ترجمه اولین قسمت از فصل اول کتاب «دموکراسی دیجیتالی؟ احزاب در عصری نوین» تقدیم حضور میشود. تا امروز ترجمه حدود ۶۵ صفحه از کل متن کتاب که ۲۰۰ صفحه است، تمام شده که بتدریج برای شما ارسال خواهد شد. ترجمه این کتاب به اولین کنگره حزب چپ ایران (فدائیان خلق) تقدیم میشود. امیدوارم مورد استفاده و توجه قرار گیرد. این کتاب در دسامبر سال ۲۰۱۸ منتشر شده است. مبنای تحقیق کشور سوئد است، ولی کل مطلب و خطوط محوری آن، به ویژه در مورد اروپا مصداق دارد.
--------------------------------
موقعیت احزاب سیاسی جاافتاده (سنتی) در اذهان شهروندان جهان غرب ضعیف شده، آن هم در شرایطی که موجِ پوپولیسم هر روز بر بخشی وسیعتر از عرصه سیاسی چیره میشود. تحولی که بسیاری بیم آن دارند که نه تنها اعتماد و باور به احزاب سیاسی را از درون تهی میکند، بلکه تهدیدی برای دمکراسی پارلمانی، بعنوان شکل حکمرانی جاری خواهد بود. چنین تحولی معلول چیست؟ آیا دوران دمکراسی احزاب بهسر رسیده؟ آیا احزاب سیاسی جاافتاده دیگر توان این که صدایی که بیان کننده اراده و خواست شهروندان باشند، را از دست دادهاند؟
دیجیتال دموکراسی؟ تجزیه تحلیل میکند که چگونه دیجیتالی شدن جامعه و رشد و گسترش شبکههای اجتماعی میتوانند به احیای اهمیت یافتن دوباره نقش احزاب سیاسی کمک کنند. شبکههای اجتماعی میتوانند ایجاد و برقراری رابطه سریع بین نمایندگان و رای دهندگان را ممکن سازند. اما، آیا احزاب سیاسی تا چه میزان در استفاده از امکانات نوین خوب عمل میکنند؟
اولف بیرِلد و ماری دمکر پروفسور علوم سیاسی اند که در دانشگاه گوتنبرگ سوئد تدریس میکنند. صوفی بلومبک استاد علوم سیاسی در دانشگاه مید سوئیدن است. لین سندبری دکتر علم رسانه و علوم ارتباطات جمعی در دانشگاه اسلو است.
به بهانه اولین کنگره حزب چپ ایران (فدائیان خلق).
Ulf Bjereld
Sofie Blombäck
Marie Demker
Linn Sandberg
انتشار از اطلس
چاپ کتاب اسکان، فالون ۲۰۱۸
این کتاب از جمله کتابهای آموزشی پژوهشهای سیاسی/ تحقیقات گوتنبرگ در حوزه سیاسی، انستیتوی علوم سیاسی، دانشگاه گوتنبرگ است.
مندرجات
مقدمه
یکم: دیجیتالی شدن جامعه و بحران احزاب
دوم: دیجیتالیسم چگونه بر دموکراسی سیاسی تأثیر گذار است؟
سوم: استراتژی احزاب برای شبکههای اجتماعی
چهارم: فعالیتهای احزاب در شبکههای اجتماعی
پنجم: سیاستمداران، اعضا و رأیدهندگان در شبکههای اجتماعی
ششم: احزاب و سیاست دیجیتال شده
هفتم: لیست مراجع
هشتم: یادداشتها
نهم: تشکر
دوشنبه ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۰، یک روز پس از انتخاباتی که به ورود حزب دموکراتهای سوئد به پارلمان رأی داده شد، صدها تن از جوانان شهر وستروس* در یک تظاهرات اعتراضی بر علیه نژادپرستی در میدان زیگما* جمع شدند. نهاد رسمی معینی سازمانگر این تظاهرات نبود، تظاهرات فاقد هرگونه لیست برای سخنرانی بود.
یک جوان دبیرستانی برای روزنامه استان وستمنلند * تعریف کرد - نه، شایعه راه افتاد، پیامک ارسال شد و از طریق فیسبوک دعوت شخصی صورت گرفت که ما در ساعت ۱۶ در میدان زیگما جمع خواهیم شد که برعلیه نژادپرستی اعتراض کنیم. چیز بیشتری نمیدانم.
گروه گیکلار تریکس * از فرصت استفاده کرد و یک نمایش ضد راسیستی از طریق رها کردن بادبادکهای بهم گره زده شده، راه انداخت. این گروه اقدام به توزیع "سگهای بادبادکی بعنوان سمبل کثرتگرایی فرهنگی"، در بین جوانان کرد.
مارتین گرهاردسون از گروه تریکس به شرکت کنندگان اعلام کرد – شما میتوانید یک بادبادک از هر رنگی که دلاتان میخواهد را بردارید. فرق نمیکند که ما چپ قرمز و یا محافظهکار آبی باشیم. ما همه باید حالا متحد باشیم.
سخنرانی بدون مقدمه روی سکوی میدان رفت و (جمعیت را چنین) ترغیب کرد:
"حالا دموکراتهای سوئد وارد پارلمان شدهاند. معنای آن این است، تا زمانی که ما با رأی خود آنها را از پارلمان بیرون نراندهایم، حق دارند که در آنجا حضور داشته باشند. ما باید اعتراض خود را علیه این انتخاب کثیف بگونهای شایسته بیان کنیم. اکنون ما باید برای روزنامهها بیانیه بنویسیم. ما تجمع خواهیم کرد. باید بیرون رانده شوند!"
تظاهرات با مخالفت چندانی روبرو نشد. تنها حادثه غیر منتظرهای که اتفاق افتاد این بود که پلیس مانع فردی که با اسپری در حال نقاشی روی دیوار بود، شد (۱).
تظاهرات ضد راسیستی آن روز در شهر وستروس، یک اتفاق نادر و تک افتاده نبود. در سرتاسر تظاهرات مشابهی در اعتراض به حضور دموکراتهای سوئد در پارلمان برگزار شد. در استکهلم، طبق اظهارات پلیس، ده هزار نفر بهصورتی خودجوش در میدان سرگلز * جمع شدند. مبتکر این اقدام فلیسیا مارگیننیونو * هفده ساله بود که از طریق فیسبوک مردم را به شرکت در آن گردهمآیی ترغیب کرد، و به روزنامه عصر چنین گفت: "خواسته من این است که نشان دهیم، که در کشورمان ما از نژادپرستی حمایت نمیکنیم" (۲).
در شهر گوتنبرگ، علیرغم بارش سیلآسای باران، براساس خبرگزاری ملی سوئد.، ۵۰۰۰ نفر همایشی در اعتراض به موفقیت انتخاباتی حزب دموکراتهای سوئد برگزار کردند. دعوت به همایش از جانب سه زن جوان ۲۰ ساله در فیسبوک منتشر شده بود. یکی از آنها ایزابلا اندرسون * صبح روز بعد از انتخابات با احساسی آمیخته به ناامیدی شدید از خواب بیدار شده بود و تصمیم گرفت که مردم را همان روز ترغیب به شرکت در تظاهرات اعتراضی در شکل و فرم تشکیل صف تأسف و غم کند:
"برای گوتنبرگ و سوئد، کشوری که حالا دیگر راسیسم را پذیرفته است. بیائید ما تأسف جمعی خود را نسبت نتایج انتخابات امسال نشان دهیم. ما با پوشیدن لباس سیاه و در سکوت در یوتاپلاتسن * بهصف خواهیم شد" (۳).
در شهر مالمو * چند هزار نفر در میدان مولوگ * جمع شدند. حتی در اومئو * و متعاقباً از جمله لینشوپینگ * و اروبورو * تظاهرات و اعتراضات و همآیش غیررسمی خودجوش برعلیه نژادپرستی و ورود دموکراتهای سوئد به پارلمان کشور برگزار شد.
وجه مشترک همه این گردهمآییها و تظاهرات، خودجوش بودن و نداشتن هرگونه هماهنگ کننده بود. مبتکر آنها اغلب یک فرد بود که احتمالاً در یک شبکه اجتماعی عضو بود. احزاب سیاسی بی نقش بودن خود در این همایشها را نشان دادند. این همایشها خیلی سریع و در درجه اول از طریق ارسال پیامک و فیسبوک سازماندهی شدند. علیرغم فاصله زمانی کوتاه در اطلاع رسانی، تعداد شرکت کنندگان این اعتراضات در مناطق مشابه در مقایسه با تدارکات دقیق احزاب سیاسی برای تظاهرات اول ماه مه، بسیار قابل توجه بود.
Sverigedemokraternas *
حزب خارجی ستیز راست که منشاء آن در گروههای شبه فاشیست است. این حزب در سال ۲۰۱۰ موفق شد با کسب آرای بیش از چهار درصد برای اولین بار به پارلمان سوئد وارد شود. این حزب در حال حاضر سومین حزب بزرگ سوئد است.
Västerås *
وستروس. شهری در سوئد.
Sigmatorget *
میدان زیگما در مرکز شهر وستروس.
Vestmanlands Läns Tidning *
روزنامه استان وستمنلند.
Gycklargruppen Trix *
بزرگترین گروه برگزاری نمایشهای آتش در منطقه شمال اروپا. این گروه در زمینه تئاتر برای بزرگسالان جوانان و نوجوانان، و انجام فعالیتهای آموزشی و سرگرم کننده فعالیت دارد. این گروه صحنه اجرای نمایش خود را تریکس تئاتر مینامند. مرکز اصلی آن در شهر وستروس واقع شده است. این گروه تاکنون برنامههایی در سراسر سوئد و بینالمللی برگزار کرده است.
Sergels torg *
میدان سرگلز در مرکز شهر استکهلم سوئد.
Felicia Margineanu *
فیلیسیا مارگینینو.
Aftonbladet *
روزنامه عصر.
Isabella Andersson *
ایزابلا اندرسون.
Götaplatsen *
میدانی در شهر گوتنبرگ.
Malmö *
شهر مالمو در جنوب سوئد.
Möllevångstorget *
اسم میدانی در شهر مالمو.
Umeå *
شهری در شمال سوئد.
Linköping *
یکی از شهرهای سوئد.
Örebro *
اسم شهری در سوئد.
روایت تظاهرات ضد نژادپرستی برعلیه دموکراتهای سوئد در روز پس از انتخابات سپتامبر سال ۲۰۱۰ تصویری از دو تحول عمده در فضای سیاسی سوئد را بنمایش میگذارد. در درجه نخست این که: شبکههای اجتماعی به کانالهای مهمی بمنظور بسیج شهروندان جهت همایشهای سیاسی تبدیل شدهاند. سرعت، بُرد و امکان تعامل بر معضل کلاسیکِ همیشگی در چگونگی رسیدن به یک راهکار که هم منطقی و هم مفید برای اکثریت، در جایی که امکان ارتباط و دیالوگ وجود ندارد و بعلت عدم آگاهی از این که دیگران نیز همان کار را انجام میدهند، موجب بالا رفتن هزینه فردی میشود، کمک میکند (۴). ارتباط از کانال شبکههای اجتماعی تا سطح یک استراتژی کارآ توسعه یافته بگونهای که از طریق آنها میتوان در مدت زمانی کوتاه تعداد زیادی از مردم را برای انجام یک عمل مشترک و اغلب خودجوش بسیج کرد.
در درجه دوم: موقعیت و مقام احزاب سیاسی بعنوان پلاتفرمی برای مشارکت و عمل سیاسی شهروندان ضعیف شده است. تنها در طی دو دهه تعداد شهروندان سوئدی که عضو یکی از احزاب سیاسی هستند تا کمتر از نصف کاهش یافته است. اشتیاق مردم سوئد به مشارکت سیاسی نسبت به قبل کاهش نیافته، بلکه شهروندان علائق سیاسی خود را از طُرق دیگر، بجز احزاب سیاسی، بیان میکنند.
چنین تغییراتی تنها مختص کشور سوئد نیست. در حال حاضر، بحث زیادی در مقیاس بینالمللی در ارتباط با بحران احزاب سیاسی و مابازای سیاسی دیجیتالی شدن در جریان است. ضعیف شدن موقعیت احزاب بلحاظ تقسیم قدرت در جامعه و برای دمکراسی در سیاست برای سوئد و اروپا معنایش چیست؟ آیا جامعه به احزاب سیاسی به همان حد و سیاق گذشته، نیاز دارد؟ یا این که اگر پرسش را برگردانیم – آیا امروز احزاب سیاسی حقیقتاً به اعضای خود مانند گذشته احتیاج دارند و در این صورت برای چه کاری؟ آیا اتوماسیون و رشد شبکههای اجتماعی میتوانند به احزاب سیاسی کمک کنند که مقام و موقعیت قبلی خود را بار دیگر احیا کرده و به مهمترین پلاتفرم برای مشارکت و فعالیتهای سیاسی شهروندان تبدیل گردند؟
استدلال ما در "دیجیتال دموکراسی؟" این است که، احزاب سیاسی در سیستم دموکراسی موجود کماکان بعنوان رابط بین شهروندان و نمایندگان منتخب خود دارای کارکردی مهم اند. چنانچه شهروندان از احزاب سیاسی رو برگردانند، این خطر وجود دارد که فاصله بین انتخاب کنندگان و تصمیمگیرندگان سیاسی افزایش یافته و در ادامه ما شاهد بروز نوعی عوامگرایی (پوپولیسم) باشیم که بیم آن میرود که مشروعیت دموکراسی پارلمانی را در اذهان شهروندان از درون تهی کند.
منظور ما این است که انقلاب در فنآوری ارتباطات در بوجود آمدن نوع جدیدی از فردگرایی کمک کرده که بیشتر شدن فاصلهٔ بین شهروندان و احزاب سیاسی را موجب شده است. اما در عینحال همین تحول در فنآوری ارتباطات ابزاری را ارائه میدهد که احزاب سیاسی با استفاده درست از آن میتوانند پیوند بین انتخاب کنندگان و نمایندگان منتخب خود را تقویت کنند.
گوتنبرگ، اسلو، سوندسوال
مارس ۲۰۱۸
اولف بیرلد، ماری دمکر، صوفی بلومبک، لین سندبری.
یکم
دیجیتالی شدن جامعه و بحران احزاب
بحران احزاب؟
"دوران دموکراسی حزبی بهسر آمده است." با این کلمات عالی و شاید تا حدی شوم کارشناس علوم سیاسی پتر مایر در کتاب خود بنام (Fuling the Void) که معنای آن حدوداً "اداره، هدایت کردن خلاء" است، در اصل مرگ دموکراسی پارلمانی احزاب را که در دوران پس از جنگ تاکنون در اروپای غربی حاکم بوده را اعلام میکند (۵). مایر بر این باور است که اگر چه احزاب کماکان وجود دارند، اما بنظر میرسد که در خلاء اند، بدون کمترین رابطهای با جامعه در کلیت خود. احزاب گوناگون سیاسی با هم رقابت میکنند، اما بگونهای که دیگر چندان در نظر شهروندان مفید و مهم بنظر نمیرسند. بنابراین، احزاب دیگر نمیتوانند مدعی باشند که حامل (حمل کننده) دموکراسی سیاسی به روشی که در گذشته بود، میباشند.
پتر مایر در مورد این که چرا احزاب سیاسی در اروپای غربی نمیتوانند مانند گذشته کارکرد خود بعنوان حلقه واسط بین انتخاب کنندگان و نمایندگان آنها باشند، دو بحث را مطرح میکند. بحث اول، احزاب سیاسی در غرب اهمیت خود را برای شهروندان از دست دادهاند و بنابراین دیگر بندرت از طرف شهروندان بعنوان پلاتفرمی برای فعالیتهای سیاسی و مشارکت مورد استفاده قرار میگیرند. پیوند بین شهروندان و احزاب سیاسی بسیار نازک و محدود شده است. میزان شرکت کننده در انتخابات کاهش یافته و تعداد بمراتب کمتری از شهروندان هویت سیاسی خود را از طریق حزب خاصی بیان میکنند. تعداد شهروندانی که عضو یک حزب سیاسی هستند کاهش یافته و انتخاب کنندگان در فاصله دو انتخابات حزب خود را، بگونهای کاملاً متفاوت با گذشته، عوض میکنند. یکی از پیآمدهای گسست چنین پیوند بین شهروندان و احزاب جاافتاده سیاسی را ما در درجه نخست در برآمد راست پوپولیسم و همچنین جنبشها و احزاب چپ پوپولیستی در چندین کشور اروپایی میبینیم (۶).
دوم این که احزاب سیاسی آن اهمیت خود را برای کنشگران سیاسی از دست میدهند. البته احزاب سیاسی کماکان بعنوان پلاتفرم برای کسانی که میخواهند قدرت سیاسی اعمال کنند مورد استفاده قرار خواهند گرفت، اما این پلاتفرم تا حدود زیادی تنها بعنوان سکوی پرش بهسمت مسئولیتهای دولتی و کسب موقعیتی در قدرت و دیگر مؤسسات، جدا از احزاب سیاسی، مورد استفاده قرار میگیرد. سیاستمداری دیگر مضمون متعارف خود را از دست داده و غیر سیاسی شده و قدرت از انتخاب شدگان مردم و انجمنها و تجمعهای سیاسی به ارگانهای مافوق دولتی و یا به سازمانهای بینالمللی بعنوان نمونه اتحادیه اروپا، صندوق بینالمللی پول و یا بانک جهانی انتقال یافته، که باز خواست مسئولیت سیاسی از آنها بسیار دشوار است (۷).
پتر مایر تصویری نقاشی میکند که در آن احزاب سیاسی به حاشیه رانده شدهاند، و بیم آن میرود که پوپولیستها و کارشناسان غیر سیاسی بعنوان تنها بدیل به حاشیه رانده شدن احزاب مطرح گردند (۸).
چنانچه بتوان بیاهمیت شدن احزاب سیاسی را نشان داد، مسلماً تزِ پتر مایر میتواند موضوعیت داشته باشد. اما، بعنوان مثال این که، کاهش میزان مشارکت رأیدهندگان در انتخابات، در کشورهای اروپای غربی، کاملاً روشن نیست. در سوئد میزان مشارکت در آخرین انتخابات برخلاف گذشته افزایش یافته، و در انتخابات پارلمانی سال ۲۰۱۴ به میزان ۸۵،۸ درصد (که قابل قیاس است با میانگین تعداد رأیدهندگان در سوئد در دوران پس از جنگ: ۸۶،۴) بوده. اما، نظر پتر مایر از بسیاری جنبههای دیگر در واقع درست است. روند موجود احزاب سیاسی در سمت از دست دادن اعضایاشان است، البته بهغیر از کشورهایی که احزاب پوپولیستی جدید در آن جا تشکیل شده و موفقیتهایی نیز کسب کرده اند (بعنوان نمونه، یونان و اسپانیا). در این کشورها تعداد شهروندانی که عضو یک حزب سیاسی اند افزایش یافته است. سهم شهروندانی که بشکلی صریح هویت سیاسی خود را از طریق یک حزب سیاسی بیان میکنند، در کل اروپای غربی کاهش یافته است (۹). سیال بودن و گردش رأی دهندگان در اروپای غربی کنونی، بصورتی عیان بمراتب بیشتر از آن است که در بخش زیادی از سالهای سده گذشته شاهد بودیم. امروز تقریباً از هر پنج رأیدهنده اروپایی یک نفر به یک حزب پوپولیستی رأی میدهد (۱۰). جهانی شدن و توسعه اتحادیه اروپا، قدرت سیاسی تجمعها و نهادهای انتخاب شده توسط مردم را از درون تهی کرده و از این طریق موجب ضعیف شدن یکی از ارزشهای مرکزی دموکراسی پارلمانی – امکان بازخواست و مسئولیت سیاسی سیاستمداران شده است. همه پرسی سال ۲۰۱۶ که در طی آن اکثریت مردم بریتانیا به برکسیت رأی دادند – بنفع خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا – نمونهای دراماتیک از ضعیف شدن پیوند احزاب جاافتاده با مردم را بنمایش گذاشت. پیروزی انتخاباتی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۱۶ و موفقیت احزاب ناسیونالیستی، پوپولیستی در اروپا تأکید دیگری بر ضعیف شدن مقام و موقعیت احزاب جاافتاده در بین شهروندان بود.
قطع پیوند بین شهروندان و احزاب سیاسی چه نقشی میتواند ایفا کند؟ آیا احزاب سیاسی اساساً نیاز دارند که اعضایی داشته باشند؟ برای این که بتوانیم کمی عمیقتر فکر کنیم – آیا به وجود احزاب سیاسی نیازی است و در این صورت برای چه؟ برای پاسخ دادن به این پرسشها ما باید در درجه نخست بدانیم که در پس گزاره مبهم و چند پهلوی "بحران احزاب" چه نهفته است.
بحث در باره بحران احزاب در حقیقت بحث تازهای نیست. چنین بحثی همواره وجود داشته – و شاید بعبارت درستتر، از همان بدو پیدایش احزاب سیاسی همزاد آنها بوده (۱۱). اما احزاب سخت جانتر بودند و سیستم حزبی با ثباتتر از موانعی که در مقابل آنها قد علم میکردند، بود. احزاب سیاسی با همان خط و مرزهای سیاسی موجود بین آنها، امتحان و توانمندی بالایی در چالش و سازگاری با معضلات و مسائل مشخص سیاسی که در دستور کار روز قرار میگرفت از خود نشان دادند. بعنوان مثال بیشتر احزاب سبز در فرآیند رشد خود در اغلب موارد توانستند خود را با ابعاد درگیریهای اجتماعی و سیاسی موجود سازگار کرده و در درجه اول در سمت چپ جناحبندی چپ – راست کنونی قرار گیرند. و به همین شکل احزاب ناسیونالیستی خارجی ستیز مجبور شدند جایگاه و موقعیت خود را در ابعاد و جناحبندی چپ – راست مشخص کنند که تقریباً همیشه در راست بوده.
کارشناسان علوم سیاسی گوشر او ارلینگسون* و میکائیل پرشون* به موضوع "بحران احزاب" در هفته نامه علوم سیاسی در سال ۱۹۹۵ اشاره کرده اند. در سال ۲۰۰۰ شورای مشورتی دموکراسی اس. ان. اس* گزارشی در مورد "دموکراسی بدون احزاب" را منتشر کرد که در آن نگرانی احزاب مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته بود (۱۲). بحث در باره بحران احزاب در دهه پایانی سده ۱۹۰۰ پس از یک گرایش طولانی مدت که در طی آن باور شهروندان نسبت به احزاب سیاسی مدام کاهش یافت، بالا گرفت. یک پژوهش انتخاباتی که در دانشگاه گوتنبرگ صورت گرفت، نشان داد که در سال ۱۹۶۸ ۵۵ درصد از افرادی که از آنها پرسیده شده بود: "آیا احزاب تنها به رأی مردم علاقهمند هستند، نه نظر آنها؟" موافق نبودند. ۳۰ سال بعد چنین رقمی به بیش از نصف کاهش یافت – در سال ۱۹۹۸ تنها ۲۳ درصد از مردم با چنین گزارهای که احزاب تنها در پی کسب رأی از مردم هستند، مخالف بودند (۱۳).
استدلال و اظهار نظر گوشر او ارلینگسون و میکائیل پرشون در ارتباط با بحران احزاب کمی پر نمک است. چنین ادعایی مدتهاست که، به درازای طول عمر احزاب سیاسی، مطرح میشود. ولی علیرغم چنین ادعایی این احزاب کماکان موجودند، و سلامت به حیات خود از جنبههای زیادی، ادامه میدهند. ما در سوئد شاهد نشانههایی هستیم که نشان از توقف ریزش اعضا در احزاب دارند. بحران اعتمادی که احزاب سیاسی از دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ گرفتار آن بودند در جهت مخالف تغییر مسیر داده است. سال ۲۰۱۴ سهم افرادی که از این ادعا، که احزاب تنها به رأی علاقه دارند، فاصله گرفتند تا میزان ۴۸ درصد فزونی یافت، و چنین گرایشی از سال ۱۹۹۸ تاکنون روندی صعودی داشته است. در یک مقایسه در سطح بینالمللی مردم سوئد اعتماد نسبتاً بالایی به احزاب سیاسی دارند (۱۴).
بسیار حائز اهمیت است که این نکته را بخاطر داشته باشیم که احزاب سیاسی در سوئد – و بطور کل در اروپا – بطور کلی از حزبهایی که در آغاز تنها منافع یک گروه اجتماعی خاص را نمایندگی میکردند توسعه یافته و به احزابی تحول یافته اند که اصطلاحاً به آنها ”Catch all-partier” "احزاب فراگیر" اتلاق میشود و در تداوم به آن چه که ”kartellpartier” "چادر بزرگ" متحول شدهاند. در جامعه صنعتی سوئد سوسیال دموکراتها بعنوان حزبی که در درجه نخست نمایندگی طبقه کارگر را داشته، بوجود آمده است. حزب مرکز، یا همان اتحادیه کشاورزان، که از سال ۱۹۵۷ به بعد حزب مرکز نامیده شد، هدفاش حمایت از منافع کشاورزان و یا کل مناطق روستایی بوده است. اما در سوئدی که سهم طبقه کارگر کلاسیک و کشاورزان در کل جمعیت کشور شدیداً کاهش یافته احزاب سوسیال دموکرات و مرکز متحول شدهاند و به ”Catch all-partier” یا همان احزاب فراگیر که مخاطبین آنها همه مردم هستند، نه یک گروه اجتماعی خاص، تبدیل شدهاند. پارهای بر این باور اند که – این احزاب به ”kartellpartier” یا احزابی که از امکانات دولتی برای ماندن در قدرت استفاده میکنند که در سیستم باقی بمانند، متحول شده که از اعضای خود و جامعه مدنی فاصله گرفته و بجای آن تبدیل به بخشی از دستگاه دولتی شده است. اینگونه احزاب خود را وابسته حمایتهای رسمی دولتی کرده و برای جبران اعضای فعال، تعدادی اشخاص کارشناس در امور سیاسی را استخدام میکنند. از این طریق اهمیت حضور اعضای حزبی صرفهجویی میشود. در شرایط فقدان اثرگذاری اعضای فعال، احزاب تفاوتهای ایدئولوژیک بین خود را کمرنگ و پاک میکنند. تلاش برای شکار و جلب رضایت رأیدهندگان در گردش، تعیین کننده شده، که منجر به جمع شدن در مرکز، بلحاظ سیاسی، جایی که بیشترین تعداد از رأیدهندگان حاشیهای را میتوان جذب کرد، شده (۱۵). موضوعاتی مانند قابلیت، توانایی و کارآیی و اعتماد مهمتر از نمایندگی منافع گروههای مختلف و یا بنیادهای اجتماعی میشوند (۱۶).
تئوریهای مربوط به احزاب کارتلی مورد انتقاد قرار گرفته اند، از جمله این تئوریها اختلافات، کشمکشها و خط و مرزهای سیاسی بین احزاب که حقیقتاً وجود دارند و بر زندگی سیاسی هر جامعه تأثیر گذار اند را کم اهمیت جلوه میدهند (۱۷). اما روی هم رفته نمیتوان از نظر دور داشت که رشد فردگرایی در جامعه، سیال شدن رأیدهندگان و ضعیف شدن پیوند بین احزاب و اعضاء و گروههای اجتماعی را در پی داشته و همین خود موجب فراهم شدن امکان حرکت و تغییر جایگاه و مواضع احزاب در میدان سیاسی، بگونهای کاملاً متفاوت با گذشته، گشته است.
Gissur O Erlingsson*
Mikael Persson*
پروفسور در دانشگاه شهر لینشوپینگ سوئد است.
SNS Demokratiråd*
فدراسیون تحقیق در کسب و کار و جامعه: فدراسیونی مستقل است که تحقیقات، جلسات آموزشی برای تصمیمگیرندگان مهم در زمینه کسب و کار برگزار میکند که آنها بتوانند تصمیماتی مبتنی بر دادهها و اطلاعات و تحلیلهای موضوعی علمی اتخاذ نمایند. ۲۸۰ شرکت بزرگ، نهاد اداری و سازمان عضو آن هستند. مشورت دمکراسی، شورایی است که برای بهبود روش کار سیستم سیاسی سوئد تشکیل شده است.
*Catch all partier
*در سیاست، "چادر بزرگ" یا "حزب فرا گیر" نوعی حزب سیاسی است که در پی این است که از جنبههای گوناگون و ایدئولوژیک برای رأیدهندگان جذاب باشد. چنین حزبی با دیگر احزابی که مدافع ایدئولوژیک هستند و در پی جذب آرای کسانی هستند که به آن ایدئولوژی باور دارند و یا در تلاش متقاعد کردن دیگران به اعتقاد به آن ایدئولوژی هستند؛ تفاوت دارد.
*Kartellpartier
*"حزب کارتلی" یا "حزب سیاسی کارتلی" به حزبی گفته میشود که از منابع و امکانات دولتی برای حفظ و نگهداری از موقعیت خود در سیستم سیاسی استفاده میکند.
در یک نگاه دقیقتر باید گفت "بحران احزاب" اصطلاحی کلی در ارتباط با مجموعه گوناگونی از تغییرات و چالشهایی که احزاب سیاسی با آن مواجه میشوند، است. این اصطلاح برای نامیدن پدیدههای متنوع که موجب سایش و ریزش اعضای احزاب میشوند بهکار برده میشود، بعنوان نمونه؛ برآمد احزاب جدید "غیر سنتی"، حزب محیط زیست و حزب دموکراتهای سوئد (یا چرا که نه، حزب حامی کپی بدون مجوز و حزب اقدام فمینیستی)، کاهش مشارکت در انتخابات، ضعیف شدن هویت حزبی، افزایش گردش رأیدهندگان، رونق گرفتن شبکهها و جنبشهای تک موضوعی، فزونتر شدن دشواریهای رأیدهندگان در تمیز دادن خط و مرز سیاسی بین احزاب گوناگون از یکدیگر همه بعنوان کم شدن تأثیر و نفوذ سیاسی احزاب در نظر گرفته میشوند. ین اصطلاح در بطن خود این ریسک را حمل میکند که در بردارنده تعداد زیادی پدیدههای گوناگون است که استفاده از آنها بیمورد باشد (۱۸).
الگوی لیبرال دموکراسی که سیاست در سوئد و اروپا از آن الهام میگیرد، بر این پیشفرض بنا شده است که احزاب سیاسی الزاماً باید بعنوان حلقههای رابط بین شهروندان و تصمیمگیرندگان عمل کنند. تمرکز این الگو بر توانمندی احزاب در بیان، جمعآوری و کانالیزه کردن اختلافات مرکزی و انتقال آنها به مؤسسات و نهادهای دموکراتیک است. اما، ضعیف شدن موضع و مقام احزاب در رابطه با شهروندان توانمندی آنها را در انجام چنین وظیفهای از درون تهی و بیاثر میکند. وقتی که ما صحبت از "بحران احزاب" میکنیم، اشاره ما همچنین به ضعیف شدن توانمندی این احزاب در انجام وظیفه خود بمثابه چنین حلقه رابط نیز است.
در این صورت پس منظور این اصطلاح که از احزاب سیاسی انتظار دارد که بعنوان حلقه رابط بین شهروندان و نمایندگان منتخب آنها عمل کنند چیست؟ سیستم سیاسی سوئد را میتوان بعنوان دموکراسی پارلمانی تعریف کرد که در آن احزاب سیاسی نقشی محوری دارند. احزاب سیاسی بگونهای سنتی بعنوان کانال یا حلقهٔ ارتباطی بین دولت و شهروندان تلقی میشوند. احزاب وظیفه دارند که آرزوها، مطالبات و شرایط شهروندان را به تصمیمگیرندگان سیاسی منتقل کرده و همزمان مشروعیت تصمیمات سیاسی اتخاذ شده را نزد شهروندان تأمین کنند. برای این که احزاب سیاسی بتوانند از عهده چنین کارکردی برآیند، ضرورتاً باید توان رهبری و بسیج سیاسی شهروندان را داشته باشند. این بسیج و متقاعد کردن میتواند بعنوان مثال از طریق بحثهای رسمی (عمومی)، گردهمآیی سیاسی، همایش و کارهای آموزشی انجام شود. احزاب از طریق ارائه ایدئولوژی خود پیوند با مردم را توسعه داده، هویتهای مشترک را تقویت کرده که در واقع کمک به قبول ارزشهای حزبی است که این بنوبه خود موجب تقویت ثبات در سیستم سیاسی میگردد (۱۹).
بخش مرکزی در بسیج سیاسی شهروندان این است که احزاب توانمندی این را داشته باشند که اهداف و منافع گروههای مختلف اجتماعی را نمایندگی و بیان کنند. آنجا که احزاب خواستهها و منافع گروههای مختلف اجتماعی را بیان میکنند، در واقع کار احزاب معطوف به تصریح و شفاف کردن این خواستهها است. (intresseartikulering). بدین معنا که برای جلب افکار عمومی و در تجمعهای تصمیمگیری سیاسی اجتماعی از طریق فرمولبندی و مطرح کردن نظرات و مطالبات گروههای مختلف، صدای این گروهها میشوند.
زمانیکه احزاب اهداف و منافع گروههای مختلف اجتماعی را نمایندگی میکنند، کار خود را معطوف به متمرکز کردن منافع) (interesseaggregering میکنند، یعنی این که احزاب به هماهنگ کردن نظرات کمک کرده، نظرات و مطالبات مختلف را که در بحثها مطرح میشوند را ترکیب و متمرکز مینمایند. پیش از این که حزبی نقطه نظر رسمی خود را در مورد یک سئوال مشخص فرمولبندی کند، حزب باید منافع و نقطه نظرات اعضاء و گروههای مختلف را با یکدیگر سبک و سنگین کرده و از آن طریق آنها را در یک نقطه نظر معین با یکدیگر هماهنگ کند.
علاوه بر ایفای نقش فعال در بسیج سیاسی شهروندان توسط حزب، از طریق ترکیب و هماهنگ کردن (aggregering) و بیان و نمایندگی کردن منافع و اهداف گروههای مختلف اجتماعی، احزاب باید در تدارک جذب کاندیداهایی (نمایندگانی) برای نهادهای سیاسی باشند و همچنین باید بگونهای غیرمستقیم پاسخگوی تصمیمات سیاسی گرفته شده نیز باشند. کار عضوگیری (جلب افراد) را احزاب از فرآیندهای درونی انجام میدهند. حزب کاندیداهایی را برای ارگانهای تصمیمگیری که شهروندان بتوانند از بین آنها انتخاب کنند، نامزد مینماید، یا این که احزاب خود انتخاب میکنند که در نهادهای اجتماعی نماینده داشته باشند. کنترل احزاب بر تصمیمگیرندگان سیاسی بر این اساس پایهگذاری شده است که در مورد بیشتر سئولات سیاسی، در حقیقت، قبل از این که به نهاد تصمیمگیرنده ارجاع شوند، تصمیمگیری شده است. تعمق و تأمل رهبری داخلی و یا جلسات گروهی احزاب، اغلب نفوذ تعیین کنندهای بر تصمیماتی که در بحثهای پارلمانی و یا شورای تصمیمگیری کمون، که در آن تصمیمات رسمی اتخاذ میشود، دارد (۲۰).
امروز برای احزاب سیاسی حفظ بسیج شهروندان جهت بیان و هماهنگ کردن خواستهها و منافع گروههای مختلف اجتماعی، جذب و تأمین کاندیدا برای نهادها و تجمعهای سیاسی و نیز پاسخگو بودن در مقابل تصمیمگیری سیاسی، بسیار دشوار شده است. در دورانی که فردگرایی در جامعه به وجه غالب تبدیل شده، تعداد معدودی از شهروندان در پی جنبشهای اجتماعی با ایدئولوژیهایی که مطالبه و خواستهاشان با در نظر گرفتن کل مسائل اجتماعی باشد، هستند. توسعه فنآوری ارتباطات نوعی از سازمان شبکهای را ترویج داده، که در آن هر شهروند بهجای این که یک بسته کلی را بپذیرد که معنای آن همراهی با یک حزب سیاسی است، میتواند خود انتخاب کند که با کدام مسائل مشخص درگیر باشد.
برای این که احزاب سیاسی بتوانند بیان کننده منافع و مطالبات گروههای مختلف اجتماعی باشند، لازمهاش داشتن رابطهای مداوم با مردم است. چنین پیوندی به این لحاظ ضروری است که احزاب بتوانند ارزشها، نقطه نظرات و احساسات مردم را بشنوند و بخوانند. پس از آن برای این که بتوانند به آگاهی و بینش عمیقتر دست یابند، باید با شهروندان ارتباط و دیالوگ برقرار کنند. برای احزاب، بدون داشتن رابطه مداوم بسیار دشوار خواهد شد که بشکلی قابل اعتماد بتوانند مدعی نمایندگی و تجسم بیان منافع و اهداف گروههای مختلف اجتماعی باشند. اگر احزاب کماکان، حزب اعضای خود باشند، حداقل اعضای فعال میتوانند عاملین برقراری چنین رابطهای بشوند. توقع احزاب از اعضاء باید این باشد که در میان و جزیی از مردم باشند.
امروز دیگر تعداد اعضای فعال احزاب در حدی نیست که بتوانند چنین کارکردی را کاملاً متحقق کنند. بویژه، آن احزابی که پیش از این بعنوان "احزاب جنبشهای مردمی" تعریف میشدند، مانند حزب سوسیالدموکرات و حزب مرکز. تغییرات این احزاب بسیار زیاد بوده است. احزاب سیاسی برای جبران این ریزش از روشهای پیشرفته سنجش افکار عمومی استفاده میکنند، تمرکز ویژه روی گروههای مشخص اجتماعی و دیالوگ با شهروندان برای این که بتوانند بهشکلی سیستماتیک "آن چه را که در اعماق افکار مردم در جریان است" شناسایی کنند. هرچه حزب بهلحاظ اقتصادی بنیه قدرتمندتری داشته باشد، امکاناتاش در جایگزین کردن اهمیت نقش اعضای فعال در این الگوی کار بیشتر خواهد بود.
تعدادی از احزاب نقیصه غیبت بین اعضاء را از طریق سازماندهی و بهصدا درآوردن زنگ خانهها جبران میکنند. اهداف چنین کمپینی میتواند متفاوت باشد. در زمان انتخابات ممکن است تلاش برای کسب آراء و پیروزی در انتخابات باشد. در شرایط دیگر موضوع این مبارزه میتواند در ارتباط با معرفی حزب و سیاستهای آن برای شهروندان، و حتی شنیدن و خوانش آن چه که در اعماق فکر مردم میگذرد، باشد. اما، مراجعه به خانهها براحتی میتواند تنها نوعی تنفس مصنوعی باشد، که خود معنایش دور شدن احزاب از مردم بوده و بنابراین باید "در خانهها را زد" که رابطه با مردم را احیا کرد. همانگونه که اَن صوفی هرمنسون* سوسیال دموکرات رئیس شورای شهر گوتنبرگ تأکید کرده: "یکی از راهحلهای ما در رابطه زدن در خانهها است، ولی در واقعیت امر این فرقههای مذهبی اند که به خانههای مردم مراجعه میکنند. فرقههای مذهبی و مورمونیسمها* و این جور چیزها، این کار را به این دلیل میکنند که مردم را نمیشناسند. جنبش کارگری سگ مصب، که قبلاً هرگز در خانهها را نمیزد. ما در بین مردم بودیم و مردم میدانستند که ما هستیم. حالا، ما هم در خانهها را میزنیم برای این که ما دیگر مردم را نمیشناسیم. فرقههای مذهبی در خانهها را میزنند، جنبش مردمی نیازی ندارد که در خانههای مردم را بزند" (۲۱).
کمبود اعضاء و عدم توانمندی در توسعه کانالهای دیگر جهت خوانش ارزشها، نقطه نظرات و احساسات گروههای مختلف اجتماعی، وظیفه تجسم و بیان کننده بودن اهداف و منافع این گروهها را برای احزاب سیاسی دشوار میسازد. که مابازای آن سختتر شدن انجام وظیفهی رابط بین شهروندان و نمایندگان منتخب آنها میباشد.
اگر احزاب موفق نشوند که صدای خواستهها و آرزوهای شهروندان باشند، عمل ترکیب و هماهنگی نظرات و مطالبات دشوار خواهد شد و در این صورت احزاب دیگر نمیتوانند اهداف و منافع شهروندان را در نهادهای انتخاب شده نمایندگی کنند. چنانچه شهروندان هویت سیاسی خود را از طریق احزاب معرفی نکنند و یا این که اعتماد چندانی به احزاب سیاسی نداشته باشند، در این صورت چگونه احزاب میتوانند ادعا کنند که مشروعیت لازم را دارند که شهروندان را نمایندگی کنند؟ نظریه ترکیب و هماهنگی براین اساس است که احزاب دارای شکلی از پایگاه اجتماعی و یا هویت مشترک باشند، در صورت فقدان چنین پایگاه اجتماعی احزاب دیگر نظرات افراد را نمایندگی خواهند کرد، نه منافع گروههای اجتماعی را. شواهد موجود نشان میدهند که در یک جامعه شدیداً فردگرا شده تعداد بسیار کمتری از شهروندان دارای نوعی تعلق گروهی خاص؛ فارغ از این که این گروه طبقه، حزب و یا هرچیز دیگر، هستند. با توجه به این پیشفرض، این نظریه که احزاب نماینده گروههای اجتماعی و یا منافع گروهی میتوانند باشند، از درون تهی میشود.
اگر احزاب قادر نباشند که صدا و بیان کننده ارزشها، نقطه نظرات و احساسات شهروندان باشند و به شکلی مشروع آنها را در پارلمان نمایندگی کنند، در این صورت وظیفه احزاب در بسیج شهروندان و جذب کاندیداها برای نهادهای انتخاباتی نیز دشوار میشود. میتوان گفت که مقام و موقعیت حزب بعنوان حلقه رابط بین شهروندان و نمایندگان منتخب آنها در یک دور باطل گرفتار شده است. اگر احزاب سیاسی آن گونه که شایسته است، مورد اعتماد شهروندان نباشند، در این صورت دیگر نباید در انتظار وجود یک هویت قوی حزبی باشیم. بدون یک هویت قوی حزبی، نازل بودن تعداد اعضای احزاب تداوم خواهد یافت. با کاهش تعداد اعضا امکانات احزاب در خوانش و ارائه اهداف و منافع شهروندان و نمایندگی کردن آنها بگونهای باورمند و معتبر در پارلمان دشوار خواهد شد. از این طریق مقام احزاب بمثابه حلقه رابط بین شهروندان و نمایندگان منتخب آنها نیز از درون تهی خواهد شد. چنین اتفاقی بهسهم خود موجب کاهش بیشتر باور به نقش احزاب سیاسی خواهد شد.
زمانی که بسیج رأیدهندگان دور از دسترس احزاب سیاسی قرار گیرد، توان و مشروعیت احزاب در بیان کننده بودن و ترکیب و هماهنگ کردن اهداف و منافع گروههای مختلف اجتماعی نیز از بین میرود. زمانی که دیگر توان تجلی و نمایندگی اهداف و منافع گروههای مختلف اجتماعی وجود نداشته باشد، سیستم سیاسی با دو معضل مواجه میشود. اول این که، ریسک تخریب تدریجی اعتماد شهروندان نسبت به احزاب سیاسی وجود دارد، چرا که این احزاب دیگر توانایی انجام وظیفهای را که برایشان در نظر گرفته شده را نداشته و انجام نمیدهند. دوم این که، مؤسسات دیگری نیز موجود نیست که بتوانند، و یا مشروعیت ندارند که قادر به پُر کردن فضای آن کارکردی که تجلی و نمایندگی اهداف و منافع گروههای مختلف اجتماعی است را داشته باشند. شبکهها، از هر نوع آن، برای ایجاد هرج و مرج اند و فاقد هرگونه ارتباط مردمی میباشند که بتوانند چنین کارکردی را داشته باشند. بعلاوه این جنبشها و شبکهها چنان بیثبات هستند که بندرت قادرند هدف و آرزویی را که وظیفه سیاسی آنها در پرسپکتیو عام است را بعهده بگیرند. و اما از منظر دموکراسی: چگونه آدم میتواند انتظار مسئولیت سیاسی از یک چنین شبکه و نمایندگان آن داشته باشد؟ اگر دموکراسی پارلمانی دارای آن توانمندی نباشد که مردم را متقاعد کند چنین موسساتی (بعنوان نمونه احزاب سیاسی) میتوانند نماینده، تجلی و بیان کننده اهداف و منافع گروههای مختلف اجتماعی باشند، در این صورت بنیاد دموکراسی پارلمانی از درون فرسوده خواهد شد.
زمانی که رأیدهندگان به احزاب سیاسی پشت کنند، مشروعیت کاندیداهای جذب و نامزد شده توسط حزب برای آن انجمن و نهاد سیاسی نیز بیمعنا میشود. اگر رأیدهندگان اعتمادی به حزب نداشته باشند، چرا باید به کاندیداهایی که حزب نامزد کرده اعتماد داشته باشند؟ به همین شکل مشروعیت تصمیماتی که در انجمن و یا نهاد سیاسی اتخاذ میشوند نیز بیمعنا میشوند، چرا که این تصمیمات در واقع اغلب در عمل در درون احزاب اتخاذ میشوند. تا امروز احزاب تلاش کردهاند که معضل مشروعیت را از طریق کمک گرفتن در افزایش بخش کاندیداتوری فردی مدیریت کنند، و از این طریق بخشی از کنترل احزاب روی فرآیند جذب و کاندید شدن افراد را رها کنند.
بحران احزاب سیاسی در ارتباط با گلوبالیزاسیون و انقلاب در فنآوری ارتباطات، که قدرت مؤسسات انتخاب شده توسط مردم را تهی کرده، نیز میباشد. در پی جهانی شدن و انقلاب در فنآوری ارتباطات، قدرت به مؤسساتی با هویت غیر شفاف، نهادهای بینالمللی و یا سازمانهای فرا دولتی، برای نمونه اتحادیه اروپا منتقل شده است. بدین ترتیب امکانات شهروندان در طلب کردن مسئولیت سیاسی از نمایندگانی که در سطح ملی، خود انتخاب کردهاند فرسوده میشود، چرا که نمایندگان انتخابی آنها دارای قدرت سیاسی چندانی همچون گذشته نیستند. معضل عدم امکان بازخواست مسئولیت سیاسی از نمایندگان موجب بروز احساسات بیقدرتی شده و زمینهی مساعدی برای جنبشهای پوپولیستی که در آن "مردم" در مقابل "جاافتادگی" (احزاب سنتی) قرار داده میشوند، خواهد شد.
هم صدا با پژوهشگر جامعه شناسی و علوم سیاسی شنتال موفه، شاید بتوان گفت که سیاست (نهادهایی که فرآیندهای سیاسی را تنظیم و مدیریت میکنند، مانند پارلمان و احزاب سیاسی) از سیاسی که همانا (احساسات، نظرات و الگوهای رفتاری که روحیه جمعی را طراحی میکنند که از طریق آنها توزیع ارزش سیاسی عملی میشود) جدا افتاده است. این جدایی یک خلاء سیاسی را بوجود میآورد که موجب بروز استیصال سیاسی شهروندان میگردد.
معضلات جامعه امروزه (بعنوان نمونه محیط زیست، مهاجرت و بحرانهای اقتصادی) گلوبال اند، و معضل جهانی را نمیتوان در محدوده ملی حل و فصل کرد. اقتصاد بینالمللی جهانی شده است، ولی سیاست و دموکراسی زندانی دولتهای ملی است.
این معضل میتواند به روش متفاوت مدیریت گردد. در درجه نخست از طریق ملی کردن دگر باره سیاست، یا این که حداقل بخشی از آن را، بعنوان نمونه انتقال دوباره پارهای از حوزههای سیاسی از اتحادیه اروپا به خانه در کشور عضو. چنین راهکارهایی بمعنای کاهش ضربآهنگ گلوبالیزاسیون است، اما شاید امکانات بهتری برای بازخواست مسئولیت پذیری از سیاستمداران فراهم آورد که از آن طریق برای دموکراسی پارلمانی مفید واقع گردد.
راه دیگر در جهت مخالف است – گلوبال کردن سیاست بعنوان مثال، از طریق تقویت امکانات شهروندان که بتوانند از تصمیمگیرندگان در سطح بینالمللی و فرا دولتی بازخواست مسئولیت سیاسی بکنند. هر دو استراتژی در حقیقت دو جانبه (متقابل) نیستند. پاره از مسائل را میتوان به عرصه ملی بازگرداند، ضمن این که همزمان امکان مطالبه مسئولیت پذیری سیاسی و بازخواست از سیاستمداران را بهبود بخشید. مشکل شناخت و تعیین این که کدامین موضوعات را میتوان به عرصه ملی برگرداند و واقعاً موفقیت در انجام آن است، بدون این که با پیآمدهای منفی دیگری روبرو شویم (بعنوان مثال، بسته شدن بیشتر مرزها، کُند شدن توسعه اقتصادی، کاهش فهم و همدردی نسبت به دیگر کشورها و فرهنگها). و دیگر این که بوجود آوردن مکانیسمهای مناسب و مؤثر جهت مطالبه مسئولیت پذیری سیاسی و بازخواست سیاستمداران در سطح بینالمللی است. همانگونه که میدانید ("توده مردم") واحد اروپایی وجود ندارد که قدرت بر اساس و به اعتبار آن بخواهد معین و از آنها ناشی شود. تکه پاره شدن اتحادیه اروپا هم میتواند نشانی از این باشد که تحولات در سمت و سوی مخالف در جریان است.
وظیفه اصلی احزاب را میتوان همچنین بعنوان کانالیزه کردن "موضوع سیاست" به "سیاست" تعریف کرد. یعنی این که ترکیب کردن و تعدیل نظرات و منافع افراد و گروههای سیاسی مختلف ("موضوع سیاست") به یک نقطه نظر مشترک حزبی، بمنظور این که پس از آن با دیگر احزاب رقابت کرد که بتوان آن نقطه نظرات را در نهادها جاری نمود – بیشتر پارلمان – جایی که تصمیمات سیاسی در آن گرفته میشود ("سیاست") (۲۲).
وقتی که در پیآمد انقلاب در فنآوری ارتباطات ("موضوع سیاست") و ("سیاست") از هم دور میافتند، انجام چنین وظیفهای برای احزاب سیاسی بمراتب دشوارتر میشود. زمانی که امر مشترک جامعه تکه پاره میگردد و نهادهای سیاسی بواسطه وابستگیها، جهانی شدن گردش سرمایه و همکاریهای فرا دولتی و بینالمللی زهکشی و قدرت را تهی میکند، این سئوال مطرح میشود که احزاب در زندگی سیاسی امروز چه نقشی دارند و چه نقشی باید ایفا کنند؟
روی هم رفته این تحول برای دموکراسی پارلمانی این خطر را در بر دارد که محوریت آن بعنوان اصول سازمانی حیات اجتماعی کمتر گردد. در چنین شرایطی آیا امکانات چندانی برای خلق مجدد و یا تقویت رابطه بین احزاب سیاسی و شهروندان، و از آن طریق حتی تقویت مقام و جایگاه دموکراسی پارلمانی بعنوان سیاست شکل حکومتی وجود دارد؟ آری، قصد ما این است. انقلاب دیجیتالی و رشد شبکههای اجتماعی ابزار نوینی در دسترس احزاب سیاسی قرار داده که استفاده بهینه از آنها میتواند موجب گردد که احزاب سیاسی بتوانند بعنوان پلاتفرم برای علاقهمندی و اشتغال سیاسی شهروندان اهمیت بیشتری پیدا کنند. در این صورت مقام احزاب، بعنوان رابط بین دولت و شهروندان، و در تداوم حتی دموکراسی پارلمانی را تقویت خواهد کرد.
Peter Mair*
Gissur O Erlingsson*
Mikael Persson *
Pirat partiet *
Ann Sofie Hermansson *
* مورمونیسم، سنت دینی اصلی "جنبش قدیسان آخرالزمان" در "مسیحیت احیاگر" است. این جنبش در دهه ۱۸۲۰ در ایالات نیویورک بنیان نهاده شد. در دهههای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ مورمونیسم خود را از پروتستانیسم سنتی متمایز کرد. امروزه مورمونیسم آئین جدید غیر پروتستانی است که توسط اسمیت در دهه ۱۸۴۰ ترویج میشد. پس از مرگ اسمیت بیشتر مورمونها در هجرت بریگم یانگ به سوی غرب به قلمروی یوتا از او پیروی کرده و خود را کلیسای عیسی مسیح قدیسان آخرالزمان نامیدند. گونههایی که جزیی از این کلیسا نیستند شامل بنیادگرایی مورمون است، که خواهان حفظ آدابی چون چند همسری است. رسمی که کلیسای قدیسان ترکش کرده و چند مذهب کوچک مستقل.
Chantal Mouffe *
ادامه دارد
-----------------
محمود شوشتری: babak.m.a@hotmail.com
افزودن دیدگاه جدید