وحدت سه جریان می تواند در میان بخشی از طیف چپ نقطه امیدی باشد
۱. در ماه های آتی کنگره مشترک برگزار می شود. می دانيد که اين کنگره توسط سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران ـ طرفداران وحدت چپ و کنشگران چپ تدارک می شود. اين سه جريان می خواهند وحدت کنند و تشکل حزبی واحد را پايه گذاری کنند. نظر شما در مورد وحدت سه جريان و پايه گذاری تشکل حزبی واحد چيست و چه ارزيابی از آن داريد
پیش از پاسخ به سوآلات توضیحاً عرض میکنم، مطالب زیر برداشتهایم از شرایط فعالیت و پراکندگی فعالان متشکل و غیر متشکل است. ضمن آرزوی موفقیت برای کاری که در پیش دارید، نظراتم را به شیوهای انتقادی در میان میگذارم که امیدوارم مفید باشد. و اما پاسخ به سئوآلات.
باید بگویم که جز احترام و قدرگذاشتن به انگیزه و تلاش کسانی که در چنین راهی گام گذاشتند، نظر خاصی ندارم. پایهگذاری سازمان واحد این سه جریان طبعاً مثبت و نوید بخش است. ولی در روزگاری که بحران فکری- نظری طیف چپ انقلابی ایران هنوز پایان نیافته و نوسازی افکار و اندیشههای دیروزی، هنوز ادامه دارد، ایجاد وحدت از نوعی که در دستور کار سه جریان قرار گرفته است با دشواریهای زیاد همراه است. به ویژه براین گمان هستم با همان شیوهها، احساسات و مبانی فکری سیاسی گذشته وحدت حزبی یا به سامان نمیرسد و یا در پایداری و تداوم آن، اطمینان زیادی وجود نخواهد داشت. البته همه کسانی که دل در گرو انسانیت و برابرخواهی دارند، علیرغم تحمیل مهاجرت و جداافتادگی از مردم، نباید دست روی دست بگذارند و در پراکندگی طولانی مدت مبارزان، نظارهگر حوادث و ویرانی همه حوزههای زندگی کشور باشند. یقیناً تلاش سه جریان برای وحدت از جمله آنهاست. اما ورود به بالاترین نوع تشکل یعنی "وحدت" به نظر من واقعبینانه نبود. با همکاری و اتحاد عملهای کوچک و بزرگ و بزرگتر در فعالیتهای دموکراتیک در خارج کشور، راه وحدت را میشد کوتاهتر و هموارتر نمود. ولی اکنون، این سه جریان در آستانه وحدت قرار دارند و من صمیمانه آرزو میکنم با حداکثر انعطاف نظری و رعایت حق کامل آزادی اندیشه و بیان و تفکر در حزب واحد، این وحدت انجام شود و پایدار بماند!
۲. چپ در ايران از سابقه تاريخی طولانی برخوردار است و يکی از جريان های اصلی جامعه ما به حساب می آيد. با اين وجود چپ در حال حاضر در پراکندگی به سر می برد. از نظر شما وحدت سه جريان تا چه حد می تواند به نزديکی و همکاری نيروهای چپ کمک کند؟
جریان عمومی چپ ایران از سابقه تاریخی طولانی در مبارزات سیاسی ملت ایران برخوردار است و در شرایط موجود کشور با وجود سلطه سیاسی مذهبی حاکم، چپ امروز ایران به اشکال و در زمینههای مختلف آزادیخواهی و عدالتطلبی عملاً حضور دارد. با توجه به گسترش شدید شکاف و تبعض طبقاتی و فساد نهادینه شده و غارتگری حاکمان جمهوری اسلامی، نیروهای چپ داخل کشور در حوادث و رویدادهای آتی کشور سهم شایستهای برخواهند گرفت. ولی چپ داخل کشور در پراکندگی و بیهویتی و بیشکلی خاصی قرار دارد. البته پراکندگی چپ ایران با پراکندگی چپ خارج کشور متفاوت است. چپ در داخل کشور تحت شرایط سرکوب و ستمکاری حاکمیت اسلامی قرار دارد و قادر نیست صفوف پراکنده خود را متناسب با مسائل فکری و احساسات نسل امروز ایران و تحولات بیش از سه دهه کشور و جهان، متشکل سازد. اما پراکندگی چپ مهاجر معلول علل دیگری است. چپ با تجربه و سابقه فعالیت تشکیلاتی، از سی چهل سال پیش به مهاجرت تن سپرد و از آن پس با مشکل پراکندگی طولانی مدت دست بگریبان شده است. اگر در داخل کشور چپ در زیر تیغ حاکمان دینی در پراکندگی است در خارج کشور پراکندگی آن ناشی از موانع فکری و انبوهی از خرده موانع عملی است.
