رفتن به محتوای اصلی

زبان بعنوان ابزار سیاسی

زبان بعنوان ابزار سیاسی

زبان سالاری

در حالیکه روند اختلاط، ترکیب، بده بستان و ادغام زبان های همجوار و مختلف یک پروسه طبیعی تکامل اجتماعی بشری محسوب میگردد، نباید این مساله را نادیده گرفت که در عین حال و در طول تاریخ زبان بعنوان یکی از قدرتمندترین ابزارهای سرکوب، سلطه، بی هویت کردن و بالاخره آسیمیله کردن غیر خودی توسط قدرتمدارن حاکمه بکار گرفته شده است. مثلا؛ از یک طرف در نظر بگیرید که بین سه زبانهای ترکی، فارسی و عربی تا چه میزان هر کدام از آنها کلمات و افعال مختلف را از دیگر زبان ها گرفته و در خود ادغام نموده اند. این بده بستان ها نه تنها هر سه این زبان ها را گسترده تر و غنی تر نموده است، بلکه عرصه های گفتگو میان مردم ملیت های مختلف را با همدیگر را هموارتر نموده و پلهای ارتباطی میان آنها را گسترده تر نموده و قابلیت درک زبان دیگر را راحتتر نموده است.

همین تصویر و استدلال را میتوان به عرصه زبان ارتباطی میان جوانان در دوره اینترنت و شبکه های مجازی ارتباط داده و نه تنها به آفریده شدن روزانه کلمات جدید جهانشمول اشاره نمود، بلکه جهانی شدن کلماتی که ممکن است قبلا فقط متعلق به مردم خاصی بوده، یا اصلا وجود نداشته، یا جدیدا آفریده شده است پرداخت.

از طرف دیگر ما مثلا به صورت نمونه گروه اتنیکی "هزاره" ها در افغانستان را مشاهده میکنیم، که نه تنها زبان اصلی خود را که در اصل از ریشه مغولی است از دست داده و به زبان فارسی دری صحبت میکنند، دین خود را که نوعی "شامانیزم" بوده را از دست داده و اسلام شیعه را جایگزین آن کرده اند را شاهد میباشیم که در کشور افغانستان، نه تنها در مجالس باید در ردیف های آخر بنشینند، در اتوبوس ها از جای خود بلند شوند تا غیر هزاره ها که بر آنها الویت دارند، بر صندلی ها بنشینند و بعنوان شهروند درجه چندم به حساب می ایند. حتی اسیمیله شدن و از دست دادن زبانهای آنها و پذیرفتن دین سلطه گران نیز موجب نمیگردد تا با متولیان زبان سلطه گر همردیف قرار بگیرند. در طول تاریخ؛ زبان و دین هر دو بعنوان وسیله های سلطه و سرکوب مورد سوء استفاده واقع شده اند.

زبان بعنوان ابزار سیاسی

مردم عادی و توده های زحمتکش بیشتر از همه از تداخل، ترکیب، همزیستی و تبادلات ارتباطی و بسط و گسترش زبان های مختلف که نه تنها همه آنها را غنی تر میکند، بلکه امکانات ارتباطی میان آنها را راحتتر می نماید، بهرمند میشوند. از زاویه نظر زیست طبیعی و هارمونیک توده های مردم ملیت های مختلف در کنار هم نیز تنوع زبان ها به مثابه تنوع گلها در گلستان طبیعت بشری بر روی کره زمین است. این مساله نه تنها موجب تبادل راحتتر گفتاری، فکری و نظری توده ای میان آنها میگردد؛ بلکه گامی در راستای نزدیکی زبان ها در سطح جهانی است. از طرف دیگر، قدرتمدارن، حکام، ملاّک، سران قبایل ، پادشاهان، کلیسا خصوصا در دوران قرون وسطی، قدرتمداری سرمایه داری در کشورهای مختلف، از زبان بعنوان وسیله ای برای اعمال حاکمیت خویش، سلطه بر دیگران، استثمار و بهره کشی، شکستن، قطعه قطعه کردن، آسیمیله و حذف غیر خودی جهت گسترش بازارها، ثروت اندوزی و حفظ دائمی چرخه های حاکمیت سیاسی اقتصادی خویش استفاده مینمایند.

اگر دولت های ناسیونالیستی بعثی در سوریه و عراق در شکل ناسیونالیسم عربی آن بر علیه کردها، ترکمن ها، آسوری ها و دیگر گروه های اتنیکی، ناسیونالیسم ترکی در ترکیه جهت آسیمیله کردن کردها و اقلیت های دیگر، ناسیونالیسم فارسی در ایران بطور مشابه، توسط قدرتمداران حاکمه، انواع مختلف تبعیضات را بر غیر خودی ها روا داشته اند، از این طریق نه تنها قدرت های اقتصادی و سیاسی را در دست هزار فامیل های خویش نگاه میداشتند، بلکه از طریق چنین سلطه ای تلاش در محو، و از بین بردن غیر خودی ها مینمودند.

امپریالیسم، اطلاعات در دنیای مجازی و نقش زبان سالاری

زبان سالاری یکی از ویژگیهای اصلی دوران استعمار و نو استعمار بوده است. مستعمرات فرانسه به فرانسوی، مستعمرات انگلیس به انگلیسی، پرتقال و اسپانیا به پرتقالی و اسپانیایی، هلند و بلژیک به هلندی و بلژیکی و غیره باید آموزش دیده و حرف میزدند. این مساله هم غارت منابع طبیعی آن کشورها را راحتتر مینمود، هم عرصه تجارت را با آن کشورها راحتتر میکرد و هم توان کنترل امنیتی آن کشورها را توسط استعمارگران قدیم و امپریالیستهای بعدی راحتتر مینمود. این سنت نه تنها تا به امروز ادامه یافته است، بلکه در زمان مستعمرات، مثلا دولت استعماری ملکه ویکتوریا که در آن زمان میگفتند آفتاب در آن هیچ وقت غروب نمیکرد، زبان انگلیسی به زبان رسمی تحصیلی، تجاری، دیوانی و اداری تقریبا تمامی کشورهای مستعمره انگلیس تبدیل شد و این سنت از طریق تشکیل کشوهای مشترک المنافع ادامه یافت.

آیا در دوران جهانی سازی نئولیبرالیستی و سپس، عقب گردهایی از آن صورت گرفت و منجر به رشد ناسیونالیسم فاشیستی در خیلی کشورها شده است، باز هم زبان، از طرف قدرتمدارن حاکمه به عنوان ابزاری برای سلطه جویی، توسعه و غارت مورد سوء استفاده قرار میگیرد؟ آیا در ترکیه، هنوز سلطان مدارای خلیفه مسلک جهت حفظ سلطه زبان ترکی، دست از نابود کردن زبان کردی در آن کشور بر میدارند، آیا بولسونارو در برزیل از نابود کردن زبان های بومی های آن مملکت بر میدارد؟ آیا ناسیونالیسم انگلوساکسونی در ادامه پروژه برگزیت و با هدف ائتلاف با انگلیسی زبانان آنسوی اقیانوس اطلس، در رویای سلطه و فرمانروائی بر کلیه کره زمین از طریق مسلط کردن زبان انگلیسی نیستند؟

به عنوان نمونه، آیا زبان انگلیسی از طرف ناسیونالیسم انگلاسکسون ها و سرمایه داری کلان نئولیبرالی وابسته به آن و بازارهای مالی، نفتی نظامی، رسانه ای خبری و غیره تحت کنترل آنها در صدد آن نیست تا از امکانات زبانی بعنوان یک ابزار ارتباطی بین المللی، رسانه ای، تبلیغاتی و کنترل روانی در پیشبرد اهداف خویش سوء استفاده نماید؟

میلیون ها نفر از کشور های غیر انگلیسی زبان در دانشگاه های این کشورها به این زبان تحصیل مینمایند. آنها اخبار، تجزیه تحلیل های وقایع روزمره، الگوها و نظام ارزشی فرهنگی اجتماعی، مدل های سیاسی اجتماعی را از طریق چنین نظامی آموخته و بصورت الگوهای رفتاری تکرار مینمایند. تزریق پیوسته و ادامه دار آموزشی، خبری، روانی این سلطه گران از طریق رسانه های علمی، خبری، اطلاعاتی و تبلیغاتی این کشورها، نیروهای آموزش دیده را در اکثر موارد در راستای الگومداری ارزشی کشورهای انگلوساکسون هدایت می نمایند. ابزار زبان، میتواند بصورت قدرت نرم سیاسی موثرتری از اسلحه گرم به نفع اربابان و سلطه گران کلان سرمایه داری محلی و جهانی موثر و کارگر بوده باشد.

جالب است که سردمداران سیاست نئولیبرال ناسیونالیستی پوپوایستی، که ارتباط قدرتمندی را با کلیسا دارا میباشند، به موازات بسط و توسعه سلطه زبانی خویش، از هر دو ابزار "دین" و "زبان" بعنوان دکترین ها و تئوری های تسلط و سرکوب علیه غیر خودی استفاده مینمایند.

تئوری آشوب یا آشفتگی نابسامان

"بحران آشوب" یا :تئوری کیاس"؛ بر بستر شرایط ویژه و زیر ساختهای خاص اقتصادی اجتماعی مشخصی شکل میگیرد، که تاثیرات روانی و رفتارهای اجتماعی ویژه ای را در پی خود به همراه می آورد. یکی از این تاثیرات روانی بر افراد؛ عمل کردن در راستای حفظ حیات خود به هر قیمت است. این روش ارزشی بخش قابل توجهی از نسل بشر را بسمت پیروی از نوعی از فلسفه ماکیاولیستی میکشاند.

در شرایطی که در دنیای امروزی الگوی اجتماعی اقتصادی بر این پایه می چرخد که همه کار بکنند، تا بدهکاری های خود را پرداخت نمایند. در شرایطی که هیچ کس از امنیت شغلی، کاری و درآمدی لازم برخوردار نیست، دوندگی انسانها جهت یافتن رفاه نسبی، تامین اقتصادی و اجتماعی پایانی نخواهد داشت. بر بستر یک چنین بی ثباتی ژرف و گسترده ای است که در روان انسان ها عدم تامین و امنیت اقتصادی اجتماعی، نیاز و ضرورت وابستگی به قدرتمداری حاکم ، یا پیروی و حمایت از آنها را به یکی از ارکان تامین چنین نیازی و یافت ثبات لازم تبدیل میکند.

شاید بشود ناثباتی افکار مردم در عرصه های سیاسی و غیر قابل پیش بینی بودن عکس العمل های آنها را در انتخاب های مختلف و چالش های سیاسی روزمره شان را از این زاویه تشریح نمود. الگوبرداری از نظام های ارزشی قدرتمداری حاکمه، تسلیم به زبان، دین و فرهنگ تزریقی آنها، نه تنها نوعی رویای ثبات و تامین اجتماعی را در آنها تقویت مینماید، بلکه عکس العملی غریضی و طبیعی جهت یافت ثبات و امنیت لازم در مقابل نظام حاکمه مبتنی بر تئوری نابسامانی و آشوب حاکمه بوده است. مردم در شرایط بی ثباتی نابسامان، خیلی وقتها بر پایه های نیروی محرکه ای که نیازهای کوتاه مدت آنها را رفع مینماید، تصمیم گیری می نمایند، نه بر اساس رفع نیازهای کلان و استراتژیک، مگر اینکه از سطح آگاهی استوار و عمیقی برخوردار بوده باشند.

از طرف دیگر، نه تنها نیروهای بالنده، تحول خواه و مترقی از زبان های مختلف و حاکمه جهت روشنگری و بسیج مردمی استفاده مینمایند، بلکه با آفریدن و سازماندهی ساختارهای آلترناتیو قدرت های سیاسی، مدنی، اجتماعی، اقتصادی و قدرت های نرم آلترناتیو، به راهگشایی برای آفریدن نظام های جایگزین برای مردم میپردازند تا در مقابل نابسامانی های فکری روانی آنها، راه های امید را راهگشا باشند.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید