رفتن به محتوای اصلی

فدایی و اخلاق

فدایی و اخلاق

از حادثه‌ی سیاهکل پنجاه سال می‌گذرد. این حادثه برای برخی «رستاخیز» (نک جزنی، ۱۹ بهمن شماره ۴، ص ۴۵) و برای بعضی روزی شوم بود. با این حال هم طرفداران و هم مخالفین بر این نکته توافق دارند که واقعه‌ی سیاهکل سال‌ها سایه‌ی خود را بر جامعه‌ی سیاسی و فرهنگی ایران افکند. از همان ابتدا بسیاری از مخالفین رژیم سلطنتی آن را خوشامد گفتند، اما در میان آنان کسانی نیز وجود داشتند که از آغاز به انتقاد از آن پرداختند. موضع صاحبان قدرت در آن زمان کاملاً مشخص بود: عده‌ای «تروریست» و «طرفدار اجنبی» در ۱۹ بهمن سکوت شب را شکستند. در طی پنجاه سال گذشته طیف موافقین و مخالفین سیاهکل دچار تغییرات شگرفی شده است. امروز عده‌ی بسیار معدودی از مخالفین جمهوری اسلامی موافق مبارزه‌ی مسلحانه هستند، و اکثر آن‌ها اعم از «برانداز»، «تحول‌طلب» و «اصلاح‌طلب» بر سر« خشونت‌گریزی» توافق دارند. اما باید یادآور شد که عده‌ی قابل توجهی از چریک‌های دیروز حتی در ارزیابی خود از اهمیت سیاهکل تجدید ‌نظر کرده‌اند. در نظر آنان سیاهکل نه یک «حماسه» بلکه یک «تراژدی» بود. (نک امیر ممبینی، سیاهکل، ایران امروز).

چرا بسیاری از روشنفکران ایرانی نیم‌قرن پیش خود را درگیر مبارزه‌ای نمودند که خود کم و بیش اطمینان داشتند پایان آن را نخواهند دید؟ و چرا بسیاری از فعالین آن جنبش، امروز خود به مخالفین اصلی آن بدل گشته‌اند؟ آیا این امر فقط به خاطر مشی اولیه مسلحانه‌ی فدائیان است؟ پرسش‌ها بسیارند و پاسخ‌ها بسیار متفاوت. مبارزه چریک‌های فدایی از همان ابتدا، از آنجا که شکل یک مبارزه‌ی سیاسی-نظامی را به خود گرفت به یک مبارزه‌ی اخلاقی بدل گشت. در طول نیم قرن گذشته صف مخالفین و موافقین در دو سوی این مبارزه تغییر کرده است، اما مشکلات و معضلات این مبارزه همچنان پابرجا هستند.

از همان ابتدا لازم به تذکر است که بنا به نظر این قلم، جنبش فدائیان در شرایط تاریخی معینی شکل گرفت و بازگشت به آن شرایط نه امکان‌پذیر است و نه مطلوب. قصد این نوشته نشان دادن پایه‌های اخلاقی جنبش فدایی و پرده برداشتن از برخی از برخوردهای غلط امروز با وقایع نیم‌قرن گذشته است و نه بازگشت به گذشته.


۱
بیژن جزنی در بررسی گروه جزنی-ظریفی به طور خیلی مختصر دلایل انتخاب مشی مسلحانه را چنین عنوان می‌کند: «شکست ۲۸ مرداد، اختناق سال‌های پس از آن، شکست فعالیت‌های پراکنده مخفی قبل از سال ۳۹ و سرانجام ناکامی مبارزات علنی و شکست جبهه‌ی ملی دوم و نیروهای پیرامون آن زمینه‌ی لازم برای پذیرفتن مشی قهرآمیز را ایجاد کرده بود. جنبش‌های انقلابی جهان و به‌خصوص انقلاب پیروزمند کوبا در چنین شرایطی بیش از حد توجه گروه را جلب کرده بود.» (جزنی، ۱۳۵۵، ص ۱۴)

باید به خاطر آورد که کودتای ۲۸ مرداد تأثیر زیادی بر کل جامعه‌ی ایران گذاشت. این تأثیر تا به آن حد بود که برخی یکی از عوامل اصلی انقلاب بهمن را عدم مشروعیت رژیم شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد می‌شمرند. ضمناً باید اضافه کرد، امروز بسیاری به خاطر نتایج انقلاب بهمن و تثبیت یک رژیم ارتجاعی دینی به این نتیجه رسیده‌اند که مشارکت در هر انقلابی عملی «خطا» است و یا اینکه «انقلاب» و «براندازی» رژیم کنونی چیزی جز «طرفداری از خشونت» نیست. برعکس، نیروهای مبارز پس از کودتای ۲۸ مرداد با توجه به تجربه‌ی خود به نتیجه متضادی رسیدند. آن‌ها نشانه‌ی بی‌عملی جبهه ملی و حزب توده را در سازماندهی مقاومت و عدم استفاده از زور در مقابل کودتاگران یافتند. قضاوت نیروهای چپ از عملکرد حزب توده نسبت به سایر نیروها بسیار سختگیرانه‌تر بود. این نکته‌ای بود که آن‌ها به خوبی به آن واقف بودند. جزنی در یکی از نوشته‌های خود در سال ۱۳۴۶ توضیح می‌دهد که «همه‌ی نیروهای نهضت بدون استثناء تماشاگر پیروزی کودتاچیان باقی ماندند» و از این رو «همه‌ی نیروهای نهضت به یک اندازه در این شکست تاریخی سهم دارند» اما از نظر آن‌ها حزب توده به عنوان «پیشقراول طبقه‌ی کارگر» درست به خاطر نقشی که برای خود به عنوان رهبر نیروهای مترقی قائل بود، باید «مسئولیت عدم مقابله با کودتای ۲۸ مرداد » را بپذیرد. این قضاوت سخت بر این پایه قرار داشت که همه‌ی نیروهای جنبش در آن زمان ضمن قبول بی‌عملی خود در مقابل کودتاگران، گناه را بر گردن یکدیگر می‌انداختند. آنان ادعای رهبری حزب در مورد عدم وجود وحدت بین نیروهای مترقی را نادرست تلقی کردند زیرا «عدم وحدت خود معلول فقدان عمل انقلابی یعنی عدم مقابله بود». و وحدت نیروها در کوچه و بازار به هنگام مقابله با کودتاگران به دست می‌آمد. ضمناً جزنی تأکید می‌کند «مسأله‌ی مقابله با کودتای ۲۸ مرداد» به معنی یک پیروزی سریع و فوری نبود «بلکه پیروزی [را] به معنی ایجاد کانون‌های مقاومت مسلحانه و ادامه و گسترش آن» می‌دانست. «ایجاد چنین مقابله‌ای کاملاً ممکن و میسر بود و شرایط عینی و ذهنی کاملاً مساعد[ی] برای انجام آن وجود داشت.» (جزنی، ۱۳۴۶، ص ۲) تعلل رهبری حزب در عدم مقابله با کودتا موجب شد که فرصت «کسب قطعی رهبری جنبش» در شرایطی که توده‌ها آمادگی پذیرش این رهبری را داشتند، از دست برود. (جزنی، ۱۳۴۶، ص ۳) در نتیجه، پس از کودتا در میان مبارزین اندیشه‌ی مقاومت مسلحانه رشد نمود.

بنا به جزنی، از سوی دیگر با افزایش خشونت و اختناق در جامعه، قدرت شاه بیش از پیش افزایش یافت. شاه دیگر بدون «هیچ‌گونه ظاهرسازی [و]...برخلاف قانون اساسی همه‌ی قدرت را در» دست گرفت (همانجا) تمام سطوح زندگی اجتماعی و سیاسی پلیسی گشت، و بر خلاف «مانورهای اصلاحاتی» رژیم، «اساس حاکمیت» بر اختناق و استبداد بسیار خشن و بی‌رحمانه‌ای قرار داشت. اگر در گذشته بیشتر کمونیست‌ها و در حد کمتری مصدقی‌ها در معرض سرکوب، شکنجه و تیرباران قرار داشتند، در دهه‌ی چهل نیروهای مذهبی که طرفدار مصدق نیز نبودند، به همین سرنوشت دچار گشتند. همه‌ی این‌ها نشانه‌ی عدول رژیم از قانون اساسی بود.

جزنی در ارتباط با تشدید اختناق به برخی از حوادث مهم اشاره می‌کند: «کشتار زندانیان در رشت، سرکوب خونین ۲۱ آبان ۳۲، کشتار ۱۶ آذر دانشگاه تهران، سرکوب عشایر قشقایی پس از ۲۸ مرداد، سرکوب جنبش کردها در کردستان در سال ۳۶، سرکوب خونین اعتصاب دلیرانه‌ی کارگران کوره‌پزخانه‌ها، سرکوب اعتصابات کارگری در آبادان و اصفهان در سال ۳۵ تا ۳۹، سرکوب جنبش صنفی دانش‌آموزان تهران در ۲۰ دی‌ماه ۳۸، سرکوب اعتصاب تاکسی‌رانان تهران، یورش وحشیانه‌ی چتربازان به دانشگاه تهران در اول بهمن ۴۰، سرکوب خونین جنبش معلمین، سرکوب خونین اعتصاب ماهیگیران بندر پهلوی، یورش‌های شدید و متوالی به دانشگاه‌های تهران، تبریز، مشهد و غیره از سال ۳۹ تا ۴۶، سرکوب مجدد عشایر جنوب، سرکوب خونین و بی‌نظیر جنبش ۱۵ خرداد ۴۲ و قتل‌عام مردم در تهران، قم، مشهد، اصفهان، شیراز و غیره. به این یورش‌های خونین باید زندان‌ها، شکنجه‌ها، اعدام‌ها، ترورها و جنایات بی‌نظیری که در سلاخ‌خانه‌های سازمان امنیت، در باغ مهران و در لشکر دو زرهی، در حمام قزل‌قلعه و در زندان اوین و در درون ده‌ها زندانی که در سراسر ایران پراکنده‌اند، بر سر زنان و مردان مظلوم و بی‌پناه ایرانی آمده است، افزوده شود. در طی این سال‌ها ده‌ها تن از بهترین مبارزان از رهبران دسته‌ها و احزاب مختلف تیرباران شدند و گروهی در زیر شکنجه جان خود را فدا کردند. از رهبران و اعضای حزب توده ایران تا طرفداران ایت‌الله خمینی، از روزبه و علوی گرفته تا دکتر فاطمی و کریم‌پور شیرازی و نواب صفوی و طیب و بخارایی و بهمن قشقایی. هر کدام از این عناصر وابسته به قشرهای گوناگون اجتماعی و دارای تمایلات مختلف سیاسی بوده‌اند: ولی جرم اساسی همهی آن‌ها مخالفت با رژیم شاه بود. در طی این سال‌ها، گذشته از سازمان‌های اصلی حزب توده که تا سال ۳۵ با خشونت و وحشی‌گری تقریباً نابود شدند قریب به ۳۰ شبکه کمونیستی مورد یورش قرار گرفت و اعضای آن پس از شکنجه‌های وحشیانه به اعدام و زندان‌های طولانی محکوم شدند..» (جزنی، ۱۳۴۹، ص ۵).

اما باید به یک نکته دیگر نیز توجه نمود. جنبش فدائیان در دوران اوج جنبش‌های چپگرایانه در جهان شکل گرفت. آن متأثر از جنبش‌های چریکی آمریکای لاتین، جنبش‌های آزادی‌بخش ضد استعماری به ویژه جنبش فلسطین، الجزایر و ویتنام، و جنبش‌های دانشجویی ۱۹۶۸ اروپا بود. باید به یاد داشت که در این دوران بنا به گفته ارنست مندل، سه جنبش یعنی جنبش ضد سرمایه‌داری در اروپا، جنبش‌های ازادی‌بخش در کشورهای رو به توسعه و جنبش‌های ضد بوروکراسی در کشورهای سوسیالیستی در هم تنیده شده بودند. سدهی قبل سده‌ی جنگ‌های جهانی، سده‌ی پیروزی بر فاشیسم، سده‌ی انقلابات، سده‌ی جنگ‌های آزادی‌بخش ، سده‌ی آزادی‌طلبی جوانان و سده‌ی آرمان‌خواهی بود. فدائیان یکی از جنبش‌های کوچک این خانواده‌ی بزرگ بود. جنبشی آرمان‌خواه، آزادی‌طلب، عدالت‌جو، مستقل، متکی بر ایدئولوژی سوسیالیستی که از جان گذشته شیوه‌ی مبارزه مسلحانه را برای اهداف خود برگزیده بود. جنبشی نو که همه‌ی ترکیبات لازم برای پیروزی قلب روشنفکران در آن زمان را در خود داشت. موفقیت آن فقط به خاطر آرمان‌ها و جانفشانی‌های خالصانه چریک‌هایش نبود بلکه دعای خیر دوران خود را نیز داشت. دورانی که در همه جای جهان، چپ در اوج خود قرار داشت، اما روند معکوس پیشروی آن در حال آغاز بود.

۲پس از سیاهکل رژیم شاه دست به سرکوب شدید چریک‌ها زد. بسیاری از کسانی که از اعضای مؤسس چریک‌های فدایی بودند را بلافاصله به قتل رساند و رهبران دیگری را که قبل از سیاهکل در زندان به سر می‌بردند چند سال بعدتر به شیوه ناجوانمردانه‌ای کشت. عده‌ی زیادی از روشنفکران که رابطه مستقیمی با فدائیان نداشتند را دستگیر نمود. دانشگاه‌های تهران را یک هفته تعطیل نمود و در «تائید اهمیت حماسه‌ی سیاهکل... حقوق کارمندان دولت را افزایش داد، آن سال را سال کارمندان اعلام کرد، حداقل دستمزدها را بالا برد و اعلام نمود که در سال‌های اینده، ۱۱ اردیبهشت(اول ماه مه) به عنوان روز کارگر در سراسر ایران جشن گرفته خواهد شد.»(آبراهامیان،۱۳۹۵ ، ص ۴۸۵) بنابراین، اولین اعتراف ضمنی در رابطه با اهمیت سیاهکل از سوی رژیم سلطنتی صورت گرفت. رژیم که در حال تدارک جشن‌های ۲۵۰۰ ساله بود با «فاجعه»‌ی سیاهکل روبرو شد.

از سوی دیگر رژیم سلطنتی دست به تبلیغات گسترده‌ای علیه چریک‌ها زد. بنا به نوشته جراید، چریک‌ها «مطرودین» جامعه بودند که به دلیل «محرومیت ذهنی، و همچنین نارسایی‌های شخصی و خانوادگی» در دوران کودکی، «طمع شخصی، و تمایل به نفرت، تخریب، بی‌قانونی و پرخاشگری» به مبارزه‌ی مسلحانه رو آورده بودند. پس از چندی آن‌ها متهم به «نارسایی‌های اخلاقی و جنسی» و اعتقاد به «عشق آزاد» گشتند. (رهنما، ۲۰۲۰ ، ص ۳۸ ) اما اتهامی که از همان ابتدا از طرف رژیم شاه مطرح شد و بعداً بقیه مخالفین و منتقدین به آن تا به امروز استناد کرده‌اند، اینکه چریک‌ فدایی «تروریست» بود.

چندی قبل نشریه‌ی مهرنامه به سردبیری محمد قوچانی به هنگام بررسی زندگی و نظرات بیژن جزنی از عنوان «روشنفکر تروریست» استفاده نمود. عنوانی که خشم فراوانی در بین طرفداران فدائیان و حتی نیروهای دیگر ایجاد کرد. سپس محمد قوچانی در دفاع از خود گفت:«اگر ما از «روشنفکران آدمکش» یا «قاتل» سخن می‌گفتیم، منتقدان حق داشتند که خشم بورزند و خشونت کنند و بگویند پس میان اصغر قاتل و بیژن جزنی چه تفاوتی هست؟ اما هنگامی که از «روشنفکران تروریست» سخن می‌گوئیم دقیقاً به این تفاوت و فاصله‌گذاری توجه داریم که انسان یا انسان‌های شریف (یا حداقل با انگیزه شرافتمندانه) دست به عمل قتل می‌زنند.» (قوچانی، ۱۳۹۴، ص ۲۲) سعید حجاریان در مقاله‌ی «ضرورت مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا» ضمن رد نظرات پویان در «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»، هسته‌ی مرکزی مشی اصلاح‌طلبان حکومتی را تئوریزه می‌کند «اصولاً سیاست در مبارزه مصلحانه، یعنی: «هنر حرکت در دایره ممکنات». نیروی اصلاح‌طلب اینکه آلام مردم را زیاد کند و دردی بر دردهایشان بگذارد را نمی‌پسندد. حرکت مصلحانه با آنکه برایش دموکراسی مهم است، اما ممکن است در مقاطعی به خاطر رفع آلام مردم، دست از شعارش به صورت موقت بردارد و خواست عمومی و فوری مردم را بر شعار و آرمان خویش اولویت دهد؛ نظیر آنچه دو سال قبل، در انتخابات ریاست جمهوری رخ داد.» [منظور حجاریان رأی اصلاح‌طلبان برای انتخاب روحانی در سال ۱۳۹۲ است] ( حجاریان، ۱۳۹۴ ، ص ۸۹). به عبارتی تقاضای مردم دموکراسی نیست، بلکه آن خواسته‌ی اصلاح‌طلبان است، اما آن‌ها گاه مجبور به عدول از این خواسته‌ی خود می‌گردند. ولی این فکر لحظه‌ای به مخیله‌اش خطور نمی‌کند در صورتی که در کشور یک دموکراسی حداقلی وجود داشت، بسیاری از آلام و مصائب مردم خودبه‌خود حل می‌شدند. بنا به گفته‌ی حجاریان، مبارزه‌ی مصلحانه «خط قرمز» دارد «اما در مشی «مبارزه‌ی مصلحانه» وظیفه‌ی اصلاح‌طلبان ارشاد، توصیه و اقناع است.» (همانجا) اما اگر برای اصلاح‌طلبان «خط قرمز» وجود دارد، این خط قرمز کجاست؟ و اگر صاحبان قدرت از خط قرمز گذشتند چه اتفاقی می‌افتد ؟ با توجه به آنکه استراتژی اصلاح‌طلبان «اقناع» طرف مقابل بوده است؟ به عبارتی، از نظر آنان هیچ خط قرمزی وجود ندارد، و حتی با وجود چنین خطی، اگر از خط قرمز نیز عبور شود، وظیفه همچنان اقناع و نه بسیج مردم است. و در نهایت از «مهمترین» هدف آن‌ها یعنی دموکراسی می‌توان به راحتی عدول کرد، «سیاست نه خواستن» بلکه «هنر حرکت در دایره ممکنات» است. اصلاح‌طلبان «خشونت‌پرهیز» هستند. اما برعکس، بنیانگذاران فدایی خط قرمز داشتند؛ هنگامی که رژیم سلطنتی همه‌ی پل‌های پشت سر خود را خراب کرد، زمانی که صدای هر اعتراضی را خاموش کرد و در قتل‌عام، اعدام، شکنجه، حبس و اخراج مخالفین خود کوچک‌ترین ذره‌ای شک نکرد، احزاب را منحل نمود... آنگاه به مبارزه‌ی مسلحانه روی آوردند.

لازم به هیچگونه تذکری نیست که قوچانی و حجاریان خود جزو طبقه‌ی حاکمه‌ی رژیمی محسوب می‌شوند که تاکنون بیش ۶۵۰۰۰ نفر را در طی چهار دهه گذشته به جرائم مختلف سیاسی و غیر سیاسی به قتل رسانده است. بنا به جمعبندی مفصل آقای احسان فتاحی از اعدام‌های سال ۹۵-۵۷ در حدود ۶۱۰۰۰ نفر در دوران جمهوری اسلامی اعدام شده‌اند. (فتاحی، ۱۳۹۵ ) به این تعداد باید آمار کشته‌شدگان اعتراضات پس از ۱۳۹۵ را نیز افزود. به عبارتی جمهوری اسلامی در کارنامه سیاه خود رقم غیرقابل تصور اعدام و کشتار سالانه ۱۶۰۰ نفر (به طور متوسط) را دارد.


اما کارنامه‌ی نظامی چریک‌های فدایی که به «تروریسم» متهم شده‌اند، چه بود؟ اولین بار عماد‌الدین باقی، از خویشاوندان بسیار نزدیک محمد قوچانی، آماری از تعداد کشته‌شدگان چریک‌ها در فاصله بین سیاهکل، بهمن ماه ۴۹ تا مهرماه ۱۳۵۶ را منتشر نمود. بر اساس آمار وی در طی این مدت ۳۴۱ نفر چریک (فدایی، مجاهد، مجاهدین مارکسیست، مارکسیست‌های دیگر و گروه‌های کوچک اسلامی) کشته شدند. از این تعداد «۱۷۲ نفر از فدائیان(۵۰ درصد)، ۷۳ نفر از مجاهدین خلق( ۲۱ درصد پیش ازتغییر ایدئولوژی) و ۳۸ نفر (۱۱ درصد) از گروه‌های کوچک مارکسیست‌، ۳۰ نفر (۹ درصد از مجاهدین مارکسیست‌ بعد از تغییر ایدئولوژی) و ۲۸ نفر دیگر (۸ درصد) از گروه‌های کوچک اسلامی بودند.» (باقی، ۲۰۱۵ ) یرواند آبراهامیان بر مبنای این اطلاعات کشته‌شدگان فدایی را چنین تقسیم‌بندی می‌کند: در نبرد ۱۰۶ نفر، اعدام ۳۸ نفر، زیر شکنجه ۱۰ نفر، اعدام بدون محاکمه ۶ نفر، خودکشی (سیانور یا نارنجک) ۵ نفر، قتل در زندان ۷ نفر (بیژن جزنی و یارانش).

پرویز ثابتی آمار باقی را دقیق نمی‌داند ولی آمار او تقریباً با آمار باقی یکی است، جز آنکه تعد کشته‌شدگان فدایی در آمار او ۵۷ درصد است. «در طول آن ۸ سال (یعنی از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷) از گروه‌های مختلف (اعم از چریک‌های فدایی خلق، مجاهدین خلق، سازمان انقلابی حزب توده، گروه‌های افراطی مذهبی و حزب‌الله) دقیقاً ۳۱۲ نفر کشته شده‌اند (که حدود ۱۸۰ نفر از چریک‌های فدایی خلق، ۸۵ نفر از مجاهدین خلق و بقیه اعضای گروه‌های مختلف دیگر بودند) که یا در درگیری‌های مسلحانه کشته شدند و یا محاکمه و اعدام شدند یا با خوردن سیانور و ترکاندان نارنجک، خودکشی کردند.» (ثابتی،۱۳۹۰ ، ص ۳۱۴‌)

اما چریک‌ها چند نفر را به قتل رساندند؟ «تعداد تلفات نیروهای نظامی و انتظامی (یعنی ساواک، شهربانی و ارتش) در این مدت حدود ۴۰ نفر بوده است، به علاوه تعدادی افراد عادی در جریان بمب‌گذاری‌های مخالفین یا در حاشیه‌ی درگیری‌ها کشته شده‌اند.» (همان‌جا) متأسفانه او نمی‌تواند/نمی‌خواهد تعداد کشته‌شدگان مردم عادی را حدس بزند و یا اینکه بگوید آیا آن‌ها توسط مامورین یا چریک‌ها کشته شدند و یا در اثر بمب‌گذاری. بنابراین در مبارزه‌ی مسلحانه فدائیان، آن‌ها خود بیشترین تلفات جانی را متحمل شدند. از ۴۰ نفر نظامی یاد شده، احتمالاً تعداد اندکی توسط چریک‌های فدایی به قتل رسیدند، اما در اینجا می‌توان بنا را بر نیمی از آن‌ها یعنی ۲۰ نفر گذاشت.

تا جایی که به فدائیان مربوط می‌شود، ترورهای آن‌ها بسیار محدود و با هدف تبلیغ مسلحانه بود. این به معنی آن نیست که هدف ترورهای آن‌ها، همیشه درست انتخاب می‌شدند-متکی بر نظرات آن زمان- بلکه تأکید بر حساسیت آن‌ها در عملیات نظامی و نحوه‌ی انتخاب ترورهاست. چریک‌های فدایی هیچ مستشار خارجی را به قتل نرساندند، بلکه آن‌ها بیشتر سران نظامی و سیاسی که از نظر فدائیان، نقش موثری در سرکوب انقلابیون و مردم داشتند را هدف خود قرار می‌دادند. به بانک‌ها دستبرد می‌زدند اما هدف آنان تأمین پول بود و نه تخریب بانک به عنوان مظهر تمدن خارجی یا رباخواری. زمانی که یکی از بزرگترین سرمایه‌داران ایران یعنی فاتح را ترور کردند نه به‌خاطر سرمایه‌دار بودن وی، بلکه او را به خاطر نقشی که در سرکوب اعتصاب کارگران جهان‌چیت که منجر به کشته شدن بیست نفر از جمله دو نوجوان ۱۶ ساله داشت (بنا به روایت رسمی تعداد کشته‌شدگان در کل سه نفر بود)، انتخاب کرده بودند. بمب‌گذاری در دفاتر شرکت‌های نفتی آمریکایی در اوایل دهه ۱۳۵۰، ترور سرلشکر فرسیو به خاطر صدور احکام اعدام بسیاری از مبارزین، قتل سرگرد ساواک نیت‌جامع شکنجه‌گر معروف ساواک در سال ۱۳۵۳، قتل عباس شهریاری در سال ۱۳۵۴ به خاطر به دام انداختن بسیاری از انقلابیون، حمله به چند مرکز پلیس در شهرهای مختلف کشور، از جمله عملیات نظامی فدائیان بود.

۳
بنابراین می‌بایستی درک متفاوتی از تروریسم وجود داشته باشد. از آنجا که بسیاری در جناح راست به‌صورت کاملاً آشکار و عده قابل توجهی در جناح چپ گاه واضح و گاه در لفافه بر این نکته پافشاری می‌کنند، لازم است بر آن مکث نمود. بنا به گفته قوچانی هدف او از طرح فرضیه «روشنفکران تروریست اثبات این نکات است: «۱-تروریسم ناسزاست ۲- تروریسم نارواست ۳-تروریسم واقعیت دارد ۴- فدائیان تروریست بوده‌اند» (قوچانی، ۱۳۹۴، ص ۲۲). طبعاً آنچه مورد اختلاف است نکته‌ی چهارم است و او با ردیف کردن نکات بی‌ربطی در کنار همدیگر قصد دارد از تنگنایی که خود را در آن قرار داده است بیرون بیاید. وی در نهایت در مقام یک مارکسیست‌ مطلع ظاهر شده و با تکرار آنچه که مارکسیست‌های قبل از او، جوانشیر و کیانوری، در نقد مشی چریکی نوشته‌ بودند، به دفاع از تز خود می‌پردازد. نتیجه‌ی نهایی آن که «تروریسم افیون مارکسیسم» است!

قوچانی در نوشته‌ی خود تنها بر یک نکته‌ی قابل توجه انگشت می‌گذارد. او در مقابل انتقاد «جریان روشن‌فکری دینی» که او را به «زمان‌پریشی» متهم کرده‌اند چنین پاسخ می‌دهد «اگر بخواهیم به شیوه‌ی این منطق‌دانان مدرن حرف بزنیم باید بپذیریم که مبارزه مسلحانه و درست‌تر بگوییم ترورهای فردی و گروهی می‌تواند در یک زمان درست و در زمان دیگر نادرست باشد! در‌واقع نسبی‌گرایی اخلاقی این روشنفکران ظاهراً لیبرال، عمل قتل گاهی درست و گاهی نادرست است.» (قوچانی، ۱۳۹۴، ص ۲۳).

از سوی دیگر، در جناح اپوزیسیون و از موضعی کاملاً متفاوت با قوچانی، سام قندچی، در چند مقاله از جمله «تکلیف جنبش سیاسی ایران با تروریسم» بر تروریست بودن چریک‌های فدایی تأکید دارد. او معتقد است که «یکی از برجسته‌ترین وجوه جنبش سیاسی ایران» در صدر قرار گرفتن «موضوع دفاع از حقوق بشر» است اما با این حال بخش عمده‌ی اپوزیسیون ایران هنوز به «مخالفت بدون قید و شرط با تروریسم» نپرداخته است. به دنبال این مقدمات، او در اثبات تز خود به مصادیق تاریخی متفاوتی اشاره می‌کند از جمله اینکه «نوشته‌های مسعود احمدزاده و پویان که از بنیان‌گذاران سازمان چریک‌های فدایی خلق بودند و ترور برای اهداف عقیدتی را در سال‌های رژیم شاه تجویز کردند، هنوز تقبیح نشده است.» سازمان‌های چریکی از جمله چریک‌های فدایی «ترور را برای اهداف عقیدتی یا سیاسی جائز شمرده‌اند و جنبش سیاسی ایران برای همیشه بایستی با این نحوه نگرش تسویه حساب کند. ترور خوب و بد نداریم». (قندچی، ۱۳۹۷)

اما قبل از قندچی و قوچانی حزب توده نیز چریک‌های فدایی را به تروریسم متهم کرده بود. حزب توده در سال ۱۳۵۱ در یک رشته برنامه‌ی رادیویی در رادیو پیک ایران به نقد آثار صفایی فراهانی، پویان و احمدزاده پرداخت. جوانشیر در اثر خود «چریک‌های فدایی خلق چه می‌گویند» خلاصه‌ای از برنامه‌های رادیو پیک ایران را به رشته تحریر درآورد. در این نوشته ضمن بررسی اختلافات ایدئولوژیکی ، آن‌ها متهم به تروریسم می‌شوند. مثلاً جوانشیر اقدامات نظامی را «اقدامات تروریستی»، سلول‌های سیاسی-نظامی فدائیان را «گروه‌های ترور سیاسی»...می‌خواند. در جمع‌بندی خود از نوشته‌های چریک‌ها چنین نتیجه می‌گیرد: «همه‌ی نوشته‌های چریک‌ها و بالاتر از همه این‌ها، کردار و اعمال گروه‌های چریکی با روح فرار از همه عرصه‌ها بر مبارزه و جاگرفتن در عرصه‌ی محدود ترور سیاسی تنظیم شده است.» (جوانشیر، ۱۳۵۸، صص۳۵-۳۴ )

قندچی معتقد است نباید برای سیاهکل بزرگداشت برگزار نمود بلکه «مراسم عزاداری بیشتر مناسب» حال آن است. از سوی دیگر یکی از رهبران سابق فدائیان اکثریت نیز معتقد است که سیاهکل نه «حماسه» بلکه «تراژدی» بود. قوچانی نیز از «فاجعه‌ی روشنفکران تروریست» یاد می‌کند و معتقد است فدائیان «از فاجعه یک حماسه ساختند». این قلم در مورد اهمیت سیاهکل در نوشته‌‌های دیگری از جمله «ما و سیاهکل» و «مرگ فدایی، شیون ما» پرداخته است و قصد ورود به آن را در اینجا ندارد.

بنابراین ابتدا لازم است- در « دوران حقوق بشر» و «مبارزه با تروریسم» و زمانی که گاه بزرگترین تروریست‌ها، برای آنکه از قافله عقب نیفتند، و برای خاموش کردن صدای هر مخالفتی خود را قهرمان «مبارزه با تروریسم» قلمداد می‌کنند- تروریسم را تعریف نمود. در زبان فرانسه ترور به معنای دهشت و دهشت‌افکنی است. (ویکیپدیا، مدخل تروریسم) اما این تعریف بسیار کلی است. از نظر بسیاری از جمله این قلم، تروریسم استفاده‌ی سیستماتیک از خشونت با هدف دهشت و دهشت‌افکنی تحت شرایط زیر است: ۱- استفاده از خشونت مرگبار با هدف کشتن مردم غیرمسلح ۲- شکنجه و اعدام مستبدانه و اختیاری زندانیان ۳- اعدام‌های داخلی برای «پاکسازی» در درون نهادها و سازمان‌ها ۴- استفاده از خشونت مرگبار برای مقابله با رقبای سیاسی و جنبش‌های مخالف حکومت.

بر اساس این تعریف و عملیات نظامی که در بالا شمرده شد، چریک‌های فدایی را نمی‌توان یک سازمان تروریستی قلمداد نمود. این به معنای آن نیست که در درون این سازمان لکه‌های سیاه وجود نداشته است که داشته است. یکی از این موارد نابخشودنی، ۴ قتل درون‌سازمانی است که بین سال‌های ۱۳۵۶-۱۳۵۱ صورت گرفته است. «مازیار بهروز» حدس می‌زند، قتل عبدالله پنجه‌شاهی به دلایل ایدئولوژیک (بهروز،۱۳۸۰ ، ص ۹۵) صورت گرفته است، در حالی که بنا به قرار مصوب کنگره‌ی یازده سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) که بیشترین اطلاعات-هر چند بسیار ناقص – را می‌دهد، (فدائیان اکثریت، ۱۳۸۹)، چنین اتهامی نادرست است. در هر حال، این اقدامات جنایت‌کارانه را می‌توان در پوشه‌ی سیاه کارنامه‌ی فدائیان قرار داد، اما این یک روش نبود و درست به همین خاطر هیچ اطلاع موثقی در این موارد وجود ندارد. دربرخی از موارد دیگر، مانند قتل فاتح، می‌توان در مورد صحت و عدم صحت آن بحث نمود، اما هدف هیچکدام از قتل‌های فدائیان، قتل‌ عقیدتی و یا حتی سیاسی، مانند آنچه که فدائیان اسلام به آن مبادرت کردند، نبود. متأسفانه برخی حتی بدون مطالعه‌ی آثار رهبران فدایی و یا عملیات سیاسی-نظامی آنها، با چرخش یک قلم پیشداوری‌های خود را روی کاغذ می‌آورند.

آیا از نظر کسانی که فدائیان را تروریست خطاب می‌کنند، مردم حق شورش را دارند و در صورت شورش می‌توانند از خود دفاع نمایند؟ مسلماً کسانی که در قدرت قرار دارند و بخشی از جناح حاکمه محسوب می‌شوند، هرگونه شورش و اعتراضی را محکوم می‌کنند. تاکنون جناح‌های مختلف جمهوری اسلامی در بیش از چهار دهه تنها بر سر یک موضوع توافق داشته‌اند و آن سرکوب مخالفین و انحصار قدرت به هر قیمتی بوده است. بنابراین از نظر آنان، از جمله قوچانی و حجاریان، به کار گرفتن خشونت مرگبار کاملاً جایز است. به عبارتی آن‌ها پاسیفیست نیستند، هرچند که قوچانی از گاندی به گرمی یاد می‌کند. قندچی نیز خود را پاسیفیست نمی‌داند زیرا صریحاً می‌گوید :«اینکه ملتی به پا خیزد و در مقابل حمله‌ی سربازان، مسلحانه از خود دفاع کند با ترور مقامات سیاسی یا عقیدتی به‌خاطر آنکه آن‌ها را را سمبل یک رژیم یا یک سیستم عقیدتی می‌دانیم، تفاوت دارد.» و نتیجه می‌گیرد «ترور بد و خوب نداریم.» (قندچی، ۱۳۹۷).

به عبارت دیگر، قندچی معتقد است اول، مردم در دفاع از خود می‌توانند دست به خشونت مرگبار بزنند اما نام آن را نمی‌توان ترور گذاشت زیرا «ترور بد و خوب نداریم.» یعنی کسانی که از نظر قانونی اجازه‌ی کشتن فرد دیگری را ندارند، می‌توانند شورش کنند و حتی مرتکب قتل شوند. از این رو پاسخ پرسشی که قوچانی مطرح کرده است-یعنی آیا «قتل گاهی درست و گاهی نادرست است؟»، هر چند قوچانی تظاهر می‌کند که پاسخ این پرسش را نمی‌داند- را قندچی می‌دهد: بله تحت شرایط خاصی، قتل- عملی هر چند شنیع-اما کاملاً مجاز است. ولی قندچی معتقد است فقط در شرایط جنگی بایستی دست به چنین عملی زد. این نوشته در ادامه به مسأله‌ی اخلاق خشونت خواهد پرداخت، اما برای لحظه‌ای برای آنکه مسأله‌ی ترور به کنار گذاشته شود، می‌توان فرضیه قندچی و همه‌ی طرفداران تئوری تروریست بودن فدائیان را پذیرفت. آیا فدائیان و سربازان شاه در حال جنگ بودند؟ از نظر مدافعین «تروریست‌های روشنفکر»، از چپ و راست، چنین جنگی وجود نداشت. از نظر آنان نیروهای امنیتی رژیم ناجوانمردانه ترور می‌شدند. اما خود آنان چه می‌گویند؟ پرویز معتمد یکی از کسانی که از سال ۱۳۳۸ تا فروپاشی نظام سلطنت در استخدام ساواک بود و در عملیات زیادی در رابطه با چریک‌ها از جمله حمید اشرف شرکت داشت، در مصاحبه‌ای با ایرج مصداقی در مورد دستگیری حمید اشرف چنین می‌گوید:«حمید اشرف کسی است که تو همین ماجرایی که تعریف خواهم کرد رئیس کلانتری قلهک را کشت... اگر اشتباه نکنم در یک روز مجموعاً ۹-۸ نفر را در محل‌های مختلف به قتل رساند. جنگ است، ایرادی ندارد، از دو طرف کشته می‌شوند. ما اگر می‌گرفتیم می‌کشتیم یا در حمله به خانه‌های تیمی آن‌ها را می‌کشتیم.« (معتمد، ۲۰۱۶ ، مصاحبه).

آیا چریک‌ها در این جنگ نابرابر دست به اقدامات غیرجنگی زدند؟ اسرای جنگی را کشتند؟ شکنجه دادند؟... چرا در این صورت به یک سازمان سیاسی رقیب، بدون در نظر گرفتن اخلاق روزنامه‌نگاری اتهام تروریست بودن زده می‌شود؟

۴
اما پرسش مهم‌تری باقی است. آیا استفاده از خشونت تحت هر شرایطی مجاز است؟ آیا اعمال خشونت از نظر اخلاقی مذموم نیست؟ اخلاق در یک سازمان مارکسیستی چه مفهومی دارد؟ مگر مارکس از بحث‌های اخلاقی پرهیز نمی‌کرد؟

از نظر مارکس ورود به حیطه اخلاق به معنی ورود به یک تجرد ایدئولوژیکی بی‌نتیجه محسوب می‌شد. ماتریالیسم تاریخی، اخلاق را مجزا از تاریخ و جامعه قلمداد نمی‌کند. اخلاق آن بخشی از روبنای سیاسی و ایدئولوژیکی در نظر گرفته می‌شود، که خود مبتنی بر روابط تولیدی است. از آنجا که آگاهی به‌طور اجتماعی شکل می‌گیرد، ایده‌های اخلاقی در‌واقع بیان روابط اجتماعی حاکم هستند. به همین دلیل ممکن است یک پدیده‌ی اجتماعی که در گذشته کاملاً منطقی و درست به نظر می‌رسید، امروز کاملاً غلط باشد و بالعکس-جهت اطلاع سردبیر مهرنامه، سیاست‌نامه و آگاهی نو- در دوران باستان در برخی جوامع، برده‌داری از نظر اخلاقی کاملاً طبیعی اما رباخواری و تنزیل پول کاملاً غیر اخلاقی محسوب می‌شد. امروز برعکس، برده‌داری کاملاً مذموم شمرده می‌شود اما بانک‌داران از موقعیت اجتماعی بسیار بالایی برخوردار هستند و تنزیل پول امری است کاملاً اخلاقی و درست



در دوران کنونی، در همه‌ی جوامع کودک را موجودی بی‌گناه می‌شمرند، اما در کشورهای اروپایی در قرون وسطی بنا به درک مسیحیت از رستگاری موضوع کاملاً متفاوت بود. در آن زمان، انسان یک موجود شیطانی در نظر گرفته می‌شد که به خاطر گناهانش باید راه رستگاری را به‌ پیش می‌گرفت. بنابر همین ایده، کودک از بدو تولد یک موجود ذاتاً شیطانی در نظر گرفته می‌شد. وظیفه‌ی اصلی والدین نیز این بود که با تربیت درست کودک، او را به راه راست هدایت کنند. در‌واقع با ‌گذشت زمان هر چه کودک بزرگ‌تر می‌شد و تکالیف دینی بیشتری را انجام می‌داد آنگاه میزان گناهان و شرارت او تقلیل می‌یافت و به خدا نزدیک‌تر می‌شد. بعد از روشنگری این دیدگاه کاملاً برعکس گشت و کودک به عنوان موجودی کاملاً بی‌گناه و معصوم در نظر گرفته شد. بنا به این دیدگاه جدید، میزان شرارت کودک متناسب با رشدش می‌توانست افزایش یابد. دیدی که امروز همچنان باقی است. (لوو، ۲۰۰۶، ص ۲۳)

مارکسیسم به هنگام شکل‌گیری توجه زیادی به خشونت ساختاری و برملا کردن ریشه‌های عمده‌ی خشونت در جامعه نمود. به قول «ایزاک دویچر» مارکسیسم از این جهت از بسیاری از موعظه‌گران خشونت‌پرهیز فراتر رفته است، ولی این آموزه در گذشته به خشونت فیزیکی و نمادین کمتر توجه کرده است. مسلماً پس از انقلاب اکتبر و جنایات استالین، عدم توجه به اهمیت خشونت‌های فیزیکی و نمادین قابل دفاع نیست، هر چند که در مورد اهمیت اخلاق اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد. همان‌طور که یکی از نتایج تجربه‌ی تلخ کمون پاریس، تأکید بر ضرورت درهم شکستن ماشین دولتی، از جمله نیروی مسلح نظام بود، فروپاشی سوسیالیسم موجود به معنی تأمل بیشتر بر امکان گذار اجتماعی از طریق مسالمت‌آمیز تلقی شد.

منتقدین مهم فدائیان چه از چپ و راست، تا جایی که این قلم مطلع است، هیچکدام استفاده از خشونت و یا قهر را تحت شرایط معینی ممنوع نمی‌کردند (نمی‌کنند). به عبارت دیگر هیچکدام پاسیفیست نبودند. از این رو هنگامی که از نظر اخلاقی به موضوع نگریسته شود، این پرسش مطرح می‌شود: تحت چه شرایطی استفاده از خشونت عملی درست شمرده می‌شود؟ آیا می‌توان سخن از خشونت مجاز و غیرمجاز نمود؟ مسلماً در این نوشته هنگامی که از خشونت صحبت می‌شود، منظور خشونت سیاسی است. اما خشونت چیست؟

از نظر نیک هیولت، خشونت به اقدامی اطلاق می‌شود که تعمداً و به قصد رنج جسمی، آسیب و یا مرگ دیگران صورت می‌گیرد و درست در ادامه‌ی همین تعریف می‌توان در مورد خشونت سیاسی گفت، هر اقدامی که به قصد رنج جسمی، آسیب یا مرگ دیگران و با درنظر داشت اهداف سیاسی صورت گیرد، مصداق خشونت سیاسی است. (هیولت، ۲۰۱۶، ص ۳) این تعریف به طور مشخص مربوط به خشونت کنشگرانه یا خشونتی است که عامل یا عاملین آن مشخص هستند. از سویی، خشونت نامرئی دیگری وجود دارد که گاه از آن به عنوان خشونت کنش‌پذیرانه و یا ساختاری یاد می‌شود که در آن ساختار نهادهای اجتماعی از طریق ممانعت از دسترسی به برخی از نیارهای اساسی، موجب خسارت به گروه یا گروه‌های اجتماعی معینی می‌شوند. مثلاً توزیع ناموزون منابع و یا عدم تأمین شرایط مناسب برای کار می‌تواند موجب آسیب و یا مرگ اشخاص شود. بسیاری از چپ‌گرایان فقر و نابرابری را یکی از عوامل مهم مرگ و یا شورش توده محروم مردم قلمداد می‌کنند.

در برخورد با خشونت سیاسی سه گرایش عمده وجود دارد. اول، کسانی که خود را پاسیفیست می‌نامند. از نظر آنان استفاده از هیچ خشونت سیاسی برای گذار از هر نوع حکومتی، هر چقدر جابر، جایز نیست. از نظر آنان، خشونت چنان تأثیر غیر انسانی بر کسانی که مرتکب خشونت می‌شوند باقی می‌گذارد که هر نظام برآمده از یک تغییر خشونت‌آمیز را فاسد می‌سازد. اگرچه درباره‌ی اینکه در جنبش‌های بزرگ مردمی در عمل، چقدر چنین طرز تفکری به اجرا گذاشته شده است، اختلاف نظر وجود دارد، اما بسیاری گاندی و مارتین لوتر کینگ را در این زمره قرار می‌دهند.

دوم، دیدگاه کسانی را شامل می‌شود که خشونت را برای دفاع از ارزش‌های لیبرال دمکراتیک می‌پذیرند. بنابر این نظر، به هنگام سرکوب دستاوردهایی چون آزادی سخن، اجتماعات و آزادی‌های فردی باید در دفاع از این آزادی‌ها و حقوق‌های اساسی از هر وسیله‌ای حتی خشونت نیز استفاده کرد. مایکل والزر در اثر معروف خود «جنگ عادلانه و غیر عادلانه» این طرز تفکر را تشریح می‌کند. این تئوری در‌واقع به خصومت بین کشورها می‌‌پردازد تا درون کشورها. بنابر تئوری جنگ عادلانه، موضع‌گیری در برابر جنگ در دو مقطع اهمیت دارد: اول، آیا شروع یک جنگ عادلانه است؟ دوم، آیا باقی ماندن در جنگ عادلانه است؟ هدف این تئوری ایجاد محدودیت در اعمال خشونت به هنگام بروز جنگ است. اما در مورد تضادهای درونی جامعه، طرفداران این تئوری معتقدند که باید از هر شورشی بر علیه دمکراسی لیبرال خودداری نمود، حتی اگر شرایط کنونی چندان مناسب نباشد و جامعه‌ی رادیکالِ آینده‌ی مورد نظر انقلابیون، عادلانه‌تر و در آن خشونت و اصطکاک کمتری وجود داشته باشد.

سوم، بسیاری از جورج سورل و والتر بنیامین گرفته تا اسلاوی ژیژک، فرانتس فانون و ژان پل سارتر در این زمره قرار دارند، در حالی که آلبر کامو را برخی در گروه دوم قرار می‌دهند. نظرات این افراد در اشکال گوناگونی ظاهر می‌شود، اما در نهایت این نظر بر آن است که در نظام سرمایه‌داری، ستمدیدگان حق استفاده از خشونت بر علیه ستم فوق‌العاده‌ی حاکم را دارند.

۵
سال‌ها پیش از انقلاب اکتبر لئون تروتسکی، که نام واقعی‌اش لف داویدویچ برونشتاین بود در اتریش زندگی آرامی داشت. اما در انقلاب اکتبر به جز نقش یک تئوریسین نقش یک رهبر خشن نظامی را نیز به عهده گرفت. در دهه‌ی ۱۹۲۰ یکی از منقدین ادبی اتریش، کارل کراوس نوشت: لئون تروتسکی انقلاب اکتبر را از طریق سازماندهی ارتش سرخ نجات داد. «چه کسی چنین انتظاری از آقای برونشتاین کافه سنترال داشت؟» چه کسی انتظار داشت که فیدل کاسترو، مردی که نظامی نبود با به راه انداختن و رهبری مبارزه چریکی، ارتش کوبا را به زانو در آورد؟ چه کسی فکر می‌کرد که حمید اشرف زمانی بتواند در میان نیروهای امنیتی ایران ترس ایجاد کند و شاه را نگران سازد؟

در دهه‌ی ۱۹۵۰ بحثی بین آلبر کامو و ژان پل سارتر در رابطه با خشونت در گرفت، بحثی که به جدایی کامل این دو دوست انجامید. کامو موضع سارتر یعنی دفاع از خشونت محرومان در مقابل ستمگران را قبول نداشت. او درست به همین خاطر مخالف انقلاب بود اما از شورش دفاع می‌کرد. او فکر می‌کرد اگر شورش به انقلاب منتهی نشود، از میزان خشونت کاسته خواهد شد. اما کامو در طول زندگی خود مجبور به موضع‌گیری در مقابل برخی از وقایع مهم شد. مبارزه‌ی ضد استعماری در الجزایر و شرکت در جبهه‌ی مقاومت ضد فاشیستی.

کامو در دوران جنگ دوم وادار گشت از مبارزه‌ی ضد فاشیستی جبهه‌ی مقاومت دفاع کند. هدف جبهه‌ی ضد فاشیستی نه یک انقلاب بلکه بازگشت به دوران قبل از اشغال نازی‌ها و سرنگونی حکومت ویشی بود. با این حال تعداد زیادی قبل از پیروزی کشته شدند و بعد از آزادی نیز عده‌ی قابل توجهی از «خیانت‌کاران» فرانسوی اعدام شدند. بنا به نوشته‌ی تونی جودت، بین سال‌های ۱۹۴۴ و ۱۹۵۱ رسماً ۶۷۶۳ نفر از اهالی فرانسه به خاطر خیانت و یا اتهامات مشابه به مرگ محکوم شدند، اما در عمل «فقط» ۷۹۱ نفر اعدام شدند. نزدیک به پنجاه‌هزار نفر نیز به خاطر همکاری با نازی‌ها از حقوق مدنی خود محروم شدند. (جودت، ۲۰۰۷ ، ص ۴۶) .(البته باید اضافه کرد که کامو پس از چندی با تعداد معدودی از اعدام‌ها مخالفت نمود.)



با تأکید بر اینکه در هر منازعه‌ای قربانی شدن زندگی یک فرد نیز قابل جبران نیست و قیمتی است گزاف، اما در مطالعه‌ی حوادث تاریخی چون جنگ، شورش و انقلاب رجوع به آمار مقتولین اجتناب‌ناپذیر است. بنا به محاسبات آقای احمد اشرف تعداد کشته‌شدگان انقلاب ۱۳۵۷ کمی کمتر از سه‌هزار نفر بوده است(اشرف، عزیزی، ۱۳۸۸). استقلال هند با تقسیم آن کشور به پاکستان و هند همراه شد. بنا به محاسبات پرکینز فقط در جنگ تجزیه بین هندوها، سیک‌ها و مسلمین نزدیک به دو میلیون نفر از طرفین کشته شدند(پرکینز، ۲۰۱۷، ). رقم کشته‌شدگان در کتاب «توسل به جنگ» که به بررسی جنگ‌های قرن نوزده تا اوایل قرن بیست و یک پرداخته است، این رقم بین ۲۲۵ هزار تا نیم میلیون تخمین زده می‌شود. بنا به نوشته‌ی همین کتاب در انقلاب مشروطه‌ی ایران ۱۱۰۰ نفر، انقلاب جنگل ۱۵۰۰ نفر، و در جنگ پارتیزانی کوبا که تأثیر زیادی بر گروه‌های مسلح ایرانی گذاشت در حدود سه‌هزار نفر از طرفین درگیر کشته شدند. (سارکیس، ویمن، ۲۰۱۰، صص ۳۸۸، ۳۹۷)

بنا به گفته‌ی الن فویکس پس از انقلاب کوبا ۱۶۴ نفر به خاطر «جنایات جنگی» و «خیانت» محکوم به اعدام شدند. از این جهت در انقلاب کوبا در مقایسه با انقلابات بزرگ دیگر، استفاده از خشونت نسبت به مخالفین انقلاب کمتر بود. این به معنی کتمان مشکلات عدیده‌ی امروز کوبا نیست. در آن کشور هنوز مجازات اعدام لغو نشده است، هر چند که از آن بندرت استفاده می‌شود. یا اینکه در آنجا تعداد زیادی زندانی سیاسی وجود دارد، حزب کمونیست تنها حزب موجود در کشور است و اگرچه افراد غیر حزبی می‌توانند خود را کاندید کنند اما موانع زیادی برای رقابت پارلمانی عادلانه وجود دارد. این بدان معنی است که شیوه‌ی مبارزه به‌تنهایی سرنوشت نهایی و نتایج یک انقلاب را رقم نمی‌زند. پیامدهای انقلاب وابسته به عوامل زیاد دیگری است.



در زندگی واقعی لحظاتی پیش می‌آیند که انسان‌ها مجبور به انتخاب می‌شوند و راه سومی وجود ندارد. کنشگران سیاسی قادر به انتخاب‌های معینی هستند که در دسترس قرار دارند. این به معنی آن نیست که آن‌ها بندگان شرایط هستند. آن‌ها به عنوان عاملین آگاه می‌توانند تأثیرات معینی بر روند حوادث بگذارند، اما در لحظاتی که میان خشونت ستمگر و خشونت ستمدیده مجبور به انتخاب می‌شوند و جانب ستمدیده را می‌گیرند باید به خاطر بسپارند که کارگری که در کارخانه مورد ظلم قرار دارد می‌تواند در محیط دیگری مانند خانه به ظالم تبدیل شود. بایستی تفاوت‌ها را دریافت و به هیچ‌کس از قبل نمی‌توان چک سفید داد. این به معنی انتخاب میانه نیست، بلکه تشخیص درست موقعیت است.

اگر به موضع گاندی در طول جنگ دوم جهانی نگاه شود، می‌توان به برخی از تناقضات فکری او در رابطه با تشخیص لحظات مهم تاریخی و شک و تردید او در رابطه با تعیین موضع پی برد. او در جنگ دوم جهانی در رابطه با کشتار یهودیان مواضع متاقضی گرفت. از سویی گفت «اگر جنگی عادلانه‌ای به نام بشریت وجود داشته باشد، جنگ علیه آلمان برای جلوگیری از آزار و اذیت یک نژاد، کاملاً عادلانه است.» از سوی دیگر به انگلیسی‌ها گفت که اسلحه‌های خود را زمین بگذارند، زیرا «هیتلر آدم بدی نیست». پس از جنگ نیز هنگام مرور هولوکاست گفت: «هیتلر پنج میلیون یهودی را کشت. این بزرگترین جنایت زمانه ماست. اما یهودیان باید خود را تقدیم چاقوی قصاب می‌کردند. آن‌ها باید خود را از صخره‌ها به دریا می‌انداختند. چنین شد، به هر حال میلیون‌ها نفر از آن‌ها جان خود را از دست دادند.»(اورشلیم پست، 31-03-2016). از نظر او اگر یهودیان مقاومت نمی‌کردند و همگی دست به خودکشی دست جمعی می‌زدند، این عمل، نام آن‌ها را جاودانه می‌کرد و یهودیان به یک ملت «قهرمان» بدل می‌شدند. برای او خودکشی بهتر از مقاومت بود.(البته پری اندرسون سیمای خشن‌تری از گاندی ترسیم می‌کند که این نوشته قصد ورود به آن را ندارد.) در ضمن باید اضافه کرد، در هند گاندی هیچ‌گاه آزادی کشورش را به چشم ندید و در راس حکومت قرار نگرفت تا آزمون خود را در عمل نشان دهد. اما او برعکس آمبدکار رهبر دالیت‌ها، طرفدار نظام کاستی هند بود.

در ایران، هیچ‌گاه رهبر سیاسی مهمی که پاسفیست باشد تاکنون وجود نداشته است. داریوش شایگان در ۱۲ فوریه ۱۹۷۹ به روزنامه‌ی تایم گفت«ایت‌الله خمینی یک گاندی اسلامی است. این محور جنبش ماست و بزرگترین دستآورد او سرنگونی رژیم شمرده می‌شود، من منتظر معجزه‌ی دیگری هستم.»(تاریخ ایرانی، ۱۳۹۰، ۱۲ بهمن). سالیوان سفیر آمریکا در ایران نیز خمینی را گاندی دیگری تلقی می‌نمود. شاپور بختیار قبل از بازگشت خمینی به ایران، او را «مهاتما گاندی» ایران خواند و بازگشت او به ایران را آزاد اعلام کرد. تاریخ نشان داد که خمینی چقدر گاندی بود. در هر حال «مهاتما گاندی» ایران که اهل عرفان بود، مانند طالقانی از مجاهدین خلق حمایت نمی‌کرد، حاضر نبود مرگ شریعتی را تسلیت بگوید، و اشعار عاشقانه می‌نوشت... دستور چنان جنایت‌هایی را داد که امروز بسیاری در مقابل شاهان سابق حاضر به سجده هستند!



گفتمان خشونت‌پرهیزی در عرض سی سال گذشته به‌شدت رشد کرده است، چیزی که باید به آن خوشآمد گفت. اما به صرف تأکید بر این گفتمان و بدون آنکه در جهت کاهش ریشه‌های جنگ یعنی استثمار، نابرابری و تبعیض اقدامی کرد، کمک زیادی به حل مشکل نمی‌شود. نمودار زیر نشان می‌دهد با وجود آنکه در دوره‌ی بین جنگ دوم جهانی و فروپاشی «سوسیالیسم واقعاً موجود»، گفتمان تغییرات انقلابی توسط قهر انقلابی بسیار قوی بود اما تعداد جنگ‌های درون کشوری نسبت به سی سال گذشته کمتر بوده است. این به معنی ایده‌آلیزه کردن آن دوران نیست-زیرا تنها ایده‌آل فقدان جنگ است-بلکه تأکید بر این نکته است که بایستی در دو جبهه، هم تغییرات ریشه‌ای و هم کاهش خشونت به‌طور همزمان تلاش نمود. بنابراین، پذیرش واقعیت موجود، یعنی ادامه‌ی وجود خشونت در جهان، بار مسئولیت سنگین تلاش برای کاهش خشونت در دنیا را بر دوش همه‌ی نیروهای مترقی می‌گذارد، چیزی که بحثی جداگانه می‌طلبد.

۶
روایت‌های زیادی در مورد «تروریسم» چریک‌ها گفته شده است، که می‌توان آنها را چنین دسته‌بندی کرد:

اول، روایت بلندگوهای تبلیغاتی شاه در مورد «خرابکاران تروریست» بر این پایه قرار داشت şı چریک‌های فدایی «جوانان عصیانگری» بودند که در پی ماجراجویی خود رو به مبارزه مسلحانه آوردند. هوشنگ اسدی، خبرنگار پرسابقه‌ی کیهان در خاطرات عینی خود تعریف می‌کند که چگونه گاه این روایت رسمی با گزارشات آن‌ها در تضاد کامل قرار می‌گرفتند. نمونه‌ی کاملاً واضح آن زمانی است که احمد زیبرم هنگامی که در حال فرار، زخمی بود، چادری از پیرزنی قرض می‌کند. اما در حین فرار نگران سلامت پیرزن و پول چادر اوست. پول چادر را می‌پردازد و لحظه‌ای بعد به قتل می‌رسد. شاملو در مورد زیبرم در شعر یادبود چنین گفت:

«نگاه کن/چه بزرگ‌وارانه در پای تو سر نهاد/آن که مرگ‌اش /میلاد پر هیاهوی هزار شه‌زاده بود./نگاه کن»(احمد شاملو، یادبود)

دوم، روشنفکران مدافع جمهوری اسلامی که برای حفظ وضع موجود تلاش دارند روایت‌های تاریخی رقیب را از صحنه بدر کنند. گاه این روشنفکران کاملاً آگاهانه دست به چنین عملی می‌زنند و گاه نااگاهانه!

سوم، مارکسیست‌‌هایی که مبارزه مسلحانه را به خاطر عدم تطابق آن با آموزه‌های مارکسیسم رد می‌کردند/می‌کنند.

چهارم، کسانی که امروز از موضع «خشونت‌پرهیزی» و «اومانیسم» مبارزه‌ی مسلحانه را رد می‌کنند.

آیا پاسخی وجود دارد؟ آیا این انتقادات واقعیت ندارند؟ به ویژه آنکه برخی از منتقدین خود از چریک‌های سابق هستند!

قبل از هر چیز باید گفت فدائیان قبل از اینکه چریک شوند، سوسیالیست‌هایی بودند که برای آزادی، برابری و دمکراسی در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی، برای ایجاد کشوری مستقل و مدرن مبارزه می‌کردند. سال‌ها طول کشید تا اینکه آن‌ها مشی چریکی را پذیرفتند. برای آن‌ها مشی چریکی وسیله‌ای بود برای رسیدن به اهدافی بالاتر. بنابراین آن‌ها کنشگران سیاسی بودند که چریک شدند و نه بالعکس. برای اکثریت آن‌ها مبارزه مسلحانه یک پرانتز کوچک در طی دوران مبارزات آن‌ها بوده است.

بسیاری نقطهی آغاز تحلیل خود را انقلاب ۵۷ قرار می‌دهند. در حالی که کلید درک انتخاب روش مسلحانه نه در انقلاب ۵۷ بلکه در کودتای ۳۲ قرار دارد. این تفاوت نگاه مشکل بزرگ بسیاری از هواداران و اعضای دیروز است. برای چریک‌ها نقطه‌ی آغاز و گره کور کودتای ۱۳۳۲ بود. افرادی وجود دارند که همه چیز را به انقلاب کوبا و حوادث مشابه دیگر تقلیل می‌دهند؛ اما این یکی از علل جانبی و نه اصلی بود.

معمولاً در قضاوت‌های اخلاقی به دو شیوه‌ی پیامدگرایانه و وظیفه‌گرایانه اشاره می‌شود. پیامدگرایان درستی و نادرستی هر عملی را با پیامدهای آن داوری می‌کنند. در این مورد اکثر منتقدین با توجه به پیامدهای انقلاب به این نتیجه رسیده‌اند که مبارزه‌ی مسلحانه‌ی یک «تراژدی»، یک «فاجعه» و روز تولد فدایی روز عزای ملی ایران است. زیرا حکومت امروز نتیجه‌ی حرکت دیروز آن‌ها بود. فدائیان می‌بایستی منشی رفرمیستی پیشه می‌کردند و نه انقلابی. باید راه خلیل ملکی را دنبال می‌کردند، یا اینکه در سال ۵۷ می‌بایستی به شاپور بختیار می‌پیوستند...

در این رابطه تذکر چند نکته ضروری است. اول، در آن زمان حتی شاه هم رفرمیست نبود و اصلاحات ۱۳۴۱ را انقلاب شاه و مردم نامید! دوم، برخی از طرفداران خلیل ملکی و نزدیکان او چون آل‌احمد از طرفداران خمینی بودند، و برخی دیگر خود سعی کردند مبارزه‌ی مسلحانه به راه اندازند. خلیل ملکی نیرویی مترقی بود که در تنهایی مرد. او انسانی مبارز بود و بایستی او را پاس داشت، اما این به معنی درستی نظرات او در آن زمان نبود. در سال ۱۳۵۷ دوستان شاپور بختیار به علل مختلفی وی را طرد کردند. ضمن آنکه باید گفته شود او زمانی که در دهه ۱۳۴۰ مسئول دانشجویان وابسته به جبهه ملی بود، همه‌ی کسانی را که «دارای افکار و فعالیت افراطی» می‌پنداشت حذف می‌کرد. چنانچه پس از انتخاب حسن ضیا ظریفی، وی را به عنوان نماینده‌ی دانشجویان حقوق در اولین کنگره‌ی جبهه ملی نپذیرفت و ضیا ظریفی مجبور به استعفا شد.(ناصری، ۱۳۹۴، ص ۶۹ )

آیا پیامدگرایی درست است؟ فقط کافیست گفته شود اگر پیامدگرایی درست باشد، آنگاه درستی و نادرستی هر عملی بر اساس نتایج آن سنجیده می‌شود و بازیگر سیاسی رفتار خود را فقط بر اساس نتایج آن تنظیم می‌کند. این طرز تفکر در نهایت به اینجا ختم می‌شود که همه‌ی پیروزمندان تاریخ همیشه برحق بوده‌اند. از جمله خمینی و طرفدارانش. درست از همین موضع است که قوچانی با مبارزه‌ی مسلحانه برخورد می‌کند. درست به همین خاطر است که در غرب بسیاری از سیاستمداران امروز خود را اسیر نظرخواهی‌های متفاوت کرده‌اند و سیاست خویش را بر این اساس تعیین می‌کنند. مسلماً هر کنشگر و حزب سیاسی باید در مورد پیامدهای احتمالی هر اقدامی فکر کند. اما نقطه‌ی آغاز، درستی و نادرستی هر اقدام سیاسی است.

ضمناً لازم به تذکر است که مخالفین چریک‌ها چند دسته هستند. بخشی از آن‌ها معتقدند که شیوه‌ی چریک‌ها به این خاطر غلط بود که هیچ تأثیری بر انقلاب نداشتند. دسته‌ی دیگری نیز با نظری متضاد وجود دارد. یعنی آنکه چریک‌ها باعث و بانی استقرار جمهوری اسلامی بودند. (البته کسانی نیز وجود دارند که در میانه قرار دارند. اما این افراد معمولاً در جرگه‌ی مخالفین قرار ندارند.)

دوم، انتقاد برخی از موضع وظیفه‌گرایانه است. اما همان‌طور که گفته شد، همه اِعمال خشونت را تحت شرایط معینی می‌پذیرند. بحث در مورد اثبات یا نفی ضرورت مسلحانه از حوصله‌ی این نوشته خارج است، اما همان‌طور که گفته شد کلید آن را باید در تاریخ معاصر ایران و کودتای ۱۳۳۲ جستجو نمود و نه کوبا.



بسیاری از چریک‌ها به ویژه نسل اول آن بنا بر تجربه‌ی خود به ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه رسیدند. آن‌ها بین خشونت نامشروع سلطه‌گران و خشونت ستمدیدگان تفاوت قائل بودند. قهر انقلابی و رهایی‌بخش را مشروع می‌دانستند. از نظر آنان قهر انقلابی تنها پاسخ ممکن در برابر رژیم حاکم و دولت‌های امپریالیستی بود. برای فدائیان مبارزه با رژیم شاه و قدرت‌های امپریالیستی، برخلاف برخی از نیروهای دیگر، از موضع ضد غربی نبود. از نظر فدائیان قابل دفاع بودن خشونت ستمدیدگان از نظر کلی به معنی اخلاقی دانستن هر اقدام مسلحانه نبود. همه‌ی عملیات‌های نظامی، نه فقط از نظر نظامی و تبلیغاتی بلکه امنیت کامل افراد بی‌گناه به دقت بررسی می‌شد. ارزیابی از هر اقدام نظامی و تطابق آن با موازین تئوریک قبل و بعد از عملیات ادامه می‌یافت. همه‌ی این‌ها به معنی وجود ارزش‌های اخلاقی بالا در میان آن‌ها بود. این چیزی است که حتی دشمنان فدائیان هم به آن اذعان کرده‌اند.

پرویز ثابتی در خاطرات خود از جمله می‌گوید که قبل از برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله سپهبد ناصر مقدم از او می‌خواهد پدر و مادر کسانی چون حمید اشرف را برای جلوگیری از عملیات نظامی چریک‌ها به عنوان گروگان دستگیر نمایند. ثابتی به مقدم می‌گوید «این گروه‌ها تاکنون با پدر و مادر و بستگان ما کاری نداشته‌اند و با خود ما و رژیم طرف بوده‌اند. مصلحت نیست که ما خودمان چنین بابی را افتتاح کنیم.» (ثابتی، ۱۳۹۰ ، ص ۳۱۸ ). پس از انشعاب در سازمان مجاهدین، یکی از موارد اختلاف فدائیان و مجاهدین مارکسیست‌ عملیات نظامی آن‌ها، بمب‌گذاری در بانک‌ها و یا ترور مستشاران آمریکایی بود.

فدائیان از همان ابتدا از برخورد سخت رژیم با خود آگاهی داشتند. در «مانیفست» آن‌ها «آنچه یک انقلابی باید بداند» قبل از سیاهکل صریحاً گفته می‌شود«البته تردیدی نیست که دستگاه حاکمه به خشونت بیشتری خواهد گرائید و مجازات‌های شدیدتری در پیش خواهد گرفت.» (فراهانی، ۱۳۸۱، ص ۲۹). آن‌ها معتقد بودند که پس از شکست جنبش ملی نفت و بی‌عملی رهبران حزب توده، یأس و ناامیدی و عدم اعتماد نه فقط در میان مردم کوچه و بازار بلکه در میان روشنفکران نیز گسترده بود. وظیفه‌ی چریک انقلاب کردن به جای توده‌ها نبود. آن‌ها نقش خود را در حد یک کاتالیزاتور می‌دانستند. عباس مفتاحی در دادگاه ضمن برشمردن علل روی آوردن به مبارزه‌ی مسلحانه و نبودن امکانات اعتراض گفت «ما عمدتاً اسلحه را برای دو منظور به خدمت گرفته‌ایم. اول به منظور دفاع از خود به شکل مسلحانه و دوم تبلیغ مسلحانه. ما آنقدر کم‌خرد نبوده‌ایم که فکر کنیم با تعدادی اندک بتوانیم اساس حکومت را واژگون سازیم. انقلاب کار توده‌هاست... این توده‌هایند که بالاخره حکومت دلخواهشان را روی کار می‌آورند.»(مفتاحی، ۱۳۹۴، ص ۲۰) مسلماً در بین فدائیان در رابطه با شرایط عینی و ذهنی انقلاب و نقش مبارزه‌ی مسلحانه اختلاف وجود داشت. اما این اختلافات بخشی از بحث‌های درونی آن‌ها بود که در هر حزب و سازمان سیاسی وجود دارد.


 

بسیاری از جمله قوچانی متذکر شده‌اند که چرا فدائیان راه گاندی را انتخاب نکردند؟ فدائیان عاشق زندگی بودند، برخی همسر و فرزند داشتند، به پدر و مادر، بستگان، دوستان، مردم... عشق می‌ورزیدند. آن‌ها می‌خواستند نشان دهند که کسانی هستند که در عمل و نه در حرف حاضرند از علایق خود برای نجات کشور از جان خود بگذرند. در آن دوره گروه‌های چپ‌گرای دیگری نیز وجود داشتند که به مبارزه‌ی مسلحانه روی آوردند. با این حال این فدائیان بودند که با وجود کشته‌های فراوان، باز پرنسیپ‌های اخلاقی خود را در مجموع رعایت کردند. درست به همین دلیل توانستند به‌ویژه در میان دانشجویان، روشنفکران و بخشی از مردم محبوبیت زیادی کسب کنند. برای آن‌ها دفاع از حقوق مردم در دادگاه، حفظ اسرار سازمانی، در نظر گرفتن امنیت مردم، استفاده از خشونت در شرایط ضروری، همبستگی نه فقط با مردم خود بلکه با مردم ممالک دیگر،... و بسیاری از ارزش‌های مشابه بسیار مهم بود. درست به همین خاطر بود که آن‌ها را مرتباً خرابکار و تروریست و ضد اخلاق معرفی می‌کردند. در هندوستان به عنوان یک کشور مستعمره، نداشتن حقوق برابر هندی و انگلیسی، پدیده‌ای بود که مردم هند هر روز به وضوح آن را لمس می‌کردند. مردم به‌خوبی از حضور «دشمن» آگاهی داشتند. تکیه بر احساسات ناسیونالیستی برای بیرون راندن انگلیسی‌ها، وجود سنت‌های فرهنگی مناسب، اختلاف در انگلیس و فشار برای ترک هندوستان... همه و همه دست به دست هم می‌دادند. در آفریقای جنوبی و آمریکا تبعیض نژادی پدیده‌ی کاملاً اشکاری بود، با این حال در آن زمان، رهبران کنگره‌ی ملی آفریقا که بیش از صد سال پیش تاسیس شده بود، برای مقابله با آپارتاید معتقد به مبارزه مسالمت‌آمیز نبودند. باید به خاطر داشت که رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی، کنگره‌ی ملی آفریقا را یک «سازمان تروریستی» قلمداد می‌کرد. از این رو حتی اگر همه‌ی آنچه که امروز ناسیونالیست‌های هندی در مورد گاندی می‌گویند را بپذیریم، راه هند یک استثناء بود تا قاعده. استثنایی که تحت شرایط ویژه‌ای بوجود آمد و آزادی‌خواهان آن کشور به رهبری گاندی توانستند از آن شرایط ویژه تا حدی استفاده ببرند.

۷
فدائیان طرفدار اعمال خشونت نبودند و مبارزه‌ی مسلحانه را بر اساس مطالعه‌ی تاریخ معاصر و تغییرات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور پذیرفتند. در طول تاریخ همه کشورها، تاکتیک‌های مبارزه از سرزمینی به سرزمین دیگر رفته است. از این جهت محبوبیت کانون‌های چریکی در کشوری چون ایران چیز عجیبی نبود. برای فدائیان مبارزه با رژیم شاه یک مبارزه‌ی نه فقط سیاسی-نظامی بلکه یک مبارزه‌ی اخلاقی نیز بود. از نظر آنان حتی اگر در بهترین حالت چریک‌ها می‌توانستند منطقه‌ای را برای مدتی کوتاه آزاد کنند، رژیم قادر بود با سرعت منطقه را پس بگیرد -چیزی که هیچ‌گاه در واقعیت اتفاق نیفتاد. اما مسأله‌ی اصلی آن بود که از نظر آنان رژیم هیچ قدرتی برای تغییر ذهن مردم نداشت. حکومت قادر نبود واقعه‌ی شکست خود را از ذهن مردم پاک کند، و یک شکست کوچک و کوتاه مدت در شرایط معینی می‌توانست تأثیرات قابل دوامی داشته باشد. به عبارتی قصد آن‌ها قبل از هرچیز نه تکیه بر عملیات بزرگ بلکه کوچک اما از نظر روانی موثر بود. چیزی که با شکست نظامی سیاهکل پیش نرفت. هدف چریک‌ها به چالش کشیدن هژمونی رژیم بود. به عبارتی آن‌ها به زبان گرامشی در پی کسب یک «هژمونی اخلاقی-سیاسی» بودند.



آن‌ها مبارزه‌ی خود را یک جنگ عادلانه با دشمنی قدرتمند در نظر می‌گرفتند، با این حال هدف نه گسترش خشونت بلکه استفاده‌ی تبلیغی مؤثر بود. خشونت محدود آن‌ها از نظر اخلاقی قابل دفاع بود، آنچه که سارتر آن را «خشونت ضدِ خشونت» می‌نامید. این مبارزه‌ی نابرابر، که تلفات جانی فدائیان ده برابر تلفات نیروهای نظامی بود، امکان ادامه نداشت و عملاً پس از کشته شدن حمید اشرف و یارانش، از سازمان چیزی باقی نمانده بود تا اینکه موج جدید اعتراضات مردمی موجب سرنگونی رژیم شد. مسلماً چریک‌ها از نظر نظامی تأثیرات منفی بزرگی نداشتند، اما از نظر روانی بر جامعه تأثیر گذاشتند. هیچ‌کس نمی‌تواند میزان این تأثیر را برآورد کند. برخی از مخالفین چریک‌ها، حکومت کنونی را حاصل ناخواسته‌ی مبارزات آن‌ها ارزیابی می‌کنند. عده‌ی دیگری تأثیر آن‌ها را صفر تلقی می‌کنند.

آنچه که مسلم است، مبارزه‌ی مسلحانه از نظر نظامی از همان روز اول شکست خورد، اما آن‌ها توانستند فصل جدیدی در تاریخ مبارزات مردم ایران باقی گذارند. از نظر اخلاقی، مبارزه‌ی سبعانه‌ی رژیم با فدائیان و دیگر مخالفین باعث گشت که روزبه‌روز از دامنه‌ی طرفداران رژیم کاسته شود. عدم مشروعیت سلطنت که مهر آن در ۲۸ مرداد زده شد، با ادامه‌ی مبارزه چریک‌ها افزایش یافت. عوامل عینی و ذهنی معین دیگری در اوج ضعف فدائیان، آتش انقلاب را روشن نمودند.

منابع

-ویکیپدیا
-بیژن جزنی، ۱۳۵۵، گروه جزنی-ظریفی پیشتاز مبارزه مسلحانه ایران، ۱۹ بهمن شماره ۴، چاپ دوم
-بیژن جزنی، ۱۳۴۶، مسائل جنبش ضد استعماری و ازادی‌بخش خلق ایران و عمده‌ترین وظایف کمونیست‌های ایران در شرایط کنونی، پاییز ۱۳۴۶، بازانتشار سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، زمستان ۱۳۸۲
-یرواند آبراهامیان،۱۳۹۵، ایران بین دو انقلاب، نشر نی، چاپ بیست و چهارم
- امیر ممبینی، ۱۳۹۹، سیاهکل، ایران امروز
- سعید حجاریان، ۱۳۹۴، ضرورت مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا، مهرنامه شماره ۴۱
- محمد قوچانی، ۱۳۹۴، تروریسم افیون مارکسیسم، مهرنامه شماره ۴۲
- حسن مفتاحی، ۱۳۹۴، چه کسانی باعث شدند باران به سیل تبدیل شود؟، مهرنامه شماره ۴۲
- احسان فتاحی، ۱۳۹۵ ، آمار و ارقام اعدام‌ها از سال ۵۷ تا ۹۵ (farsi.fffi.se)
- عمادالدین باقی، ۲۰۱۵، پژوهشی در تعداد شهدای انقلاب اسلامی، فیسبوک عماالدین باقی
- پرویز ثابتی، ۱۳۹۰، در دامگه حادثه، شرکت کتاب، چاپ اول
- سام قندچی، ۱۳۹۷، تکلیف جنبش سیاسی ایران با تروریسم»، سایت قندچی، www.ghandchi.com
- مازیار بهروز،۱۳۸۰ ، شورشیان آرمانخواه، ققنوس، ۱۳۸۰
- فدائیان اکثریت، ۱۳۸۹، «در مورد قتل‌های درون سازمانی در سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران بین سال‌های ۱۳۵۶-۱۳۵۱ ، سایت عصر نو، www.asre-nou.net 2010-06
- پرویز معتمد، ۲۰۱۶، جنگ و گریز ساواک با چریک «افسانه‌»ای حمید اشرف از نگاه دیگر، مصاحبه ایرج مصداقی با مامور پیشین ساواک، سایت رادیو زمانه www.radiozamaneh.com 
- ف. م. جوانشیر، ۱۳۵۸، «چریک‌های فدایی خلق چه می‌گویند»، حزب توده ایران، ۱۳۵۸
- تاریخ ایرانی، ۱۳۹۰، آغاز عصر خمینی در ایران، ۱۲ بهمن ۱۳۹۰، www.tarikhirami.ir
- نسترن ناصری، ۱۳۹۴، چریک باز مصلوب، انتشارات پروسه
- علی اکبر صفایی فراهانی، آنچه یک انقلابی باید بداند، سازمان اتحاد فداییان خلق ایران
- احمد اشرف،علی بنو عزیزی، ۱۳۸۸، طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران، انتشارات نیلوفر
- Ali Rahnema, 2020, Call To Arms; One World Academic
- Nick Hewlett, 2016, Blood And Progress, Edinburgh university press
- Tony Judt, 2007, Postwar: A history of Europe since 1945, pimlico
- Roy Lowe, 2009, Childhood through the ages, Myrand & Thomas
- The Jerusalem post, 2016, Repudiating Gandhian pacifism in the face of mass murder
- Ryan c. Perkins, 2017, 1947 partition of India & Pakistan, Stanford university
- Meredith Reid Sakees & Frank Whelon Wayman, 2010, Resort to war, CQ Press

منبع:
از فصلنامه‌ی مُروا شماره هفتم، زمستان ۱۳۹۹

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید