روزنامههای اروپایی، آمریکایی و سپس سرتاسر جهان راه یافت. اوج فاجعه در دوران جنگ بوسنی بود.
از آن زمان به بعد اصطلاح «پاکسازی اتنیکی» ابتدا در جنگهای اخیر یوگسلاوی، و پس از آن در کشتار فاجعهامیز رواندا که در شرایط بسیار متفاوتی نسبت به یوگسلاوی بود به کار گرفته شد. با رایج شدن اصطلاح «پاکسازی اتنیکی» کمکم این اصطلاح برای توصیف حوادث قبلی نیز به کار گرفته شد. مثلاً بسیاری، از کشتار ارامنه توسط ترکها به عنوان نمونهای از « پاکسازی قومی» یاد میکنند، در حالی که در زمان وقوع حادثه در ابتدای قرن گذشته کسی از این اصطلاح استفاده نمیکرد. این موضوع خود نشاندهنده گسترش سریع واژههایی چون اتنیک، اتنیکی، اتنیسیتی و پاکسازی اتنیکی میباشد.
قومیت را میتوان بر اساس همخونی یا تبار ، زبان ، فرهنگ و رسوم مشترک... و هویت تعریف نمود.بنا به گفته نایل دیویدسون قومیت به سه دسته تقسیم میشود:
-
همه اعضای گروه همخون هستند. این بدان معنی است که اعضای گروه درون همسر بوده و از ورود عناصر خارجی به درون گروه خودداری میکنند. اگر در زمانهای دور در مناطقی دورافتاده امکان چنین چیزی وجود داشت، امروز یافتن میراث «پاک ژنتیکی» مشترک در میان گروههای بزرگ قومی امکانناپذیر است..
-
تقسیمات اتنیکی بر پایه جایگاه شغلی افراد صورت میگیرد
-
تقسیمات اتنیکی بر پایه ویژگیهای مشترک فرهنگی و در نهایت هویت مشترک قرار داده میشود.
اول، در ایران ایل سازمان اجتماعی ویژهای است که در زمانهای گذشته میتوانسته یاداور اولین دسته در تقسیمبندی بالا باشد. ایل که واژهای ترکی-مغولی با معنیهای مختلف از جمله جماعت است و در ایران بر اساس اسناد موجود از زمان سلجوقیان وجود داشته است. بنا به گفته عبدالله شهبازی ایل از سه عنصر قبیلهای، کوچنشینی و دامداری تشکیل شده است. ایل یک گروه منسجم جمعیتی است که در یک منطقه جغرافیایی به هم پیوسته سکونت دارند. اگر سازمان اجتماعی ایل بختیاری را در نظر بگیریم شامل تقسیمات زیر است:
ایل <= شاخه <= باب <= طایفه <= تیره <= تش <= اولاد <= کروبو <= خانوار
(به کروبو مال و خانوار بهون نیز گفته میشود)
در مقابل این ساختار اجتماعی ساختار سیاسی زیر به ترتیب زیر وجود دارد:
ایلخان و ایلبیگی، خان، خان-کلانتر، کدخدا، ریش سفید، ریش سفید، سرمال و رئیس خانواده
ایل بختیاری از دو شاخه هفت لنگ و چهار لنگ تشکیل میشود و هر شاخه شامل چند باب است. لنگ اصطلاحی مالیاتی است که بختیاریها بر اساس آن به دولت مالیات میپرداختند.در دوره قاجار بالاترین حاکم ایل بختیاری ایلخان بود. او مسئول برقراری نظم و امنیت در داخل ایل بود و همچنین در مقابل حکومت مرکزی نماینده ایل محسوب میگشت. هر شاخه شامل چند باب و هر باب شامل چند طایفه میگردد.ساختار اجتماعی و سیاسی ایل بختیاری بر پایه خانواده قرار دارد.
طایفه شامل گروه کثیری از افراد است که گاه به دهها هزار نفر میرسد. اعضای طایفه معمولاجد خود را یکی میدانند اما احتمالاً این نیز خیالی است. واحد کوچکتر این ساختار طایفه است که به احتمال بسیار زیاد اکثر افراد آن دارای یک جد مشترک هستند. افراد تیره غالباً به دلیل همخونی، پیوندهای سببی، زندگی مشترک و همجواری دارای احساس نزدیکی زیادی به یکدیگر هستند. اما در این ساختار اجتماعی و سیاسی هر چه فاصله به راس کمتر شود وابستگی افراد کمتر میشود.بنابراین در ساختار ایلی امروز ایران شاید برخی از تیرهها بزرگترین جماعتی باشند که هنوز توانسته اند همخونی را حفظ کنند.
پس از مشروطه، در زمان رضا شاه با قلع و قمع عشایر ایران از طریق خلع سلاح، جابجایی و اِسکان و حذف اختیارات روسای عشایر اهمیت سیاسی ایلهای ایرانی تقربیا از بین رفت. اکثر روسای صاحب قدرت در مصاف با دولت شکست خوردند. ایران همان راهی را پیمود که اکثر کشورهای مدرن بعد از انقلاب فرانسه پیموده بودند. هدف یگانگی کشور از طریق همسانسازی بود.
در ایران عضویت در« گروه » «سیدها» یا «سادات» از طریق پدر (سادات علوی) یا مادر (سادات هاشمی) به فرزندان منتقل میشود، اما این «گروه» امروز هیچ اهمیت اجتماعی و سیاسی خاصی ندارد.ضمن آنکه در ایران بهقدری سیدهای دروغین زیاد هستند که جدا کردن سره از ناسره غیرممکن است.
بنابراین میتوان گفت که حتی در منسجمترین ساختارهای اجتماعی همخون ایران، امکان قومیت بر پایه همخونی اهمیت چندانی ندارد.
دوم، برای درک بهتر قومیت بر پایه جایگاه شغلی میتوان به رواندا نظری افکند. رواندا از سه گروه بزگ مجزا: هوتو، توتسی و توا تشکیل شده است. گروه آخر نسبت به دو گروه اول از اهمیت کمتری برخوردار است. در گذشته، عضویت گروهی از طریق پدر به فرزندان منتقل میشد. اما این اصل فقط در موقع تولد کودک اعتبار داشت. فرد در طول زندگی خود میتوانست از قوم توتسی به هوتی و یا بالعکس برود. هر سه گروه نامبرده از یک زبان استفاده میکردند و تنها راه تفکیک افراد از طریق مشاغل آنها بود. هوتوها کشاورز، توتسیها گلهدار و تواها شکارچی بودند. یک فرد عضو توا یا هوتو که ثروت زیادی اندوخته بود میتوانست به گلهداری بپردازد و به توتسی بدل گردد.
در دوره قبل از استعمار آلمان و سپس بلژیک، این تقسیمبندی شیوه تفکیک افراد بر پایه جا و مقام نبود. یک هوتو میتوانست ثروتمند باشد وبالعکس یک توتسی بسیار فقیر. از جهت دیگر امکان گذار از یک شغل به شغل دیگر وجود داشت و یک هوتو میتوانست تحت شرایط معینی به یک توتسی بدل گردد. به عبارتی، دیوار چپن قومی بین این دو وجود نداشت. اما پس از حضور کشورهای استعماری در رواندا توتسیها در هیرارشی استعماری مقام بالایی یافتند و از امتیازهای معینی برخوردار گشتند و کمکم تفکیک قبیلهای و قومی تشدید شد. از این رو، درواقع نوع جدیدی از قومیت بر اهالی آنجا اعمال گشت و تفاوتهای اتنیکی تصوری تشدید شد.
دیویدسون در همین رابطه از نمونه دیگری در جزیره موریس، جایی که رضا شاه به آنجا تبعید گشت، یاد میکند. جزیره موریس مستعمره فرانسه بود و صنعت شکر در آن رواج داشت. برای کسب بیشترین سود فرانسویها به تقسیم کار معینی دست زده بودند. کارگران مزارع را عمدتا هندیها تشکیل میدادند. در میان کارگران هندی کسانی را که عضو کاست برهمین بودند رابه عنوان سرکارگر استخدام میکردند. کارگران دو رگه نیز که رنگ پوست خاصی داشتند را به عنوان کارگر ماهر اجیر مینمودند. چینیها نیز که رنگ پوست ویژه و چهره قابل تشخیصی داشتند معمولاً به عنوان مدیران میانه به کار مشغول بودند. همه این گروههای قومی بر اساس جایگاه شغلیشان قابل تشخیص بودند. در نهایت فرانسویهای سفیدپوست نقش مدیران بالا را داشتند.
بنابراین میتوان گفت که در برخی از مستعمرات، نقشهای شغلی موجود از سوی نیروهای اشغالگر و استعمارگر مورد استفاده قرار گرفته و حالت قومیت اجباری را به خود گرفت. این موضوع را در کشورهای دیگر نیز میتوان نشان داد. از این رو قومیت در شکل مدرن آن پیوند قوی با گذشته ندارد بلکه زاده فرایندهای جدید مدرنسازی است.
نکته جالب آنکه در زمانی که از این نوع تقسیم کار بر اساس وابستگیهای قومی و ملی استفاده میشد، واژه قومیت، اتنیسیتی، کاربرد چندانی نداشت و فقط در دوران کنونی است که از آن در قلمرو بسیار وسیعی استفاده میشود. اکنون در برخی از کشورها هنوز میتوان بازرگانان چینی در اندونزی و یا کرهای در لوسانجلس را مشاهده نمود. اما درواقع امروز واژه قومیت نه در شکل اول (نیاکان مشترک)و نه دوم (تقسیم کار) بلکه در سومین شکل آن است که بیشتر مورد اسفاده قرار میگیرد.
هویت
رایجترین درک از قومیت امروز خود را در شکل سوم آن نشان میدهد. اگر چه قومیت در اوایل قرن گذشته در رابطه با تعداد زیاد مهاجرین در کشورهایی چون امریکا، کانادا و ارژانتین مورد توجه قرار گرفت و مطالعات سیستماتیکی در امربکا در مورد چگونگی حل شدن گروههای مهاجر در گروه بزرگتر سفیدپوست و مسیحی مورد توجه قرار گرفت، اما این دیوید رایسمن بود که در سال ۱۹۵۳ از کلمه «اتنیسیتی» به معنی هویت استفاده نمود و بلافاصله دیگر جامعهشناسان آمریکایی نیز آن را پذیرفتند. اما چرا چنین شد؟
کارل لینه ضمن طبقهبندی گیاهان و جانوران سعی نمود انسانها را نیز بر اساس رنگ پوست طبقهبندی کند. او از چهار گروه بزرگ انسانی نام برد:
-
امریکاییها: سرخپوست، لجوج و متکی بر سنت
-
اروپاییها: سفید، آرام و پایبند به قانون
-
اسیاییها: زردرنگ، سختگیر و تحت سلطه عقاید
-
افریقاییها: سیاه، موذی و بنده هوس
آنچه لینه آغاز کرد تلاش برای یک تقسیمبندی شبهعلمی بود که بعدها به یکی از پایههای تفکرات نژادپرستانه در قرن نوزدهم و بیستم بدل گشت.بعد از فجایع جنگ دوم جهانی ، شکست نژادپرستان، اوجگیری مبارزات استعماری و پیشروی موقتی نیروهای چپگراکمکم واژه «اگاهی اجتماعی» جای خود را در میان روشنفکران و دانشگاهیان باز نمود. در همین زمان، همه جا از سیاست طبقاتی سخن گفته میشد.«اگاهی کامل طبقاتی» ، اتحاد و همبستگی کارگران از وظایف مهم دلسوزان جامعه محسوب میشد. آگاهی طبقاتی بر آگاهی ملی ارجحیت داشت. اصطلاحاتی چون «اگاهی کاذب» که از سوی مکتب فرانکفورت مطرح شده بود رایج بود. بنا بر نظر مارکوزه، کارگران و زحمتکشان که در دام فرهنگ و مصرف انبوه سرمایهداری گرفتار شده ، میبایستی از طریق نفی «نیازهای کاذب» و کسب «اگاهی واقعی» خود را از این دام برهانند.
همچنین، بنا بر نتایج جنگ دوم جهانی امکان استفاده از کلمه نژاد و واژههای نژادپرستانه غیرممکن گشته بود. با گسترش جنگ سرد میبایستی «اخلاق مدنی » برای مقابله با تبلیغات دشمن افزایش مییافت. در این زمان اصطلاح «خصلت ملی» محبوبیت خاصی در میان بخشی از روشنفکران یافت. کمیسیون مککارتی در مورد فعالیتهای غیرامریکایی عنوان کرد که «کمونیسم بخشی از خصلت ملی آمریکایی نیست» و افراد بایستی «برای خصلت ملی آمریکایی واقعی مبارزه کنند.». در نتیجه اگر مارکوزه از آگاهی کاذب و واقعی کارگران و زحمتکشان نام میبرد، طرف مقابل نیز خواهان مبارزه برای «خصلت ملی آمریکایی» واقعی و نه دروغین بود.
پس از جنبش جوانان، زنان ، مبارزه بر علبه نژادپرستی و گسترش مبارزات ضداستعماری مرحله جدیدی آغاز شد. در این دوره بتدریج اصطلاحات «اگاهی اجتماعی» و «خصلت ملی» جای خود را میبایستی به واژههای جدیدی میدادند. بتدریج «سیاست هویتی» جای خود را باز نمود. با فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود سخن گفتن از آگاهی طبقاتی با شرایط جنبشهای جدید همخوانی نداشت. «هویت» به یک مفهوم همهجانبه و فراگیر بدل گشت که میتوانست تغییرات دراماتیک و جدید اجتماعی را «توضیح» دهد. اگر در گذشته همگان میبایستی برای «اگاهی طبقاتی» و «کاراکتر ملی» مبارزه میکردند، اکنون مردم برای «بیداری و حفظ هویتشان» مبارزه مینمودند. اگر قبلاً دو دیدگاه متفاوت -اگاهی اجتماعی و کاراکتر ملی- وجود داشت، پس از سقوط کمونیسم تقریباً همه، «هویت» را به طور دربست پذیرفتند. درواقع یک مفهوم گسترده و غیردقیق مسئولیت توضیح همه چیز را بر عهده گرفت. اگر در گذشته کمی دورتر، نژاد از بیولوژی، آگاهی اجتماعی از روانشناسی راه خود را به جامعهشناسی و سیاست باز نمودند، در چند دهه پیش هویت نیز راه خود را از علم ریاضی و پسیکولوژی به علم سیاست باز کرد.
ماکس وبر به هنگام بررسی تغییرات کلان در سطوح مختلف، از طبقه و وضعیت شغلی در سطح اقتصادی، منافع حزبی در سطح سیاسی و «منزلت گروهی» در سطح اجتماعی یاد میکند. وبر نسبت به مفید بودن قومیت به عنوان شکلی از هویت شک داشت و بیشتر آن را به عنوان یک ویژگی گروههای درون همسر طرح میکرد. اما در میان جامعهشناسان آمریکایی ، این اصطلاح برای توصیف گروههایی که به جامعه سفیدپوست آمریکاییِ پروتستان تعلق نداشتند مانند المانیها، ایتالیاییها، گروههای مختلف امریکای لاتین ...به کار گرفته میشد. به عبارتی قومیت واژهای بود برای اقلیتهای مختلف که بنا به رنگ پوست (امریکای لاتین)، دین (یهودیان) و یا کشور مبدأ مهاجرین (ایتالیاییها) از آن استفاده میشد. از همان ابتدا، گستردگی استفاده از این کلمه نشان از عدم دقت آن داشت.
قبل از فردریک بارت، انسانشناس نروژی، رسم بر این بود که اختلافات فرهنگی از داخل به بیرون توضیح داده میشد، به این معنی که گروههای اجتماعی دارای ویژگیهای منحصربفردی چون زبان مشترک، رسوم مشترک، نیاکان مشترک...بودند. در این نگاه، فرهنگ به عنوان یک پدیده ثابت و تغییرناپذیر در نظر گرفته میشد. از همین رو، ایرانیها به خاطر داشتن فرهنگ ویژه خود که بسیار متفاوت از عراقیهاست ایرانی محسوب میشدند.بارت جهت تعریف را عوض کرد و به توصیف قومیت از بیرون به درون پرداخت. از نظر او داشتن یک فرهنگ متفاوت شرط اصلی، محسوب نمیشود بلکه راز ایجاد یک گروه وجود پیوند اجتماعی با دیگران است. «تمرکز انتقادی تحقیق از این جنبه منجر به این گشت، مرز قومی گروه را تعیین میکند و نه چیزهای فرهنگی که گروه دارا میباشد.»
بنا به گفته توماس اریکسن قومیت خصیصه یک گروه نیست بلکه یک رابطه اجتماعی است. از این رو داشتن فرهنگهای متفاوت به تنهایی برای ایجاد قومیت کافی نیست. برای آنکه قومیت شکل بگیرد باید گروههای متفاوت یک ارتباط حداقلی با یکدیگر داشته باشند و فرهنگ خود و دیگران را تا این حد بشناسند که اختلاف بین فرهنگها را درک کنند. در نتیجه «قومیت جنبهای از یک رابطه است و نه خصلت یک گروه». در نتیجه، ممکن است دو گروه دارای فرهنگهای نسبتاً مشابه باشند اما دو قوم متفاوت در نظر گرفته شوند مانند صربها و کرواتها. ممکن است در یک گروه اتنیکی تفاوتهای فرهنگی قابل توجهی وجود داشته باشند. بنابراین اختلاف فرهنگی وقتی اهمیت پیدا میکند که از نظر اجتماعی مهم تلقی گردد. در نگاه اریکسن، «هویتهای گروهی همیشه باید در رابطه با آنچه که نیستند- به عبارت دیگر در رابطه با کسانی که عضو گروه نیستند تعیین میشوند». این بدان معنی است که در اینجا نیز بدون وجود « ما »و «آنها» گروه شکل نمیگیرد. و درست بدین خاطر است که جنکین عنوان میکند مطالعه اقلیتهای قومی بدون مطالعه قوم بزرگتر حاکم غیرممکن است.
اما برای آنکه هویت ملی یا «اتنیکی» ایجاد شود شرط دیگری نیز لازم است: تغییرات اجتماعی سریع. در یک زندگی آرام اجتماعی، بدون حوادث دراماتیک هویت «اتنیکی» شکل نخواهد گرفت. بنا به گفته مالکوم کراس «اگر انسان در جهانی زندگی کند که تقریبا تغییری در آن صورت نگیرد نیازی به یادآوری در مورد فرهنگش ندارد تا هویتش را تصریح کند«. بنابراین اگر ایرانِ پس از پایان جنگ، اخراج رضا شاه و رشد جنبشهای اجتماعی در دهه ۱۳۲۰ و یا پس از انقلاب بهمن شاهد رشد تمایلات ملی بود، این پدیدهها در درجه اول ، نه نتیجه اعمال نفوذ خارجیها و یا گروههای «ضد ملی» بلکه نتیجه طبیعی حوادث بزرگ در داخل کشور بود.
در یوگسلاوی سابق بسیاری از کسانی که بعداً به مسلمانان دو اتشه تبدیل شدند و «مسلمانان اتنیکی» لقب داده شدند، هرگز نه خود و نه پدرانشان پا در مسجد نگذاشته بودند و یا اینکه چیزی از اسلام نمیدانستند. اما ناگهان به عنوان مسلمان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. درست در چنین شرایطی بود که مذهب اهمیت زیادی برای آنها یافت. اما حوادث میتوانست شکل دیگری به خود گیرد. تا قبل از آنکه جناحهای مختلف در مقابل یکدیگر به طور قاطعانه صفارایی کنند هم در میان صربها و هم کرواتها این امید وجود داشت که بوسنیها در کنار آنها باقیخواهند ماند و از این رو کرواتها بر این تأکید داشتند که بوسنی هرزگوین جزیی از کرواسی تاریخی بود، عین همین ادعا را صربها نیز داشتند. به عبارت دیگر آنها امیدوار بودند که مسلمانان بوسنی بتوانند خود را در قومیت صرب یا کروات حل کنند.
دقت؟
مارکوس بانکز در ابتدای کتاب خود «هویت: ساختارهای انسانشناسی» یازده تعریف متفاوت محققین مختلف از هویت را طرح میکند. به شهادت بانکز وی امکان استفاده از دوجینها تعریف را داشته اما او یازده عدد را انتخاب کرده بود تا نشان دهد که در بین محققین در مورد تعریف قومیت اتفاقنظر وجود ندارد.
استوارت هال در تعریف این اصطلاح میگوید: «منظور ما از قومیت التزام به آن نکاتی است که به فرد احساس مکان و جا در این جهان میدهد، و آن میتواند در ارتباط با جماعتها، مکانها، قلمروها، زبانها، مذاهب و فرهنگهای خاص باشد.» . این تعریف به خوبی نشان از فراگیری منحصربفرد این کلمه دارد. آیا میتوان چیزی یافت که در ارتباط با جماعت، مکان، قلمرو، زبان، مذهب و فرهنگ نباشد؟
در آمریکا قومیت مترادف اقلیتهای فرهنگی است، ایتالیاییها و لهستانیها اقلیتهای فرهنگی هستند در حالی که از سیاهپوستان امریکایی به عنوان «گروههای نژادی» یاد میشود. در اروپا از قومیت به عنوان جایگزینی برای ملیت یا منشاء قومی استفاده میشود. اگر یک ایرانی در انگلیس، المان، فرانسه یا سوئد متولد شده باشد، بر پایه مبدأ قومیاش همچنان ایرانی تلقی میشود. برعکس از اسکاتلندیها در انگلیس معمولاً به عنوان یک اقلیت قومی یاد نمیشود.
از نظر بسیاری این اصطلاح به جای نژاد، قبیلهگرایی و ملیت استفاده میشود. مثلاً اگر در انگلیس از یک فرد «اسیایی» نام برده شود از آنجا که این واژه برای یک مجموعه اتنیکی مشخصی به کار گرفته میشود، شنونده سریعاً به نتایج زیر میرسد: فرد مزبور زاده منطقه هند (پنجابی، پشتو، بلوچ...) است. ان میتواند یک توصیف نژادی محسوب شود، بدان معنا که آن فرد پوست تیرهتری نسبت به اروپاییها دارد، فرد یادشده میتواند پاکستانی، بنگلادشی تلقی گردد و همچنین حدس زده شود که او احتمالاً مسلمان است.
واقعیت این است در بسیاری از جاها استفاده از واژه نژاد امکانپذیر نیست اما بکار بردن واژه اتنیک یا اقلیت کاملاً طبیعی است. به عبارت دیگر چیزی به نام نژاد وجود ندارد اما واژه اتنیک یا اقلیت که میتواند همان معنی را بدهد قابل استفاده است. لازم به تذکر است که استفاده از برخی از ویژگیها مانند رنگ پوست در توصیف یک فرد معین به خودی خود ناپسند نیست بلکه استفاده از این واژهها برای کمارزش بودن یک گروه معین در مقابل دیگران، مشکل ساز است. اما این موضوعی است که بسیاری از طرفداران سیاستهای هویتی فراموش میکنند.
در نظام سرمایهداری با توجه به آنکه اقتصاد از سیاست جدا شده است، و در ظاهر همه افراد برابر محسوب میشوند، از همان ابتدا حاکمان مجبور بودند یک توجیه اخلاقی برای همه نابرابریهای موجود ارائه دهند. ایدئولوژی نژادپرستی در سرمایهداری تاکنون در سه شکل مختلف، خود را نشان داده است. اول، بردهداری درست در زمانی که برای انسانها حقوق برابر در نظر گرفته شده بود. بدون وجود یک ایدئولوژی که بتواند در بند کشیدن و زیر دست بودن هزاران انسان را توجیه کند، امکان تداوم چنین پدیدهای وجود نداشت. دوم، استعمار، همین موضوع در مورد »ناتوانی» و «توحش» بومیان مستعمرات صدق میکند. سوم، مهاجرین امروز که در عمل به خاطر «ارزش کمتر»شان بایستی از مزایای کمتری برخوردار شوند. اگر در گذشته بیولوژی تعیینکننده بود، امروز به طور مشخص دین و بطور عام فرهنگ تعیینکننده است.
از نظر بسیاری از چپگرایان شکلگیری نژادپرستی نه به خاطر گرایش یک گروه در جدا کردن خود از گروه دیگر بلکه یک اقدام آگاهانه از سوی طبقه حاکمه برای توجیه بردهداری در خدمت یک سیستم اقتصادی سوداور بود. بعد از لغو بردهداری در امریکا، مهاجرین متفاوت دیگری مثلاً ایرلندیها به خاطر داشتن مذهب متفاوت نیز تحت ستم قرار گرفتند. به عبارتی برتری نژادی جای خود را به برتری ملی داد. واژه اتنیک درست برای توصیف همین گروهها در ابتدای قرن گذشته به کار گرفته شد. نویل الکساندر به نقل از یکی از جامعهشناسان دهه ۱۹۴۰ میگوید «قومیت» واژه مناسبی برای «پرهیز از بکار گرفتن کلمه [نژاد]، اما حفظ معنی آن است.»
به طور خلاصه : زمانی که این واژه ایجاد شد هدف توضیح اختلافات فرهنگی بود. در آمریکا از آن برای توصیف اقلیتهای ملی و مذهبی استفاده میشد. در اروپا از این اصطلاح مترادف ملیت، ملی محسوب میگشت. در عین حال هم در اروپا و هم آمریکا این واژه جایگزین مناسبی برای نژاد تلقی گشت. با فروپاشی مستعمرات و هجوم مهاجرین کشورهای مستعمره به کشورهای استعمارگر شکل جدیدی از مهاجرت به وجود آمد که دوباره مسأله قومیت، فرهنگ و «نژاد» را در مرکز توجه قرار داد. به همین جهت، اگر در گذشته در اروپا به جای ولزی، اسکاتلندی و .. از «گروه اتنیکی» نام برده میشد که اشاره به یک منطقه و یا نیاکان (اعم از واقعی یا فرضی) گروه بود. با حضور مهاجرین مستعمرات، معنی جدیدی به این اصطلاح اضافه شد و از قومیت برای اقلیتهای مهاجر پاکستانی، هندی... استفاده گشت. در اواخر سده گذشته با سقوط یوگسلاوی «پاکسازی قومی» نیز به این مجموعه افزوده گشت و واژه «اتنیک» با «اختلافات اتنیکی» گره خورد و کمکم این واژه در مواردی ، معنی تحقیرگرانه به خود گرفت و با «توحش»، بربریت ، ارتجاع ، قبیله گره خورد. با هجوم مهاجران جدید و بالا گرفتن بحثهای ضدمهاجری، از این مجموعه از واژهها برای توصیف گروههایی استفاده میشود که در انتظار کسب تکلیف هستند. به عبارت دیگر، منظور کسانی هستند که از حق شهروندی برخوردار نبوده و یا از حقوق کمتری برخوردار هستند.
بنابراین میتوان گفت یکی از دلایل مهم استفاده سرساماور از واژههایی چون اتنیسیتی (قومیت)، گروههای اتنیکی، فراگیر و نادقیق بودن است.
ناسیونالیسم و قومیت
ملت، ناسیونالیسم، قومیت، قومگرایی و امثالهم اصطلاحاتی بسیار مورد مناقشه هستند. متأسفانه تئوریپردازان ناسیونالیسم و انسانشناسی با وجود موضوعات مشترک فراوان ، به طور جداگانه و بدون همکاری جدی با یکدیگر به نظریهپردازی در این عرصهها پرداختند. در نتیجه، با توجه به اینکه از «اتنیک» به عنوان اچار فرانسه و مشکلگشای همه معضلات استفاده میشود، بکار گرفتن این واژه در عرصههای مجاور نیز دردسرسازتر شده است. برای همین لازم است بین برخی از این واژهها خط فاصل معینی کشیده شود.
ناسیونالیسم یک پدیده مدرن است و عمر آن بیش از دو سده نیست. آن یک پروژه سیاسی برای تأمین حاکمیت ملی است.بدون چنین هدف سیاسی، یعنی ایجاد و یا دفاع از حاکمیت ملی سخن گفتن از ناسیونالیسم پوچ و بیمعنی است. از این رو معمولاً (اما نه همیشه) ناسیونالیسم وظیفه خود را دفاع از یک منطقه به هم پیوسته با مرزهای مشخصی میداند که در آن ملت (جماعت سیاسی خیالی – اندرسون) جای دارد. آرزوی جوزپه ماتزینی رهبر سیاسی ناسیونالیستهای ایتالیا در جنبش ریسورجیمنتو داشتن یک دولت، یک ملت، و یک زبان بود و ملت را بر اساس قوم-زبان تعریف مینمود، اما آرزوی او هیچگاه تحقق نیافت و اکثریت کشورهای جهان « چند اتنیکی» هستند.
نه زبان و نه قومیت برای انقلابیون ناسیونالیست اولیه اهمیت خاصی نداشت و از این رو در جنبش استقلال آمریکا از نیاکان و بار سنگین گذشتگان نامی برده نمیشود. بنا به گفته اریک هابسبام، درست به همین علت ازادیخواهان مبارزات ضداستعماری و جهان سوم سنن ناسیونالیستهای قرن نوزده را مناسب حال خود یافتند. جنبشهای ازادیبخش هر گونه جدایی طلبی، قبیلهگرایی را ضد ملی ارزیابی کرده و چنین تلاشهایی را نتیجه سیاستهای تفرقهافکن استعمارگران تلقی مینمودند. از این رو گاندی، نهرو، ماندلا، موگابه... همه ناسیونالیست بودند اما ethinicitism اتنیسیتیسم (قومگرایی) را رد میکردند. در ایتالیا انواع و اقسام قومهای گوناگون با زبانهای مختلف وجود داشتند اما پس از اتحاد سیاسی بخشهای مختلف آن شبهجزیره، ماسیمو دازگلیو گفت «ما ایتالیا را ساختیم حالا باید ایتالیاییها را بسازیم» .بنابراین، هیچ چیز ازلی ایتالیایی در ایجاد کشور ایتالیا وجود نداشت.
اما قومیت یک مفهوم سیاسی نیست و یک پروژه سیاسی برای ایجاد دولت ندارد. آن میتواند وظایف سیاسی ویژهای در برخی موارد کسب کند و یا در شرایط خاصی با پروژههای سیاسی ناسیونالیستها و جداییطلبان همراه شود. ناسیونالیسم به آن نیاز دارد زیرا به گفته هابسبام «انچه یک ملت را میسازد گذشته است؛ آنچه که به یک ملت در برابر دیگران حق میدهد، گذشته است». قومیت به «ملت» اعتبار تاریخی میدهد که در اکثر موارد فاقد آن است. این موضوع در کشورهایی چون ایران که دارای اقوام و ایلهای بزرگ و قدیمی است، بیش از برخی از مناطق دیگر جهان صدق میکند.قومیت راه سادهای برای بیان هویت گروهی که اعضای آن گروه در مقابل دیگران ایجاد میکند، را بوجود میاورد اما چیز زیادی در مورد اشتراک خود، به جز تفاوتش با «دیگران» نمیگوید. «قومیت راهی برای پر کردن تانکرهای خالی ناسیونالیسم است... به عبارت دیگر، ناسیونالیسم متعلق به تئوری سیاسی اما قومیت متعلق به جامعهشناسی و انسانشناسی اجتماعی است.» (هابسبام).
بنابراین اگر از نظر نظریهپرداز مدرنیستی چون هابسبام تفاوت بین قومیت و ناسیونالیسم کاملاً روشن است، اما از نظر برخی دیگر از نظریهپردازان اختلاف این دو زیاد نیست. مثلاً انتونی اسمیت، که طرفدار بسیاری در ایرانیان دارد، قوم را دارای چنین ویژگیهایی میداند : «یک نام همگانی مناسب ، اسطورههای اجدادی مشترک ، خاطرات تاریخی مشترک، یک و یا چند عنصر مشترک فرهنگی، پیوند با یک «میهن» مشترک و احساس همبستگی برای بخشهای بزرگی از مردم » را میتوان جماعت اتنیکی نامید. او در همان صفحه از کتاب «ناسیونالیسم،تئوری، ایدئولوژی، تاریخ» تعریف خود از ملت را نیز ارائه میکند که در واقع فرق زیادی با تعریف ملت ندارد. ریچارد جنکینس نیز در کتاب «بازنگری قومیت» از جمله میگوید««ملت» و «هویت ملی» یا «ملیت» به تر تیب گونههایی از اشتراک قومی و قومیت هستند ..»
اگر بیوان لحظهای ازلیگرایان را فراموش کرد، به طور کلی طرفداران مکتب قوم-نمادگرا، با توجه به نقش مهمی که برای قومیت در شکلگیری هویت ملی قائل هستند، تفاوت زیادی بین ویژگیهای قوم و ملت قائل نیستند. قطعاً این دو پدیده پیوندهای معینی دارند و ناسیونالیسم میتواند تحت شرایط معینی از قومیت برای مقاصد سیاسی خود استفاده کند، اما همانطور که هابسبام اشاره میکند ناسیونالیسم وابسته به قومیت نیست. از سوی دیگر میتوان گروههای زیادی را یافت که آنها خود را قوم تلقی میکنند اما همه عناصری را که اسمیت نام میبرد دارا نیستند (اسمیت بین اتنیک اختیاری و اجباری فرق قائل است. گروههایی هستند که بدون رضایت خود از انها به عنوان اتنیک یاد میشود. تعریف اسمیت شامل کسانی میگردد که خود هویت اتنیکی را انتخاب کردهاند.)
در هر حال این موضوع باعث شده که این دو پدیده مجزا بیش از پیش به هم دیگر مرتبط شوند تا جایی که برخی تفاوتی بین این دو قائل نیستند. امروز بسیاری از ناسیونالیسم اتنیکی» نام میبرند .ایا ناسیونالیسم در دوران اخیر دچار موتاسیون و دگرسانی شده است؟
ناسیونالیسم مدنی و قومی
بنا به گفته جی ام تامس اگر چه عجیب به نظر میرسد اما ایده ملت بر پایه یک درک عامگرایانه بنا شد. آن متکی بر دو ایده «خیر عمومی» و «منافع همگانی» بود. شهروندان با وجود منافع و ارمانهای مختلف دارای این دو ویژگی مشترک بودند. دولت ملی مظهر «خیر عمومی» بود. از آنجا که «خیرعمومی» شامل مجموعهای از مفاهیمی چون امنیت، شان و احترام ، و آزادی «همگانی» ـکه گاه «حاکمیت ملی» و «استقلال ملی» نامیده میشد- محسوب میگشت، قابل تقلیل به یک نیاز مادی نبود. از حاکمیت ملی میبایستی در مقابل رقبا دفاع میشد. دو ایده «خیر عمومی» و «منافع همگانی» که از تفکر روشنگری نشأت گرفته بود، همیشه با این مشکل روبرو بود: چرا این دو بایستی از نظر جغرافیایی محدود باشند و اگر پذیرفته شود که این دو محدود هستند چگونه باید آن را در مرزهای جغرافیایی محدود نمود.پاسخ این مشکل از سوی رمانتیسیم بدین شکل داده شد که «خیر عمومی» و «منافع همگانی» بایستی با ملاحظات «عملی» و «عاطفی» سننِ (خیالی یا واقعیِ) موروثی که به ویژه خود را در یک فرهنگ مشترک، از طریق «تاریخ مشترک»، هویت قومی یا دودمانی، مذهب و یا زبان ، نشان میدهد محصور شود. همسانی شاه کلید بود. به عبارت دیگر بنا بر یک برهان عقلی قرار بود که تمام عناصر ناهمجنس را از طریق زور و یا رضایت خاطر اقلیتهای قومی و ملی یکسان ساخت. از همین رو بنا بر پروژه ناسیونالیستی میبایستی تمام لهجهها و زبانهای «نامتجانس»، تاریخ متفاوت... از طریق سیستم آموزشی مشترک، مدیریت عمومی واحد، سیستم قضایی و قانونی یکسان...یکپارچه گردد. در قرن نوزدهم و بیستم استفاده از زبانهای اقلیتهای ملی ممنوع بود.
اما دولت ملی در مقابل سرکوب اقلیتها چه چیزی به آنها عرضه میکرد؟ حقوق شهروندی برابر.حل شدن فرهنگی در فرهنگ غالب بهایی بود که اقلیتهای ملی میبایستی برای کسب شهروندی برابر میپرداختند. از این رو ایده جمهوری تلفیقی از ویژگیهای سیاسی و فرهنگی بود: یک جماعت سیاسی با کردار مدنی، وفاداری همگانی، و مردم استوار و پایدار در مقابل دوست و دشمن. هدف ملل جذب و نه نفی، ایجاد یک فرهنگ واحد، همنوایی، همسانی و نه تنوع خصومتطلبانه بود. ناسیونالیسم با وجود خصلت پلید جنگطلبانهاش، عامگرا در چارچوب ملی بود و در صورت جذب فرهنگی امکان عضویت در ملت وجود داشت.
همانطور که گفته شد، در جامعه سرمایهداری امر سیاسی از امر اقتصادی مجزاست. امر سیاسی به حوزه عمومی و کار به حوزه خصوصی تعلق دارد. سوسیالیسم که در مقابل ناسیونالیسم قد برافراشت چیز دیگری جز تلاش برای جدا کردن امر اقتصادی از حوزه خصوصی و انتقال آن به حوزه عمومی نبوده و نیست. خواسته آن انتقال کار و بازار به عرصه عمومی است. سوسیالیسم خواهان آن است که تقسیم اجتماعی عمومی به خاطر مبارزه ملل برای سرزمین، تفوق نظامی، فرهنگی و سیاسی در جهت مبارزه طبقاتی جهانی کانالیزه شود. از این رو هدف آن گذاشتن نقطه پایان بر ملل و دول ملی در دراز مدت است.
اگر هدف سوسیالیسم زوال دول بود، هدف ناسیونالیسم نیز زوال قومیت در درون مرزهای ملی بود. سوسیالیستها ایده «خیر همگانی» که به «یکپارچگی ملی» خلاصه میشود را نمیتوانند بپذیرند. برای آنها انسان و ازادیش در مرکز توجه قرار دارد. «خیر همگانی» شیوهای برای پنهان کردن ساختارهای واقعی جامعه و حفظ نظم حاکم بود. آنها مخالفت خود را با ناسیونالیسم، که ملت خویش را تافته جدا بافتهای از دیگران تلقی میکند، و همچنین جنگ اعلام کردند. سوسیالیستها در پی آن بودند که مفوم «ملت» را با «طبقه» ، و ناسیونالیسم را با انترناسیونالیسم عوض کنند. دول ملی برای حفظ جوهره «سازش طبقاتی» و هویت خویش مجبور به رویارویی با ملل دیگر هستند. اما در شرایط معینی، در صحنه داخلی اقلیتهای دشمن جایگزین دشمنان خارجی میشوند.
لازم به یادآوری است که بعد از اولین انقلاب سوسیالیستی، در اتحاد شوروی یکی از بزرگترین شبکههای خودمختاری قومی بر پایه برخی از تعالیم اتوباوئر ایجاد شد. اگر در ابتدا هم لیبرالها و هم سوسیالیستها باور داشتند که قومیت پدیده زودگذر و متعلق به گذشته است، حداقل در شوروی بتدریج این ایده به کنار گذاشته شد. در غرب، لیبرالها تلاش کردند که با استحاله فرهنگی قومیت را از بین ببرند، در شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی تلاش نمودند ملیت و قومیت را حفظ و با قدرت مرکزی آشتی دهند.
بعد از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود و سوسیالدمکراسی نسبتاً رادیکال دیروز، امروز جهان با پدیده دیگری یعنی سلطه بازارهای مالی و اقتصاد گیگ روبروست. با توجه به آنکه بازار اساساً نهادی «غیرسیاسی» و یا شاید «ضد سیاسی» انگاشته میشود، و نیز «جهانی شدن»، عدهای پرچم دفاع از حقوق بشر را به نئولیبرالها سپردهاند. زیرا آنها بنا بر منافع اقتصادی خود و تحت شرایط معینی مخالف تبعیضهای نژادی، جنسی و سنی در سطح نازلی هستند اما در عین حال، بنا بر تصدیق همگان انها مخالف سرسخت برابری طبقاتی میباشند. در هر حال بدون ورود به این نکته میتوان گفت: واقعیت این است که دیگر ایده «خیر عمومی» و «منافع همگانی» مدتهاست به خاک سپرده شده است. شکست پروژه همسانسازی کامل پذیرفته شده است. حتی اگر زمانی از برخی از خواستههای اقلیتهای ملی و مذهبی دفاع میشود، هدف برابری اجتماعی نیست.
امروز این پدیده بسیار عادی است که برخی از دولتها، بیش از هر چیز طرفدار «شهروندان اتنیکی» خویش در خارج از مرزهای خود هستند تا به فکر «اقلیتهای اتنیکی» در درون مرزهای خود. برای دولت مجارستان، مجاریهای خارجهنشین شهروند محسوب میشوند اما کولیها و یهودیانی که جد اندر جد در این کشور زندگی کردهاند به عنوان شهروند درجه دو هم به حساب نمیایند. فرانیو توجمان اولین رئیسجمهور کرواسی، در رابطه با منشاء اتنیکی همسرش گفته بود: «من خوشحال هستم که با یک صرب یا یهودی ازدواج نکردهام». او این گفته را در رابطه با رهبر قبلی کروات، یعنی تیتو که همسری صرب داشت، عنوان نمود. باید به خاطر داشت در این زمان، در یوگسلاوی سابق ۱٫۴ میلیون خانواده ازدواجهای مختلط صرب-کروات داشتند!
اقلیتهای روس در کشورهای بالتیک و اوکراین قبل از هر چیز روس محسوب میشوند. آلمان کسانی را که نشان دهند یکی از والدینشان ژرمن هستند، شهروند خویش میشناسد و بنا به گفته میشل من، بیش از یک میلیون آلمانی از کشورهای اروپای شرقی به آلمان بازگشتند، اما مهاجرینی که خون آلمانی در رگهایشان جاری نیست باید سالها در انتظار «پذیرش شهروندی» خود بسر ببرند. در دوران کنونی اقلیتهای اتنیکی در همه مفاهیم چندگانهای که در ابتدای این نوشته توضیح داده شد حتی قابل تحمل نیستند، چه رسد احترام. بسیاری به حل شدن فرهنگی باور ندارند و تعلق اتنیکی تنها دلیل تشکیل دولت به شمار میاید. اگر چه نهادهای فراملی چون اتحادیه اروپا وجود دارند اما دولتهای عضو آن میتوانند کاملاً اتنیکی باشند.
در گذشته اقلیتهای قومی و مذهبی در صورت پذیرش تحلیل فرهنگی و تعهد «وفاداری به ملت» میتوانستند مانند عضو برابر و شهروند شناخته شوند. اما امروز به نظر میرسد که در برخی از کشورها این اقلیتها دیگر از چنین امکانی برخوردار نیستند و سدهای فراوانی در مقابل انان گذاشته شده است. با تشدید مسأله مهاجرت در کشورهای اروپایی دیگر تفاوت زیادی بین احزاب بورژوایی بزرگ دیروز و احزاب ماورا راست وجود ندارد.
حال این پرسش پیش میاید که بایستی بین ناسیونالیسم مدنی و اتنیکی فرق قائل شد. برای برخی، ناسیونالیسم مدنی تنها شکل ناسیونالیسم واقعی شمرده میشود. حداقل ناسیونالیستهایی که خواهان جدایی هستند- مانند اسکاتلند وکاتالونیا- خود را ناسیونالیستهای مدنی مینامند. از نظر انان و بسیاری دیگر، «ناسیونالیسم مدنی» بر پایه سیاست و دمکراسی با رعایت آزادی و حقوق شهروندی است و« ناسیونالیسم اتنیکی» بر پایه قبیله یا مذهب.
باید در نظر داشت که سوسیالیستها همیشه سعی کردهاند بین انواع ناسیونالیسم ، از جمله ناسیونالیسم ستمگر و ستمکش فرق قائل شوند. مسلماً بین ناسیونالیسم مذهبی رژیم ولایت فقیه و ناسیونالیسم سکولار برخی از کشورهای اروپایی یا ایالات متحده تفاوت زیادی وجود دارد و آن را باید مد نظر داشت. اما همچنین باید بخاطر آورد که نمونه برجسته ناسیونالیسم مدنی، بریتانیا با سابقه طولانی استعماری است. حتی اگر جنایات فراوان در کشورهای «غیرمتمدن» جهان سوم از نظر دور داشته شود کافیست به صفحات دو قرن اخیر تاریخ ایرلند نگریسته شود. نمونه دیگر ناسیونالیسم مدنی امریکاست که بر پایه همین ناسیونالیسم ویتنام، عراق و بسیاری از کشورهای دیگر را بمباران کرده است. چگونه ناسیونالیستهای مدنی در دوران جنگ سربازگیری میکنند، چگونه دایره نفوذ خود را گسترش میدهند، چگونه در صورت نیاز به سرکوب ملتهای درون مرزهای خود( مانند ایرلند) میپردازند؟ اینها پرسشهایی هستند که باید به خاطر سپرد.
نکته دوم اینکه ناسیونالیسم مدنی میتواند به ناسیونالیسم اتنیکی بدل شود، اگر پذیرفته شود که قومیت نیز به راحتی بدون هیچ ارجاعی به روابط خویشاوندی واقعی یا خیالی میتواند ساخته شود. درست به این خاطر که قومیت یک ساخته اجتماعی است، میتوان « دشمنان» جدید،-هر گروهی که ناسیونالیستها متهم کنند- را در میان ملت شناسایی نموده و مجازات کرد. کافیست یادآوری شود که آلمان قبل از هیتلر متکی بر ناسیونالیسم مدنی بود اما بسرعت به ناسیونالیسم اتنیکی (نژادی) درغلطید. آیا چنین امکانی برای دیگر کشورها وجود ندارد؟
خشونت و قومیت
آقای حمید احمدی استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران چند کتاب و مقاله در مورد ناسیونالیسم و قومیت دارد و مسائل قابل توجهی را مورد بحث قرار داده است. یکی از مسائل مورد بررسی او مسأله قومیت است که از جمله در کتابی به نام «قومیت و قومگرایی در ایران؛ افسانه یا واقعیت؟» و مقالات و گفتگوهایی در این رابطه مطرح شده است. نقطه آغاز او بررسی تاریخی مسأله قومیت در ایالات متحده و جهان و تأکید برنکات قابل قبولی است. او پس از این مقدمات به درستی عنوان میکند که مسأله قومیت در ایران متفاوت از مسأله قومیت در کشوری مانند امریکاست. اما او در نهایت نتیجه میگیرد که محققان امور قومیت و ناسیونالیسم اتنیکی به واقعیتهای ایران توجه ننموده و «یکی از نکات مهم و اساسی مربوط به نگرش رهیافتهای موجود در غرب به مسأله به اصطلاح قومیت و گروههای قومی، عدم توجه آنها به مسأله ایل در ایران و خاورمیانه است. به عبارت دقیقتر، نگرشهای شرقشناسانه نسبت به قومیت در خاورمیانه باعث شده است که محققان مورد نظر، ...به گروههایی چون کرد، بختیاری، قشقایی، بلوچ، ترکمن، اذری و ...به عنوان گروههای یکپارچه دارای یک اصل و ریشه خویشاوندی نگریستهاند و بدین سان آنها را با گروههای قومی برابر دانستهاند.»
آنچه که احمدی در نوشتههای مختلف سعی نموده اثبات کند اینکه اول، در ایران نه تنها مسأله ملی بلکه قومی نیز وجود ندارد. دوم، اینکه «گروههای سوسیالیستی و چپ ..با حمایت از گفتمان خودمختاری لنین و استالین، از مسائل قومی به عنوان ابزاری برای نیل به مقاصد سیاسی خود و استقرار سوسیالیسم استفاده نمودند.» سوم اینکه «بی شک گروههای قومی در ایران ویژگیها و شاخصهای تعاریف غربی از قومیت را ندارند.»
مسلماً میتوان و بایستی نه فقط استنتاجات «شرقشناسان» بلکه محققین ایرانی را با دیده انتقادی نگریست و در صورت لزوم به چالش کشاند. اما درواقع مسائل قومی و ملی در ایران ضمن ویژگیهای خود دارای نقاط مشترک فراوانی با کشورهای دیگر است؛ و ایران تافته جدا بافتهای نسبت به کشورهای دیگر نیست. بنا بر دیدگاه قومی-نمادگرایی احمدی فرق زیادی بین قوم و ملت قائل نیست، چیزی که میتوان آن را در اینجا نادیده گرفت. اما چگونه میتوان همه محققین خارجی را که در حوزه قومیت به تحقیق پرداختهاند را ناآگاه از مسائل ایلی در ایران و خاورمیانه قلمداد کرد؟ یکی از بزرگترین محققین حوزه قومیت فردریک بارت انسانشناس نروژی بود . او در سال ۱۳۳۸-۱۳۳۷ در استان فارس به تحقیق بر روی ایلات و عشایر ایران پرداخت و از آنجا که امکان تحقیق در ایل باصری را مناسبتر یافت چهار ماه در ایل باصری زندگی کرد و کتابی را در همین رابطه نگاشت که چند سال بعد با نام ایل باصری در ایران به چاپ رسید. تحقیقات او تأثیرات مثبتی بر دیگر انسانشناسان و علاقه به تحقیق در مورد ایلات و عشایر ایران داشت. او به تحقیقات میدانی در کردستان عراق، بلوچستان پاکستان، دافور سودان، عمان، گینه نو پاپوا، بالی در اندونزی، چین، تایوان.... پرداخت. بنابراین بارت به خوبی از موقعیت و مسائل ایلی در ایران و منطقه آگاهی داشت و همین تحقیقات میدانی بود که توانست او را متقاعد کند که شیوه گذشته انسانشناسان در برخورد با قومیت بر روی سر ایستاده بود و از نظر بسیاری این بارت بود که آن را بر روی پاهایش برگرداند. این به معنی آن نیست که نباید نظرات او و دیگر انسانشناسان را به چالش کشید اما با اتهام ناآگاهی نمیتوان راه به جایی برد.
یکی دیگر از اتهامات این است که مسأله ملی در ایران ساخته و پرداخته گروههای چپ بوده است. مسلماً در تمام کشورهای دنیا سوسیالیستها بسیاری از طرفداران خود را در میان روشنفکران و زحمتکشان ، از جمله در میان اقلیتهای ملی و مذهبی مییابند. در ایران ترکیب رهبری نیروهای چپ همیشه شاهد این مدعا بوده است. اما این فقط ویژگی چپهای ایرانی نیست که از نظر برخی همیشه «بازیچه» دست نیروهای خارجی بودهاند. حتی اگر مثلاً به بریتانیا نگاه شود اولین رهبر حزب کارگر که به قدرت رسید رمزی مکدونالد اسکاتلندی بود. مسلماً همانطور که در یوگسلاوی دیده شد میتوان اختلافات اتنیکی را از خارج تشدید نمود و حتی گاه برخی از اختلافات را ایجاد کرد اما اگر در کشوری عده زیادی در طی سالهای طولانی برای حل مسائل ملی در ایران مبارزه میکنند، آنگاه باید مساله ملی را جدی تلقی کرد و برای حل آن از طریق دمکراتیک تلاش نمود.
آنچه یکی از استدلالهای آقای احمدی و برخی از دوستان چپ را به هم پیوند میدهد حق تعیین سرنوشت ملل است. اینکه «چپ با حمایت از گفتمان خودمختاری لنین و استالین» راه به ناکجااباد میبرد. در اکثر موارد این یکی از مستحکمترین استدلال برخی از این دوستان میشود. اما صحت یا ابطال یک نظر و راهحل ، رابطه مستقیمی با دوری و نزدیکی آن با نظرات لنین و استالین ندارد. بلشویکها سالها با نظرات اتوباوئر مبارزه ایدئولوژیکی کردند اما پس از به دست گرفتن قدرت برخی از آنها را به اجرا گذاشتند. بررسی تجارب کشورهای کثیرالملله چون اتحاد شوروی، هندوستان، بلژیک، بریتانیا، اسپانیا و غیره ما را یک قدم به حل مسئله نزدیکتر میکند و نه دورتر.
در رابطه با مسأله ملی در ایران نظرات کاملاً متفاوتی وجود دارد ، از جمله میتوان از گروههای زیر نام برد.
-
در ایران به دلیل سابقه تاریخی مسأله قومی وجود ندارد (از جمله آقای احمدی )
-
در ایران مسأله قومی وجود دارد اما ما مسأله ملی نداریم (از جمله آقای درویشپور)
-
در ایران هم مسأله قومی و هم ملی وجود دارد. (بسیاری از چپگرایان)
-
در ایران مسأله ملی وجود دارد، اما مساله قومی از اهمیت سیاسی زیادی برخوردار نیست. (از جمله این قلم)
-
انترناسیونالیستهایی که وجود ستم ملی را میپذیرند اما هر گونه عقبنشینی در مقابل ناسیونالیستها را رد میکنند. (بسیار معدود)
-
ناسیونالیستهای خواهان جدایی
نکته قابل توجه در گروههای فوق با وجود اختلاف (گاه بسیار زیاد) وجود نقاط مشترک متفاوت است. برای نمونه: پنج گروه اول با وجود اختلافات شدید خواهان حفظ مرزهای فعلی هستند. در تقابل بین دمکراسی و تمامیت ارضی، برای برخی دمکراسی اهمیت بیشتری دارد و برای برخی دیگر حفظ مرزهای کنونی از اولویت زیادی برخوردار است. گروه سه و چهار طرفدار حق تعیین سرنوشت تا جدایی هستند، اما گروه یک و دو با وجود اختلاف نظر در بسیاری از موارد در این موضوع کم و بیش همنظر هستند. گروه دو ترجیح میدهد از اصطلاحاتی چون« هویت اتنیکی»، «کشور چند اتنیکی»، «ناسیونالیسم اتنیکی» و امثالهم نام ببرد، اما گروه یک، سه و چهار ترجیح میدهند از چنین اصطلاحاتی ، به دلایل کاملاً متفاوتی، استفاده نکنند و یا کمتر استفاده کنند. از نظر ایدئولوژیکی این گروهها بسیار متنوع و طیف چپ تا راست را در برمیگیرد.
حال اگر این گروهبندیها را به کنار گذاشته شود، باید به چند پرسش اساسی پاسخ داد:
اول، آیا ملت بدون دولت معنا و مفهومی دارد؟ بسیاری از جمله انتونی اسمیت که معتقد است یک ملت باید یک حیطه تاریخی مشترک، فرهنگ تودهای و همگانی مشترک داشته باشد، اما همچنین آن نیاز به «یک اقتصاد مشترک و حقوق و تعهدات قانونی مشترک برای همه اعضا» دارد. به عبارت دیگر بدون وجود یک دولت درواقع نمیتوان از ملت نام برد. یک ملت همانطور که اندرسون گفته است یک جماعت سیاسی خیالی است. زمانی که گروه قابل توجهی از مردم به آگاهی ملی رسیده باشد و در راه رسیدن به حاکمیت ملی تلاش کنند، میتوان از آن به عنوان ملت نام برد. یکی از اشکال حاکمیت ملی تشکیل یک دولت مستقل است، اکثریت چنین گروهی با وجود آگاهی ملی ممکن است به دلایل بسیار متفاوت به این نتیجه برسند که خودمختاری، خودگردانی و اشکال دیگری از اعمال قدرت، و نه استقلال بهترین گزینه باشد. بنابراین شرط اصلی اطلاق ملت بر یک جماعت سیاسی خیالی ، داشتن آگاهی ملی است. مردم اسکاتلند اخیراً به جدایی از بریتانیا نه گفتند چنان که مردم کبک در کانادا بیش از دو دهه قبل به چنین پرسشی پاسخ منفی دادند.
برخی معتقدند ناسیونالیسم با تجزیهطلبی گره خورده است و از این رو بایستی از بکار بردن واژه « کشور کثیرالملله» پرهیز نموده و بجای آن از «کشور چند اتنیکی» نام برد. همانطور که گفته شد پروژه ناسیونالیسم یک پروژه سیاسی است و هدف آن کسب استقلال و یا مشارکت در حاکمیت سیاسی است. در سده گذشته جهان شاهد رقابتهای فاجعهاور و خشونتامیز ناسیونالیستی بوده است. اما آیا رقابتهای« اتنیکی» در چند دهه گذشته بهتر بوده است؟
آیا اعتراف به وجود «گروههای اتنیکی» در کشور خطر تجزیه را کاهش میدهد؟ یا صریحتر، استفاده از واژههایی چون «کردهای اتنیکی»، «قوم کرد» به جای «ملت کرد» خطر جدایی را از نظر فشارهای درونی و بیرونی برای جدایی کم میکند؟ با توجه به تجربه یوگسلاوی پاسخ به چنین پرسشی منفی است. بنا به گفته هابسبام امروز «نماد قومیت» معیار اصلی ادعای ایجاد یک کشور مستقل محسوب میشود.
زمانی ماتزینی گفته بود: «هر ملتی یک دولت و فقط یک دولت برای کل ملت». اروپا امروز بیش از هر زمان دیگری شاهد همگونی قومی گشته است. بعد از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود، اروپا به این اشتیاق طولانی مدت خود به همگنی، این بار نیز از طریق تجزیه و نه پروژه بزرگ ناسیونالیستی، کمی نزدیکتر شد. در سال ۱۹۹۱ در کوزوو ۹۲٪ البانیایی، در اسلوونی ۸۸ درصد اسلوونیایی، در کشور کرواسی ۷۸ درصد کروات، در صربستان ۶۶ درصد صرب و در مقدونیه ۶۵ درصد مقدونیهای بودند. بعد از «پاکسازی اتنیکی» در یوگسلاوی سابق، در کشورهای این منطقه ۸۰ درصد اهالی آن از یک «اتنیک» هستند. امروز بسیاری واژه اتنیک را با تجزیهطلبی و قتلعام پیوند میزنند.
تقسیم اروپا بر اساس خطوط « اتنیکی-زبانی» طرح بزرگ ویلسون رئیس جمهور آمریکا در یک قرن پیش بود. طرحی خطرناک که پیامد آن جابجایی میلیونها انسان و همچنان که در جنگهای اخیر اروپا دیده شد، کشتار انسانهای بیگناه بوده است. شوربختانه این گرایش در منطقه خطرناکتر دیگری، در آفریقا، بدون آنکه علاقه «جهان متمدن» را برانگیزد در سکوت ادامه دارد.
اگر باز به پرسش ابتدای این نوشته بازگشت، قدرتهای بزرگ همیشه از اختلافات ملی حداکثر سود را برده و خواهند برد، آنها گاه این اختلافات را ایجاد، گاه تشدید و در مواقعی کاهش میدهند. در اختلافات یوگسلاوی برخی از آنها تمام تلاش خود را برای تشدید اختلافات نمودند اما باز در اینجا گناه اصلی متوجه رهبران یوگسلاوی بود. این سلوبودان میلوشویچ بود که به خاطر مشکلات داخلی یوگسلاوی سعی کرد با کارت ناسیونالیسم صرب بازی کند. او اولین کسی بود که برای« دفاع» از صربها خودمختاری کوزوو را الغا نمود. بدون تشدید و غلیان ناسیونالیسم در نخبگان یوگسلاوی سابق امکان گسترش درگیریها به شکلی که اتفاق افتاد، وجود نداشت.
اتنیکی یا ملی؟
در این شکی نیست که نیروهای دمکراتیک خواهان حل مسأله ملی به شکل دمکراتیک هستند. اختلافنظرات موجود هم پایه نظری و هم عملی دارد. هیچ ایدئولوژی دیگری به اندازه ناسیونالیسم، متکی بر تئوریهای علمی و تاریخ، دستش در خون انسانهای بیگناه آلوده نبوده است. هشدار هابسبام در مورد مسئولیت تاریخنگاران-این تاریخنگاران هستند که خوراک ناسیونالیسم را تهیه میکنندـشامل حال همه میشود. از نظر عملی به نظر میرسد که برخی از دوستان با حرکت از خطر یک نتیجه احتمالی، یعنی تجزیه، سعی میکنند توضیح قانعکنندهای برای یک مسأله پیچیده اجتماعی و سیاسی بیابند. این به معنای بستن اسب به پشت درشکه است. بدون شک باید در این رابطه جانب احتیاط را رعایت کرد اما نمیتوان چشم بر واقعیات بست.کلمات و واژهها دارای بار سیاسی معینی در این رابطه هستند. این نکته دیگری است که همه در مورد آن متفقالقول هستند. اما در عین حال، در مورد بکار بستن این نکته اختلاف دارند.
ادام کوپر در نوشته خود به نام «فرهنگ» به یک مشکل بزرگ امروزی اشاره دارد که شامل حال چپ بطور اعم میگردد. امروز برخی بر این ایده پای می فشارند که هویتهای مختلف ریشه در اختلافات فرهنگی قدیمی دارد. بسیاری از چپها این ایده را رد میکنند که هویت فرهنگی هویتی ازلی و بیولوژیک است. اما در عمل همه آن را به کار میگیرند. مثلاً در مشاجرات انتخاب ترامپ چقدر در مورد خیانت «اقلیت مردان سفیدپوست» نوشته شد. به گفته کوپر، امروز انتخاب یک سفیدپوست متعهد به حقوق سیاهان، کاردان و متبحر برای «برنامه مطالعات افریقایی-امریکایی» در هر دانشگاه آمریکا مشکلساز میشود، زیرا فوری این پرسش مطرح میشود: «چگونه میتوان مطمئن شد که هویت فرهنگی فرد اصیل و واقعی است؟» و پاسخ قطعی فقط میتواند این باشد که «هویت از طریق تبار ثابت و پابرجا میماند.» مشکل اصلی سیاست هویتی تأکید بر اختلاف است. تأکید این گفتمان بر اختلافات در هر زمینه و متنی، به جا و بیجاست. بنا به گفته کوپر، تأکید بر این اختلافات در مواردی میتواند به ثبات آن اختلافات کمک کند.
گفته میشود در ایران نزدیک به ۷۵ گویش و زبان مختلف وجود دارد؛ اگر چه نمیتوان به راحتی عددی را برای تعداد اقوام ایرانی یافت، اما قطعاً هر کدام از خوانندگان این سطور میتوانند دهها مورد را نام ببرند. هدف سوسیالیستها کمکردن اختلاف بین گروههای مختلف جامعه است. از این رو آنها قبل از هر چیز بر اشتراکات میان انسانها تأکید دارند. در ایران مسلماً باید بر توسعه فرهنگی در همه عرصهها همت گذاشت. کسانی یافت خواهند شد که به گویش ۷۶ مین علاقه پیدا خواهند کرد و هیچکس نباید مانع آن شود. اما نباید فراموش کرد، در جامعه وظیفه اصلی زبان تسهیل ارتباط انسانها با یکدیگر است. و انسانها، هر چند هم که نبوغ زبانی خوبی داشته باشند امکان یادگیری بیش از چند زبان را ندارند. وظیفه گروهها و نیروهای سیاسی، تشویق هر اختلاف فرهنگی از طریق سیاسی کردن انها نیست. درست به همین ترتیب وظیفه هر نیروی سیاسی یافتن یک راهحل دمکراتیک مناسب برای هر مسأله سیاسی از جمله مسائل ملی و قومی است. در ایران تاکنون دو نیروی سیاسی غیردمکراتیک، هر دو با تکیه بر ناسیونالیسم ملت برتر یکی در شکل سکولار و دیگری دینی در این امتحان رفوزه شدهاند. هر دو اینها تأکید خود را بر مدل فرانسوی جذب فرهنگی به هر قیمتی گذاشتهاند.اما اشتباه خواهد بود که با توجه به تجربه غنی اتحاد شوروی همه راهحلهای آن را کپی نمود. یکی از راههایی که چپهای ایرانی باید از آن حمایت کنند، تقسیم قدرت مرکزی است. این تقسیم میتواند هم بر اساس خطوط جفرافیایی و هم ملی باشد.
هابسبام بر یک نکته کلیدی مهمی اشاره میکند و آن اینکه در کشورهای «چند اتنیکی»، در آنجا که دمکراسی انتخاباتی وجود دارد، اقلیتهای ملی و مذهبی با سیاسی کردن مسائل خود سعی دارند که سهم بیشتری از منابع یکسان کشور ببرند. تقسیم جامعه بر اساس« خطوط اتنیکی» این خطر را دارد که رقابت بر سر منابع یکسان موجب بروز اختلافات جدید و یا تشدید اختلافات قدیمی گردد.
یکی از مشکلات چپ و راست، اعم از ناسیونالیست و یا انترناسیونالیست این است که فراموش میکنند مسائل ملی نیز پویایی خود را دارند، میتوانند از شکلی به شکل دیگر درایند. مثلاًباید به خاطر آورد که مساله مقدونیه در ۱۵۰ سال پیش مسأله ملی مهمی بود، بسیاری همه یا بخشهای بزرگی از مقدونیه را جزیی از حیطه خود میدانستند. درگیری بین بلغارها، صربها، یونانیها و مقدونیها در این رابطه بیش از نیم قرن در صدر مسائل ملی بود. حتی کمینترن در باره «مسئله مقدونیه» قطعنامه معروفی دارد. بیست سال پیش به هنگام شروع انفجار در یوگسلاوی سابق، این جمهوری نشانی از تلاش برای جدایی، تا زمانی که فروپاشی قطعی شد، از خود نشان نداد. برعکس در مورد کرواتها انتظار جدایی بسیار کمتر بود. فقط بنا بر تاریخ گذشته ایران نمیتوان تأکید بر وجود مسأله ملی در نقاط مختلف کرد.
نکته دیگری که چپها به سختی قادر به درک آن هستند این که هویت ملی یا قومی میتواند تحمیلی باشد. این درست به همان اندازه اشتباه است که هر مسأله ملی و تقاضای ملی را تحمیلی ارزیابی کرد، هر چند که همیشه سیاستهای ژئوپلتیکی نیروهای مؤثر خارجی، یکی از فاکتورهایی است که باید بدان توجه نمود. خطر ایجاد گروههای شبه اتنیکی همیشه وجود دارد.
نکته آخر اینکه افراد میتوانند هویتهای چندگانه داشته باشند. قطعاً باید به خاطر آورد که همه این هویتها به یک اندازه اهمیت ندارند. هویت ملی را نمیتوان به راحتی همچون طرز لباس پوشیدن تعویض نمود. بنا به گفته ادام کوپر: «همه ما هویتهای چندگانه داریم حتی اگر بپذیرم که که من یک هویت فرهنگی اولیه دارم، ممکن است که نخواهم با آن سازگار شوم.من در بازار کار میکنم، در بدنم زندگی میکنم، و تلاش دارم دیگران را درک کنم. اگر من فقط خود را به عنوان یک موجود فرهنگی در نظر بگیرم، به خودم اجازه مانور کمی را میدهم، یا اینکه دنیای خودم را زیر سؤال ببرم.»
اتنیکی یا ملی؟ واژه اتنیک/ اتنیکی در طی نیم قرن گذشته معانی بسیار متفاوتی را به خود گرفته است. این واژه به هیچ وجه دقت لازم برای طرح برخی از مسائل را ندارد. از سوی دیگر گاه از آن بسته به متن به عنوان یک مترادف مجاز به جای کلمه نژاد استفاده میشود. به گفته مارکوس بانکز ، برای »کشتن ان» واژه در معناهای مختلف آن دیر شده است. درست به علت عدم دقت آن در مواردی میتوان از واژه مزبور برای اشاره به چند گروه متفاوت استفاده نمود.
اما تلاش برای گره زدن مسأله ملی با تکیه بر چنین اصطلاحی کمک زیادی به حل مسأله ملی در ایران نخواهد کرد و موجب غامض شدن بیشتر مسأله خواهد شد. زیرا آن اشاره به پدیدههای متفاوتی در جامعه دارد و به جای حل یک مسأله «کوچکتر» ، مشکلات بسیار بزرگتری را ایجاد خواهد کرد. گفته میشود ایران سويیس نیست. حتی اگر این طرز استدلال پذیرفته شود، میتوان در پاسخ گفت: ایران میتواند از هند بیاموزد. آیا این ممکن است؟ مسأله ملی در ایران امروز، فقط در مناطق معینی مطرح است، تعویض کلمه ملی با اتنیکی موجب گسترش بیدلیل ابعاد قضیه میشود.از سوی دیگر هدف سوسیالیستها نه نفی هویتهای اتنیکی (هر آنچه که هست) بلکه تأکید بر اشتراکات مشترک از طریق رفع ستم ملی، امکان استفاده از زبانهای ملی در صورت چنین درخواستی از سوی اهالی یک منطقه بزرگ، فراهم کردن رشد فرهنگی در همه عرصهها نه به با تکیه بر تفاوت ، بلکه تأکید بر توزیع عادلانه امکانات برای همه اهالی کشور، بدون در نظر گرفتن طبقه، جنس، سن، تبار، مذهب یا محل زندگی از طریق توزیع قدرت سیاسی در نقاط مختلف کشور با بکار بستن شیوههای متفاوت است. چنین سیاستی از طریق تکیه بر هویتهای اتنیکی امکانپذیر نیست. قطعاً سیاست هنر تغییر بر پایه شرایط موجود است. از این رو باید برای حل مشکلات موجود، ابتدا وجود آنها را پذیرفت. مسأله کرد هیچ راهحل ناسیونالیستی ندارد و این شامل هم ناسیونالیستهای ایرانی و هم ناسیونالیستهای کرد میشود. تا کی باید شاهد خوردن «خنجر از پشت» بود؟
ادامه دارد
(۱)- لطفاً رجوع کنید به : مهرداد دریشپور، تزهایی در باره چالشهای تبعیض اتنیکی در ایران، نقش گروههای اتنیکی تحت ستم، میزگرد پالتاکی مهرداد درویشپور و بهزاد کریمی در مورد چالشهای اتنیکی در ایران
منابع
-
ویکیپدیا
-
اموت اوزکریملی، تئوریهای ناسیونالیسم
-
بندیکت اندرسون، جماعتهای تصوری
-
نایل دیویدسون، آگاهی و رقابت ملت-دولتها
-
اریک هابسبام، ملتها وناسیونالیسم پس از ۱۸۷۰
-
احمد اشرف، هویت ایرانی
-
اریکا بنر، ناسیونالیسمهای واقعاً موجود
-
میشل لووی، مارکسیسم و مسأله ملی، نیو لفت ریویو
-
علیرضا نابدل، اذربایجان و مساله ملی
-
انتونی دی اسمیت، مفاهیم کلیدی، ناسیونالیسم، ایدئولوژی، تاریخ
-
اچین وانایک، مارکسیسم و ناسیونالیسم
-
بهزاد کریمی، سیری گذرا در نگاه چریک فدایی به مسأله ملی، حق تعیین سرنوشت
-
بهروز جهانزاد، ایران فردا، تمامیتهای ارضی، ناسیونالیستهای قومی و حامیان چپشان
-
محمد رضا نیکفر، ناسیونالیسم، فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت؛ مردم و ملت؛ سیاست هویتی و تجزیهطلبی
-
مهرداد درویشپور، تزهایی در باره چالشهای تبعیض اتنیکی در ایران
-
کامران متین، کردستان و استقلال ملی
-
حمید احمدی، قومیت و سیاست در ایران، قومیت و ملیت از افسانه تا واقعیت
-
مارکوس بانکز، قومیتگرایی: ساختارهای انسانشناسانه
-
سینیشا مالشویچ، جامعهشناسی قومیت
-
میشل من، طرف سیاه دمکراسی
-
بندیکت اندرسون، نگاشت ملت
-
جی. ام. تامس، اتنیسیتیسم بعد از ناسیونالیسم
-
ادام کوپر، فرهنگ
-
توماس اریکسن، قومیت و ناسیونالیسم