مقدمه ای برروشنگری
۱
نام بسیاری ازانقلابهای شناخته شده با خشونتهای فراموش نشدنی گره خورده وشاید، ازهمین روست که ازدرون همین رویکرد خشن بود وهست که مفهوم اصلاحات سیاسی واجتماعی – همواره وهمچنان – بعنوان آلترناتیووگزینه، یا پاردایمِی برای برون رفت از استبداد و یا جهت دورزدنِ «خشونت» شکل گرفته و به یکی ازدیسکورزهای اساسی محافل روشنفکری تبدیل گشته.
اگر رویکردِ «خشن» ، توده وارو جهشی، با شعاروهدفِ تغییرات سیاسی ازبالا را «انقلاب» فرض کنیم، «اصلاحات» با رویکردی سنجشی و چند وجهی، ضروت و نیازِ تغییر را درخروج از شرایطِ استبدادزده: تاکتیکی، پروسه ای و بنیادی فهمیده وارزیابی می کند وبا تاکید برتعییرات اساسی اززیرساختهای پایین به بالا ویا اصطلاحات موازی وتوام ـ برلزوم و ضرورتِ پایا بودن و به چندبًعدی نگری تغییر و تحولات تکیه می کند.
«انقلاب» و «اصلاحات» درواقع یک باوربا دو روش ومنش متقاوت درمقابل یک شرایط ویژه ویادربرابر یک «ساختار»و«دیکتاتوری» خودکامه هستند. تجربیات تاریخی نشان داده که رویکرهای قهرآمیزوانقلابی چه درپروسه ی اعتراض وانقلاب وچه پس ازسرنگونی حاکمانِ مستبد، درمنش وروش - اما- درشکلی متفاوت مشابه و هم سطح دیکتاتورهای سرنگون شده باقی می ماند وازهمین روست که همواره وتا امروزگفته می شود که : «انقلاب فرزندانش را می بلعد» یعنی اینکه در نهاد خشنونت انقلابی درنده گی، بی رحمی و انتقام ومفاهیمی ازاین دست همواره – درشکلی متفاوت- منجر به دیکتاتوریِ وبه وارثانِ یا حاکمان بعدی شکل این همانی می دهد.
حاکمان مستبد درطول حکومت خود، خشونت را بشکل سیستماتیک وارد ارگانها ، نهادها وساختارهای جامعه می کنند و در نهایت نیز از درون همان مجامع درهم تنیده، فرزند خشنِ انقلاب شکل می گیرد.
نطفه ی شورش و انقلاب درمیانِ ساخت وبافتِ نظام های مستبدِ وطبقاتی بسته می شود وسپس نوزاد وفرزند آینده اش –نیز- ازمیان همان ساخت وبافت شکل گرفته و بدنیا آمده و طبیعتاً نیز ویژه گی های والدینش را- باتفاوتهایی – با خود بهمراه می آورد.
اساساً مفهوم و مقوله ای بنام استبدادِ فردی و دمکراسی تنها و زمانی دریک ساختار و سیستم اجتماعی و فرهنگی، قابل تعریف، درک ووارد مجادله های محافل گوناگون می شود که سازمان و سامانِ فرهنگ و اجتماعِ مورد نظر، تصویر و تبلورخود را درمسؤلان ومدیرانِ ـ چه انتخابی وچه انتصابی ـ به نمایش بگذارد.
به بیانی، «استبداد» و «دمکراسی» درهرشکل وشمایلش نمایش وتبلورِیک ساختاروفرهنگ ورفتارِ غالب درجای جایِ یک مجموعه ی تعریف شده درافرادی هست که برگزیده گان ومنصوبین یا نماینده گانش درارکان وارگانهایش، چهره وآینه ی تمام نمای غالب ومحکومِ درآن جامعه محسوب می شوند.
درضروتِ
[«..خروج ازنابالغی خودخواسته...»]
۲
ازاوآخرقرن ۱۷، بتدریج، اروپا وارد دوره ی متفاوتی ازتاریخِ خودمی شود. نتیجه وبرآمدپروسه ی طولانی مدت وتوام باجنگ وکشتارِ دگراندیشان وتحول خواهان درطول چند قرن رامی توان کوتاه ودراین جملات شناخته شده ی امانوثل کانت به تاریخ ۳۰سپتامبر ۱۷۸۴درتعریف "روشنگری" خلاصه کرد. اومی نویسد: "روشنگری یعنی، خروجی مردمان ازنابالغی خودخواسته. نابالغی یعنی فقدان دانش (فضیلت وخِرَد) ، دانشی که بواسطه اش «خود» وفهم خویش را بدون هدایتِ دیگری بکارگیری (به خدمت گیری). «خودخواسته گی» درکرده وبارمسلولیتی که ـ همان ـ نابالغی است، که دلیل آن نه درکمبودِفهم، بل در«شجاعتِ» (جرعت) به تصمیم گیری است که درآن (بواسطه اش) به خود (منِ خویش)، بدون هدایت دیگری خدمت کنی. جرعت داشته باش! (به خود وبه فهم خود خدمت کن). "
بدون شک امانوثل کانت درچالش ودرگیری فکری ومیدانی توانسته بود به ضرورتِ دستیابیِ افرادو اعضا جامعه، و به مفهوم واقعی وقابل درک از"روشنگری" برسد، علاوه برآن او نیازِوضرورتِ رسیدن افرادواعضا جامعه به «خود» وعینیتِ تغییرو تحول را، «میدانی» می فهمید. ازنظراومردمان می بایست به درجه یاجایگاهی ازشعوروآگاهی می رسیدند که می توانستند به اولویت و اهمیت "فهم " وارزش "خود" یا "من" خویش رسیده وبدآن دسترسی پیدا کنند. کانت « رسیدن» یا دریافتن و «دسترسی» را با چند مفهوم کلیدی توضیح می داد، ازجمله در:
ـ "خروجی ازنابالغی خودخواسته". کانت "نابالغی" را به نوعی «حماقت» یا رفتاروکارکردِ نه لزومن تحمیلی ، بل شکل یافته درپروسه ی تاریخی می دانست وآن منش را بنوعی مغایربا اصول وآموزه های تعالی خواه مکتب وفلسفه ی خود می فهمید، لذا برداشت اودرارایه ی ـ تصویرـ ونسخه ی "خروج " از"نابالغی" و«حماقت»، نه تنهامشروط به کسبِ "فضیلت ودانش" آدمی، بل فراترازآن، بسته وشاملِ"شهامت" یا "شجاعت" اونیزمی شد.
تمام تلاش کانت درتعریف شناخته شده اش از"روشنگری" وبه تعبیری
از"نابالغی وحماقت" ارایه ی تعریف از درکی ـ مفهوم محور ـ و پروسه ای یا تدریجی است دررسیدن به «آگاهی» وسپس «خودآگاهی» انسان، بواسطه ی «دانش» یافضیلت و«خِرَد» وسپس ومهم ترازهمه " شهامت " یا "شجاعت" انسان درابرازـ نظرـ خویش، با رویکرد واراده ی ناظر وآگاه بر"خروجی" اوازدورباطل استبدادِ وبه تعبیراو"خودخواسته" است.
درگیری فکری ومیدانی کانت دربرگیرنده ی عرصه ی گسترده ای ازاطلاعات ومفاهیم آزاردهنده وکنشگرانه ای بود که او وهمفکرانش را به پروسه ای گذارو زایش فرهنگی واجتماعی رهنمون می کرد.
تصویر او از "خودخواستگی"، نه تنها تاریخی، بل، شامل فرهنگی می شد، که اروپای قرون ۱۴تا ۱۷ رانیز دربرمی گرفت که درآن مردمان ایمان و باوربه راه وکاری را داشتند که ازجانب شاهان یا سلاطین و پاپ و اسقفهای کلیساهای کاتولیک به آنها دیکته می شد و مردم نیزـ نا آگاهانه و بنا به ضرورت زمانی ـ بدآن نه تنها گردن می نهادند، بل باورنیزداشتند وازسوی دیگرنیزشاکی ومنتقد شرایط نیزبودند.
به بیانی، درد وآلام مردمان درمقابل جنسِ باوروایمانشان قرارمی گرفت. ازدرون این مناسبات بغایت دشوار، شکلهای متفاوتی ازرفتارهای اجتماعی بروزمی کرد وموجب گستردگی شکافها وتضادهای درون طبقاتی و ساختاری نظام های سیاسی، اجتماعی می شد. طبعن نظام های وقت نهایت بهره را ازاین شکافها وتضادهای درون طبقاتی (اجتماعی، فرهنگی) وساختاری می بردند.
درقرون وسطی، کشتن، شکنجه، به صلیب کشیدن وآتش زدن وسوزاندن انسانها به هر دلیلی ازسوی حاکمانِ وقت وخصوصن کلیساها ودادگاهای تفتیش عقاید امری عادی ودرمیان عموم ، ظاهرن پذیرفته شده بنظرمی رسیدو مردمان به قوانینی که بانام دین وانجیل وازسوی حاکمان ومراجع دینی ـ پاپ، اسقف، کشیش – ابلاغ می شد، گردن می نهادند وبدآن تمکین می کردند. قانون انجیل بود وتعریف یا قانون گذاری نیزدردست کلیساها. زورگویی و درنده خویی درقرون وسطی جزوی اززندگی روزمره ی مردم محسوب می شدوانسانها پیوسته درساختارِ زورمداری که شکل وشمایل عوض می کرد، بواسطه ی اهرمهای قدرت وسرکوب به اطاعت وفرمانبرداری مجبورمی شدند وگویی این گونه شکل فرمانروایی وحکمرانی وحکومت، تنها شکلِ شناخته وپذیرفته شده، درمیانِ نه تنها اکثریت غالبِ توده ها بلکه خودِحاکمان نیزمحسوب می شد.
استبداد قرون وسطی، غالباً دریک چهره خلاصه می شد وآن یا پاپ و نماینده گانش بودند که خویش را برگزیدگانی از برترین هایی که به انجیل و عیسی مسیح واقف و نزدیک بودند و خود را بانمادهای صلیب و کلیسا، معرفی می کردند و یا پادشاهانی که خود را نماینده ی مستقیم خدا درزمین قلمدادکرده و درجلوه یا نمادهای تاج و تخت و عصا و کاخ و غیره خودرا می شناساندند، و یا ترکیبی ازاین دو که برمردم حکمرانی و حکومت می کردند.
اواخر قرن ۱۷ در واقع سرآغاز شروع فصلی تازه دراروپاست. درک و ارائه ی بسیاری ازمفاهیمی که پیش ترها ازسوی هنرمندان آغاز و درناخودآگاه جامعه بصورت پنهان و باحضور نامحسوس جاری بود ، دربین قشرهای ویژه ی روشنفکری شروع به نضج و نما می کند و به بیانی، واردحیطه ی «آگاه» وسپس«خودآگاه» لایه های ویژه ای از قشرروشنفکری می شود. امانوِیل کانت یکی ازکسانی هست که روالِ فکرومنش یا روشِ زندگی خود ومردمان رابه زیرعلامت سوال می برد.
شکل گیری مفهوم وواژه ی «روشنگری» و طرح آن درمحافل روشنفکری ،درواقع سرآغازِ شروع نهضتی متفاوت وبرافراشتن پرچمی ازهمه رنگ ومتفاوتی می شود که وسعت وادامه ی آن تا به اکنون نیزادامه می یابد.
روشنگری و نهضت روشنفکری را می توان به بازسازی زیربنا و پایه های ساختمان و عمارت عظیم ـ بشرـ تشبیه کرد که کارِ بنا، مرمت و استوارسازی آن هرگزتمامی ندارد. به مفهومی، عمارت وساختمان زیست وبوم انسان با درک و فهم اویعنی انسان ازحیات و روابطش با خود و دیگران درهم تنیده، و او عضو و به تعبیری جزء اصلی و جدایی ناپذیر این عمارت دردست ساخته مان و بازسازی و بهینه سازی آن است. هر جزء و آجرِبنا و عمارت درحقیقت بخش و جزئی از زندگیِ خود اوست.
«روشنگری» با بهره گیری ازامکانات ،فرصت هاو کسبِ دانش وسپس«آگاهی»، شکل گرفته ودرادامه با فضیلت آمیخته به «خودآگاهی» وبارویکرد وباوربه تغییراتِ پروسه ای واما بنیادی به شکوفایی ودگردیسی مفهومی رسد.
درکِ مفهوم و تعبیر مذکور را، می شود در پروسه ی تاریخ شکل گیری «جنبش های روشنگری دراروپا» و همچنین درتاریخ شکل گیری «آگاهی» و «خودآگاهی» نیز پی گیری کرد.
بدون تردید، «روشنگری» تنها و تنها، در یک پروسه والبته با چالش ها وموانع تودرتوشکل گرفته ، بارورشده، ودرنهایت به مرزهای شکوفایی رسیده وپیوسته با تغییر،تحول ودگردیسی، به شکل نو درآمده وحیات نوین بخودگرفته. «نو» زایی و«نو» گرایی ویژه گیِ وذاتی «روشنگری » است وپیآمد جنبش هایی با مضامین یادشده، با خود تغییر و تحولات و به اصطلاح، دگرگونی و نوشدن رابه همراه می آورد. نو شدن به مفهومِ تحولی است «بنیادی» که خویش را درجای جای ارگانهای جامعه به نمایش بگذارد و بدنبال آن جامعه و اعضا ی آن خویش را بیش از پیش سعادتمند و کم دغدغه و خوشبخت احساس کنند.
ـ ادوارد اسنودن درسال ماه مای ۲۰۱۳ میلادی (اردیبهشت ۱۳۹۲) تصمیمی حیاتی درزندگی خود می گیرد. او که به بعنوان ماموردرسازمانهای جاسوسی آمریکا با وظایف ویژه و تعریف شده بکارگماشده شده بود، درپروسه ی کارِخود متوجه چیزی می شود که شاید کمترکسی به روال معمول درکاروزندگی روزمره ی خویش ـ اگرباچنین فضا و موقعیتی مواجه می شد یافراهم می آمد ـ دارای چنان« خودآگاهی» توام با «شجاعتی» می شد که اورابه سویِ «اراده» و تصمیم به خروج ازدایره و سلول تاریک ارگانِ میزبان می کرد.
اراده و تصمیم به خروج ازیک ارگان درحقیقت آغازپروسه ای متفاوت وتازه ای است . «آگاهی» و«خودآگاهی» وسپس «شجاعت» سرآغازراهی بود وهست که هرکسی چون ادوارد اسنودن می توانددرصورت داشتن ومواجهه با آنها، بدآن دسترسی پیداکرده وبه آن برسد. ولی متاسفانه اغلب منافع شخصی ومادی مانعی جدی درچنین رخداد تعیین کننده وتاریخی می شود.
نمونه هایی چون ادوارد اسنودن کم درتاریخ نیستند ودقیقاً همین نوع و جنسِ فکرِ تغییر در منش و زندگی است که سرفصل و سرآغاز تغییر و تحول عمومی می شود. تغییر و تحول با یک تصمیم و اراده شروع می شود و با «شجاعت »به نکته ی تعیین کننده و «خروجی» از گردنه های کشنده ی «استبداد» می رسد.
«اراده» و"شجاعت" به "خروج ازنابالغی" در هر لحظه و در هرمکان و یا در هر کس و شخصی، شدنی و امکان پذیراست، و استثناء نمی شناسد؛ و همه بنوعی با نا بالغی و در"نا بالغی خود خواسته" زندانی خویش هستند. درصورت دست یازی انسان به «خودآگاهی» در «نابالغی خویش» هست که توان واراده به شکستنِ پوسته ی زحیم عادات و ترسهای فرهنگی وقومی وقبیله ای میسرمی شود.
«خروج ازنابالغی» را نباید دربُعدِ سیاسی فهمید، بل، مقوله ی "خروج" بیشترناظر به کنش فرهنگی ومنشی هست که انسان درهرلحظه ی زندگی درگیرآن می باشد. اگر ما نتوانیم به استقبال چالشهای روزمره ی زندگی خود رفته با آن روبرو شده و به نابالغی خود پی برده و آگاهانه و با شجاعت و قدرت پوسته ی خودخواهی و منافع شخصی را نشکنیم، هرگزبه خروجی ازدورباطل استبداد، کشتار، وبی عدالتی نخواهیم رسید.
افزودن دیدگاه جدید