چپِ باسابقه به ویژه فدائیان خلق از فردای بعد از انقلاب در برخورد با بحرانها، راه حلها، جدائیها و تقابلها و تحقیرها، تعصبات سیاسی- ایدئولوژیکی حذفی و ... به چند سازمان تقسیم شد. پس از مهاجرت نیز هر یک از گروهبندیهای مختلف آن، سالهای نخست مهاجرت را در همان فضای فکری و تشکیلاتی با کشمکشهای فزاینده درونی به حیات خود ادامه دادند. طولی نکشید که دچار اختلاف و ریزشها و جدائیهای تازه شدند در مواردی با انحلال یک سازمان، سازمان جدیدی با ترکیب نیروهای قدیم شکل گرفتند. در این میان تغییر و تحول فکری و ایدئولوژیکی و تشکیلاتی به درجات مختلف رو به تعمیق گذاشت. روند انفعال و انفصال و نومیدی و جدائی گسترش یافت و همه ابعاد نظری و ایدئولوژیکی و تشکیلاتی را در بر گرفت. با فروپاشی اتحاد شوروی، ایدئولوژی و جهانبینی علمی چپ انقلابی مهاجر هم به زیر سوآل رفت. پراکندگی فکری به مراتب از پراکندگی تشکیلاتی گستردهتر و بارزتر شد. در نهایت از هر جریان، معدودی کمشمار و یا اندک شمار، باقی ماندند و عده کثیری از همه جریانات درون چپ کنار کشیدند و به شکل انفرادی یا مستقل و غیرتشکیلاتی به فعالیتهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی دموکراتیک، ژورنالیستی، کنشگری در حوزههای مجازی و غیره مشغول شدند و طبعاً بخش نامشخصی از آنان، چنان دگرگونی فکری پیدا کردند که شاید کمتر به سیاست بیندیشند و یا به هرچه که به سیاستها و روشهای سه چهار دهه پیش چپ شباهت داشته باشد وداع گفته باشند.
با جنبش 2 خرداد 76 ضربه بزرگی به انقلابیگری چپ باسابقه وارد آمد. گرایشات رفرمیستی در میان صفوف چپ متشکل و انبوهی از جداشدگان نشو و نما یافت. بتدریج گرایشات مختلفی در طیف کل چپ دیروزی متمایز شدند که بارزترین آن سمتگیریهای سوسیال دموکراسی مشابه بخشی از احزاب اروپای غربی است. اما جریانهای متشکل، بعد از فروپاشی مارکسیسم- لنینیسم، از اتخاذ سمتگیری مشخص سرباز زدند. برخی از آنان به شمول سه جریانی که پروژه وحدت را در پیش گرفتند بیشتر خود را با نام سوسیالسم دموکراتیک معرفی میکنند. هر چند که اعلام هر نوع سمتگیری فکری برای این جریانها قبل از آن که جنبه تشکیلاتی داشته باشد جنبه فکری و شخصی و انتخاب فردی دارد. در این سه جریان هم نظرات مارکسیستی- لنینیستی وجود داشت و هم تفکرات نئولیبرالی و نزدیکی با مشروطه سلطنتی. خلاصه گرایشات مختلف مدتها در کنار یکدیگر همزیستی میکردند. به مرور گرایشات نزدیکی به مشروطه خواهان رو به افول گذاشت و گرایشات لنینیستی هم چندان به چشم نمیآمدند ولی گرایشات "سوسیال دموکراسی" در میان این سازمانها هم رو به گسترش نهاد.
