رفتن به محتوای اصلی

از چه باید گفت

از چه باید گفت

هشتاد سال از طول عمرش می گذرد. از بیست سالگی شروع به گفتن کرده و تا به امروز، شصت سال از زندگی خود را به سیاه کردن کاغذهای سفید نموده است. از هر چیزی که فکرش را بکنی گفته و چیزی برای نگفتن باقی نگذاشته است. بعد از گذشت هشتاد سال از زندگی حرف دیگری برای گفتن ندارد و اگر هم داشته باشد که ندارد، نمی داند که آن را چگونه بازگو کند. واژه ها برایش تکراری شده اند، قلم و کاغذ او را به تهوع می اندازد و کاغذهای پیش روی خود را با استفراغ خود به لجن آلوده می کند. بارها تصمیم می گیرد که از گفتن پرهیز کند و سکوت را جایگزین آن گرداند که شاید در این نوع از گفتن بتواند پیام خود را به گوش ها برساند، اما مدتی است که نتوانسته گوش های تازه ای برای سکوت خود بیابد. در هشتاد سالگی پی می برد که کسی حاضر نیست تا به او گوش دهد و گوش های خود را در اختیار او بگذارد. به او بارها پیشنهاد شده است که از گفتن دست بردارد تا شاید بتواند گوش های تازه ای برای نگفتنی هایش بدست بیاورد. بار ها تجربه کرده و از تجارب خود آموخته اما باز هم بختک توهم او را از آموزه های تجارب خود باز می دارد و با او همچون روسپی ورشکسته ای که دیگر بازاری برای مطاع خود ندارد، رفتار می کند.

در هشتاد سالگی احساس نبودن را در خود می یابد و با چشمان غبار گرفته از واژه هایی که بر روی کاغذ آورده است نگاهی می اندازد اما از واژهای خود تنها سایه ای می یابد که در مقابل چشمانش مستور شده اند و برایش ناشناخته می مانند. غریبگانی هستند که او را از خود پس می زنند و دیگر حاضر به معاشرت با او نیستند تا برای او در لحظات پایانی زندگی مرهمی باشند برای جدا افتادن ش از گوش هایی که سالیان سال آنها را با آهنگ واژگان خود به نوازش در می آورد. گفتن تنها راهی ست که می تواند او را در روزهای پایانی زندگیش به اثبات برساند تا آنچه را که تاکنون گفته یا نگفته است، نه هزل بوده و نه از کاغذ و قلم برای ارضای آخرین هوسهای درونی خویش، بهره ای برده.

شصت سال از زندگی هشتاد ساله خود را در رویا غرق ساخته بود تا از این مسیر بتواند به آنچه که در پی اش است دست یابد. موفقیت او در این شصت سال دفاتری ست که با قلم او سیاه شده اند و چشم های بسیاری را اشک آلود کرده است بی آنکه خود قصد آن را داشته باشد. او برای اشک آلود کردن چشم کسی نقشه ای نریخته بود و گفتنی هایش در واژه های سحر آمیزی نقش می یافتند که به موعظه های قدیسانی شباهت داشت که به مانند روسپیان تنها یک نقش را برای خود مقدم می دانستند و آن نیز رضایت و خشنودی مشتری بود. برای او واژه ها معنای واقعی خود را دیگر از دست داده بودند و ترسیم آن بر روی کاغذ تنها برای تزئین صفحات کاغذی بود که یکی پس از دیگری سیاه می شدند و نقشی همچون روسپیان را برای چشم خریدار بازی می کردند.

در بودن و نبودن باقی مانده بود و روزهای پایانی زندگیش او را در ملالت روزهای منجمد شده تسخیر کرده بود. با قلم تنها بود و کاغذی نمی یافت تا آخرین واژه های اندوخته خود را همانند آخرین لبخند پیش از مرگ، مُردن را به تمسخر گیرد. او کاغذی نداشت تا آخرین واژه خود که لبخند او بود، بر روی کاغذ حک کند. او می دانست که گنجینه او خالی شده است و باید از نو شروع کرد...

باید از نو متولد شد...

باید با چشمان دیگری نگاه کرد...

برای گوش های نو باید واژگان نو خلق کرد...

دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ ٫ ۷ اکتبر ۲۰۲۴

محمود میرمالک ثانی      

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید