رفتن به محتوای اصلی

فرهنگ و هنر

بهزاد کریمی
سخن آخر اینکه، ناسازگاری نبوی با تحمیلات نظام، سرانجام کار وی را به تبعید خودخواسته کشاند و همین دو دهه دور از میهن، شیره‌ی جانش را کشید. برای هنرمندی که، جامعه‌کارهای خلاق او را قدر می‌دارد و خود نیز می‌داند که آثارش جا در دل‌ها دارد، چیزی جانکاه تر از جدایی از وطن نیست. از همین نگاه، در اصل، این استبداد ولایی بود که با ستاندن جان او خسارت فرهنگی دیگری برکشور زد.
این درگذشت را به بازماندگان ابراهیم نبوی و فرهنگ طنز ایران و ایرانی تسلیت می‌گویم.
س. خرم
چهره گشود به روی دریا.
درخشید اما ناگهان نوری.
جهید غباری سیاه'
تاعمق چشمانش.
رها شدان دست کوچک.
گسیخت تار های بی رنگ'
یک حنجره.
دریغ از یک زار
س. خرم
مگر می توان نایستاد.
مگر می توان رها کرد خانه خورشید'
وچنگ زد' سرگشته'
به سراب های نور.
غمگینم 'اما زنده است امید.
نویدم داده است افق:
نخواهد مرد باور رهایی.
می نشیند به بار روزی.
........................
س_خرم
حسن جلالی
در چشم انداز نگاهِ تو
و در رویایِ شبانه هایت
جهان سبز است وُ دلفریب
اما رفیق، تو کار خودت را بکن
راهِ خودت را برو
استوار، بسانِ صخره هایِ زاگرس
پا بر مدارِ زمین بگذار
با همان دستانِ عاشق
آشنا با دستانِ من وُ...
ما-
کانون نویسندگان ایران
پرونده‌ی «جنایت عمدی»، جنایت آشکاری که به مرگ بکتاش آبتین انجامید، همچنان گشوده است و هرگز مشمول مرور زمان نخواهد شد مگر آن که آمران و عاملان این جنایت و همه‌ی جنایات سیاسی سالیان اخیر به پای میز محاکمه کشیده شوند و ما دادخواهان پیمان بسته‌ایم که آنچه در توان داریم به کار آوریم تا دادِ این جان شعله‌ور را چنان که شایسته‌ی اوست بستانیم. رای بزرگداشت یاد تابناک و پایدار ستم‌کشته‌ی راه آزادی؛ بکتاش آبتین، روز سه شنبه، ۱۸ دی، ساعت ۳ عصر، در آرامستان امام‌زاده عبدالله، واقع در شهر ری، حضور می‌یابیم و مزارش را گلباران می‌کنیم.
عباد عموزاد
غلامحسین ساعدی سال ها است که در بین ما نیست. ولی راه او و پیام او هم چنان زنده است. دعوت او به مقاومت فرهنگی، به آفرینش فرهنگی و هنری، به زنده نگه داشتن، هرچه بیشتر پویا کردن و تداوم بخشیدن میراث فرهنگی، اگرچه نزدیک ترین و فوری ترین بازتاب و تاثیر خویش را تسریع گذار از رژیم و تضعیف مبانی اجتماعی و ضدفرهنگی حاکمیت و عواملی که به این حاکمیت انجامیده است، می یابد، منحصر به روزگار اقتدار این رژیم یا دوران تبعید نیست بلکه مسئله همیشگی هر جامعه زنده، بویژه جوامع در حال گذار از گهنه به نو و از گذشته به آینده، همچون جامعه ما است.
به دعوت فعالان سیاسی و فرهنگی و به طور مشخص باربد گلشیری، تعدادی از نویسندگان از جمله حسن حسام، نسیم خاکسار، حسین دولت آبادی و محسن یلفانی و برخی از احزاب سیاسی از جمله حزب چپ ایران- فرانسه، تعداد قابل توجهی از طیف های مختلف فرهنگی و هنری و سیاسی کشورمان در اعتراض به اهانت یکی از مدافعان بازگشت سلطنت با گلباران مزار این نویسنده آزاد اندیش، که جایگاه مهمی در ادبیات، تئاتر و سینمای کشورمان داشت، خشم و اعتراض خود را به گوش مردم کشورمان برسانند.
یداله بلدی
یاقوتی درعرصه سیاسی نیز فعال بود ودر دوران زندگی پربارش سه بار دستگیر شد بار اول در سال 46 که دانش آموز دبیرستان کزازی بود بەاتفاق چند نفر از همفکرانش دستگیرشد بار دوم درسال 56 دوباره توسط ساواک دستگیرشد ومدت چندماه در کمیته مشترک زندانی بود، پس ازانقلاب یاقوتی همچنان فعال وتحت تعقیب بود ومدت سه سال زندگی مخفی داشت اما درسال 63 دستگیر شد ومورد شکنجه قرار گرفت مزدورانی  که اورا شکنجه میدادند حتی یک کتاب هم نخوانده بودند ودر شهر کرمانشاه بعنوان لات ولمپن شناخته میشدند.
این عمل شنیع، بدون شک یک جرم قانونی است. توهین به قبرها و یادمان‌های تاریخی در فرانسه غیرقابل‌قبول است و باید با شدیدترین واکنش‌ها مواجه شود. گزارش این رفتار به مدیریت قبرستان پرلاشز و شکایت به مقامات پلیس فرانسه، اولین گام در دفاع از حرمت این نویسنده است. اما این کافی نیست. کسانی که بیش از همه مورد سوءظن قرار می‌گیرند، باید پیش از هر گروه دیگری به این توهین واکنش نشان دهند
س. خرم
می جنگم با باد با زمان'
تا دریابم کجایم من.
تندباد از کجا است.
می زنم نهیب به فانوس نیمه جان.
حذر کن از این گذرگاه توفان خیز.
بنما ی راه چون گذشته ها
رحمان
به دیدارم که بیایی
پنجره ها،
رو به آزادی گشوده خواهد شد
و دستها و مغزها
جهانی نو خواهند آفرید
که خورشیدِ عدالت
بر بام آن پرتو افشانی خواهد کرد
حسن جلالی
پدرم دستان بزرگی داشت
شصت سال کار...
در شناسنامه اش فراموش شده بود
اما در عُمق شیارهای دستانش
پیدا بود

پدرم وقتی مُرد
زخم گُرده اش
پای آهنین اش -
دستهای کارگریش
و دو زخم کُهنه در قلبش
در غروبِ تنهایی-اش پنهان کرده بود
باخود بُرد ،
س. خرم
بی تابی حنجره های عاشق.
بوسه زنبور های سمج بر کلاله های عریان.
درخشش تاج درختان.
در این غوغای شور انگیز زیستن'
سخن می گوید بغض الوده باغبان پیر'
بانهال نو کاشته
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران ضمن گرامی‌داشت یاد و نام بلند محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، همه‌ی شیوه‌های حاکمیتی سانسور را محکوم می‌کند و از تمام نویسندگان و هنرمندان آزادی‌خواه می‌خواهد که تا روزی که حق آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا برای همگان محقق شود، در برابر سانسور حکومتی سکوت نکنند و شیوه‌های پیدا و پنهان آن را افشا کنند.
رحمان
کاش می دانستند
مرگ خواهد آمد
و(بی صدا در چشمانشان خواهد نشست)
فرصتی نیست
این نیز می گذرد
باید بگذارید وُ... بروید
هر آنچه کَندید وُ...ُبردید

آخر مرگ بی صدا بر چشمانشان
خواهد نشست.
محمود شوشتری
به اعتبار این باور انسانی، تجسّد وظیفه، که در واقع به معنای ظهور یک حقیقت غیرمادی در قالب جسم مادی است، که احمد شاملو در آن غوغای کر کننده‌ی شعر و سرود با دیدن پلشتی‌های حاکمان فریبکارِ تازه به قدرت رسیده هفت ماه بعد از انقلاب در تیر ماه ۵۸ شعر اعتراضی و هشدار دهنده خود، «در بن بست» [دهانت را می‌بویند] را سرود. شاملو خطر دهشتناک تهاجم و سیطره سنت و تحجّر را در زمانی که بسیاری از روشنفکران و رهبران سیاسی غرق در خَلسه پیروزی بر استبداد سلطنتی بودند، دریافت و فریاد برآورد که روزگار غریب و غیر متعارفی فرا رسیده.
بهزاد کریمی
بگذار سخن با گزیده‌ای از شعری برای همه دوران‌‌ها از برشت پایان گیرد که در روزگار محنت خطاب به آیندگان این چنین سرود: « آهای آیندگان/ شما که از دل توفانی بیرون می‌جهید که ما را بلعیده است/ وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید یادتان باشد از زمانه ی سخت ما هم چیزی بگوئید.../ آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم خود نتوانستیم مهربان باشیم/ اما شما وقتی به روزی رسیدید که انسان یاور انسان بود/ در باره ما به رافت داوری کنید
رحمان
انگار چیزی از ارتفاع
بر سرِ دنیا در سکوتِ و تاریکی
فرود می آید

همه چیز واژگون شده
در جهانِ دیجیتال و سوداگران،
تنها
پول، در چرخهِ کار
سرمایه سخت متراکم شده
جادوگرانِ بی چهره مشغول انباشت-اند
گرسنگی برهنهِ... با دستانِ تُهی
ازجنوب سریز کرده
محمود میرمالک ثانی
سر به سجده می برد
و با اذان صبح آدمیت را به دار می کشد
تا مبادا زندگی جوانه زند.
بر تو چه رفته است
که تبر بر زندگی می نهی؟
بر تو چه رفته است
که با نوای تکبیر، مرگ را به استقبال می روی؟
بر تو چه رفته است
حسن جلالی
صدایش را می شنیدم
-تو در کدام بادیه به دنیا آمدی!
و من خواب می دیدم
در جادهِ مهِ گرفته ایِ گم شدم
مردی از میان مهِ و بوران پیدا شد
گفت:
-برگرد...
دنیا جایِ ماندنِ گرسنگان نیست
ما همه مهاجرانِ بی وطنیم
رحمان
خاطره ها رهایم نمی کردند
با بادبادک‌های کودکی می دویدم
تا در هوای کبوترها پرواز کنم
در همان روزهایِ بیدادِ پاییزی
رفیقم توفیق را
زیر رگبارهای بی امان،
در نیمه راه گم کردم
محمود میرمالک ثانی
چه باک است که به پیشواز قصاب غزه و لبنان رفتن
چه باک است که او را مدح گفتن
چه باک است که او را لباس آزادی به تن کردن
چه باک است که بر درد مادران سکوت کردن
چه باک است از بدن های مُثله شده ی فرزندان سرزمینم که اشک مادران همچون شبنم های صبحگاهی جنازه فرزندان شان را به ترنّم می اندازد
چه باک است آنان را...
رحمان
اینک منم
در صحاریِ غُبار و کینه
گم شدم
در برهوتِ خیال‌هایِ بیهوده
در میثاقِ جنون و جنگ
کشتارهایِ فجیع وُ دامنه دار
حسن جلالی
بعد از آن شب 
در کنارِ برادرانم دفن شدم
من دیگر گرسنگی را فراموش کردم
برادرانم از فراز آسمانی خون گرفته
نام مرا صدا می کردند
آنان نمی دانستند من ویرانم
و...( نامِ همه کارگران معدن
ویرانی‌ من است)
سوران شمسایی
مهسا دختر چهل گیس قصه ی غم انگیز شب های ظلمانی ایران ، او که چون ماه ،همانند نامش مهسا در اسمان ایران درخشید .
