در کنفرانس عمومی یونسکو در سال۱۹۹۹، روز ۲۱ فوریه را بهعنوان روز جهانی زبان مادری تعیین شد. این روز مصادف است با سرکوب خشن تظاهرات دانشجویان شهر داکا برای خواست آموزش زبان بنگالی در پاکستان شرقی(بنگلادش کنونی) در ۲۱ فوریه سال ۱۹۵۲. انتخاب روزی بهمثابه روز جهانی زبان مادری، در آغاز قرن بیست و یکم، نشانه اهمیت تنوع فرهنگی و زبانی برای جامعه پایدار و نشانه اهمیت یافتن خواست آموزش زبان مادری در این قرن است. اعلامیه یونسکو بهمناسب این روز، ضمن تأکید بر اهمیت حفظ تفاوتهای فرهنگی و زبانی برای جامعهای پایدار، به تلاش یونسکو برای حفظ تفاوتهای فرهنگی و زبانی که تعامل(tolérance) و احترام به دیگری را تقویت میکند، اشاره میکند.
امسال اعلامیه یونسکو بهمناسبت روز جهانی زبان مادری، ضمن خاطر نشان کردن این که ۴۰% مردم جهان دسترسی به آموزش زبانی که به آن سخن میگویند، ندارند و با اشاره به تهدیدی که متوجه تنوع زبانی است، یاد آوری میکند که تنوع زبانی و چند زبانی برای توسعه پایدار، اساسی است.
این نوشته، تأملی است کوتاه درباره روشهای اجرائی آموزش به زبان مادری در ایران، و بیشتر پرسشگرانه است تا پاسخگویانه و به طرح سؤالاتی میپردازد که پیچیدگی مسأله و ضرورت تأملهای جدیتری را نشان دهد. پرسشهائی که پاسخ به آنها، در تدوین سیاست راهبردی آموزش زبان مادری ایران، ضروری بهنظر میرسد.
پیش از ورود در این بحث، به این نکته اشاره کنم که در اعلامیه حقوق بشر و شهروند ۱۷۸۹ که از اسناد بنیادین انقلاب فرانسه بهشمار میآید(۱) و نیز اعلامیه جهانی حقوق بشر که در مجمع عمومی سازمان ملل بهتاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ در پاریس پذیرفته شد، اشارهای به آموزش زبان مادری یا حق آموزش به زبان مادری نشده است. هنگام تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر حول حقوق اقلیتهای نژادی، ملی، مذهبی و زبانی، بحثهای زیادی صورت گرفت ولی در نهایت چیزی در دفاع از حقوق اقلیتها، تصویب نشد. ولی در دهههای بعد به موضوع آموزش زبان یا به زبان مادری، بهمیزان زیادی و عموماً در چارچوب حقوق اقلیتهای ملی، قومی، مذهبی، فرهنگی و زبانی، پرداخته شدهاست.
نخستین پرسش این است که تعریف زبان مادری چیست؟ از زبان مادری، حتی در دیکسیونرهای معتبر تعاریف متفاوتی شدهاست. این تعاریف در طول تاریخ تغییر نیز کردهاست. مثلاً در دیکسیونر روبرت سال ۱۹۵۹، زبان مادری بدین صورت تعریف شده است که؛ زبان مادری، زبانی است که ما از مادر، والدین، یا اطرافیان خود از گهواره یاد میگیریم و یا حتی زبان مام وطن. برخی دیکسیونرها آن را بهصورت زبان سرزمین(یا کشور) محل تولد تعریف کردهاند. بههررو ارائه تعریف جامع و مانع و جهان شمول با دشواری روبروست و شاید ویژهگیهای تاریخی و ساختار اجتماعی هر کشور، تعاریف متفاوتی را بطلبد.
بین شش تا هفت هزار زبان در جهان رایج است، حال آنکه ۱۹۵ کشور توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شده که ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل هستند. نادر اند کشورهائی که بهلحاظ فرهنگی و زبانی همگون باشند و اغلب کشورها چند زبانه هستند. بهعنوان نمونه در هندوستان ۱۶۰۰ زبان وجود دارد که از میان آنها ۳۹۸ زبان به گونهای رسمی فهرست شدهاند، اما تنها ۴۰ زبان گویندگانی بیش از یک میلیون نفر دارد(۲). در اندونزی ۷۰۰ زبان و در گینه نو بیش از ۸۰۰ زبان رایج است. ۷۰% مجموع زبانهای جهان در ۲۰ کشور متمرکز شدهاست که برخی از آنها در زمره فقیرترین کشورها میباشند. نیمی از این زبانها در معرض نابودی در سالهای آینده قرار دارند(۳).
یونسکو در شرایط گسترش شتابان مناسبات جهانی بهدنبال انقلاب در عرصه کومونیکاسیون، در راستای حفظ و گسترش زبانها، تلاش میکند. تعیین روز جهانی زبان مادری نیز به همین منظور صورت گرفتهاست. یونسکو نقش مهمی در ارائه پیشنهادهای قابل اجرا در عرصه سیاست و پراتیک آموزشی در چارچوب بین المللی ایفا میکند. تدوین راهکارها و راهبردهای مناسب با توجه به پخش حدود هفت هزار زبان در ۱۹۵ کشور، با پیچیدگیهای جدی مواجه است. از جمله پرنسیپهائی که یونسکو پیشنهاد کرده، عبارت است از، تشویق آموزش به زبان مادری، آموزش دو زبانه و چند زبانه و اقداماتی به منظور تبدیل زبان به عنصری اساسی در آموزش بین فرهنگی.
هر ارزیابی که از ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران داشته باشیم، ایران را کشوری؛ کثیر الملّه، چند ملیتی، چند قومیتی، چند فرهنگی و ... بدانیم، این نکته اساسی را نمیتوان انکار کرد که ایران کشوری است چند فرهنگی که مردم آن به زبانهای مختلفی سخن میگویند. برخی پژوهشگران تعداد زبانهای رایج در ایران را حدود هشتاد ارزیابی میکنند که تعدادی از آنها در مسیر از بین رفتن است. مسأله آموزش به این زبانها، بهویژه با گشایش مدارس جدید و برقراری آموزش همگانی، بهطور جدی مطرح گردید. تا دوره انقلاب مشروطیت، هرچند هنوز آموزش همگانی برقرار نشده بود، ولی مدارس جدید تا حدودی گسترش یافته بود(۴). اجبار دولتی نیز درباره زبان آموزش وجود نداشت. در مکتبخانهها بیشتر عربی و فارسی تدریس میشد و در مدارس جدید، عمدتاً فارسی، زبان آموزش بود که این بهدلیل سابقه و نقش تاریخی زبان فارسی نه تنها در ایران بلکه در پهنه گستردهتری از هند گرفته تا امپراطوری عثمانی بود. علیرغم این که از زمان سلجوقیان به بعد، عموماً سلسلههای پادشاهی ترک تبار در ایران حکومت کردهبودند، زبان دیوانی عمدتاً فارسی بود و در عرصه فرهنگ نیز زبان فارسی جنبه مسلط داشت. در دوره گشایش مدارس جدید که به همُت رشدیه از تبریز آغاز گردید، و سلسله ترک تبار قاجار حاکم بود، ترجیح زبان فارسی برای آموزش در مدارس جدید، انتخابی بود آزادانه و بدون اجبار. حتی در عرصه چاپ و نشر کتاب و روزنامه نیز زبان فارسی مسلط بود. در دوره انقلاب مشروطیت، پس از کودتای محمدعلیشاه، که شهر تبریز به سنگر مشروطه خواهان تبدیل شد، سی و سه روزنامه منتشر میشد که سی روزنامه به زبان فارسی و دو روزنامه به ترکی و فارسی و یک روزنامه به زبان ترکی بود. و این نیز انتخابی بود آزادانه و بدون اجبار.
در دوره قاجار، زبان فارسی، زبان دیوانی بود و فرمانها و مکاتبات اداری نیز به فارسی نگاشته میشد. گرچه زبان رسمی معمول نبود(۵) ولی بهطور دوفاکتو و عملاً فارسی زبان رسمی بهشمار میآمد. در قانون اساسی مشروطیت گرچه زبان رسمی تعیین نشدهاست ولی قانون اساسی به زبان فارسی نگارش یافته و مذاکرات مجلس هم به زبان فارسی صورت میگرفتهاست. در قانون اساسی مشروطه علیرغم مخالفت مشروعه خواهان، در بند ۱۹ متمم قانون اساسی، آموزش اجباری و همگانی بدین صورت تصویب شد که در آن زبان آموزش تعیین نشده بود:
"تأسیس مدارس به مخارج دولتی و ملتی و تحصیل اجباری باید مطابق قانون وزارت علوم و معارف مقرر شود و تمام مدارس و مکاتب باید در تحت ریاست عالیه و مراقبت وزارت علوم و معارف باشد."
در دورۀ رضاشاه همگام با گسترش سریع مدارس جدید و همگانی شدن آموزش، زبان فارسی، زبان اجباری آموزش در سراسر کشور شد و آموزش سایر زبانهای رایج و مادری، بهجز عربی، ممنوع گردید. رضاشاه ممنوعیت را تا آنجا پیش برد که حتی صحبت کردن دانش آموزان به زبان مادری در مدارس، حتی در زنگ تفریح را هم ممنوع کرد. خواندن و نوشتن و نشر به دیگر زبانهای رایج در کشور هم ممنوع شد و ستم فرهنگی آشکاری با خشونت بر غیر فارس زبانان اعمال شد. این سیاست آموزشی رضاشاه که میتوان آن را زبان زدائی یا زبان کُشی(linguicide) بهمنظور یکسان سازی زبانی در ایران نیز نامید، نه تنها به فارسی زبان و همگون شدن همه مردم ایران نیانجامید، بلکه عکس العمل طبیعی در برابر این سیاست اجباری، به جدائیها و درگیریها و خصومتهای بیشتری راه گشود و زمینه بروز جنبشهای ناسیونالیستی قومی را تقویت کرد که در سالهای پس از شهریور سال ۱۳۲۰ و اشغال ایران توسط قوای متفقین، و فراهم آمدن فضای بالنسبه باز، نمایانتر شد. که از جمله نمونههای بارز آن، تشکیل حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان بود.
در دوره محمدرضاشاه، بهویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد، همان سیاست دوره پهلوی اول، با برخی اغماضهای بسیار محدود (نظیر سختگیری نکردن در مورد قدغن بودن صحبت دانش آموزان به زبان مادری در زنگ تفریح و یا آموزش زبان ارمنی در برخی مدارس خصوصی(۶)) ادامه یافت. اما اعمال سیاست زدایش زبانهای غیر فارس در طول سلطنت پنجاه و سه ساله پهلوی، با شکست مواجه شد. با ایجاد فضای بالنسبه باز سیاسی، طی دوره کوتاهی پس از فروپاشی رژیم سلطنتی، خواست آموزش زبان یا به زبان مادری در اغلب مناطقی که اکثریت جمعیتشان فارس زبان نبودند به یکی از خواستهای اصلی حرکات سیاسی و جنبشها تبدیل شد. در ترکمن صحرا، کردستان و خوزستان خواندن و نوشتن و مدرسه به زبان ترکمنی، کردی و عربی به یکی از خواستهای اصلی در هرکدام از این مناطق تبدیل گردید. در سایر مناطق نیز خواست آموزش به زبان مادری کم و بیش مطرح شد، هر چند به گستردگی این سه منطقه نبود. این خواستها به اندازهای اهمیت یافت که حتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز مجبور شدند در بند ۱۵ قانون اساسی، بهصورت دست و پا شکسته بدین صورت آن را بگنجانند:
"اصل ۱۵
زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است.
اصل ۱۶
از آنجا که زبان قرآن و علوم و معارف اسلامی عربی است و ادبیات فارسی کاملاً با آن آمیخته است این زبان باید پس از دوره ابتدائی تا پایان دوره متوسطه در همه کلاسها و در همه رشتهها تدریس شود."
هر چند که در عمل، همین بند نیز بهطور کامل به اجراگذاشته نشد. اما در مقایسه با دوره پهلوی اول و دوم، سختگیریهای کمتری اعمال میشود ولی آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری، همچنان یک مسأله امنیتی از طرف رژیم قلمداد میشود و با محدودیتهای جدی روبروست.
