رفتن به محتوای اصلی

نامه‌ی دوم آصف بیات به سعید مدنی: باید بیندیشیم چه نوع ایرانی می‌خواهیم و چه پروژه‌ای برای نظم آینده متصوریم؟

نامه‌ی دوم آصف بیات به سعید مدنی: باید بیندیشیم چه نوع ایرانی می‌خواهیم و چه پروژه‌ای برای نظم آینده متصوریم؟

با سلام و ادای احترام. متأسفم که این یادداشت را هنوز باید در زندان و تبعید دریافت کنید. واقعاً در شگفتم که به قول زنده‌یاد سعید سلطانپور «با کشورم چه رفته است» که اندیشمندان آن بی‌دلیل سال‌ها در بند گرفتار می‌مانند. باری، از اینکه در شرایط سخت و سنگین زندان و دوری از منابع در صدد پاسخگویی برآمدید از شما سپاسگزارم. مباحث را با دقت و وسواس ارائه کرده‌اید، و بسیاری از مسائل باز و روشن شده‌اند. برخی اختلافات در حیطه‌ی معنایی یا semantic قرار دارند و برخی تفاوت‌ها در دیدگاه‌هاست. ولی به هرحال هدف از این مکاتبات طرح پرسش‌ها و شکافتن مباحثی است که بتواند به درک بهتر معضلات اجتماعی و سیاسی کشورمان یاری برساند.

در ابتدا اجازه بدهید که به‌دلیل تأخیر در ارسال این پاسخ از شما پوزش بخواهم. واقعیت این است که این نامه را مدتی پیش قلمی کرده بودم. ولی زمان انتشار آن مصادف با وقوع درگیری‌های نظامی و بالاخره جنگ خانمانسوز و غیرقانونی اسراییل علیه میهنمان گردید. از این‌رو انتشارش را در آن شرایط به صلاح ندانستم و از نشر آن خودداری کردم. و اکنون با اندکی تعدیل برایتان ارسال می‌کنم. ولی حتی قبل از این تحولات تأسف‌بار، از زمان دریافت پاسخ شما اتفاقاتی در منطقه و در سطح جهانی به وقوع پیوست که ذهن مرا به شدت به خود مشغول کرد، به‌طوری‌که همراه گرفتاری‌های دیگر فرصت پاسخ‌گویی زودتر را از من گرفت. این وقایع وضعیتی خطیر در جهان و منطقه به وجود آورده است که هیچ فرد یا جامعه‌ای که دغدغه‌ی آزادی و عدالت دارد نمی‌تواند نسبت به آن بی‌اعتناء باشد. و این شاید بیش از هر جایی با شرایط کشور ما ارتباط دارد.

۱. از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، روزی که گروه اسلام‌گرای حماس بی‌رحمانه دست به کشتار و اسارت بیش از هزار غیرنظامی اسرائیلی زد، حکومت اسرائیل، با حمایت سیاسی و نظامی برخی دول غربی به‌ویژه آمریکا، مرتکب یکی از بزرگ‌ترین جنایات قرن علیه مردم فلسطین شده است. تا کنون بیش از ۵۰ هزار فلسطینی شامل ۱۷هزار کودک قربانی کشتار جمعی ارتش اسرائیل شده‌اند. بیش از هفتاد درصد مناطق مسکونی شامل آپارتمان‌ها، مراکز تجاری، بیمارستان‌ها، مدارس و مساجد با خاک یکسان شده‌اند. جنایت‌های جنگی اسرائیل به آنجا رسیده که نهادهای حقوق بشری سازمان ملل آن را مصداق «نسل‌کشی» دانسته‌اند. حتی ایهود اولمرت، نخست‌وزیر سابق اسرائیل (۲۰۰۶-۲۰۰۹) اخیراً در روزنامه‌ی هاآرتص تصدیق کرد که حکومت اسرائیل با نیت و برنامه‌ی قبلی اقدام به گرسنگی دادن و کشتار جمعی غیرنظامیان کرده و قصد نابودی فلسطینی‌ها را دارد و اکنون آشکارا از نسل‌کشی صحبت می‌کند. به عبارت دیگر، این جنگ تنها علیه سازمان حماس نیست. هدف اصلی انکار فلسطین و زندگی فلسطینی است.

در عین حال، متعاقب امواج دموکراسی‌خواهی در منطقه‌ی خودمان در دهه‌ی گذشته، این روزها شاهد گسترش حکومت‌های خودکامه و پوپولیسم راست در جهان هستیم. دیکتاتورهای پست‌مدرن، از رودریگو دوترته تا ژائیر بولسونارو، از ولادیمیر پوتین و ویکتور اوربان تا احزاب راست افراطی در قلب اروپا، ارزش‌های دیرینه‌ی دموکراتیک را زیر پا می‌گذارند و خودکامگی را عملاً به هنجار عادی تبدیل می‌کنند. ولی بدتر از همه‌ی این‌ها، به قدرت رسیدن دوباره‌ی دونالد ترامپ و اجرای سیاست خارجی تجارتی اوست که آثار مخرب آن نه تنها در خود آمریکا بلکه در بسیاری از نقاط جهان آشکار است. دونالد ترامپ و اطرافیانش می‌خواهند حکمرانی سیاسی آمریکا را به صورت اولیگارشی درآورند، اقتصاد و جامعه را به امان نظم نئولیبرال بسپارند، و آزادی‌های دموکراتیک و حق اعتراض عمومی را محدود نمایند. در این نظم جدید، شکل تازه‌ای از امپریالیسم و زورگویی عریان متولد شده است. دونالد ترامپ بی‌هیچ ابایی از تصاحب گرینلند، ضمیمه کردن کانادا به عنوان ایالت پنجاه‌ویکم آمریکا، و تبدیل نوار غزه به یک ریویرا پس از جابجایی فلسطینی‌ها سخن به میان آورده است. و در انتها با حمایت و همکاری همین ترامپ، حکومت اسراییل جنگ مخربی را علیه کشور ما آغاز کرد که در آن صدها تن از مردم عادی و اماکن غیرنظامی و زیرساخت‌های اقتصادی و نظامی آماج حملات بمب‌های اسراییل قرار گرفتند.

اینکه چرا وضعیت به اینجا رسیده است، پرسشی بجا و اساسی اما خارج از محدوده‌ی این یادداشت است. توجه من در اینجا پرداختن به پیامدهای این وضعیت بر روند سیاست در ایران و مبارزات شهروندان برای رهایی از استبداد دینی است. می‌خواهم به این بپردازم که معنای این تحولات نسبت به روند مبارزات مردم کشورمان برای آزادی و عدالت در بستر جنبش «زن، زندگی، آزادی» چیست. دیدگاه من این است که خاورمیانه مدت‌هاست که به دلیل عوامل ژئوپولیتیک (نفت، اسرائیل و اسلام‌گرایی) به جولانگاه قدرت‌های خارجی تبدیل شده است. و در این راستا، مردم ایران و برخی کشورهای عربی سال‌هاست که در تیررس مصاف بین امپریالیسم و حکومت‌های مستبد «ضد امپریالیست» قرار گرفته‌اند. رهایی از این وضعیت، راهکارهای اصولی، هوشمندانه و خلاقانه می‌طلبد.

در دوره‌ای از جنگ سرد، مبارزه‌ی ضد امپریالیستی از عناصر برجسته‌ی جنبش‌های رهایی‌بخش به شمار می‌آمد، به‌خصوص به این علت که حکومت‌های خودکامه‌ی منطقه اغلب تحت حمایت قدرت‌های بزرگ غربی، به‌خصوص آمریکا، به حیاتشان ادامه می‌دادند. همبستگی بین‌المللی بخشی جدایی‌ناپذیر از این‌گونه مبارزات محسوب می‌شد. چنین سنت ضد امپریالیستی تبلور جنبش‌هایی مترقی و عموماً سکولار به شمار می‌رفت که هدفشان رهایی مردمان کشورهای پیرامونی از سیطره‌ی اقتصادی و سیاسی قدرت‌های بزرگ جهان و مستبدان محلی‌شان بود. توانمندی اقشار فرودست، کارگران، دهقانان، اقلیت‌ها و غیره در مرکز گفتمان این سنت مبارزاتی قرار داشت. از نمونه‌های معاصر و به‌راستی نادر این نوع ضد امپریالیسم می‌توان از جنبش زاپاتیستا در مکزیک و جنبش فراملتی «ضد جهانی شدن» نام برد. جنبش‌های ضد امپریالیستی دوره‌ی جنگ سرد که اغلب گرایش‌های سوسیالیستی داشتند، عموماً با مدرنیته‌ی اجتماعی و سیاسی غرب مشکلی نداشتند، ولی با ساختارهای اقتصادی، نظامی و گاهی فرهنگی در ستیز بودند. ماهاتما گاندی رهبر جنبش ضد استعماری هند در انگلستان حقوق خوانده بود؛ هوشی مین از رهبران جنبش رهایی‌بخش ویتنام سال‌ها در فرانسه زندگی کرده و آموزش دیده بود، و فرانتس فانون از مبارزان انقلاب الجزایر از کودکی در پاریس زندگی می‌کرد. ادوارد سعید که مدتی عضو سازمان آزادی‌بخش فلسطین بود، در دانشگاه هاروارد تحصیل کرده بود و در نیویورک تدریس می‌کرد. این رهبران سیاسی اندیشمند با زبان و فرهنگ و نظم سیاسی استعمارگران خود آشنایی عمیقی داشتند. آنها می‌دانستند دشمنان استعمارگرشان چگونه فکر می‌کنند، حساسیت‌هایشان کجاست، و چگونه باید با آنها برخورد کرد.

با افول چپ سکولار به‌ویژه پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و پایان اردوگاه سوسیالیسم، این گرایش ضد امپریالیستی دوران جنگ سرد رنگ باخت، و سنخ جدیدی از ضدیت با امپریالیسم بر پایه‌ی ایدئولوژی مذهبی-اسلامی جای آن را گرفت. انقلاب ۵۷ و روی کار آمدن حاکمیت اسلامی در ایران نقش مهمی در این روند ایفا کرد. ولی حتی قبل از انقلاب ایران، شکست رژیم‌های سکولار پسااستعماری عرب در جنگ با اسرائیل از یک طرف و ناکامی آنها در برآوردن خواسته‌های دموکراسی و توسعه، مردم را نسبت به پروژه‌ی ناسیونالیسم سکولار دلسرد کرده و راه را برای صعود اسلام‌گرایی گشود. از این زمان، بیشتر منازعات ضد استبدادی و ضد امپریالیستی زبان اسلامی به خود گرفتند. اسلام‌گرایی با هدف ساختن مجتمع عقیدتی (ideological community) خود با تأکید بر بومی‌گرایی فرهنگی (cultural nativism) و ضدیت با غرب به‌خصوص آمریکا و اسرائیل، به عنوان نیروی جدید «ضد امپریالیسم» در عرصه‌ی بین‌المللی عرض اندام کرد.

«ضد امپریالیسم» اسلام‌گرا طی این دهه‌ها اگرچه توانست با عملیات ایذایی ــ مانند گروگان‌گیری، بمب‌گذاری و یا حمله به مراکز نظامی ــ ضرباتی را به منافع غرب وارد آورد، ولی هرگز نتوانست به هژمونی نظامی، ایدئولوژیک و فرهنگی امپریالیسم کوچک‌ترین آسیبی وارد نماید. برعکس، هر شعار و عمل ایذایی، مانند «مرگ بر آمریکا» یا انکار هولوکاست و یا مثلاً حمله‌ی تروریستی القاعده به برج‌های تجاری نیویورک، آب در آسیاب امپریالیسم و صهیونیسم ریخت، مشروعیتشان را تثبیت کرد، و حضور نظامی‌شان را در نقاط گوناگون دنیا توجیه نمود. تصادفی نیست که اسموتریچ، افراطی‌ترین وزیر کابینه نتانیاهو در مصاحبه تلویزیونی ۲۰۱۵ خود تأکید می‌کند که «تشکیلات خودگردان مسئله‌ساز (burden) است، ولی حماس یک نعمت (asset)».

چرا چنین شد؟ اول اینکه، «ضد امپریالیست»های اسلام‌گرا شناختی واقع‌بینانه از پیچیدگی‌های دنیای غرب، مثلاً آمریکا، ندارند، اگرچه در باره‌ی سقوط قریب‌الوقوع غرب فراوان ادعا و خیال‌بافی کرده‌اند. در مقایسه با مبارزان ضد استعماری دوران جنگ سرد، اینان نه به ظرایف فرهنگی غرب آشنا هستند و نه درک عمیقی از بازی قدرت و نظم اقتصادی و فناوری و استراتژی‌های نظامی جدید دارند. فقط کافی‌ست که رهبران اسلام‌گرای فلسطینی کنونی را با فعالان برجسته‌ی قدیمی نظیر حنان الشعراوی یا ادوارد سعید و یا غسان کنفانی در کیفیت برخوردشان با رسانه‌های غربی مقایسه کنید.

ولی مهم‌تر اینکه، هدف «ضد امپریالیسم» اسلام‌گراها در درجه‌ی اول خود-خدمتی است. دغدغه‌ی اسلام‌گراها در ستیز با غرب و فرهنگ غربی در وهله‌ی نخست نه بهروزی جامعه، بلکه حفظ هژمونی و بقای خود آنها است. زیرا تجربه‌ی چند دهه‌ی اخیر نشان داده که گفتمان و سیاست‌ورزی اسلام‌گراها قادر به رقابت با گفتمان و سیاست‌ورزی لیبرال غرب نیست. حاکمیت آنها منجر به افول اقتصاد، سلب آزادی‌ها، و سرکوب اقلیت‌ها شده، و درخواست آزادی، حقوق فردی، و امیال نرمالِ جهانی‌شده برای زندگی عادی «هجوم فرهنگی» و «توطئه‌ی امپریالیسم» وانمود شده‌اند.

اسلامیسم بعد از دوره‌ی کوتاهی از احساس هژمونی پس از انقلاب ایران، اعتماد به نفس خود را در دهه‌ی ۱۹۹۰ در مواجهه با مخالفان داخلی و جهانی خود از دست داد. بخش‌های قابل توجهی از اسلام‌گرایان از پارادایم خود عبور کردند و پسااسلام‌گرا شدند، و اکثریت مردم منطقه پس از بهار عربی، دین سیاسی و هر آنچه با خود می‌آورد را کنار گذاشتند. آنهایی که در حصار اسلام‌گرایی مانده‌اند، روی مواضع خود پافشاری می‌کنند و تا جایی که می‌توانند از رانت‌های اسلام بهره می‌برند. در کشور خودمان، حاکمیت اسلامی تا آنجا پیش رفت که توهم سرکردگی نظامی در منطقه را در سر پروراند. تدارک «محور مقامت» با هزینه‌های گزاف بر مردم و منابع کشور، و حمایت از نیروهای نیابتی، اگر هم در ابتدا با هدف بازدارندگی و دفاع طراحی شد، به‌تدریج از محتوای بازدارندگی تهی گردید و توهم امپراطوری در آن دمیده شد.

حالا بسیاری از مردم کشورمان می‌پرسند این «ضدیت با امپریالیسم» برای ما چه ارمغانی آورده است؟ به‌راستی، مردمان عادی چه بهره‌ای از این سنخ از غرب‌ستیزی، خصومت با آمریکا، و «ضدیت با امپریالیسم» برده‌اند؟ آیا چنین نیست که در این جریان مردم عادی بیشتر هزینه داده‌اند تا عوایدی مادی یا معنوی دستگیرشان شود؟ هزینه‌های هنگفت نظامی‌گریِ جمهوری اسلامی در منطقه و داخل کشور (شامل تأسیسات هسته‌ای که تا کنون هیچ عوایدی نداشته) موجب افزایش فقر و فساد گردیده و هرگونه اعتراض جمعی به ناکارآمدی‌ها هدف سرکوب و زندان قرار گرفته است. از جانب دیگر، تحریم‌های کمرشکن غرب و در رأس آن آمریکا آثار مخربی بیش از هر چیز بر زندگی فرودستان وارد آورده. پس مردم عادی، هم قربانی حاکمیت هستند، هم خصومت آمریکا، و هم مواجهه بین آن دو.

شهروندان دیگر کشورهای «محور مقاومت» هم وضعیت بهتری ندارند. حکومت بعثی اسد، بیش از نیم قرن نظمی توتالیتر و فاسد بر مردمش تحمیل کرد، و هر اعتراض مشروعی را به بهانه‌ی «مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم» با زندان و شکنجه پاسخ داد. در سال ۲۰۱۱، هنگامی که مردم سوریه انقلابی را علیه رژیم بر پا کردند، جمهوری اسلامی ایران و حزب‌الله لبنان با مداخله‌ی نظامی به حمایت بشار اسد شتافتند و انقلاب را همراه با مداخله‌ی قدرت‌های متجاوز دیگر به جنگ داخلی خانمان‌سوز بدل نمودند. در لبنان هم حزب‌الله به مقابله با خیزش مردم در اکتبر ۲۰۱۹ برخاست ــ‌ خیزشی که نظام سیاسی طایفه‌ای و اولیگارشی کشور را هدف قرار داده و خواستار کنار رفتن کل مافیای قدرت، از جمله حزب‌الله، شده بود. در مقابل، حزب‌الله خیزش را به مثابه‌ی توطئه علیه «محور مقاومت» معرفی کرد و نیروهایش را علیه معترضین به خیابان‌ها گسیل داشت. در همان زمان در عراق، مردم به قیام تشرین ۲۰۱۹ پیوستند تا به نظام سیاسی طوایفی کشور یا «محاصصه» پایان دهند و به‌جای آن نظامی مبتنی بر شهروندی یا «مواطنه» ایجاد نمایند. آنها در عین حال خواستار پایان دادن به مداخله‌ی آمریکا و ایران در شئون سیاسی کشورشان شدند. در اینجا هم حکومت مرکزی با حمایت نظامیان به‌ویژه سپاه قدس به سرکوب معترضین پرداخت. طبق گزارش اسوشیتدپرس (۳۰ اکتبر ۲۰۱۹) آقای قاسم سلیمانی به مقامات عراقی پیغام داده بود که «ما در ایران می‌دانیم چگونه با اعتراضات برخورد کنیم. این چیزها در ایران هم اتفاق افتاده، ولی ما آن را تحت کنترل در آوردیم». و بالاخره نوبت به وقایع ۷ اکتبر رسید که دیگر نیازی به پرسش نیست که چه کسی و نیرویی از حمله‌ی بی‌مهابای حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ منتفع شد ــ مردم فلسطین یا حکومت اسرائیل؟

به اختصار، شمار بسیاری از مردم منطقه، به‌خصوص در ایران، مدتی است که در معرض مواجهه‌ی بین دو شر گرفتار شده‌اند ــ امپریالیسم و حامیانش از یک طرف، و حکومت‌های مستبد «ضد امپریالیست»، از طرف دیگر. در این گیرودار، اما، بسیاری از شهروندان ایرانی با آگاهی و درایت چشمگیر یاد گرفته‌اند که بدون توجه به بازی‌های حاکمان و دشمنانش به مبارزاتشان برای احقاق حقوق نقض‌شده‌ی خود ادامه دهند. شگفت‌انگیز، ولی قابل درک است که تکرار مداوم شعارهای «دشمن» و «استکبار جهانی» از جانب حاکمیت نتوانست مردم ایران را مقهور خود کند، به‌طوری که شاهد اعتراضات مستمر سال‌های ۸۸، ۹۶، ۹۸، و ۱۴۰۱ بوده‌ایم. زیرا برخلاف دوره‌ی جنگ ایران و عراق، شهروندان ایرانی در اصالتِ «محور مقاومت» و در صداقت و مشروعیت «ضد امپریالیسم» حاکمان تردید جدی ابراز کردند. مردم به تجربه آموختند که «ضد امپریالیسم» حاکمیت خود-خدمتی است و ربطی به مبارزه‌ای مشروع برای سعادت شهروندان ندارد. ولی هنگامی که در همین جنگ ۱۲ روزه کشور ما مورد تهاجم بمب‌های اسراییل و آمریکا قرار گرفت، حتی بسیاری از مخالفان نظام جمهوری اسلامی، از جمله دادخواهان و زندانیان سیاسی، مقتضیات جنگ خارجی را درک کردند و با همبستگی، دفاع از کلیت کشورشان را اصل و اولویت قرار دادند.

اما این پایان ماجرا نیست. واقعیت این است که به لحاظ اخلاقی و استراتژیک، مبارزه‌ی مردم هم نمی‌تواند خود-محورانه باشد. اصل همبستگی و همدردی، شراکت در حقیقت، و ضدیت با هرگونه شر از جانب هر مرجعی، اصل اخلاقی (ethical) هر جنبش رهایی‌بخش محسوب می‌شود. جنبش رهایی‌بخش نمی‌تواند رهایی را تنها برای خود بخواهد و نسبت به درد ستمدیدگان و فرودستان دیگر بی اعتنا باشد. همبستگی و همدردی معرف اخلاقی هر جنبش اصیل است. صحبت تنها منحصر به بُعد اخلاقی نمی‌شود. به لحاظ استراتژیک هم شکوفاییِ یک جنبش در گرو همبستگی است، به این علت ساده که برای پیروزی به همیاری دیگر جنبش‌ها و دیگر مردمان نیاز دارد. نمونه‌ی چشمگیر و دراماتیک چنین همبستگی را می‌توان در جنگ داخلی اسپانیا دید، زمانی که هزاران داوطلب زن و مرد از اقصی نقاط جهان راهی اسپانیا شدند تا پا به پای جمهوری‌خواهان علیه فاشیسم بجنگند.

در برهه‌ی کنونی، جنایتی بزرگ علیه مردمی ستمدیده در جریان است. بیش از نوزده ماه است که اسراییل در جنگی بی‌امان علیه بیش از دو میلیون مردم غزه است. ده‌ها هزار فلسطینی بی‌گناه را به قتل رسانده، و حالا تحمیل گرسنگی را به‌عنوان استراتژی نابودی مردم غزه پیش می‌برد. جنبش رهایی‌بخش مردم ایران چگونه می‌تواند به این نسل‌کشی بی‌تفاوت باشد؟ این ‌روزها میلیون‌ها نفر از مردم جهان، از شرق تا غرب، در همبستگی با مردم غزه به اعتراض‌های هفتگی می‌پردازند، اما گویی در ایران، از این اعتراضات چندان خبری نبوده است. از خود می‌پرسم، چگونه ممکن است هم‌میهنانی که به طور مستمر برای عدالت و رهایی از استبداد دینی به پا خواسته‌اند، نسبت به درد و ستم فلسطینی‌های تحت استعمار بی‌اعتنا باشند؟ متوجه هستم که رژیم حاکم، از دید مردم، همبستگی با فلسطین را از معنا تهی کرده و آن را چون ابزاری برای ماجراجویی‌های منطقه‌ای و هژمونی‌خواهی خود به کار می‌گیرد. ولی چرا باید همبستگی با مردم فلسطین را تنها در انحصار حاکمیت گذاشت؟ چرا نباید فعالان و روشنفکران و آزادی‌خواهانْ اصل اخلاقی همدردی با ستمدیدگان، اصل شراکت در حقیقت، را راهکار عمل سیاسی قرار ندهند؟ و چرا نباید، از این طریق، حاکمیت را از استفاده‌ی ابزاری از اصل همبستگی محروم کنند؟ به‌علاوه، در همین روزهای پس از جنگ با اسراییل، ده‌ها هزار زن و مرد و کودک رنجدیده‌ی افغانستانی به طور فجیعی از کشور رانده شده‌اند. مگر می‌شود جنبشی برای رهایی خود از استبداد به‌پا خیزد، ولی نسبت به طرد این آوارگان بی‌نوا که توسط همین حاکمیت مستبد صورت می‌گیرد بی‌اعتنا باشد؟

۲. این روزها اغلب سؤال می‌شود که در وضعیت کنونی، جنبش «زن، زندگی، آزادی» چگونه قرار است با سربلندی به کارزار خود ادامه بدهد؟ توافق هسته‌ای با آمریکا، چه تأثیری بر جریان جنبش خواهد داشت؟ باید امیدوار بود که توافق احتمالی و برداشتن تحریم‌ها مقداری از رنج اقتصادی مردم عادی ما بکاهد. ولی بعید می‌دانم که حاکمیت بدون تغییر معنادار در رویکرد ایدئولوژیک و رویه‌ی حکمرانی موجود بتواند صلح اجتماعی به جامعه هدیه کند. زیرا، چنان‌که نوشته‌ی اخیر شما در سایت رادیو زمانه با عنوانِ «در آستانه» به روشنی نشان می‌دهد، کشور ما اکنون با انواع و اقسام بحران‌ها از جمله بحران فقر، بیکاری، فساد، ناکارآمدی، کنترل اجتماعی و بحران مشروطیت مواجه است. در چنین وضعیتی، تعجبی ندارد که اعتراض، اعتصاب، جنبش و شورش به عناصر انکارناپذیر واقعیت سیاسی کشور بدل شوند. چنان‌که اشاره کرده‌اید، طی دهه‌ی گذشته، ناآرامی‌های سال‌های ۸۸، ۹۶، ۹۸ و ۱۴۰۱ حلقه‌ی پیوسته‌ای از اعتراضات مردمی را تشکیل می‌دهند که به‌صورت زنجیره‌ای، با فاصله‌ی کمتر و مشارکت فزاینده‌ جامعه‎ی ایران را «جنبشی» و واکنش حاکمیت را نهادینه نموده‌اند. فارغ از مناقشات در باره‌ی اصل مفاهیم «جامعه‌ی شبکه‌ای» و «جامعه‌ی جنبشی» (در این باره یادداشت آقای محمدرضا نیکفر در رادیو زمانه ۱۷ خرداد ۱۴۰۴ تحت عنوان «منش‌شناسی سیاسی جامعه‌ی ایران» خیلی مناسب است)، شما با ارجاع به نمونه‌های تجربی به‌روشنی نشان داده‌اید که فناوری ارتباطات و شبکه‌های دیجیتالی در چند سال اخیر چنان گسترش یافته که ایران را در زمره‌ی جوامع شبکه‌ای قرار داده است. من در اینکه فناوری ارتباطات امکانات عدیده‌ای برای سیاست اعتراضی و بسیج توده‌ای به‌وجود آورده با شما همدل‌ام. ولی در برهه‌ی کنونی لازم است به ضلع تاریک این پدیده، یعنی به پیامدهای مخرب رسانه‌های اجتماعی هم توجه کافی نشان داد. واقعیت این است که رسانه‌های اجتماعی موجد انواع پراکندگی، گروه‌گرایی، دروغ‌پراکنی و اظهارات نامسئولانه شده‌اند. نفوذ ارتش سایبری نهادهای امنیتی هم که جای خود دارد. وقتی که جنبش‌ها رسانه‌های خودشان را نداشته باشند و تنها به رسانه‌هایی بسنده کنند که توسط دیگران کنترل می‌شوند، باید انتظار چنین پیامدهایی را هم داشت. جنبش «زن، زندگی، آزادی» چاره‌ای ندارد که به این معضل بیندیشد.

۳. شما مصرانه کنشگری جامعه‌ی مدنی در قالب جنبش‌ها، ناجنبش‌ها، سمن‌ها و احزاب را پس‌زمینه‌ی گذار به نظمی دموکراتیک می‌دانید. شما استدلال می‌کنید که مبارزات شهروندان، به‌خصوص زنان، دستاوردهای بسیار مهمی به ارمغان آورده‌اند. خانم ویدا ربانی (رادیو زمانه، ۹ دی ۱۴۰۳) هم با تأیید رویکرد شما در باره‌ی جامعه‌ی شبکه‌ای و جنبشی معتقدند که جامعه در حال تغییر تدریجی و گذار است حتی اگر حاکمیت مقاومت نشان بدهد. می‌دانم که فعالان و متفکران دیگری هم در داخل ایران بر دیدگاه تغییر تدریجی از پایین تمرکز دارند، اگر چه با «اصلاح‌طلبی» انتخابات-محور مرزبندی دارند. جالب است که «تمرکز روی جامعه» بیشتر راهکار فعالان داخل کشور است، در حالی که «تمرکز روی حاکمیت» دغدغه‌ی اپوزیسیون در دیاسپورا.

من هم برای تغییر از پایین اهمیت ویژه‌ای قائلم و از قضا در باره‌ی آن بسیار نوشته‌ام. من هم متوجه تغییرات چشمگیر در ذهنیت، رفتار، هنجارها، و مقاومت مردمی به‌خصوص زنان در مقابل استبداد حاکم بوده‌ام. حقیقتاً نمی‌توان انکار کرد که خیزش «زن، زندگی، آزادی» تحولی گران‌قدر در جامعه به‌وجود آورده است (از این رو با این دیدگاه که دغدغه‌ی مرکزی آن را «سبک زندگی» می‌داند موافق نیستم، زیرا جنبش به سرعت از آن فراتر رفت). اما می‌خواهم تأکید کنم که به‌رغم تحولات بسیار در جامعه، تغییری در بالا و در ساخت قدرت به‌وجود نیامده است. واقعیت این است که هنوز شما و هزاران زندانی سیاسی دیگر در بند هستید؛ هنوز نهادی مانند شورای نگهبان خودسرانه انتخابات را از معنا تهی نگاه داشته است؛ هنوز فقر و فساد و نابرابری و سرکوب پابرجاست. به عبارت دیگر، به دلایلی که در نوشته‌های دیگر توضیح داده‌ام خیزش «زن، زندگی، آزادی»، مانند بسیاری از خیزش‌های دهه‌ی گذشته در جهان، به‌رغم خصلتِ انقلابی‌شان، نتوانسته به «مسئله‌ی سیاسی» یعنی تغییر معنادارِ ساخت حاکمیت منجر شود.

حتی اگر پیشروی آرام در جامعه به رژیم نوعی مصونیت بدهد، یعنی آن را به ابزار دفاع از خود و «وضع موجود» مجهز نماید، ادامه‌ی این روند در صورت عدم تغییر در ساختار حاکمیت به احتمال بسیار به مواجهه منجر خواهد شد. ولی نکته اینجاست که اگر مواجهه‌ای صورت بگیرد، خیزش بعدی قرار است به کجا ختم بشود؟ می‌خواهم بگویم که جنبش برای چنین مواقعی باید آمادگی داشته باشد، یعنی به فکر ساختن بدیل مشخص و مقبولی بیفتد. در این راستا افراد و گروه‌ها و جنبش‌ها باید بیندیشند که چه نوع ایرانی می‌خواهند و چه پروژه‌ای را برای نظم آینده متصور می‌شوند. از همین حالا می‌توان درباره‌ی دیدگاه‌ها و برنامه‌ها به گفتگو پرداخت تا از دل یک جریان گفتمان‌سازی، اجماعی کلی پیرامون یک چشم‌انداز برای آینده ظهور کند.

۴. توضیحات شما درباره‌ی تفاوت‌های بین «گذار» و «انقلاب» قابل تأمل و از دقت بسیاری برخوردار است. در حالی که شما بر تمایز این مفاهیم تأکید دارید، من مایل‌ام بیشتر بر روی پیوند بین آنها متمرکز شوم. اگر چه بررسی تمایز این دو مفهوم در سطح نظری مفید است، ولی در عین حال می‌تواند مولّد نوعی دوگانه‌سازی شود. از دیدگاه من «گذار» و «انقلاب» در واقعیت تاریخی می‌توانند به‌هم پیوند بخورند و یا تغییر می‌تواند به شکلی بینابینی ظاهر بشود. این البته بستگی به درک ما از مقوله‌ی انقلاب دارد. این‌که می‌فرمایید «استراتژی انقلابی تنها راه استقرار نظام بدیل را فروپاشی نظام مستقر و به قدرت رسیدن نیروی انقلابی می‌داند» بیشتر به تجربیات کلاسیک قرن بیستم مربوط است. انقلاب‌های «مذاکره‌ای» (مانند لهستان) و انقلاب‌های خشونت‌پرهیز (مانند فیلیپین) چنین استراتژی‌ای را دنبال نکردند، با این حال در ساختار سیاسی و نیز در عرصه‌ی اجتماعی تغییراتی عمیق ایجاد کردند. به عبارت دیگر هیچ بعید نیست که انقلاب خشونت‌پرهیز بتواند به صورت چیزی شبیه «گذار» ظاهر شود، یا «گذار» جنبه‌هایی از انقلاب خشونت‌پرهیز به‌ خود بگیرد، مانند بسیج گسترده‌ی خیابانی و اعتصابات به عنوان اهرم واداشتنِ نظام مستقر به مذاکره، چیزی که در لهستانِ ۱۹۸۹ اتفاق افتاد و یا سال گذشته در بنگلادش منجر به کناره‌گیری حاکم مستبد، شیخ حسینه، شد، اگر چه در مورد اخیر خشونت حاکم مستبد قابل توجه بود. جالب است که شما نمونه‌هایی از موفقیت تغییرات عمیق ساختاری در پرتغال ۱۹۷۴-۱۹۷۵، فیلیپین ۱۹۷۸، و لهستان ۱۹۸۹ نقل می‌کنید، ولی هرگز از واژه‌ی «انقلاب» استفاده نمی‌کنید و آن‌ها را به حساب «گذار» می‌گذارید. مایل‌ام فکر کنیم که شاید همین‌ها نمونه‌های عملی بینابینی و پیوسته‌ی «انقلاب» و «گذار» به دموکراسی باشند. منظورم از برجسته کردن این مباحث این است که استراتژی جنبش آزادی‌بخش از جزمی بودن پرهیز کند، رویکرد باز و منعطف داشته باشد، و ذهن خود را به امکانات پیش‌بینی نشده گشوده نگاه دارد. این حائز اهمیت بسیار است، چون بسیاری از خیزش‌ها ساخته و پرداخته‌ی افراد و گروه‌ها نیستند، و طی فرایند پیچیده‌ای اتفاق می‌افتند. پرسش این است که در آن صورت مدافعان «گذار» چه خواهند کرد و چه راهکاری را در پیش خواهند گرفت؟

۵. در یادداشت اخیری ــ «روح تهران» ــ که عموماً برای مخاطبان غربی، به‌ویژه در آمریکا، نوشته شده بود، تصریح کردم که هیچ ملتی را نمی‌توان با جنگ و تهاجم نظامی آزاد کرد. ایرانیان آزادی خود را خودشان رقم خواهند زد. در این برهه‌ی خطیر به نظر می‌رسد رویکرد بدون هزینه برای نجات کشور آن چیزی است که به قول آقای میرحسین موسوی مردم کشورمان انتظارش را دارند، یعنی تحول معنادار در رویه و ساختار حکمرانی از طریق برگزاری رفراندوم. تصور می‌کنم شما هم از این راه پشتیبانی می‌کنید. ولی ما نمی‌دانیم آیا حاکمیت موجود به آن عقلانیت لازم رسیده که چنین چاره‌ای را آزمون کند یا خیر. چه تمهیداتی لازم است تا حاکمیت را ترغیب یا مجبور به قبول این آزمون کند؟ در رویکرد جامعه‌شناسی سیاسی، چنین امکانی می‌تواند معلول سه مؤلفه‌ی بحران (اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حکمرانی)، نارضایتی عمومی فعال و اعتراضات گسترده به وضع موجود، و مناقشه در رده‌های بالای حکمرانی درباره‌ی ضرورت تغییر باشد. کشور ما مدت‌هاست که در معرض بحران‌های مختلف و نارضایتی و اعتراضات پیاپی بوده است و شما درباره‌ی آنها بسیار نوشته‌اید. پرسش، اما، در عقلانیت رده‌های بالای حکمرانی است. ما به یقین نمی‌دانیم که آنها به غیر از راهکارهای امنیتی برای بقای خود به چه می‌اندیشند. افزون بر این، ما نمی‌دانیم، پس از اینکه شوک جنگ فرونشست، مردمی که در این برزخ بین دشمن خارجی و استبداد داخلی قرار گرفته‌اند چه واکنشی نشان خواهند داد. آیا زنجیره‌ی اعتراضات ادامه خواهد یافت؟ آنچه فعلاً می‌دانیم این است که در این برهه می‌توان به توانمندی جامعه‌ی مدنی و زندگی انجمنی (associational life) پرداخت؛ می‌توان با ایجاد رفتارها، هنجارها و روایت‌های بدیل و آزاد‌‌ی‌بخش مبارزه را با زندگی روزمره عجین کرد؛ و بالاخره می‌توان در محیط خانواده، گروه‌های دوستی، محلی، کاری، آموزشی، مجازی و رسانه‌ای، حرف زد، نوشت، بحث کرد و گفتمان تولید کرد تا اینکه اجماعی کلی روی چشم‌اندازی روشن از نظم سیاسی-اجتماعی آینده‌ی کشور به وجود آید.

با درود و آرزوی آزادی شما و سایر دربندان،

آصف بیات

برلین، خرداد ۱۴۰۴

منبع: آسو

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید