حمید نوری در حالیکه دستبند به دست داشت همراه با دو پرسنل زندان وارد دادگاه شد.
قاضی در ابتدای نشست گفت، روز گذشته مطلع شده، که اشتباهاتی در ترجمه اظهارات ایرج مصداقی توسط مترجم صورت گرفته و به مترجمان گوشزد کرد، که بطور کامل تمام کلماتی را که بیان می شود، ترجمه کنند.
دادستان از ایرج مصداقی در مورد روزیکه او را به ساختمان دادیاری بردند، سئوال می کند. او توضیح می دهد که آن روز همزمان با انتخابات مجلس شورای اسلامی بود و دادیار از ما سئوال کرد آیا حاضر هستید که در انتخابات مجلس شورای اسلامی، رای دهید؟
وی در ادامه توضیح داد که؛ همگی جواب منفی دادند و همین موضوع باعث اعدام بسیاری از زندانیان شد. برای مثال در ۱۰ مرداد سال ۶۷ من به همراه چند زندانی دیگر را به فرعی شماره ۱۷ بردند. در آن راهرو ۳زندانی دیگر که از کرمانشاه آورده بودند، همراه ما شدند که بعدا فهمیدیم آنها با حمید نوری و ناصریان همکاری می کردند. ایرج مصداقی در جواب سئوال دادستان که از کی متوجه همکاری این ۳نفر با حمید نوری و ناصریان شدی، توضیح می دهد:
چند روز بعد جهت بازجویی مجدد دوباره ما را به راهروی فرعی ۱۷ بردند و آن ۳ نفر مقابل ما شهادت دادند.
سپس کروکی طبقه سوم، سالن ۲ نشان داده شد و او توضیح داد که قبلا در اینجا سلولهای انفرادی بود و با برداشتن دیوارهای بین سلولها، آنها را به سلولهای بزرگتر تبدیل کرده بودند. من ۳بار به طبقه سوم سالن ۲ منتقل شده بودم که هر بار شماره آن عوض شده بود. یکبار سالن ۲ و بار دیگر سالن ۳ و بعد سالن ۱۹ نام داشت.
ایرج مصداقی در جواب دادستان توضیح می دهد که در سالن ها سیستم بلندگو وجود داشت که برای صدا کردن زندانیها و یا پاسداران که البته با کد، بطور مثال شماره ۹، آنها را صدا می کردند.
او ادامه می دهد که در موقع اعدامها چون تعداد چشم بندها کم بود مجبور شدندکه از لنگ حمام بعنوان چشم بند استفاده کنند.
لازم بذکر است او در جلسه دادگاه لنگی بهمراه داشت تا قاضی و دادستان منظور او را بهتر بفهمند.
سپس ادامه می دهد، من در راهروی مرگ لنگ به چشم داشتم و می توانستم کمی ببینم. چون لنگ نازک است و سعی می کردم سرم را بی حرکت نگاه دارم. گاهی پاسدارها آنقدر جلو می آمدند تا من اگر چیزی می بینم، عکس العمل نشان دهم. ولی من بدون حرکت بودم تا متوجه نشوند، که من می بینم.
ایرج مصداقی توضیح می دهد؛ در تاریخ ۸ مرداد۶۷ زمانی که در انفرادی بود، ناگهان درب سلول من باز شد و من هر دو شیفت پاسدارها را دیدم که خیلی نگران بودند و باعجله گفتند که؛ چشم بندت را بزن و بعد دیدم که همه را بیرون آوردند و من اولین نفر بودم که به راهرو مرگ بردند. من لشگری را دیدم او عصبانی بود و داد زد همه را به ساختمان ۱ ببرید و هر کس را که من گفتم بیاورید. بعدا لشگری به ساختمان ۱ آمد و گفت همه را به بند خودشان ببرید. ما هشت نفر بودیم و بقیه را به فرعی دیگر برده بودند. وقتی که به بند خود بازگشتیم، متوجه شدیم که عده ای را از بند برده بودند. همه نگران بودند و کسی چیزی نمی دانست.از سوراخی که در حسینیه بود بیرون را نگاه می کردیم. ماشین فولکس واگنی مرتب در حال حرکت بود همچنین در حوالی چند انبار و یک محوطه بزرگ پاسداران زیادی را دیدیم ولی نمی دانستیم چه اتفاقی در حال وقوع است. آن شب یکی از بچه ها لشگری را دیده بود. لشگری فرغونی که پر از طناب بود حمل می کرد. هیچکس باور نمی کرد که آنها در حال اعدام بچه ها هستند. روز جمعه غذا تخم مرغ بود و معمولا به هر نفر دو عدد تخم مرغ می دادند ولی آنشب به ما تخم مرغ زیادی دادند. و ما متوجه شدیم که احتمالاً غذای دیگران را می خوریم و آشپزخانه آمار دقیقی از زندانیان نداشت. ما هشت نفر بودیم که به بند برگشتیم. من، اکبر صمد، حیدر صادقی، طاهر بزاز حقیقت طلب، مجتبی اخگر، علیرضا سپاسی، شهریار فیضی و فرامرز جمشیدی.
روز ۱۰ مرداد لشگری بهمراه چند پاسدار به بند ما آمد و گفت آنها که ۱۰ سال حبس دارند کنار ایرج بایستند. وقتی اسامی همه را نوشت و به من رسید، گفت کافیه و من گفتم که من هم ۱۰ سال حبس دارم. لشگری به من لگدی زد و گفت برو داخل. من و دیگران همه تعجب کردیم که چرا مرا بیرون نبردند.
آنها را برای بازجویی بیرون بردند و لشگری تصمیم می گرفت که چه کسی به بند برگردد و چه کسی برای اعدام برود. انتخاب اول اشجاص را برای پروسه مرگ، لشگری انجام می داد و ناصریان و حمید نوری حکم مرگ صادر می کردند. البته عدالت حکم می کند که بگویم که ناصریان در وحله اول حکم می داد.
روز شنبه ۱۵ مرداد ما را آوردند پشت دری که به طبقه سوم منتهی می شد و لشگری آنجا نشسته بود. او خیلی اصرار کرد که من انزجار نامه بنویسم و من نپذیرفتم. لشگری مرا به بندی فرستاد که بعدا فهمیدم بندی است که برای اعدام می فرستند. معمولا بین ۱۰تا۱۲ زندانی آنجا بودند. بعد از نهار من و محمد رضا مهاجری و تعدادی دیگر را به پایین بردند. محمد رضا مهاجری حکمش ماه بعد تمام می شد. من از زیر چشم بند چند نفر را دیدم که روی صندلی نشسته و در حال نوشتن هستند. علی حق وردی که بعلت شکنجه زیاد همیشه دچار تشنج می شد، آنجا بود و به علت روشن کردن سیگار، پاسدارها اول او را به کمیته مرگ بردند، قبل از او چهار نفر دیگر را که همگی اعدام شدند.
وقتی که می خواستم وارد اتاقی شوم، که هیئت مرگ آنجا بود، به من گفتند که چشم بندت را باز کن.
نیری، اشرافی و پور محمدی و چند نفر دیگر که احتمالا محافظان آنها بودند در اتاق حضور داشتند.
نیری مسئول بود و سؤالها را می پرسید. نیری از من پرسید آیا تقاضای عفو می کنی؟ من به ده سال محکوم شده ام و هفت سال انرا پشت سر گذاشته ام. ۲- از سازمان مجاهدین اعلام برائت میکنی؟ و بعد همانطور که می دانی مجاهدین به مرز حمله کردند و بنویس من از آنها اعلام برائت می کنم.
من گفتم به من ربطی نداره مجاهدین چکار کردند چون من داخل زندان بودم. اگر مرا آزاد کنید قول می دهم که دیگر فعالیت سیاسی نکنم. نیری گفت بده هر چه می خواهد، بنویسد.
شب مرا دوباره پیش نیری بردند و نیری به من گفت اینها چیه که نوشتی برو انزجار نامه بنویس و با آنچه که من در راهرو مرگ دیدم و فهمیدم مشغول اعدام هستند، من یک خط نوشتم و زنده ماندم. ما را به بند ۱۷ بردند. ناصریان و حمید نوری دنبال بهانه بودند که ما را هم اعدام کنند. تاریخ ۱۸ مرداد مرا به طبقه سوم بردند. بعد از ظهر همان روز،اسم مرا خواندند و مرا به پشت در کمیته مرگ بردند. وقتی وارد اتاق کمیته مرگ شدم، نیری دوباره گفت اینها چیه که نوشتی. من گفتم که شما گفتید و من نوشتم. نوشته ای به من داد و گفت عین همین بنویس. من عین همان نوشته را نوشتم و اشتباهی تاریخ ۱۵ مرداد را نوشتم ولی آنروز ۱۸ مرداد بود، من متوجه شدم اما تغییرش ندادم. و فکر کردم اگر متوجه شدند، بعدا آنرا تغییر می دهم. اما ظاهرا متوجه این اشتباه نشدند.
لازم به یادآوری است که در بیرون از دادگاه، همچون روزهای گذشته، تعداد زیادی از رفقای چپ و دمکرات برای دادخواهی حضور داشته که باعث دلگرمی همه شرکت کنندگان در این دادخواهی است.
افزودن دیدگاه جدید