از قرن نوزده میلادی به بعد در اروپا نهضت های سیاسی و ایدئولوژی های مختلفی شکل گرفت که با استفاده از لفظ پان (در زبان لاتین این واژه به معنای همه و یا عموم اطلاق می گردد.) در ابتدای نامشان به وحدت سیاسی افراد بر مبنای نژاد، زبان، دین و ملیت تأکید کرده و اعلام موجودیت نمودند. به عبارت دیگر پان ها ناسیونالیست های افراطی هستند که درصدند همه کس و همه چیز را بر پایه ی ایده ها و خواسته های خود مورد سنجش قرار دهند، همه ی پان ها به عنوان ابزاری در دست سلطه جویان جهانی بوده که به مقتضای زمان، مکان و نیازهای استعماری سرمایه داران در جهت القائات جهت دار محافل سیاسی و برای وصول به هدف های خاصی پدید آمده اند و بخش عمده ای از فرهنگ استعماری محسوب می شوند.
از همان دورانی که کشورهای اروپایی رو به رشد و توسعه گذاردند، در پی کسب منافع و ثروت بیشتر به شرق راه یافتند، (پایان سده ی 15) تا به هر وسیله ای از ثروت های آن بهره برداری نمایند. اروپائیان برای مشروعیت بخشیدن به تجاوزات و جنایات خود در شرق، به فرضیه های بی اساس نژادی روی آوردند و مدعی برتری نژادی و فرهنگی بر سایر ملیت های آسیایی، افریقایی و بومیان امریکایی شدند، با استناد به سفرنامه های اروپائیان در دیدار از شرق، در می یابیم که از دیدگاه اروپائیان، مردمان آسیا از نظر اخلاق، تمدن، فرهنگ، دانش و ... در رده های پست و پایینی قرار داشتند که می بایستی توسط متمدن های اروپایی تحت نظارت و تعلیم قرار می گرفتند. مردمان آفریقایی و ساکنان بومی امریکا نیز به وحشیگری و آدمخواری و میمون های انسان نما متهم گشته و نژاد پست و حقیری شمرده می شدند.
اروپائیان نژاد پرست که به زعم خود، زیبا، هوشمند، دارای استعداد های درخشان و خارق العاده ای بودند، سیادت و حکمرانی بر نژادهای دیگر و ملیت های غیر اروپایی را حق مسلم خود می پنداشتند. وقاحت و بی شرمی آنها تا بدانجا پیش رفت که شکار سیاهان و فروختن آنها در بازار برده فروشان و جنایت های فجیعی که بر سیاهان و سرخ پوستان امریکایی اعمال نمودند، امری طبیعی و مجاز تلقی گردید.
در این میان پژوهشگران و نویسندگان مزدور، در تعمیم فرضیه های نژادی، در تلاش برآمدند تا به آن جنبه ی علمی، معنوی و تاریخی ببخشایند. در ایران نیز تمایل رضاشاه به فاشیسم آلمان نازی و تلاش وی در پرورش افکار نژاد پرستانه و برتری قوم آریایی سبب پیدایش پان آریائیسم و پان فارسیسم گشت که به دنبال آن برای نخستین بار در سال 1306، این واژه توسط محمود افشار یزدی از مدافعان سرسخت والایی و زعامت آریایی ها در جهان، وارد فرهنگ واژگان سیاسی ایران شد و بالاخره در 15 شهریور 1326 مکتب پان ایرانیست به عنوان یک مکتب اوبژکیتو یعنی عینی و واقعیت تاریخی بنیانگذاری گردید و حزبی به این نام تشکیل شد.
پان ایرانیسم در ماهیت و محتوای خود همانند دیگر ایدئولوژی های نژاد پرستانه، جز تفرقه و کدورت برای ایرانیان حاصلی به بار نیاورد و در عهد حاکمیت رضاشاه بر جامعه ایرانی تسلط پیدا کرد. حاکمیت رضاشاه و قدرت مطلقه وی که سرانجام به استبداد و خودکامگی اش منجر گردید، شووینیزم (وطن پرستی افراطی) و پان ایرانیسم یعنی وحدت ملیت ایران تحت لوای ایرانی واحد با فرهنگ و زبانی واحد را رواج می داد و مدعی برتری نژادی و فرهنگی اقوام آریایی و فارسی بر سایر اقوام ایرانی بود.
وطن پرستی افراطی با انکشاف افسانه ای از عظمت گذشته ی تمدن ایران باستان و توجیه غارت ها و کشور گشایی های شاهان دوران هخامنشی و ساسانی تحت پوشش ابرمردان اسطوره ای با سیاست های مبتنی بر تقلید از مدرنیسم اروپایی رضاشاه در هم آمیخت و شمار بسیاری از روشنفکران و اهل علم و قلم را به خود مجذوب ساخت.
نگرش دو سویه رضاشاه به باستان گرایی آنچنان در تناقض با یکدیگر قرار گرفت که نسل جوان آن روز را دچار سردرگمی ساخت. رضا شاه با بهره گیری از همه قابلیت ها، از یکسو در صدد بود ایران را به سبک کاملا غربی و مدرن بازسازی کند، از سوی دیگر عصر پهلوی و شکوه و عظمت امپراطوری های پیش از اسلام و جلال و هیبت شاهنشاهان بزرگ باستانی را خاطرنشان می نمود، تا به تاج و تخت شاهی و قدرت مطلقه اش مشروعیت بخشد.
استبداد سلسله های باستانی به مثابه الگوی فضیلت مقامی رفیع یافت، و مفهوم تنگ نظرانه از ملت در میان واحدهای فرهنگی ایران بذر کینه و نفاق را پدید آورد.
جو شووینیزم و ملی گرایی افراطی بر اساس تعلق نژادی با نادیده گرفتن حقوق ملی اقوام دیگر و تحقیر زبان و قومیت – فرهنگ و پیشینه ی تاریخی آنان همراه بود که به جای وحدت ملل ایران تجزیه ی اجتماعی، تفرقه و خصومت را میان ملل ایجاد می کرد.
پان ایرانیست ها، احساس شرمساری و حقارت خود را در مقابل تکنولوژی و تمدن غرب با دستمایه قرار دادن عظمت تاریخ گذشته ایران باستان تسلی می بخشیدند. در نتیجه تجدد خواهانی که داعیه ایدئولوژی های نوین و رادیکال را در سر داشتند، در برهه ای از حاکمیت رضا شاه، تحت تأثیر سیاست های مغرضانه و فاشیستی وی اسیر اندیشه های شووینیستی گردیده و رسیدن به جامعه دموکراتیک و مدرنیسم اروپایی را در وحدت ملی ایرانیان و با الزام حذف دین و زبان و فرهنگ بومی ایرانیان معنا نمودند.
آنها پیرو سیاست تمرکز گرایی و فارسی گردانی، خواهان تبدیل ایران کثیرالاقوام به ملت واحد و زبان واحد شدند. در نظر آنان اقوام غیر فارسی، ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، گیلک، لر و ... بایستی زبان و فرهنگشان را به فراموشی می سپردند و به زبان فارسی سخن می گفتند.
زدودن هویت های ملی و جایگزین ساختن زبان فارسی به جای همه زبانهای جاری در کشور به بی اعتبار ساختن هویت و ارزش های اقوام دیگر ایرانی منجر گردید. در اولین گام ترک ها و زبان اصیل آنها نادیده انگاشته شد.
مروجان سیاست های پان ایرانیستی رضا شاه، بدون هیچ گونه استدلال علمی و موجه، تاریخ را با نگرش آریا محورانه به سود مقاصد سیاسی رژیم پهلوی تحلیل و توجیه نمودند. شوونیزم فارس بر تمامی عرصه های علمی و اجتماعی و تاریخی سایه افکند و در سرلوحه سیاست های روز قرار گرفت..رضا شاهایده ها و تئوری های کاذب و غیر علمی در توجیه فقر و نابرابری های انسان ها و در مبارزه علیه آزادی خواهی و عدالت طلبی آنچنان اشاعه یافت که طبق آن نظریه ها ،فقر و استثمار بمنزله واقعیات طبیعی قلمداد گردید و گریز از جبر طبیعت امری غیر عادی و اجتناب ناپذیر بر شمرده شد.
طبق نیازهای ایدئولوژیک بورژوازی رو به گسترش ، مبلغان و مدافعان این نظام در پافشاری جزم اندیشانه از طبیعی بودن اختلافات طبقاتی به دفاع بیولوژیکی کاذب از امتیازات طبقاتی خود برآمده و علوم سیاسی ،جامعه شناسی ،تاریخ و انسان شناسی را به خدمت گرفتند . فلسفه نژادپرستانه بر اساس برتری نژاد سفید قوم آریایی و فرهنگ و اصالت آنها می بایستی به تبلیغات امپریالیست های ارتجاعی یاری برساند .
در این زمان کتابی تحت عنوان نابرابری های نژادهای بشری از کنت آرتور دوگوبینوی فرانسوی(۱۸۸۲-۱۸۱۶) در مقیاسی عام به ایده نژادی برجستگی بخشید.او با استفاده از عبارت پردازی های کاذب علمی نژادهای غیر سفید را نژادهای تحتانی خوانده که تمدن ناپذیرند و چون فاقد شعور و بصیرت لازم هستنید، بایستی به عنوان برده و ماشین های زنده متحرک و حیوانات بارکش در خدمت نژادهای اعلا برآیند. او با اتخاد روش خردستیزی و اسطوره سازی تاریخی تلاش نمود تا در مقیاسی گسترده کل تاریخ را بر مبنای نظریه نژادی و برتری طبیعی نزادهای سفید بازسازی نماید.
تاریک اندیشی تئوری برتری نژادی علیه فرهنگ بشری به ستیزه برخاست و راه را برای دیدگاه فاشیستی از تاریخ هموار نمود.
گومپلویچ، اشپنگلر، و سایر تئوریسین های نژاد پرست بخصوص راتسن هوفر اشعار دارد که "نابرابری شرط طبیعی است و برابری همانا غیر طبیعی است .." آنها هر یک به نوعی همچون گوبینو سیاهپوستان را به منزله بردگان مادرزاد تلقی نموده و برده داران جنوبی ایالات متحده را تحسین نمودند..در نزد آنان برابری ودوستی میان انسان ها جز اندیشه های وهم آلود دروغی بیش نبوده است .
در این میان از دید چمبرلن که از او به عنوان پایه گذار نژادگرایی مدرن یاد می شود نظرگاه واقعی فلسفی را آگاهی از خصلت اسطوره ای کل تفکر دانسته و الغاء کلیه ایده های قبلی بشر و نوع بشر را امری ضروری برشمرد. او در اثر بنیادهای قرن نوزدهم به برتری جهان ژرمنی که بایستی به فلسفه ای عیان تبدیل شود.تاکید نموده و نژاد ژرمن را نجات دهنده بشریت و وارث فرهنگ یونان و روم خواند .لذا مقدس ترین وظیفه از دید او خدمت به نژاد ژرمن است زیرا این نژاد از نگاه او بایستی بر جهان تسلط یابد. ....
ولتمن "به استعمار مشروعیت بخشیده و اظهار نمود که برانگیختن سیاه پوستان و سرخپوستان برای کسب تمدنی واقعی درکی است از روی یاس و ناامیدی... در مستعمرات ،سفیدپوست ها همواره فقط نژاد مسلط برتر را خواهند ساخت.
روزنبرگ نیز در کتابی تحت عنوان "اشکال ایده " خدمات چمبرلن را ستود و گفت ناسیونال سوسیالیسم آلمان ، "نیچه " "چمبرلن" ،" لاگارد، "ریچارد واگنر" را به عنوان اسلاف واقعی اش می شناسد.
نخبگان حزب نازی همچنین نفرت هایدگر را از کمونیست ها و پیوند فلسفه او را با نازیسم ستودند. و هنگامی که هایدگر نام هیتلر را با عناوینی همچون اختر تابناک عالم، قهرمان بی همتا، قانون ابدی آلمان و تجسم تقدیر و ... مزین ساخت، جهان فلسفه در بهت و حیرت فرو رفت.زیرا صحبت از فیلسوفی بود که به ژرف ترین پرسش ها در باره هستی می پرداخت و با فیلسوفان معلوم الحالی همچون اسوالد اشپنگلر، آلفرد روزنبرگ، بویملر و ارنست کریک، گوبینو و چمبرلن که تفکر فلسفی شان محمل سیاستی توتالیتر و فاشیست گردید و تقدیر آلمان را با توحش و جنگ و جنایت در آمیخت. متفاوت بود .او از یکسو نام آور بی همتای فلسفه و از سوی دیگر مورد ننگ و نفرین فلسفه گردید .زیرا فلسفه قلمرو حقانیت بخشیدن به اعمال ضد انسانی نیست و هیچ چیزی را بدون دلیل و برهان و استنتاج نمی پذیرد. آنان در ستایش از خشونت و کینه و قدرت و همچنین خشم و نفرت از کمونیست ها ، در جنگ افروزی های هیتلر و فجایع ددمنشانه و نژاد پرستی های او سهیم شدند.
داغ ننگ آنان در تاریخ فلسفه هرگز زدودنی نخواهد شد.عناوین منسوب به قاجاریه را حذف نموده و برای خود نام ایرانی قدیم، پهلوی را برگزید تا سلسله وی عظمت باستانی ایران پیش از اسلام را احیاء نماید و آن را در دلها زنده نگاه دارد. او با انتخاب اسم پهلوی و به یاد آوردن نام آوران تاریخ باستان چون کوروش کبیر و داریوش درصدد بود خیل عظیمی از ملی گرایان و روشنفکران را به سمت خویش جلب نماید و تمایل به شاه پرستی افراطی و اطاعت بی چون و چرا از شاه را در مردم ایران بیدار سازد به همین سبب شعار «خدا، شاه، میهن» به شعار رسمی دولتی در آمد.
با اینکه علم خط بطلانی بر بر اندیشه های بی پایه و پوچ فرضیه های نژادی کشید اما برخی صاحب نظران تنگ نظر و سیاستمداران ایرانی پارسی گرا، با تکیه بر پیشینه و هویت ایرانی و نظرهای افراطی و تعصب گرایانه، همچنان در تلاش بودند تا با نسبت دادن بهترین صفات قومی برای آریاییها، آنان را از لحاظ عقل، شعور، فراست، زیبایی، اخلاق و کردار جزء شریف ترین، راستگوترین و شجاع ترین اقوام بشری خوانده با دادن مقامی شامخ به آنها در طول تاریخ، قوم آریایی را مشعل دار تمدن جهانی بخوانند و به اصرار افتخارات و مباهات تاریخ را به آنان نسبت دهند.
این روشنفکران بی هیچ گونه پشتوانه علمی و تاریخی در اثبات برتری قوم آریایی و تحقیر سایر اقوام ایرانی بخصوص اقوام ترک از هیچ تلاشی فروگذار ننمودند. آنها این اصل بدیهی و مسلم را فراموش کردند که همه اقوام ایرانی با تأثیر متقابل بر یکدیگر، در تکوین و تکامل تاریخ ایران زمین و رشد و توسعه علم و فرهنگ و اندیشه های سیاسی و فلسفی آن نقش داشتند.
پیروان آن اندیشه ها در ایران، به جای پذیرفتن معضلات حال جامعه و اینکه چه دلایلی سبب گردید تا جامعه ایرانی، مسیر انحطاط و تنزل را بپیماید، با مقصر قلمداد کردن اعراب و مغول و سایرین، خود را به امپراطوری پر عظمت ایران باستان دل خوش نموده و در احیاءِ فرهنگ آریایی و عظمت و مجد از دست رفته ایران به جد کوشیدند.
آنها با توهمات واهی خود قادر نشدند تا نقش سازنده ای را در تحولات آتی کشور ایفا نمایند و دانسته و ندانسته به کدورت وتفرقه ملی دامن زدند.
.بطور کلی برانگیختن احساسات پرشور و هیجانات ناسیونالیستی زیر ردای عشق افراطی به وطن، زبان ،قومیت، نژاد....از خصوصیات شگفت انگیز فاشیسم و دیکتاتوری است که از یکسو برخی از مردم را به هم پیوند می دهد و از سوی دیگر چنان از هم دور می سازد که این دوری به نفرت ،کینه های ملی ،خودنمایی، ابتذال و فرمایگی می انجامد ..هنوز ناسیونالیسم افراطی و شووینیسم و پان سازی ها سرنوشت ملل کشورهای شرق را تهدید می کند .و موجبات جنایات بسیاری می گردد .
آن اندیشه و فلسفه ای که با هر اسم و رسمی خادم و ستایشگر قدرت باشد و آن تفکری که بر آزادی و استقلال استوار نباشد و نتواند شارح خود را از اتخاذ سیاست های منفور و ضدبشری مصون نگه دارد چگونه می تواند راهنمایی برای بهتر زیستن باشد و در راستای تکامل اندیشه گام بر دارد؟
ایران سرزمین اقوام متفاوت با زیستگاهها و فرهنگ های مختلف با پیشینه های کهن است. همدلی و پیوندهای فرهنگی تاریخی و سیاسی میان مردمان این سرزمین فراتر و زیباتر از آن است که عده ای از روی عمد و یا غیر عمد بتوانند خللی بر آن وارد نمایند. بر ماست تا با دور ماندن از افسون های مکارانه تبلیغاتی دشمنان بشریت با عشق و دوستی و حرمت نهادن به همه انسان ها خواهان سعادت و سرافرازی برای همه ی ملل و اقوام بشری باشیم.
افزودن دیدگاه جدید