رفتن به محتوای اصلی

هنرمندان و انتخابات

هنرمندان و انتخابات
انتخاب مفیستو

یوهان گئورگ فاوست در افسانه‌های آلمانی دوران رنسانس، دانشمندی موفق است که برای دستیابی به دانش بیشتر با شیطان پیمان می‌بندد که در ازای در اختیار قرار دادن روح خود به او به این دانش دست یابد. یوهان ولفگانگ گوته در سال ۱۸۰۸ بر اساس همین افسانه رمانی به همین نام را به رشته تحریر درآورده است. در این داستان رابط
شیطان، یا دست راست او برای عقد پیمان خرید روح انسان‌ها شخصیت مفیستو است.

 

دکتر فاوست اثر ژان پل لارن

دکتر فاوست اثر ژان پل لارن

در سال سال ۱۹۳۶ کلاوس مان نویسنده تبعیدی آلمانی در آمستردام رمان مفیستو را می‌نویسد که بر اساس پرتره و‌ شباهت‌های واقعی با بازیگر معروف آلمانی در آن دوران گوستاو گروندگنس نوشته شده است.
در داستان او هنریک هوفگن بازیگری با استعداد است که ابتدا در تئاتر هنری شهر هامبورگ فعالیت می‌کند و سپس در برلین کار خود را ادامه می‌دهد. او همچنین با گروه‌های چپ‌گرا در ارتباط نزدیک است. در طی ده سال فعالیت خود از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۶ به شهرت فراوان می‌رسد و زمانی که حزب نازی قدرت را در کشور در دست می‌گیرد او در پاریس است و از ترس گذشته کمونیستی خود قصد بازگشت ندارد. اما به وسیله‌ی ارتباطات نزدیکانش با سردمداران تازه به قدرت رسیده این امکان برایش به وجود می‌آید که اگر در خط حاکمیت جدید باشد مورد عفو قرار گیرد و به کارش در آلمان نازی ادامه دهد. او وجدان و شرف حرفه‌ای خود را زیر پا می‌گذارد و بازمی‌گردد و برای رشد حرفه‌ای و ارتقاع پایگاه اجتماعی‌اش به حزب نازی نزدیک می‌شود و در رفاه کار خود را در آلمان به عنوان هنرمندی ممتاز ادامه می‌دهد. گرچه این نزدیکی این امکان را برایش فراهم می‌کند تا گاه گداری قصد کمک به دوستان سابقش را کند و حتی به نخست وزیر در مورد کار سخت زندانیان در اردوگاه‌های کار اجباری گوشزد کند، اما همیشه مراقب است که حامیان نازی خود را از دست ندهد.

گوستاو گرونگنس در نقش هملت شکسپیر ۱۹۳۶

گوستاو گرونگنس در نقش هملت شکسپیر ۱۹۳۶

داستان مفیستوفلس- فاوستوس در ادبیات، فیلم و تئاتر بسیار آشنا است. به نظر می‌رسد این دغدغه در فضای روشنفکری و هنری از دیرباز وجود داشته است یا حداقل در واکاوی ما ریشه‌ی آن به سال‌های ۱۷۰۰ میلادی بازمی‌گردد. این که چگونه افراد روح خود را به بهانه‌های مختلف به شیطان می‌فروشند و به عنوان ابزاری در دست آنها به خدمت‌شان در می‌آیند.
بهترین اقتباس سینمایی از کتاب کلاوس مان توسط ایشتوان سابو کارگردان به‌نام سینمای مجارستان در سال ۱۹۸۱ ساخته شده است که نقش مفیستو را کلاوس ماریا برانداور، هنرپیشه به نام آلمانی بازی می‌کند. این فیلم زمانی ساخته شد که دوران طلایی سینمای مجارستان -از اواسط دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد میلادی- پس از رهایی کشور از یوغ اندیشه‌های تمامیت‌طلبانه‌ی حزب کمونیست مجارستان شکل گرفته بود و تا آن زمان تک‌صدایی و دیکتاتوری با مشت آهنین و جو ترور خود را بر جامعه تحمیل می‌کرد. یانوش کادار، دبیر اول حزب کمونیست مجارستان از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۸۸ تبدیل به نماینده جناح کمونیست‌های لیبرال درون حزب شد که تمرکز خود را بر رفرم‌های اقتصادی و تعدیل اعمال روش‌های پلیسی در اجتماع گذاشته بودند.

این نشان می‌دهد که هنرمندان پیشرو در دوران جنگ سرد و در کشورهای سوسیالیستی سابق نیز دغدغه فروش روح خود به مفیستوفلس‌های دوران خود را داشته‌اند.

 

فیلم مفیستو اثر ایشتوان سابو ۱۹۸۱

فیلم مفیستو اثر ایشتوان سابو ۱۹۸۱

بار دیگر به آلمان نازی بازگردیم و به نمونه مهم دیگری اما این بار نه در ادبیات و تئاتر، بلکه در هنر سینمای آن زمان نگاه کنیم.

فیلم «پیروزی اراده» شاهکار لنی ریفنشتال در سال ۱۹۳۵ ساخته شد. او نه تنها تهیه کننده این فیلم بود بلکه کارگردان، تدوین‌گر و یکی از نویسندگان سناریوی آن نیز بود.
فیلمی که موضوع آن کنگره حزب نازی در سال ۱۹۳۴ در شهر نورنبرگ بود که با حضور هفتصد هزار نفر از هواداران این حزب در کنار شخص آدولف هیتلر، رودلف هِس و دیگر سران آن برگزار شد. این فیلم تبلیغاتی دستاوردی بزرگ برای هنر سینما بود و آنچه که ما امروز به عنوان صنعت تلویزیون می‌شناسیم و با اشتیاق مثلا پخش مستقیم مسابقات فوتبال و یا المپیک را به تماشا می‌نشینیم در واقع دستاورد هنری لنی ریفنشتال در تاریخ هنر هفتم است که بدعت‌های هنری او به خصوص در این فیلم از سال ۱۹۳۵ همچنان در مدارس سینمایی جهان برای دانشجویان کارگردانی تدریس می‌شود.

اما آیا خارج از این نگاه حرفه‌ای، آیا این استعداد بی‌نظیر جایگاهی در بین مردم دارد؟ این سوالی است که هر هنرمندی در زمانه‌ی رودررویی با مفیستو‌ها برای فروش روح خود باید به آن فکر کند.

لنی ریفنشتال

لنی ریفنشتال۱۹۳۰

پر واضح است که نقش هنر و هنرمند امروزه در هیچ اجتماعی قابل انکار نیست و درست به همین دلیل است که «مفیستو» توجیهات بسیار به روز شده‌ای برای معامله خود با آنها در آستین پنهان کرده است.

گاهی بر سر مقام است، گاهی بر سر پول، گاهی حتی به شکل بسیار انسان‌دوستانه در مقام کمک به تبلیغ و پیشرفت اهداف حزبی خاص ظاهر می‌شود.

در اینجا لازم است که به الکساندر فادایف نویسنده نامدار روس به عنوان نمونه‌ای دیگر اشاره کنیم. *« او در سال ۱۹۱۸ پس از پیروزی انقلاب اکتبر به بلشویک‌ها پیوست و به‌ عنوان یکی از کادرهای حزبی سمت‌های مهمی را به‌عهده گرفت. در جریان جنگ داخلی در مبارزه علیه کلچاک شرکت کرد که کتاب «شکست» یکی از دو‌ اثر بسیار معروف او، یادآور این مبارزات است. فادایف از پیروان و اشاعه‌دهندگان مکتب رئالیسم سوسیالیستی در ادبیات شوروی است و دو کتاب او از نمونه‌های گویای این مکتب است، کتاب‌هایی که همچنین از جمله بهترین آثار ادبیات شوروی تلقی می‌شود.

«گارد جوان»، بهترین اثر فادایف، که نوشتن آن در سال ۱۹۴۳ آغاز شد و گویا تا سال ۱۹۵۱ ادامه داشته است، داستان مبارزات گروهی از جوانان یک شهر کوچک معدنی اوکرائین با نیروهای اشغالگر فاشیسم آلمان است، مبارزاتی که به اعتبار خود کتاب، مردمان ساده و ناشناس این شهر کوچک را به‌صورت قهرمانانی بزرگ و معروف در سراسر جهان درآورد.

آلکساندر فادایف در سال ۱۹۳۹ دبیر اتحادیه نویسندگان شوروی، و در سال ۱۹۵۳ رئیس این اتحادیه شد.

در همین دوره، همراه با ژدانف به تصحیح خط ایدئولوژیک حزب کمک کرد، اما با انتقاد شدید شولوخف روبرو شد و در سال ۱۹۵۵ از ریاست اتحادیه استعفا کرد.»

نهایتا او در سال ۱۹۵۶ با شلیک تیر به قلبش در خانه ییلاقی‌اش در پردلکینو خودکشی کرد و نامه‌ای از خود برجای گذاشت که در آن از استالین به عنوان «ساتراپ» (خرده پادشاه) یاد می‌کند. او در این نامه به استالینیست‌هایی تاخته بود که بهترین افراد ادبیات شوروی را «حذف فیزیکی» کرده بودند و «ما (نویسندگان) را در سطح کودکان تقلیل دادند، ما را نابود کردند؛ ما را تهدید ایدئولوژیک کردند و آن را “روحیه‌ی حزب” نامیدند.» او بر رهبری جدید شوروی تحت این عنوان تاخت که پر از افراد بی‌سواد است که نمایانگر «بدوی‌گری و جهل هستند-در کنار اعتماد به نفس بی‌شرمانه» در تلاش‌های‌شان برای رهبری کردن ادبیات شوروی.
 

الکساندر فادایف ۱۹۵۲

الکساندر فادایف ۱۹۵۲

این اسطوره‌ها، تمثیل‌ها و واقعیت‌های تاریخی همه نظر به یک پرسش مهم دارند. و آن به زبان ساده این است که بهای فروش شرف و انسانیت که در یک جا به تعبیری «روح» هنرمند نام گرفته است به چه میزان است؟ و در نهایت چه نصیبش می‌شود؟ در یک جا در ازای در اختیار داشتن امکانات و فضای کار خلاقه هنری است، در جای دیگر با توهم تولید مکتب هنری و فکری جدید، در جای دیگر برای شهرت و پول و مقام، و یا حتی به بهانه‌ی حفظ هنر و فرهنگ از طریق نفوذ در سیستم. در نهایت به دست آوردن تمام اینها با فروش خود به قدرت امکان پذیر است اما آنچه که مسلما هیچ توجیهی برای آن نمی‌توان یافت در مفهوم خود هنر نهفته است. هنر دستاوردی انسانی است. هنر نمایانگر آزادی ذهن و شعور انسان در خلق کردن است، هنر زیبایی است، همدردی است و وسیله‌ای برای رشد جامعه انسانی است و نمی‌تواند خود تبدیل به وسیله‌ای شود که از طریق آن انسان‌ها به بند کشیده می‌شوند، استثمار می‌شوند. نمی‌تواند خود روشنی باشد و در تاریکی نظام‌های تمامیت‌طلب و برای آنها مورد استفاده قرار گیرد.

انتخاب هنرمند نیز چندان مشکل نیست و با درایت خود به راحتی می‌تواند ترفندهای مفیستوهای زمان خود را تشخیص دهد و برای دفاع از حیثیت خود و حرفه‌اش و به نفع مردمی که برای آنها تلاش می‌کند «نه» به پلشتی‌ها را در هر شکل و مقیاسی چاشنی وجود خود در اجتماع کند و در هیچ چهارچوبی ابزار قدرت نشود..
فاستوس با مفیستو معامله کرد و روح خود را به شیطان فروخت تا به دانش بی‌نهایت دست پیدا کند. اگر می‌توانست مفیستویش را خود انتخاب کند، چه تفاوتی در اصل معامله با شیطان پدید می‌آورد؟ آیا روحش کمتر در سیاهی دوزخ سقوط می‌کرد؟آیا اگر به جای مفیستو با واسطه‌ی دیگری معامله می‌کرد، از شیطانی بودن این عمل می‌کاست؟ هنریک هوفگن در رمان کلاوس مان با نزدیک شدن به نازی‌ها چقدر منافع خود را تامین کرد و چقدر به زندانیان اردوگاه‌های کار اجباری یاری رساند؟

اینها پرسش‌هایی است که در آستانه‌ی هر انتخابات باید پیش روی هنرمندان کشور قرار داد. البته مفیستو شدن نیز خود یک انتخاب است.

پی‌نوشت:
*از مقدمه مترجم بر کتاب گارد جوان
ترجمه سهراب دهخدا
انتشارات نگاه ۱۳۶۰

منبع:
از فصلنامه‌ی مُروا شماره هشتم، بهار ۱۴۰۰

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید