بیست و هفت سال از ساخت فیلم طعم گیلاس(سال۱۳۷۶) به کارگرانی مرحوم عباس کیارستمی می گذرد، فیلمی که جایزه نخل طلایی کن را در سال ۱۳۹۷ نصیب خود کرد. در هفته گذشته با دیدن سکانسی از این فیلم در شبکههای اجتماعی بهشدت تحت تاثیر قرار گرفتم. در سکانسی از این فیلم دیالوگ خیلی ساده اما روان و گیرا بر زبان مرد راوی جاری میشود که حس عجیب و تاثرانگیزی به انسان دست میدهد. کم نیستد کسانی که در زمانِ بیداد و دژخواری رژیمهای مستبد، احساسِ کشنده به سراغشان میآید، بیزاری و زجری تنیده از مصائب وسختیهای روزگار و رنج وناملایملاتی که به قول صادق هدایت همچون خورده به جان آدمی میافتد که نه توان گفتنش را به دیگران دارد و نه میتواند راهی برای علاجش پیدا کند که از آن خود را رها کند. میتوان پرسید این احساس کشنده که همچون لبه تیز کارد برشاهرگ فاعلِ قاتلِ خویش قرار میگیرد، از کجا میآید و چگونه انسان را در ورطه نیستی قرار میدهد؟
به نظر میرسد درباره علتهای حذف خویش، یا خودکشی می بایست روانشناسها بررسی و به طور مشخص درباره افراد معین بازکاوی روانی کنند. چون این یک امر تخصصیِ تراپی و روانشناسی است و قطعا عوامل گوناگونی در آن دخالت دارند. البته ریشه های اجتماعی و اقتصادی و...در آن بسیار مهم است که عوارض و پیامدش در روح و روان انسان خود را بروز و آشکار میسازد.
در سکانسی از فیلم(طعم گیلاس) دو نفر، یک مرد نسبتا مسن که راوی بخشی از سرگذشت خود است در اتومبیل کنار نفر دوم که مرد جاافتادهای است که از قرار معلوم او هم در صدد خوکشی با انگیزهِ متفاوت بوده و در حال رانندگی است، دیده میشود، مرد راوی از تصمیمی که برای حذف خویش گرفته است حرف میزند. از چهره و حرف زدن مرد آشکار است که رنج و درد روزگار بر شانه هایش سخت و سنگین نشسته و او خسته و بریده به انتهای خط رسیدهاست. او به همان نقطهای رسیده که برخی ممکن است به دلایل متفاوتی به آن برسند و ادامه زندگی را برای خود تمام شده بدانند. مرگ خویش بهدست خویش یا همان خودکشی. اما تنها یک اتفاق ساده دفعتا همه چیز را تغییر میدهد. بستگی به آن دارد فاعلِ به بن بست رسیده چه چیزی در مقابلش قرار می گیرد و ان چیز یا عامل او را چگونه متاثر و مغروق میسازد که دست از خلاصی خویش برمیدارد. گاهی لبخند یک کودک، گاهی نگاه پسر بچهای سرشار از شور زندگی که چنگ انداخته به جانش و سر از پا نمی شناسد، گاهی نگاه معصومانه دختر بچهای که در تخیلاتش رویا می بافد و با آرزوهای شیرین سر بر بالین می گذارد و... گاهی هم مزه توت در ذائقه مردی که مصمم شده کار خود را تمام کند. (گاهی هم هیچ عامل بازدارنده ای کار ساز نیست) تمام این عوامل که بهصورت اتفاقی بر سر راه انسان بریده، قرار میگیرد تا باحذف و نیستی خود، خود را خلاص کند. اما مهم آن است این عوامل بر چه چیزی متمرکز و تاثیر میگذارد..؟ و فردی که در زندگی به بن بست رسیده را از مرگ نجات می دهد..؟
به نظر میرسد همان نیروی مخرب ذهنی و روانی که محرک شخص برای خلاصی خود است آنتی تز-اش را به لحاظ راوانی در بیرون از خود درمییابد، به عبارت دیگر در اوج نامیدی و وازدگی نیروی محرکه بیرونی که به لحاظ روانی بسیار کار ساز است، ضربه و تلنگری بر یاس و دلمرگی شخص وارد می سازد تا ته ماندهِ کشش و علاقه به زندگی را در روح و روانش بیدار و امیدوار سازد. این محرک یکی از نکات مهم و کلیدی در این سکانس است. در دیالوگی که با زبان بهغایت ساده و سلیس و بسیار جذاب و شیرین از زبان مرد شنیده میشود این جملات (توت)، (آفتابی که زده به کوه) و... همان محرکهای بیرونی هستند و بچههایی که از مرد میخواهند درخت را تکان بدهد. آنجایی که مرد میگوید: بچهها توت می خوردند و من کیف میکردم، همان تلنگر و ضربه نهانی است که مرد را به زندگی باز میگرداند.
نکته مهم و در واقع پیام اصلی فیلم طعم گیلاس، در پایان این سکانس مفهوم واقعی فیلم را دقیقتر به نمایش میگذارد. آنجا که مرد راننده که خود مصمم به خودکشی بوده است، از راوی میپرسد: تو، توت خوردی و همه چیز عوض شد، مرد راوی مصمم میگوید: نه همه چیز عوض نشد، فکرم عوض شد.
بهروز شوقی ۲۲ / ۱۲ / ۱۴۰۳
افزودن دیدگاه جدید