رفتن به محتوای اصلی

ریشه سپیدارها

ریشه سپیدارها

ریشه سپیدارها

 

 

ماسه ها در سکوت سنگین خود

صدایِ اندوهِ هیچ خار بوته ای را

در زیر سمِ غُبارِ اسبها،

به یاد نمی آورند

و در صحاریِ قرون و تاریکی

نغمه های گلبوته ها و بنفشه هایِ بهاری

در ریشه های سپیدارها

و شمایل شقایق ها

به فراموشی می رود

 

فریب بود، در وَهم و خرافه های

انگشتانی سحرانگیز،

راهِ درازی پیمودیم

از تاراج وُ زخم قبیله

تا،

به طلوعِ صُبحِ یقین رسیدیم

در دم مسیحاییِ گل سرخ

و در روحِ سرخِ یاسمن ها و نسترنها،

دیگر هیچ چشمانِ گشوده ای

در طلسم جادوگران

گرفتار نمی شود

و من یقین دارم،

دیگر هیچ گوشِ شنوایی

نجوای ساحری را، از فرازی موهوم

به یاد نخواهد آورد

و به توفان خواهد سپرد

 

چه غم انگیز است

به تماشای تمنای تو بنشینم

و به بار نشستن آرزوهایت

در انتظار معجزه ای

چشم بر کبودِ آسمان بدوزی

که شفاعت تو را

از خود طلب می کند

 

رحمان

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید