از آغاز قرن 19 میلادی، مبارزان کلاسیک آنارشیسم میگفتند، آزادی مقدمه بنیادین هستی بشر است و عقل تنها معیار حقیقت میباشد.عملی نمودن آزادی در عدالت و برابری است، و آزادی تنها اصل مشروط عام سازمانهای اجتماعی، اقتصادی،و سیاسی است. برابری سیاسی بدون برابری اجتماعی و اقتصادی غیرممکن است. در نظام آینده، مدارس باید جای کلیساها را بگیرند و نگاهها باید بدلیل رضایت بدرخشند. نتیجه جنگهای طبقاتی سرمایه داری تاکنون فقط" رقص مرگ" بجای رقص اعضاء و افراد بوده.برای تغییر جامعه باید انسانها را تغییر داد و برای تغییر انسانها باید جامعه را تغییر داد. برای حذف فقر در جامعه باید انسان را به سلاح "اراده و وجدان بیدار" اجتماعی مسلح نمود. در" فلسفه عمل" علاقه به نابودی و تخریب همزمان علاقه به خلاقیت و آبادانی است. دیکتاتوری نظری تئوریک، منجر به دیکتاتوری عملی و استثمار میشود. "تئوری مطلق" سرانجام به پوچی و شرایط آبزورد میرسد. نظریه و تئوری مطلق در اصل چیزی نیست غیراز اینکه دیکتاتور گروهی، تبدیل به دیکتاتوری و سلطه بر عوام گردد. سلطه نتیجه نادانی است ،و نادانی موضوع تربیت. باید به دانایی و توانایی احترام گذاشت. سلطه چیزی نیست غیر از خشونت منظم و مداوم. نخستین قدم برای استقلال، عقلگرایی است. بردگی روان و اندیشه، منبع انواع سلطه و دیکتاوری است.
یکی از نظریه پردازان و عملگرایان مبارز جنبش آنارشیسم، "میکائیل باکونین" است که بین سالهای 1876-1814 میلادی زیست. وی همدوره مارکس و 4 سال از او مسن تر بود. باکونین یک اشرافزاده روس، در سال 1838 میلادی در مسکو به تحصیل فلسفه پرداخت. فیشته، هگل، و شلینگ روی افکار او تاثیر مهمی گذاشتند. از جمله محفل دوستان وی، دو انقلابی و اندیشمند دیگر روس بنامهای هرتسن و بلینسکی بودند. باکونین در سال 1840 برای ادامه تحصیل به برلین رفت و در آنجا زیر تاثیر فویرباخ و هگلی های جوان، ماتریالیست و انقلابی شد. او در سال 1844 در پاریس با پرودن و مارکس آشنا شد. باکونین در سال 1848 در نامه ای به" پان اسلاویست های روس" نوشت که مشکلات ملی و اجتماعی غیرقابل جدا از هم هستند. او در سال 1849 در کشور اتریش و در شرق آلمان دولت پروس، به 2 بار مرگ و اعدام محکوم گردید. وی سرانجام در سال 1868 با"رادیکالیسم دمکراتیک بورژوایی" و" سوسیالیسم بورژوایی" قطع رابطه نمود و عضو انترناسیونال اول شد که مارکسیستها در آن بسیار فعال بودند. باکونین در سال 1869 در انترناسیونال اول در کشور سوئیس روی موضوع "مالکیت ارثی" با مارکس اختلاف پیدا کرد و در سال 1872 به کوشش مارکس از انترناسیونال اول اخراج شد. امروزه اشاره میشود که این نخستین پاکسازی سیاسی ایدئولوژیک در میان جنبش چپ بود که شباهتی به پاکسازیهای کلیسایی داشت. پیش از آن مارکس در نامه ای به انگلس در سال 1868 نوشت، باکونین بشکل ارباب منشی میخواهد جنبش کارگری را زیر سلطه و رهبری روسها دربیاورد و میخواهد یک دیکتاتور در جنبش کارگری اروپا گردد، شعار فریب دهنده وی "کمونیسم غیراتوریته" است.
باکونین در سال 1868 نوشت، امید است جنبش سراسری گرفتار سوسیالیسم دکترین زده و اتوریته، در آینده نشود. وی در سال 1872 میگفت، نخستین وظیفه پرولتاریا باید تخریب و نابودی قدرت و حاکمیت سیاسی دولت باشد و قدرت سیاسی را باید به یک نیروی موقت انقلابی مانند شوراها و فدرالها واگذار نمود و نه آنطور که مارکس میگوید، دولت دیکتاتوری پرولتاریا، سوسیالیسم اتوریته دولتی را براه بیندازد و بخواهد از طریق برده نمودن مجدد زحمت کشان، آنها را در درازمدت آزاد کند. سرانجام در همان سال، آنارشیستها و مارکسیستها در سازمان انترناسیونال از هم جدا شدند و این نقطه آغازین انحلال انترناسیونال اول بود.
مارکس در سال 1870 باکونین را یک"توطئه گر خطرناک و یک مامور تزاری" نامیده بود و سرانجام وی را به اتهام رویزیونیستی و انحراف، از انترناسیونال اول اخراج نمود. "هرتسن" در باره باکونین گفته است او انقلاب را به یک پرسش شور انگیز در زندگی نمود. باکونین مدعی بود که مارکسیستها برای آزادی تودههای شاغل، اول میخواهند آنان را برده خود و برده دیکتاتوری پرولتاریا نمایند.
موضوع اختلاف میان آنارشیستها و مارکسیستها، آنزمان غیر از نابودی نظام سرمایه داری، روی ایده وجود و تداوم دولت نوین بود. سرانجام باکونین سرخورده از مبارزه اجتماعی در سال 1874و دو سال پیش از مرگ، در نامه ای به" رکلس" نوشت ،زمان انقلاب و شورشگری سپری شده، چون افکار انقلابی، امید انقلابی، و شور انقلابی در میان تودهها از بین رفته.
اختلاف باکونین با مارکس در انترناسیونال اول موجب قطع رابطه نهایی میان طرفدران "سوسیالیسم آنارشیستی و سوسیالیسم مارکسیستی" شد. امروزه اشاره میشود که او خلاف مارکس یک مبلغ بود تا یک تحلیلگر، یک دکترین گرا بود تا یک تئوریسین، و از نظر اصالت اندیشه در رتبه پایین تری از مارکس و پرودن قرار داشت. باکونین گرچه خالق نظراتی روشنگرانه بود و قلبی سوزان و شورانگیز داشت، ولی از نظر تئوریک زیاد قابل اعتماد نبود. او در باره مارکس گفته بود، وی آدمی خودخواه، کینه توز، و دیکتاتورمآب است و بعنوان" یک یهودی و یک آلمانی"، سرتاپا فردی است اتوریته و سلطه جو.
امروزه اشاره میشود که اهمیت تاریخی باکونین درسه زمینه است. 1. او پایه گذار آنارشیسم جمعی اجتماعی است. 2. از طریق وی آنارشیسم جنبشی سازمانیافته انقلابی در مقیاس بین المللی شد. 3. او در انترناسیونال اول بعنوان نماینده سوسیالیسم ضد اتوریته در مقابل و در مخالفت با مارکس و مارکسیستها قرار گرفت، گرچه شکست باکونین بدلیل بی صبری درمان ناپذیر انقلابی اش بود. ایده آلیسم و خیال پردازی درخشان اش،شیفتگی بدون قید و شرطش در موضوع انقلاب سوسیالیستی موجب امید و تغییر انسانها شد، ولی شوق عجیبش در تخریب رادیکال،نتایح بدست آمده را نیز نابود نمود. شور و شوق عدالت و برابری و خشم مقدس طبقاتی اش باعث شد که مذهبیون در باره او بگویند، در جسم و وجودش شیطان لانه کرده!
پیرامون پرودن،آنارشیست دیگر، گفته شده، او بهتراز مارکس مفهوم آزادی را فهمید و احساس نمود، گرچه شیطان را میپرستید ولی آنارشیسم را می ستود و اعلان نمود، و اگر دچار متافیزیک و دکترین نبود،استعداد و غریزه عجیبی برای انقلابی بودن داشت.
باکونین درکتاب "خدا و دولت" مینویسد، زندگی اجتماعی تاکنون براساس کیش خدا پرستی بوده و نه برپایه احترام به انسان. او میگفت 3 زنجیر انسان، یعنی دین،دولت طبقاتی، و نظام سرمایه داری، هستند؛ سه استثمارگر و سه تحقیرکننده حرمت و کرامت انسانی. هواداران باکونین میگفتند، سوسیالیسم آنارشیستی وی، هومانیسم ناب عدالت خواهانه و جمعی بود. وی خواهان" آزادی مطلق از طریق تخریب کامل" بود.
باکونین با اشاره به دولت پرولتری مارکس میگفت، او از طریق اصول و با کمک قبرستان اش میخواهد تمام آرزوها، خواسته ها، زندگی خصوصی، محلی و تمام منافع زحمتکشان را دفن کند. باید دولت و سرمایه داری و استثمار و اتوریته را با یک ضربه بی درنگ نابود کرد. پرودن نیز میگفت، دولت سیاسی و دولت حقوقی باید حذف شوند، چون آنان برادر کوچگ کلیسا هستند.
باکونین "نظام اتوریته" مارکسیستی را نتیجه"مکتب آلمانی" آنزمان حاکم میدانست. در نظر او "کمونیستهای آلمانی" سازمان انترناسیونال اول را اشغال نموده اند. هنر مهم باکونین انتقاد از سوسیالیسم دولتی مارکسیستها بود که منجر به دیکتاتوری اقتصادی و سیاسی نیز میشد.
هدف آنارشیستها همیشه شکستن توطئه، اتحاد مقدس ارتجاع جهانی و عواملش مانند شاه، روحانیت،فئودالها، اشرافیت، بورژوازی، ارتش، و بوروکراتی بوده.آنها میگفتند بجای کیش خداپرستی باید به انسانیت احترام گذاشت. آنارشیستها در سال 1866 میگفتند هیچ کلیسایی نباید با هزینه دولت به حماقت مردم بپردازد. اساس آنارشیسم باید بر پایه نظام شورایی و فدرالی باشد. در برنامه آنارشیستهای اسپانیا آمده بود، اعلان جنگ به همه ادیان و دروغگویان دیگر،آموزش علمی پیشرفته برای همه آحاد جامعه! از جمله دیگر ایده آلهای آنارشیستی، ترمیم و بازسازی خانواده بر اساس عمل و احساس عشق بود و نه براساس فشار مالی و مذهبی.
در جامعه طبقاتی بورژوایی فئودالی، ما با انسانهایی روبرو هستیم که در بدترین وضعیت مادی و اخلاقی قرار دارند. ساده لوحانه است اگر به این امید دل بسته باشیم که حاکمان و نمایندگان طبقات استثمارگر بشکل دلبخواه از مالکیت وسایل تولید و قدرت سیاسی اجتماعی خود دست بردارند. دستمزدها نباید چنان باشند که زیر حداقل هزینه زندگی باشند و نه در سطحی باشند که سرمایه دار و کارخانه دار به سود و ارزش اضافی؛ناشی از استثمار زحمتکشان برسند.
تئوری" سوسیالیسم ضد دولتی و ضد اتوریته" آنارشیستها همیشه در مقابل" کمونیسم دولتی" مارکسیستها قرار داشت. کمونیسم اتوریته مارکسیستها همیشه در برابر کمونیسم انقلابی و سوسیالیستی آنارشیستها بود. انقلاب اتوریته مارکسیستها همیشه مخالف سوسیالیسم انقلابی و لیبرال آنارشیستها قرار داشت. آنارشیستها مدعی هستند که کمونیستها همیشه هوادار اصل و عمل اتوریته هستند ولی آنها اعتماد را روی آزادی فرد بنا خواهند کرد. در سوسیالیسم آنارشیستی هرگونه سیستم مزدی؛ خلاف سوسیالیسم پلیسی مارکسیستی، حذف خواهد شد. بحث، جدل و ادعای سوسیالیسم ضد دولتی آنارشیستها، در مقابل کمونیسم دولتی مارکسیستها، بیش از 180 سال است که ادامه دارد.
--------------------------------------------------------------------
اسامی مهم آمده در متن نوشته/
- michail bakkunin 1814-1876
- william godwin 1756-1836
- karl marx 1818- 1883
منبع این نوشته، کتاب زیر است/
- Anarchismus, Theorie, Kritik, Utopie, (Hg) Achim von Borries, und Ingeborg Weber, 2007, Graswurzelrevolution-verlag, Nettersheim. s. 7- 422
افزودن دیدگاه جدید