خودش را «صبا» معرفی میکند. ۴۰ ساله است و ساکن یکی از شهرهای کوچک شمال ایران. میگوید یکی از صدها ترنسی است که وقتی خانوادهاش میفهمند قصد دارد برای انجام عمل تطبیق جنسیت به تایلند برود، مورد خشونت قرار میگیرد. پدرش حتی عزمش را جزم میکند که او را بکشد. اولین بار که از جراحی حرف میزند، پدرش در کمال خشونت موهای بلندش را با قیچی برید و میخواست او را سر ببرد: «شما اگر پدر و مادر من را ببینید اصلا باور نمیکنید چنین اتفاقی رخ داده باشد. من فقط ۱۷ سالم بود. داشتم برای کنکور حاضر میشدم. خودم هم فکر نمیکردم آشکارسازی برای خانوادهام چنین واکنشی داشته باشد چون آنها جزو خانوادههای اصطلاحا روشنفکر بودند. یادم هست دهه هفتاد خواهر بزرگتر من با دوستپسرش به خانه ما میآمد و پدر و مادرم خیلی راحت با این مساله برخورد میکردند. همین باعث شد من فکر کنم میتوانم برای آنها آشکارسازی کنم. خیالی که باطل بود.»
خانواده صبا بخصوص پدرش از آن روز به بعد هر کاری میکنند تا او از صرافت تصمیمی که گرفته بیفتد. آنها با چند مشاور و روانشناس برجسته در تهران ملاقات میکنند و از آنها میخواهند با صبا صحبت کنند: «پدرم فکر میکرد من دیوانه شدهام یا دارم لجبازی میکنم. البته مشکلم فقط او نبود. مادرم، خواهرم، پدربزرگها و مادربزرگهایم مدام به روحم زخم میزدند اما پدرم حاضر بود من را بکشد اما درباره جراحی و ترنس بودن من چیزی نشوند. من اما از ۷ سالگی میدانستم با پسرهای همسایه و دوست و آشنا متفاوتم. من دلم میخواست مثل خواهرم موهای بلند داشته باشم. ناخنهایم را لاک بزنم. دلم میخواست لباسهای او را بپوشم و عروسک قشنگش را که پدرم از سفر فرانسه برای او آورده بود بغل کنم؛ اما تهدیدهای پدر و عتاب و خطاب مادرم و تاکیدشان روی پسر بودن باعث میشد همه اینها جز بلند کردن مو در خلوت و تنهایی و در حد یک رویا بمانند.»
جامعه رنگینکمانی در اولین قدمهای آشکارسازی از هویت جنسی و جنسیتی خود عموما با مشکلاتی مواجه میشوند. «فریمان کاشانی»، کنشگر کوییر فمینیست درباره اینکه چه باید کرد تا آشکارسازی با کمترین آسیب جسمی به افراد اتفاق بیفتد به ایرانوایر میگوید: «ما میدانیم که خانوادههای زیادی نسبت به پذیرش این موضوع مشکل دارند. این هم به ناآگاهی آنها بازمیگردد هم به تفکر مردسالار ریشه دوانده در ذهنشان. من فکر میکنم گام اول این است که فردی که قصد آشکارسازی دارد به تنهایی اول با یک مشاور اصلح در مورد این اقدام صحبت کند و با تشریح دقیق شرایط فردی و خانوادگیاش ابتدا مطلع شود الان زمان مناسبی برای این کار است یا خیر. گاهی بد نیست که حتی از افراد شناختهشده مثال بیاورند؛ مثلا بگویند «سامان ارسطو» زن بوده و حالا جراحی کرده و مرد شده، در ایران است. هنرپیشه بوده هنوز هم هنرپیشه است. موفق بوده هنوز هم هست. خیلی از خانوادهها به این شیوه راحتتر کنار میآیند. بگذریم که این حرف من برای کسانی است که قصد انجام جراحی تطبیق جنسیت دارند. چالشها پیش روی گرایشها و هویتهای دیگر خیلی بیشتر است.»
صبا در بیستودوسالگی یکبار دیگر موضوع انجام عمل جراحی را مطرح میکند و این بار پدرش واقعاً بهقصد کشت به او حمله میکند. او میگوید زنده ماندنش چیزی شبیه معجزه است: «وقتی با رتبه دو رقمی در یکی از بهترین دانشگاههای دولتی پذیرفته شدم فکر کردم بعد از تمام شدن درسم دوباره با خانوادهام صحبت میکنم. چهار سال با این امید درس خواندم. فارغالتحصیل شدم و فکر کردم شاید بهعنوان تشویق و هدیه زحماتم اجازه بدهند خودم باشم. پدرم خوشحال بود که من جوان موفق سربهزیری شدهام. به دنبال کار میگردم و درسم تمام شده است. برای من اما رفتن به سربازی کابوس بود. نمیتوانستم به سربازی فکر کنم، فکرم هم مغشوشتر از آن بود که با ادامه تحصیل خودم را از سربازی نجات بدهم. ابتدا با خواهرم که حالا مستقل بود و به خانه شوهر رفته بود صحبت کردم. خواهرم گریه کرد و گفت آبروی من را جلوی خانواده همسرم نگهدار. به مادرم گفتم و خواهش کردم کمکم کند. رو ترش کرد و گفت اگر این کار را کردی دور من را قلم بگیر و فراموش کن مادری داری. فهمیدم با پدرم هم نمیشود حرف زد. تصمیم گرفتم مخفیانه از ایران بروم. به سراغ یک وکیل مهاجرت آشنا رفتم. ماجرا را شرح دادم و خواستم ویزای یکی از کشورهای اروپایی را برایم بگیرد. پذیرش تحصیلی اولویتم بود. غافل از اینکه او در ملاقاتی که در جمعی از دوستان پدرم باهم داشتند برایش از من و مهاجرتم و تصمیم به رفتن گفته بود.»
پدر صبا با شنیدن ماجرا و قصد مهاجرت او از زبان وکیل میفهمد که ماجرا باز به جراحی او ربط دارد. خشمگین به خانه بازمیگردد. صبا میگوید: «مادرم خانه نبود. پدرم که آمد رنگ چهرهاش کبود بود. گلدان سنگی کوچک اما خیلی سنگینی را که روی یکی از میزهای اتاق بود برداشت و بیهیچ حرفی به سمت من پرت کرد. پایه گلدان نشست بالای پیشانیام و من از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم. زخم عمیقی روی صورتم بود با بیش از ۲۰ بخیه. تا ساعتها بعد از بهوش آمدن چیزی به خاطر نمیآوردم اما بعدها فهمیدم پدرم بعدازاینکه من را غرق در خون دیده از خانه بیرون رفته و آنقدر لفتش داده بود تا بمیرم. باغبان خانه من را پیدا کرده و به بیمارستان که از قضا نزدیک خانه ما بود رسانده بود. من بعدازآن خانوادهام را از زندگی کنار گذاشتم.»
فریمان کاشانی میگوید زنان ترنس تحت خشونت بیشتری در خانوادهها هستند اما مردان ترنس سکوت بیشتری در برابر خشونت پیشه میکنند: «ببینید مردسالاری گاهی نمود عیان و آشکاری ندارد. خیلی از خانوادهها بهصورت غیرارادی پسردوست هستند. اینکه پسرشان بخواهد جراحی کند و به دختر تبدیل شود آنها را خشمگین میکند. از سوی دیگر مردان ترنس سکوت بیشتری پیشه میکنند درست مثل مردانی که ممکن است تحت خشونت خانگی باشند اما چون مرد هستند از آن حرف نمیزنند مردان ترنس هم کمتر از خشونتی که بر آنها روا داشته شده صحبت میکنند. بسیاری از آنها تجربه ازدواج با مردان را از سر میگذرانند و این خیلی دردناک است. همجنسگراها هم به همین شکل. بخش زیادی از آزارها روحی و روانی است. قضاوت است. سوالات عجیبوغریب و کنکاش در خصوصیترین امور زندگی آنهاست اما خشونت بر تن و جسم هم هست.»
«شایا گلدوست»، عضو جامعه رنگینکمانی و از فعالان حقوق اقلیتهای جنسی به ایرانوایر میگوید: «یکی از اولین قدمها برای جامعه رنگینکمانی معرفی خودشان به خانواده، دوستان و جامعه آشکارسازی است؛ اما شیوه آشکارسازی، زمان و اینکه نزد چه کسانی اتفاق بیفتد میتواند از کاهش خشونتهای خانوادگی برای آنها موثر باشد. گاهی فرد باید خودش مستقیما وارد عمل شود، گاهی ممکن است فرد سومی که خانواده او را قبول دارند و او هم وضعیت شخصی که نیازمند آشکارسازی است را درک میکند بتواند تا حد زیادی در پیشبرد پروسه آشکارسازی موثر باشد. گاهی ممکن است یک دکتر دراینباره صحبت کند و ازآنجاییکه در بسیاری خانوادهها دکتر بودن در پذیرفتن حرفی که زده میشود دخیل است میتواند کمککننده باشد. گاهی هم نیاز است فرد شرایط خود را تغییر بدهد یعنی تا وقتی استقلال مالی، توان اداره خود بهتنهایی را به دست نیاورده و برای رفع نیاز به خانواده متکی است پروسه آشکارسازی را به تعویق بیندازد وگرنه هر اتفاقی ممکن است رخ بدهد.»
نگاهی به اخبار منتشرشده از حوادث ثبتشده برای اقلیتهای جنسی در ایران تا اندازه زیادی موید صحبتهای شایا گلدوست است. اینکه تا پیش از آشکارسازی خشونتها روحی و روانی است اما پسازآن گویی مجوز هر اقدامی به مردان خانواده داده میشود و اسم رمز همه این کارها «حفظ آبرو و غیرت» است.
«سیاوش»، مرد ترنس ۲۳ ساله، مرداد ۱۳۹۶ در خرمآباد به دست پدرش به دلیل آنچه حفظ آبرو خوانده میشد با شلیک گلوله به قتل رسید. پدرش پس از اطمینان از مرگ سیاوش خودش را هم کشت. سایت ششرنگ در همان زمان نوشته بود اعلامیهای که منتشر شده مرگ پدر و پسر را تایید میکند اما هویت او آنقدر برای خانوادهاش غیرقابلتحمل بوده که از او با همان نام شناسنامهای «معصومه» یاد شده و تصویری هم ندارد.
«مهسا»، زن ترنس ۲۷ سالهای که چند سال پیش موفق به انجام عمل تطبیق جنسیت شده بود، به دست پدر، برادرخوانده و پسرعموهایش در بیابانهای حوالی شادگان در دی ۱۳۹۷ به قتل رسید. بنا بر آنچه وبسایت ششرنگ از جزییات این قتل نوشته است پدر، برادرخوانده، مردان خانواده عموی مهسا، در جریان قتل مهسا که قبل از تطبیق جنسیت، به نام «مصطفی» صدا میشد، خبر داشتند و به طرق مختلف در این قتل شرکت کردهاند. پدر مهسا به دلیل مشارکت در قتل عمد و برادر مهسا به دلیل اعمال قتل توسط پلیس محلی شادگان دستگیر شدند اما پدر مهسا بهعنوان ولیدم و به دلیل نداشتن شاکی خصوصی از زندان آزاد شد.
داستان زندگی صبا، سیاوش و مهسا تنها بخش کوچکی از روایتهای ثبتشده از خشونتها و آزارهای جسمی است که به جامعه رنگینکمانی در یک جامعه مردسالار تحمیل میشود. افراد ترنسجندر اگر تصمیم به انجام عمل تطبیق جنسیت که در ایران با فتوای آیتالله خمینی قانونی اعلام شده بگیرند بازهم از سوی عرف و فرهنگ جامعه مورد خشونت واقع خواهند شد و این جدا از رنجها و زخمهایی است که نگاهها و کلامهای آزاردهنده به روح و روان آنها خواهند زد.
شایا گلدوست میگوید: «همجنسگراها در ایران وضعیتی بهمراتب بدتر و هولناکتر از بقیه رنگینکمانیها دارند. حضور مرد همجنسگرا را نه خانواده برمیتابد و نه جامعه. ایران از معدود کشورهای جهان است که در آن همجنسگرایان با خطر محکومیت به اعدام به دلیل رابطه جنسی مواجه هستند. اگرچه در لایحه جدید شرایط را اندکی تغییر دادهاند.»
اشاره این فعال حقوق اقلیتهای جنسی و جنسیتی به تغییرات و تبصرههای ماده ۱۰۹ قانون مجازات اسلامی مصوب سال ۱۳۷۰ است که در آن حکم لواط (رابطه جنسی دو مرد با یکدیگر) را اعدام تعیین کرده بود. این مادهقانونی در بهمن ۱۳۹۰ به شکلی تغییر کرد که جنسیت متهمان، کیفیت و تکرار رابطه جنسی در حکم صادرشده برای آنها را تعیینکننده میدانست.
براساس یکی از این تغییرات ایجادشده در مواد و تبصرههای ماده ۱۰۹ قانون مجازات اسلامی، فرد مفعول در رابطه دو همجنس درهرصورت اعدام میشود، اما فاعل فقط در صورت «عنف، اکراه و داشتن همسر» اعدام خواهد شد. این تغییر اندک، تنها شامل فرد فاعل میشود و فاعل فقط درصورتیکه به مفعول تجاوز کرده باشد یا پیش از برقراری رابطه همجنسگرایانه، ازدواج کرده و با زن خود رابطه جنسی داشته باشد، اعدام خواهد شد.
به باور شایا گلدوست خشونت قانونی که بهواسطه قوانین برآمده از جامعه بر همجنسگرایان تحمیل میشود یک سوی ماجراست اما سوی دیگر ماجرا خشونتهای درون خانواده و جامعه است. رخدادهایی که حتی پیش از ورود قانون و صرفا بهواسطه آشکارسازی هویت جنسی ممکن است فرد را تهدید کند.
۱۰دی۱۳۹۶، وبسایت تسنیم از قتل مرد جوان افغانستانی ساکن ایران به دست دو برادرش خبر داد. دو برادر، برادر همجنسگرا و ۲۵ ساله خود را به مکانی خلوت برده و پس از خفه کردنش او را در یک گونی انداخته و در گوشهای از بیابان رها کرده بودند. گفته میشود مادر مقتول دو فرزند خود را بخشید و به آزادی آنها رضایت داد.
شایا گلدوست در این روایت به نکته مهمی اشاره میکند: «پدیده زنکشی پدیده هولناکی است. یک فرد بهواسطه زن بودنش، به دلیل اینکه کاری کرده که آبروی خانواده را به خطر انداخته از سوی مردان خانواده مورد اذیت و آزار قرار میگیرد و گاه این اتفاق به مرگ او میانجامد. در جامعه رنگینکمانی اما وضعیت از این بغرنجتر است. شما نیاز نیست کاری کرده باشید که مورد غضب غیرتمندان خانواده واقع شوید، ترنسجندر، ترنسکشوال، بای سکشوال، کوئیر، همجنسگرا بودن شما خود بهتنهایی دلیل آن است که باعث ننگ و سرافکندگی خانواده باشید و همه اعضای خانواده، نه لزوما مردان برای نیستی شما از روی زمین دستبهدست هم بدهند.»
صبا با یادآوری روزهای تلخی که بر او رفته بغض میکند و میگوید: «من خوششانس بودم. وضع مالی مناسبی داشتم. پساندازی داشتم که بتوانم بعد از آن اتفاق خانهای اجاره کنم. دوستان خوبی داشتم که با توجه به رشته و تخصصم شغلی برایم دستوپا کردند و وقتی برای خانوادهام پیغام فرستادم من را فراموش کنید من هم شما را از یاد خواهم برد پا پی پیدا کردنم نشدند. انگار خودشان هم از حذف بیسروصدای عضو مزاحمی مثل من خوشحال شده باشند. من درس خواندم، جراحی کردم، همراه خوبی پیدا کردم و حالا خوشبخت و خوشحالم؛ اما زخمهایی که خوردم، جنگی که برای زنده ماندن و زندگی کردم باعث شد هرگز خانوادهام را نبخشم. تا آنجا که توانستم خودم را از آنها دور نگه داشتم. یادتان باشد اما همه اقبال بلند و سختجانی من را ندارند. خیلی از آدمهایی که شبیه به من هستند با همان ضربه سنگین گلدان میان دو ابرویشان ممکن است جان بدهند.»
افزودن دیدگاه جدید