بیهوده است فرار.
هیچ جایی امن نیست.
آنها همه جا هستند.
نه در خفا'
آشکارا'در اتاقهایی'
با در ودیوار وسقف'
شبیه هر اتاق دیگر.
اماپر ازنفس های گزنده'
از جنس جنون'
و قول وقرار های زیبا'
که می ریزند شان
همزمان بر سرمان'
از پنجره های باز.
ومی خوانند ما را به تحمل درد'
به امید پاد زهر های موهوم.
بیهوده است فرار.
شاید جایی سرد تر است'
وجایی گرمتر.
شاید زبان یکدیگررا نفهمیم.
شاید روز ما شب دیگری باشد.
اما شبح یکی است.
پنجره یکی است.
یکی است جهان زهر زده.
وهر جا باشیم'
هستیم درد کشان'
در انتظار پاد زهری'
که نمی رسد هرگز.
بیهوده است فرار.
تاهستند آنها.
تا به راهند'
اتاقهای سرمست از نیرنگ.
تا می گریزیم از پنجره ای'
به پنجره دیگر.
نیست انتظاری'
جز تغییر طعم درد.
بیهوده است فرار.
.............................................
س_خرم
۱۴۰۴/۸/۲۸
افزودن دیدگاه جدید