آخرین چای را 'داغ سر کشید.
گفتم وداع بماند برای فردا.
دلش نیامد بیدارم کند.
خواب ماندم من.
واو رفت.
گشودم پنجره را.
باریده بود برقی سنگین.
دیدم جای پا هایش '
وقندیل های یخی شکسته'
آویزان به در.
آب شدند برفها از پی هم واو بر نگشت.
هیچگاه بر نگشت.
مدیدی است که بسته ام پنجره را'
و میگذرم از قندیل ها.
نمی آیند به شمار'
جای پاها در هر برف.
س_خرم
جای پاها

افزودن دیدگاه جدید