اکنون دو جریان فدائی متشکل به اتفاق جمعی از منفردین به نام کنشگران مستقل (عمدتاً فدائیان سابق)، به آستانه وحدت رسیدند. همه فعالان متشکل و غیر متشکل در خارج کشور از رابطه مستقیم با جامعه و مردم محرومند. در مواقع عادی سهم فعالیت اپوزیسیون خارج کشور در داخل بسیار اندک و نا محسوس است. تقریباً دو نسل از سالهائی گذشته است که جریانهای چپ از صحنه سیاسی کشور حذف شدند. سالها است که پایگاه اجتماعی و نیروهای علاقمند سازمانهای چپ مهاجر از امکان فعالیت متشکل محروماند. بنا بر خبرهای متعدد، نسل امروز مردم حتا از اهداف و فعالیت و سرنوشت چپ دیروز اطلاع و آگاهی درستی ندارند. نسل امروز از چپ فدائی دیروز که امروز پرچم آن را از جمله سه جریان وحدت هم در خارج کشور در دست دارند بیگانه است و طبعاً هیچ پیوند و رابطه مؤثری هم میان آنها وجود ندارد. صدای چپ متشکل خارج کشور، در میان انواع رسانهها و تریبونها و ترفندها و فضاسازیهای حکومتی در یک کشور بزرگ هفتاد- هشتاد میلیونی یا به گوشها نمیرسد و یا به نیروی مادی تبدیل نمیشود. علیرغم همه اینها تلاش چپ خارج کشور و اینک وحدت سه جریان مورد نظر، می تواند در میان بخشی از طیف چپ پا به سن گذاشته 50- 60 ساله به بالا نقطه امیدی باشد و روح تازهای به کالبد آرزوهای سرکوب شدهشان بدمد. البته وحدت سه جریان به خودی خود نتیجه مادی ندارد اما اقدامات و فعالیتهای بعد از وحدت، اگر چیزی بیشتر از مجموع فعالیتهای پراکنده کنونیشان باشد و اصراری در ارائه طرحها و شعارهای کلان و آرمانی نداشته باشند و به طور مشخصتر در سمت پشتیبانی و انعکاس مبارزات مردم کار کنند و خواستهای مطالباتی معین و ملموس لایهها و بخشهای مختلف زنان، جوانان، و لایههای مختلف کارگران، مالباختگاه، بازنشستگان، معلمان، کارکنان بخش خدمات و درمان، استادان دانشگاه و حقوقدانان، بیکاران و غیره و غیره را فرموله و دنبال کنند یقیناً میتواند توجه بیشتری را جلب کند.
۳. سه جريان با باور به پيوند عميق توسعه پايدار با تامين آزادی، استقرار دموکراسی و عدالت اجتماعی، جدائی ناپذیری سوسیالیسم از دمکراسی، برای ايجاد یک تشکل چپ دموکرات و سوسیالیستی گام برمی دارند. از نظر شما شکل گيری تشکلی با باورهای فوق پاسخ به الزامات جامعه است؟ آيا جامعه ما به وجود چنين تشکلی نيازمند است؟
شما اگر بهترین شعارهای آرمانخواهانه را مطرح کنید حداکثر میتواند نظر بخشی از روشنفکران متمایل به چپ را جلب کند. ولی برای لایههای مختلف تودههای مردم ایران، بیان اهداف تئوریکی بسیار دورِ "سوسیالیسم" و یا "جدائیناپذیری سوسیالیسم از دموکراسی" حاوی هیچ عنصر جلبکننده نیست. این مسائل در محدوده باورها و نیازهای عینی اکثریت جامعه و تودهها، ملموس نیستند و آن را به عنوان پاسخ به الزامات حل مشکلات خود درک نمیکنند. شاید زمانی به چنین نقطهای برسند ولی فعلاً تا اطلاع ثانوی بعید به نظر میرسد. این مسائل در حوزههای کارگری که حتا قادر نیستند یک اتحادیه و سندیکای متعلق به خود را تشکیل دهند یا دستمزد کار خود را هم سروقت دریافت کنند نیز مطرح نیستند ولی در میان روشنفکری متمایل به چپ کم و بیش مورد توجه هستند البته نه به طور کلی و نه در قیاس با نسلی از روشنفکرانی که با شور و عشق به رهائی کشور و ملت و زحمتکشان و عشق به استقرار سوسیالیسم، حاضر به هر فداکاری بودند. آخر روشنفکران امروزی در شرایط 170 سال پیش اروپا نیستند که طرح تئوریها و راهحلهای عدالتخواهانه مدرن و به قول آن زمان علمی همچون شبحی اروپا را فرا گرفته بود. در شرایط صد سال پیش هم نیستند که امواج انفجار تأسیس اولین حکومت کارگری تاریخ بشری سرتا سر جهان را تکان داده باشد. روشنفکران عدالتخواه امروز کشور، تجربه هفت دهه سوسیالیسم عملاً موجود شوروی و بلوک کشورهای سوسیالیستی، جمهوری خلق چین، جمهوری انقلابی کوبا و کره شمالی و ... و سطوح مختلف سوسیال دموکراسی جوامع رفاه اروپای غربی و ... را در مقابل خود دارند. لذا از شما میخواهند آدرس و نمونه آنچه که مد نظر دارید از میان این کلکسیون تجربه شده هم نشان دهید. در اجرای طرح جدائی ناپذیری سوسیالیسم و دموکراسی، کدام نمونه را میتوان به آنها نشان داد؟ ممکن است بگوئیم که متأسفانه همه این تجارب بد و ناموفق محصول عدم کاربست اصول و مبانی بنیادی سوسیالیسم علمی و بیاعتنائی یا کماعتنائی به دموکراسی و انحراف رهبران حزبی و در نتیجه انحراف از کاربست اصول علمی ساختمان سوسیالیسم در این جوامع بوده است، و ما! طرح دیگری درانداختهایم که توسط پیشکسوتان و رهبران ساختمان کشورهای "سوسیالیستی"، مغفول واقع شده بودند و آن تلفیق دموکراسی با "سوسیالیسم" است و ما هم از جنس آنها نیستیم و مصمم هستیم نسبت به آرمان و اصول خودمان متعهد و وفادار باشیم!.
خوب؛ اگر نگوئیم این کدام نوع سوسیالیسم تجربه شده است که باید با دموکراسی چفت شود، از دست این فرمولها هم کاری بر نمیآید. اگر بگوئیم که سوسیالیسم مورد نظر ما تئوریکی است و هنوز به وجود نیامده ولی ما خواهان تحقق آن هستیم! موضوع فرق میکند و باید ابتدا به آزمون تاریخ پاسخ گفت بعد این ادعا را مطرح کرد. مسائل نظریای که بیشتر در حوزه باور و ایمان و اعتقاد قرار دارند، متأسفانه هنوز در شمار مباحث داغ فکری- ایدئولوژیکی قرار دارند و تا چنین است پاسخها همچنان از جنس گذشته و آلوده به ایمان و شعار است و متقاعد کننده نیستند.
و اما پاسخ مشخص من به سوآل سوم این است که جامعه ایران به وجود اپوزیسیون چپ همیشه نیازمند است. اپوزیسیون چپ، اپوزیسیون انتقادی و منتقد هر نوع حکومت فاسد و مستبد مدافع طبقات صاحب سرمایه و ثروت است. وجود آن ضروری است و هم جزء مهمی از حیات سیاسی پلورالیستی آینده کشورمان است. اما وحدت سه جریان یک تشکل خارج کشوری است اگر در داخل کشور تشکیل میشد یقیناً میتوانست بخشی از نیاز جامعه ایران را در بر بگیرد.
۴. در سال های اول انقلاب چند انشعاب در جريان فدائی رخ داد. اکنون سه جريانی که می خواهند سازمان واحد را تشکيل دهند، از طيف جريان فدائی هستند. از نظر شما اين وحدت می تواند بدرجاتی غلبه بر آن انشعابات باشد؟
در نگاه نخست چنین به نظر میرسد ولی تفاوتها بسیار است. آن انشعابها و تقابلها در 35 سال پیش، در مهاجرت هم کم و بیش ادامه یافتند. آنچه امروز میخواهد جبران مافات باشد تنها با شرکت معدودی از آکتورهای اصلی آن سالها صورت میگیرد ضمن آن که شرایط امروز با شرایط و مسائل پر تب و تاب انقلابی سالهای نخست انقلاب قابل قیاس نیست. با همه اینها خیلی عجیب نیست که با گذشت این همه سال و تحمل ضربات و قربانیها و کسب تجارب بسیار و تغییرات فکری- سیاسی و رفتاری در خارج کشور، این وحدت سر بگیرد. تعجبآور این است که حدود هفت سال گفتگوی وحدت میان سه جریان به درازا کشید تا به نتیجه رسید. خوب؛ سوآل این است این همه معطلی ناشی از چیست؟ نفسِ کشدارشدن گفتگوها مأیوسکننده است. به گمان من در این روند دو دسته از موانع در کار بودند. یکی مشکلات و موانع فکری و سیاسی- نظری است و دیگری عملی و رفتاری و محفلی. مسائل و مشکلات نظری در تدوین اهداف برنامهای و پلاتفرم و منشور و غیره، در چهارچوب بنیادهای فکری گذشته (یا میانگین رسوبات گذشته) به سادگی قابل حل نیستند و عموماً پیچیده، حساس و بسیار وقتگیر هستند.
مسائل عملی برای جریانهای با طول عمر زیاد به نوبه خود مانع بسیار جدی است. فعالیت حزبی بدون تعهد و تعامل مستقیم با لایههای مردم، بیشتر با انگیزههای نظری روشنفکرانه صورت میگیرد. در چنین محیطی انواع خردهاختلافها، کدورتهای شخصی، پیشداوریها، قضاوتهای افراطی، تکیه به اختلاف و مرزبندیها و کمبها دادن به وجوه اشتراکات، دستهبندیهای موردی، روحیات محفلی، رفاقتهای خاص با سابقه سی چهل ساله، بیاعتمادی به افراد خاص، اختلافات سلیقهای، احساس غریبگی و نظائر اینها در هم گره میخورند و خود به مشکل جدی تبدیل میشوند. در چنین فضائی وجود تعصبات اسطورهای فدائی و چسبیدن به تاریخ و رها کردن ضرورتهای عینی روز و بسیاری مسائل مشابه دیگر همه به درجات و به دفعات مکرر پیش و پس میشوند و برنامه وحدت مورد نظر را به تعویق میاندازند.
ما همه با قدری مسامحه جزو روشنفکران سیاسی هستیم. افکار و نظریات ما ثابت نیستند و نباید باشند جهان و جامعه در حال تغییراند و هر یک از ما جز در کلیترین اصول و مبناها و سمتگیریها، اغلب در معرض تغییر و تحول فکری هستیم. وحدت میان انسانهائی که عمدتاً با داشتن نظر و عقیده و فکر، هویت خود را تعریف میکنند اگر ناممکن نباشد بسیار شکننده است. تجربه تشکیل اتحاد جمهوری خواهان ایران جلوی همه هست که نیازی به توضیح ندارد.
باید برای خودمان این مساله را حل کنیم که وحدت حزبی قبل از هرچیز وحدت سیاسی و پیرامون اهداف و برنامه سیاسی مشخص است. این که در نهایت به کجا خواهیم رسید البته مهم است ولی چرا باید در وحدت عمل سیاسی ما چنان نقش بازی کند که نشود با هم همکاری متحدانه و عمل مشترک داشت؟ به گمان من هیچ حزبی ابدی نیست و به طور قطع بدون تغییر و تحول گاه بزرگ و عظیم هم باقی نخواهد ماند. احزاب پدیدههای اجتماعی هستند و میتوانند تغییر کنند و به چیز دیگری تبدیل شوند نمونههای آن کم نیستند.
۵. به نظر شما در امر وحدت و تشکيل سازمان واحد، بايد در محدوه جريان فدائی ماند، يا اينکه از آن فرارتر رفته و سازمان چپ دمکرات و سوسياليست که نيروی وسيعتر از جريان فدائی را در برمی گيرد، را تشکيل داد؟
نخست باید این بار گران وحدت را سالم به منزل رساند. دوم باید گفت فراتر رفتن و دربرگرفتن سایر نیروهای چپ همسو، منوط به آرزو و اراده نیست بلکه به نتیجه و کارنامه سیاسی- عملی همین وحدت وابسته است. مسائل فردا، امروز قابل حل نیستند. البته باید چنین استعدادی در ذات این وحدت وجود داشته باشد که یاران و همسنگران مختلف با سوابق متفاوت را به طور بالقوه در بر بگیرد. جریان فدائی و با غیر فدائیِ چپ، در سابقه و در روابط عملی و سیر تاریخشان کم و بیش متفاوت هستند که مربوط به پروسه و آموختهها و فرهنگ ویژه هر گروه و یا در هر گوشهای از یک سازمان هم هست که با اندیشههای کلی سیاسی اجتماعی مشترک، فعالیت میکنند. از بعد از انقلاب بهمن عملاً فعالیت سیاسی در دستور مبارزه قرار گرفت. سلاح کنار گذاشته شد و معیارهای مرتبط با استراتژی مبارزه مسلحانه بتدریج جای خود را به ارزشگزاریهای سیاسی و فکری رفتاری و شخصیتی و ارتقای سطح دانش و مطالعات نظری داد. علیرغم اینها ممکن است بعضی گمان کنند با اشاره به معیارهای گذشته با بقیه مبارزان متمایز میشوند که به گمان من واقعبینانه نیست. روشن است که خوبیها در فدائی و بدیها در غیر فدائی تقسیم نشدند در هر فرد و یا طیفی از فدائی (با تأکید بر قید سابق) و غیر فدائی، مجموعهای مثبت و منفی وجود دارند. هرچه که هست این مشابهات و تفاوتها گرچه تأثیرات روانشناسانه دارند ولی در وحدت سیاسی حزبی مانع اصلی نیستند.
۶. جريان فدائی، جريان تاريخی است و دارای ارزش های معين. از نظر شما چه برخوردی بايد با اين بار تاريخی داشت؟ آيا با حفظ نام فدائی اين بار تاريخی تامين خواهد شد؟ اگر نام ديگری برای سازمان واحد برگزنيم، آيا رابطه بين سازمان جديد و جريان فدائی قابل تعريف خواهد بود؟ چگونه؟
نخست باید در این عبارت: "جریان فدائی، جریان تاریخی است و دارای ارزشهای معین" کمی مکث کرد. اگر فدائی از سیاهکل 1349 تا انقلاب بهمن 1357 و نهایتاً تا انشعاب اکثریت و اقلیت مورد نظر باشد، همه طیف گسترده فدائیان سابق که در داخل و خارج کشور باقی ماندند را در بر میگیرد. در سوآل چهارم شما به چند انشعاب در سالهای اول انقلاب اشاره شد خوب معلوم است که از آن پس آن تاریخ توسط همه طرفهای انشعاب شبیه پیراهن زلیخا شد که این وحدت روی میز شما میخواهد تکههای کم شمار به جا مانده از کل آن همه نیروی فدائی بعد از انقلاب را دور یک تشکل کوچک جمع کند. پس افتخار تاریخی در کجاست؟ در وجود عملاً موجود من و تو نیست که در انظار کل مردم ایران به حق و ناحق بیشتر از حکومت همدیگر را خوار و خفیف کرده بودیم. کارنامه تاریخ بعد از انقلاب در نوع برخورد همه ما با "جریان تاریخی فدائی" مثبت نبوده و نیست. بخش بزرگی از آن، سازش با استبداد را در یک برهه از تاریخ خود در انبانش دارد، در بخش دیگر و در برههای از زمان، زد و خورد مسلحانه و کشتار گالیپون را. در بخش دیگر ناسزاگوئی به همه طیف دیگر فدائی و معلوم نیست به کدام کارنامه میتوان افتخار کرد. افتخار تاریخی فدائیان در یکی دو سال بعد از انقلاب بهمن به تاریخ پیوست و جمهوری اسلامی درست علیه همان تاریخ دست به جعل و تحریف میزند. اختلاف بر سر میراث آن توسط کسانی که خود را فدائی مینامند ولی هیچ وجه تمایزی با انبوه غیرفدائیها ندارند دیگر چه جائی در شرایط حال و آینده دارد!. آن رفقا و آن جانبازیها مربوط به یک دوره تاریخی ویژه در کشورمان بوده و به گمان من هرگز تکرار نخواهد شد و هیچکس هم وارث آن نیست مگر با اعمال و افکار و رفتار خود که باید نشان دهد همچنان به اهداف برابریخواهانه و آرزوها و احساسات عمیق انسانی آنها زیر هر نام و شرایطی که باشد صادقانه پایبند است.
به گمان من هر نامی که به کار امروز و آینده برای وحدت بخشی نیروهای پراکنده ضروری باشد در الویت اول قرار دارد. کم نیستند احزابی که در طول عمر درازشان نام خود را تغییر نداده باشند. به خصوص در احزابی که به قدرت نرسیدهاند این تغییر بیشتر رخ داده است. مثلاً "حزب کمونیست چپ سوئد"، حدود بیست و چند سال پیش نام خود را به "حزب چپ سوئد" تغییر داد که برش مضمونی تاریخی و شکلی مهمی از گذشتهاش است. به گمان من انتخاب نام سازمان واحد یک انتخاب سیاسی است و مردم با تاریخ گذشته حتا درخشان یک حزب سیاسی به حرکت در نمیآیند. حفظ نام فدائی اگر دلبستگی عاطفی را کنار بگذاریم هیچ ارزش سیاسی حال و آینده ندارد. جبهه ملی ایران با آن تاریخ و رهبر برجسته ملیاش مگر چقدر مورد استقبال مردم است. به صرف علاقه و احترام به دکتر مصدق، مردم به جبهه ملی روی نمیآورند مگر آن که جبهه ملی امروز در پراتیک سیاسی خود درست گام بردارد. میشود از اصلاح طلبان هم مثال زد که بنبستشان در برخورد با خیزش خشم اعتراضی مردم در هشتاد شهر کشور در معرض قضاوت عموم قرار گرفت. اصلاحطلبان حکومتی اگر بخواهند جای مؤثری در صحنه سیاسی کشور داشته باشند باید تمام مواضع و سیاستهای داخلی و خارجی خود را از نو تعریف کنند. این مسائل بسیار آموزندهاند و ثابت میکنند که سابقه و تاریخ، هرچند مهم و عزیز و ارجمند باشد نمیتواند جایگزین سیاست و عملکرد امروز و آینده شود.
یک نکته مهم را هم باید توضیح دهم. تعویض نام به معنای فراموش کردن آن نسل پرشور انقلابیون چپ ایران و فداکاریهای بیدریغ آنان نیست. تکیه به آنها برای مصارف سیاسی امروز هم غیر قابل قبول است. آنها و سایر مبارزان چپ صرفنظر از وابستگی تشکیلاتیشان، همگی در متن تاریخ جنبش چپ مبارزات ملت ایران قرار دارند. خواه تعلقات و نام ویژهای که در زمان خود شناخته میشدند با گذر زمان تغییر یافته باشد. با حذف نام فدائی تاریخ مبارزات چپ حذف نخواهد شد. اکنون که هر سه جریان در نام فدائی مشترک هستند میتوان در کنار نام جدید "وحدت" در میان هلال نوشت: (فدائیان سابق). در مقدمه اعلام وحدت هم باید به این مساله به کوتاهی اشاره کرد.
۷. از نظر شما سازمان برآمده از کنگره، چه مشخصاتی به جهات برنامه ای، سياسی و ساختاری می تواند داشته باشد؟
نظر من سختگیرانه نیست. معتقدم که بخش نظری "برنامه" به خودی خود هیچ چیز را روشن نمیکند. در نهایت میتواند نوشتهای کوتاه باشد که کلیترین و پایدارترین و فراگیرترین اهداف و سمتگیریهای آرمانی را منعکس کند. باید نشان دهد که کسانی که زیر این کلیات جمع شدهاند در این جهتگیری مشترکاند. همین! ولی اهداف سیاسی و استراتژی و خطوط محوری کاربردها باید مشخص شوند. حدود سی سال پیش جناح چپ نواندیش در سازمان اکثریت، به این نتیجه رسید که مرام حزب باید از برنامه جدا و میتواند در یک برگ مجزا به برنامه سیاسی سنجاق شود. اکنون با سهولت بیشتری میتوان اعتقاد به اصول آزادی و دموکراسی، برابرحقوقی زنان و مردان، حقوق بشر و حقوق شهروندی، سکولاریسم، ایجاد جامعه رفاه، آزادیهای مذهبی و قومی و ملیتها و نظائر اینها را در چند بند فرموله کرد. به گمان من حزب باید سیاسی باشد و پیرامون وظائف محوری روش و عمل سیاسی وحدت داشته باشد. اگر اینها را نداشته باشد معنای خود را از دست میدهد. "وحدت حزبی" اساساً در وحدت اراده سیاسی و عملی حزب علیرغم هرگونه اختلاف نظر، تجلی مییابد. بر خلاف گذشتهِ سازمانهای ایدئولوژیکی ما، اساس وحدت سازمان را وحدت نظری- ایدئولوژیکی تعیین میکرد و تفاوت و شکافهای فکری و نظری، دشمن چنین وحدتی محسوب میشدند. و به همین دلیل اختلاف نظر در رهبری از چشم و گوش اعضاء با جدیت پنهان نگاه داشته میشد تا چند دستگی و فراکسیون به وجود نیاید. حال آن که وجود افکار و نظرات متفاوت در یک حزب سیاسی اجتناب ناپذیر است. به تجربه دریافتیم وحدت حزبی از تلفیق دموکراسی و آزادی اندیشه و بیان و قلم فردی و جمعی اعضاء و یگانه کردن عمل سیاسی حزب در جامعه حفظ میشود. و این البته کار بسیار مشکلی است و هنر رهبری و رهبران شایسته در آن است که این دو مقوله را به خوبی پیش ببرند.
در مورد ساختار تشکل در خارج کشور مشکل زیادی وجود ندارد. از یکسو با جدائی از تودههای داخل کشور امکان فعالیت تودهای وجود ندارد و از سوی دیگر وجود وسائل و امکانات گسترده ارتباط مجازی و روابط شبکهای، تسهیلات عظیمی در اختیار مدیریت سیاسی اجرائی قرار میدهد که کار و فعالیت سیاسی، نظری و عملی در خارج کشور را برای دفاع از مبارزات مردم ایران در همه اشکال ممکنه پیش ببرد. با توجه به شرایط خارج کشور تعیین مشخصات ساختار تشکیلاتی اهمیت فرعی دارد. مهمترین مساله طراحی و تدوین بهرهگیری از تمام امکانات سیاسی و رسانهای و نهادهای مختلف در کشورهای مختلف غربی است.
۸. شما چه توصيه ای در رابطه با برگزاری کنگره و تشکيل سازمان واحد داريد؟
نظر خاصی ندارم به گمان من معیار جدی بودن تحقق وحدت، با انحلال نهادهای پیشین مشخص میشود.
افزودن دیدگاه جدید