او به مانند ژاندارک در اتش سوخت مثال ققنوسی از میان اتش پر کشید
و جاودان گشت .
امروز مهسا در جایگاه
سیاوش ِ شاهنامه ایستاده است
کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران با اتکا به بند اول منشور خود، خواست آزادی بیان را که بخشی جدایی‌ناپذیر از بدنه‌ی جنبش‌های اجتماعی است، به دستاوردهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» پیوند می‌زند و بار دیگر، به بانگ بلند، حمایت خود را از خواسته‌های برحق مردم، دادخواهان و زندانیان سیاسی اعلام می‌کند.
س. خرم
از آن روز که کشته شد زمان دراو ،
باز است صفحه نامش'
در گاهشمار ذهنم'
تا نبرد ایام، از دلم یادش.
امد به  خوابم و گفت'
چه خبر؟
رحمان
چشمانم روشن شد
ناخواسته خوشحالم شدم
مثل دوران کودکی،
درِ قفس باز شد و چند پرنده
در هوایِ بسته وُ سُربین
به پرواز درآمدند
در حِصاری که شیاطین بسانِ طعمه ای
بر آن چشم دوخته اند
رحمان
لرز دارم
صدا می‌آمد بی تاب و قطع می‌شد
قَهقه شُغال محو شد در هوا
پشت پلکهایم، انتظار نقش می بندد
انگار جایی عروسی ست کِل می‌ کشند
کسی، سُرنا را به صدا در می‌آورد.
محمود میرمالک ثانی
آشیخ علی گدایی پرهیز کار و پارسایی بود و آنچه که او را برجسته می کرد، باور وی به اسلامِ شیعه اثنی عشری و مهمتر از همه سکولار بودن او بود که برای خیلی ها تعجب برانگیز بود. مگر می شود که شیعه اثنی عشری باشی و همزمان سکولار؟ سئوالی که اهالی محل از خود می کردند. بعد دیدیم که می شود و برای اثبات این معما نزدیک به دو تا سه دهه زمان برد تا خیلی ها بفهمند که یک مسلمان شیعه اثنی عشری می تواند هم سکولار باشد و هم شیعه اثنی عشری.
حسن جلالی
کاش کسی به ما می‌گفت
این هیولایِ هفت سر 
از سرزمین افسانه‌ها
چگونه سر از پستوها در می‌آورد
و در هزار تویِ این خانه
در اتاق‌هایِ پنهان 
می‌لولد و سرِ بزنگاه
جان یکی بعد از دیگری را
می‌ستاند
س. خرم
می روم تامچاله شوم'
در پناهگاه کوچکم.
می کشم بر سر همان خیال شیرین.
شاید بر اید رعدی از آسمان شب '
وبزند ریشه درد در دل روز.
شاید بیدارم کند نوازش طلوعی نو.
سوران شمسایی
صبحگاهی چشم باز می کنیم
صدای رسایی به گوشِ کرِ 
چشم‌هایمان ندا می دهد : ای خفتگان چگونه رضا می دهید؟! 
به تماشای رقص آخرم بر دار .......
و امروز به تکرار دیروز 
این‌بار به رضا دادن ما 
محمود میرمالک ثانی
زمان می گذشت و شهر با آدم های ساکن آن همچون پیشینیان خویش روزگار می گذراندند و کمتر کسی بود که از سرشت و نوع انتخاب زندگی  آنها سر در بیاورد. کنجکاوی مردمی که در روستاهای اطراف زندگی می کردند و تمایل بسیار از خود نشان می دادند تا از همسایگان خود بیشتر بداند، موجب ناشکیبایی بیشتر اهالی شهر تاپاله می گشت و آنها را بیشتر در خود فرو می برد و فاصله را افزون می ساخت.
حسن جلالی
خیره مشو بر چشمانم
قطار شده گرسنگی
در تکه های استخوانم 
لشگرِ بیکاری
زمین  خشگمینتر از همیشه
گُردهِ بر خشگسالیِ آسمان سوده