خواست آموزش به زبان مادری، هر روز پژواک گستردهتری مییابد و یکی از مسائل گرهی در تغییر و تحولات آینده در ایران را تشکیل میدهد. در میان روشنفکران و نیروهای سیاسی ایران نظرات گوناگونی در این باره وجود دارد. بخشی مخالف آموزش به دیگر زبانهای رایج در ایران(یا زبانهای مادری) هستند. بخش دیگر از آموزش زبان مادری و یا آموزش به زبان مادری طرفداری میکنند. نظر نخست کمابیش همان سیاستی است که طی نزدیک به یک قرن در ایران با تفاوتهای اندکی اعمال شدهاست. در این نوشته قصد من پرداختن به نقد و بررسی هرکدام از این نگرشها نیست و به طرح پرسشهائی در رابطه با پیچیدگیها و روشهای اجرائی آموزش به زبان مادری در چارچوب سیاست راهبردی آموزش بسنده خواهم کرد. پرسشهائی که فکر میکنم شاید تأمل حول آن ها بغرنجی مسأله را نشان داده و به رهیافتهائی مناسب و تدوین سیاست راهبردی آموزش در ایران یاری رساند.
آموزش به زبان فارسی از دوره رضاشاه بدینسو اجباری شد و آموزش به دیگر زبانهای رایج در ایران ممنوع بوده است. آموزش زبانهای خارجی(انگلیسی، فرانسه، آلمانی و...) نه تنها آزاد بود، بلکه زبان خارجی(عمدتاً انگلیسی) جزو مواد درسی و آموزشی نیز بود. عربی به دلیل آن که زبان قرآن، عبادت و دعا، صیغه عقد و ... میباشد، تنها زبان رایج در ایران است که در مدارس آموزش داده میشد و میشود. ولی این به معنی آموزش به زبان عربی در مدارس نبوده و نیست.
نخستین پرسشی که با آن روبرو میشویم، این است که آیا آموزش به زبان مادری، حق باید باشد یا اجبار؟ فرق این دو در چیست؟ داشتن حق آموزش به زبان مادری بدین معنی است که ضمن برخورداری از این حق، میتوان از آن بهره گرفت یا نگرفت، مثل حق رأی یا حق مسافرت، که میتوان ضمن برخورداری از حق رأی، در رأیگیری شرکت کرد یا نکرد یا به مسافرت رفت یا نرفت. اما هنگامی که از آموزش به زبان مادری سخن گفته میشود، بدین معناست که کودکی که به دبستان میرود، مجبور است به زبان مادریاش آموزش ببیند. اگر زبان مادریاش کردی است به کردی، ترکمنی است به ترکمنی، ترکی است به ترکی، عربی است به عربی، بلوچی است به بلوچی، لری است به لری، قشقائی است به قشقائی، گیلکی است به گیلگی، فارسی است به فارسی و ... آموزش ببیند و کودک نمیتواند به زبانی غیر از زبان مادریاش آموزش ببیند و حق انتخاب بین زبانهای رایج در ایران را ندارد. (توجه داشتهباشیم که هنگامی از حق آزادانه کودک در انتخاب سخن میگوئیم عموماً والدین یا ولی کودک انتخاب میکنند).
این مسأله پیچیدهتر میشود اگر در نظر بگیریم که والدین کودک زبان مادری متفاوتی داشته باشند. مثلاً مادر ترک باشد و پدر کُرد، مادر فارس باشد و پدر ترکمن و ... و بازهم پیچیدهتر میشود، اگر این خانواده در تهران زندگی کنند، کودک در تهران متولد شده باشد و همسایه ها فارس و همبازیهای کودک نیز فارس زبان باشند. زبان مادری کودک کدام زبان است؟ زبان مادر؟ زبان پدر؟ زبان والدین؟ زبان محل تولد، زبان محل زندگی کودک، زبانی که کودک راحتتر به آن سخن میگوید ... کدام یک؟ میبینیم که تعریف زبان مادری در چنین وضعیتی دشوار است. جابهجائی جمعیتی در ایران بسیار گسترده است و متاسفانه آمارگیری زبانی در ایران ممنوع میباشد و آمار درستی درباره توزیع زبانی جمعیت در کشور و زوجهای مختلط(از دو زبان متفاوت) وجود ندارد ولی میتوان گفت که مثلاً شهر تهران کاملا چند زبانی است و اگر اولین شهر ترک نشین از نظر جمعیت نباشد، شاید دومین شهر بهحساب میآید. جمعیت کرد کرج از برخی شهرهای بزرگ کردستان بیشتر است. یا بهعنوان نمونه بارآوری پائین زمین، کم آبی و خشکسالیهای مکرر در سیستان و بلوچستان سیل جمعیت از این دو منطقه را بهسوی ترکمن صحرا که دارای زمینهای حاصلخیزی است، روان کردهاست. میزان در صد بلوچها و زابلیها در ترکمن صحرا در چهار دهه اخیر بهسرعت بالا رفتهاست. سیاستهای ترجیحی حکومت در تغییر ترکیب جمعیت ترکمن صحرا به نفع بلوچها و زابلیها، این روند را تسریع نیز کردهاست بگونهای که گفته میشود حدود دویست روستای زابلی و بلوچی در ترکمن صحرا ایجاد شدهاست و در صد جمعیت زابلی و بلوچی در شهرهای ترکمن بسیار گسترش یافته است و در انتخابات اخیر شورای شهر گرگان، دو نفر زابلی انتخاب شده اند(۷). یا جنگ ایران و عراق موجب مهاجرت صدها هزار عرب از منطقه خوزستان به خراسان و سایر مناطق ایران شده است که در آن منطقه و بهویژه حاشیه شهر مشهد ساکن گشتهاند. با یک نگاه اجمالی میتوان گفت که با افزایش جمعیت شهری نسبت به روستا که با اصلاحات ارضی شاه از اوائل دهه چهل شتاب گرفت و در دوره پس از انقلاب ابعاد گستردهای بهخود گرفته و رشد ناموزون اقتصادی در مناطق مختلف، امتزاج، درهم تنیدگی و جابهجائی جمعیت و تعداد زوجهای مختلط(از نظر زبانی) افزایش چشمگیری داشتهاست. در چنین وضعیتی آیا کودکان از حق انتخاب آزدانه زبان از بین زبانهای رایج در ایران باید برخوردار باشند یا مجبورند به زبان مادری آموزش ببینند؟ به بیان دیگر حق آموزش به زبان مادری مناسبتر است یا آموزش به زبان مادری؟
پرسش دیگر این است که آیا آموزش به زبان مادری باید منطقهای باشد یا کشوری؟ تفاوت چیست؟
کشوری و سراسری بودن آموزش به زبان مادری بدین صورت میتواند باشد که هر شهروند ایرانی، از حق آموزش به زبان مادری برخوردار باشد یعنی همانطور که یک شهروند ایرانی از حق رأی دادن، انتخاب کردن و انتخاب شدن، حق آزادی بیان، حق مسافرت و ... برخوردار باید باشد، حق آموزش به زبان مادری نیز بهمثابه یکی از حقوق پایهای شهروند در قانون اساسی درج شود. این بدین معناست که یک بلوچ، ترکمن، لر، کُرد، گیلک، قشقائی، لر، فارس، ترک و ... صرفنظر از این که ساکن شمال باشد یا جنوب، مغرب باشد یا مشرق و یا مرکز از این حق برخوردار باشد. به بیان دیگر آموزش به زبان مادری محدود به منطقه خاص و جغرافیائی نبوده و در سراسر کشور همه شهروندان به هر زبان مادری که سخن بگویند از این حق باید برخوردار باشند.
در منطقهای بودن آموزش به زبان مادری، در هر منطقهای زبان مادری اکثریت ساکنین آن منطقه معمولاً میباید زبان آموزش در آن منطقه باشد. بهعنوان مثال در کردستان زبان آموزش، کُردی، در ترکمن صحرا ترکمنی، در خوزستان عربی، در لرستان لری، در آذربایجان ترکی، در گیلان گیلکی، و ... باید باشد. اجرای چنین طرحی با دو مشکل جدی روبروست. اول این که بهدلیل امتزاج و درهم تنیدگی و جابهجائی جمعیت در ایران در هیچ منطقهای، جمعیت همگون به لحاظ زبانی وجود ندارد. در شهرهای بزرگ بهویژه تهران قابل اجرا نیست. حدود منطقه نیز هر طور که درنظر گرفته شود همواره، اقلیتهای زبانی قابل توجهی در درون آن منطقه وجود خواهد داشت. دوم این که در حال حاضر ایران به ۳۱ استان تقسیم شده که این تقسیمبندی کشوری بر پایه زبانی نیست. اجرای چنین طرحی نیازمند تجدید تقسیم بندی کشوری بر اساس زبان خواهد بود. که خود خالی از مشکل نخواهد بود. ولی حتی اگر تقسیم بندی جدیدی نیز صورت بگیرد، تعیین مرزهای جغرافیائی خود یک معضل جدی است. برای تعیین مرزهای جغرافیائی، عموماً دو راه حل پیشنهاد میشود. یکی مرزهای تاریخی است که البته با توجه به این که تاریخاً مرزهای کاملاً مشخصی وجود نداشتهاست، کاری است بس دشوار. این مسأله هم که چه مبدأ تاریخی باید مبنا قرار بگیرد، تاریخ باستان، قرون وسطی، دوران معاصر ... و کدام تاریخنگاری باید بهعنوان مرجع شناختهشود، ابهام زیادی دارد. دوم رأی گیری در مناطق مرزی مشترک است که تعیین حدود رأیگیری ساده نیست و علاوه بر این، عدهای از ناسیونالیستهای قومی هم این ملاحظه را مطرح میکنند که مهاجرت حق نمی آفریند. مثلاً برخی از آذریها مطرح میکنندکه کردها زمینهای اطراف ارومیه و خانهها را میخرند تا در صد جمعیت کُرد ارومیه را بالا برده و این شهر را جزو کردستان محسوب کنند، ولی مهاجرت حق نمیآفریند و در سوی دیگر برخی ناسیونالیستهای قومی کُرد نیز مطرح میکنند که قلب کردستان در ارومیه میتپد. که این امر میتواند منشأ کشمکشهای جدی بشود و چه بسا راه را برای تنشها و درگیریهای اتنیکی هموار سازد. اختلاف بین حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان در زمینه تعیین مرزها، یک تجربه تاریخی آموزنده است. درگیری ترکها و کردها در شهر نقده در سال ۱۳۵۸ که به کوچ کردها از شهر انجامید، زمینههای عینی بروز چنین در گیریهائی را نشان میدهد. به هر رو بر فرض هم که تقسیم بندی بتواند صورت پذیرد، آموزش به زبان مادری برای اقلیتهای زبانی درون هر منطقهای مطرح خواهد شد. آیا یک ترک، عرب، بلوچ، ترکمن، و فارس و ... که در کردستان زندگی میکند، به زبان کردی یا زبان مادری آموزش خواهد دید؟ و یا حق انتخاب آزادانه بین زبان مادری و زبان کردی و یا سایر زبانهای رایج در ایران را خواهد داشت؟ آیا در هر منطقهای قوانین ویژهای برای آموزش به اجرا گذاشته خواهد شد؟ آیا شناسائی حق آموزش به زبان مادری(یا زبانهای رایج در کشور) بهمثابه حق هر شهروند، یا منطقهای بودن آموزش به زبان مادری،کدام یک با توجه به تاریخ، ساختار چند فرهنگی و چند زبانه و وضعیت مشخص کنونی، رهیافت مناسبتری است؟
واقعیت این است که میزان با سوادان در ایران بالا رفته و بیسوادی بشدت کاهش یافتهاست. طی نزدیک به یک قرن زبان آموزش، زبان رسمی و مکاتبات، اسناد و ... فارسی بودهاست. با زور و اجبار هم که بودهباشد، زبان فارسی عملاً به زبان ارتباطی مردم ایران با هم تبدیل شدهست. با سواد بودن در ایران عملاً به معنی خواندن و نوشتن به زبان فارسی است. وضعیت بگونهای است که شاید بتوان گفت فارسی تبدیل به زبان مشترک ارتباط بین ایرانیان دارای زبانهای مادری متفاوت نیز شدهست. آیا باید زبان فارسی را کنار گذاشت؟ و بهجای آن آموزش به زبانهای مادری را جایگزین آن کرد؟ آیا این امر به گسترش ارتباطات بین مردم و درهم آمیزی فرهنگها لطمه نمیزند؟ آیا این کار امکان جابهجائی و انتخاب شغل و ساکن شدن در مناطق و شهرهای دیگر را با مشکلات بیشتر مواجه نمیکند؟ و ... . آیا در چنین وضعیتی سیاست راهبردی آموزشی دو زبانه(bilingues) و چند زبانه(multilingues) که یونسکو بر آن تأکید میکند، راهبرد مناسبی نمیتواند باشد؟ آیا تجارب و تحقیقات بسیاری را که نشان دادهاست کودک آمادگی یاد گرفتن چند زبان را دارد و یاد گیری چند زبان به رشد فکری کودک کمک میکند، نباید در نظر گرفت.
آموزش همگانی نیازمند بودجه و سازماندهی است که در اغلب کشورها بخشی از سازمان اداری دولت را تشکیل میدهد. در ایران وزارت آموزش و پرورش بودجهای دارد و آموزش و پرورش را اداره میکند. این سازمان اداری از حدود یک قرن پیش بر پایه آموزش به زبان فارسی بنیاد نهاده شدهاست. اگر قرار باشد آموزش تک زبانی به چند زبانی تحول یابد، ساختار آن باید دگرگون شود که بههیچوجه امر ساده و آسانی نیست. پرسشهای زیادی در این رابطه میتواند مطرح شود. بودجه چگونه تقسیم میشود؟ سازماندهی اداری چگونه باید باشد و چگونه باید کنترل شود؟ برنامههای آموزشی چگونه تدوین میشود؟ و ... . تجارب تاریخی زیادی وجود دارد. من به یک مورد تجربه تاریخی در مطالعاتم برخوردم که پیش از جنگ اول جهانی در امپراطوری هابسبورگ(اطریش- مجارستان) به اجرا گذاشته شد ولی آغاز جنگ جهانی اول و فروپاشی این امپراطوری فرصت آن را نداد که این تجربه در عمل آزموده شود. ولی برخی اقدامات آنها قابل تأمل است. یکی از این اقدامات انتخاب شوراهائی بود که آموزش همگانی را باید نظارت میکردند. از آنجا که آموزش چند زبانه به اجرا گذاشته میشد، به تعداد زبانهای آموزشی، شورای سراسری بهطور دورهای انتخاب میشد. اسامی کسانی که میخواستند به زبانی آموزش ببینند، در دفتر مخصوص ثبت میشد و کارت انتخاباتی صادر میشد. بدین ترتیب تعداد کسانی که بههر زبان مایل بودند آموزش ببینند، مشخص میشد. پس از انتخابات، شورای سراسری برای هر زبان برگزیده میشد که مسئولیت آموزش به آن زبان را برعهده داشت. بودجه آموزشی به نسبت جمعیتی که به هر زبانی مایل به تحصیل بودند، تقسیم میگردید و در اختیار شوراها قرار میگرفت و هر شورا بودجهای متناسب برای سازماندهی آموزش را در اختیار داشت. این اقدامات البته به بیش از یک قرن پیش تعلق دارد و با انقلاب در عرصه ارتباطات و انترنت، سازوکارهای دموکراتیک پیشرفتهتری میتواند ارائه شود. قصد من از اشاره گذرا به این تجربه نه الگو برداری، بلکه تأکید بر تلاش و جستجو برای یافتن راههای نوین است. پرسش مهمی که مطرح میشود این است که آیا میتوان رهیافتهای نوینی برای گذار از آموزش تک زبانی به چند زبانی و تحقق آموزش به زبان مادری یافت؟ یا باید تجربیات کهنه را که در مواردی نه تنها نتایج مطلوب را بهبار نیاوردهاند، بلکه حتی فجایعی نیز در پی داشتهاند، دوباره تجربه کرد؟ آیا نباید در جستجوی راههای نوینی بود؟ حتماً باید از تجارب دیگران بهره گرفت و تاریخ گذشته را بررسی کرد و مد نظر داشت. ولی بررسی تجارب دیگر کشورها و تجارب تاریخی، با دیدی انتقادی باید صورت بگیرد و زمینه و زمانه تدوین سیاست راهبردی آموزش زبان مادری در ایران، بهدرستی در نظر گرفته شود. من فکر میکنم طرح پرسش و تامل جدی برای یافتن پاسخهای مناسب به پرسش ها، نه مسأله فردا بلکه مسأله هم اکنون است. اگر چنین نکنیم باز هم در یک پیچ تاریخی دیگر غافگیر خواهیم شد. این نوشته نیز در اساس دعوتی است برای تأمل بیشتر حول سیاست راهبردی آموزش به زبان مادری و آموزش دو زبانی و چند زبانی در ایران، بهمنظور طرح پرسشها و کوشش برای یافتن پاسخ به آن پرسشها.
حیدر تبریزی ۲۱ فوریه ۲۰۲۲
***- زیر نویسها
۱- این اعلامیه متأثر از دیدگاه حقوق طبیعی است که دوره رنسانس گسترش یافت. هابز، کانت و روسو از مدافعین این دیدگاه بودند. هگل نظر انتقادی به حقوق طبیعی داشت. مارکس نیز از جمله منتقدین حقوق طبیعی و اعلامیه حقوق بشر و شهروند بود و نگرشی تاریخی- اجتماعی به حقوق داشت. در برابر دیدگاه حقوق طبیعی، نگرش حقوق تاریخی و پوزیتیویستی قرار دارد.
۲- فدرالیسم در جهان سوم- محمدرضا خوبرویپاک- جلد اول- صفحه ۱۶۳
۳- کتاب آموزش در جهان چند زبانی- یونسکو- ۲۰۰۳
۴- کسروی در تاریخ مشروطیت در موارد متعدی به شرکت دانش آموزان در صفی مستقل در حرکات جمعی اشاره دارد. بیژن جزنی در کتاب انقلاب مشروطیت آمار مدارس را در آغاز انقلاب مشروطه ارائه کردهاست.
۵- من از یکی از پژوهشگران تاریخ شنیدهام که مظفرالدین شاه فرمانی دایر رسمی بودن زبان فارسی صادر کردهاست، ولی من سندی در این باره در دست ندارم.
۶- در مورد آموزش زبان ارمنی در دوره رضا شاه جستجوی من هنوز به نتیجهای نرسیدهاست.
۷- من در این زمینهها نتوانستهام به به بررسیهای میدانی دسترسی داشتهباشم و بیشتر از طریق روایتهای شفاهی است.
****توضیح پس از انتشار مقاله
پس از انتشار ، مقاله روز جهانی زبان مادری و پرسشهائی پیرامون آموزش به زبان مادری در ایران، تاریخ نگار و تاریخ پژوه گرامی آقای علیرضا منافزاده به من اطلاع دادند که زبان فارسی به عنوان زبان آموزش در مدارس جدید به اواخر قرن نوزدهم و زمان مظفرالدین شاه برمیگردد و لطف کردند ویدئوی صحبتی که در این باره کردهبودند و متن کتبی آن را، برای من فرستادند. در زیر قسمتی از متن سخنان ایشان را در زیر میآورم.
حیدر تبریزی
مظفرالدین شاه در اواخر قرن نوزدهم میلادی، چند سالی پس از تاجگذاری، به توصیه صدراعظم خود میزا علی خان امینالدوله، با تشکیل انجمنی بهنام «نجمن معارف» یا «انجمن تأسیس مکاتب ملیۀ ایران» موافقت کرد.
امین الدوله که خود مردی با فرهنگ بود به تشویق گروهی از آزادیخواهان، دولتمردان، آخوندهای متجدد و تجار ترقی خواه تهران و تبریز به فکر توسعۀ آموزش به شیوۀ غربی افتادهبود.
در جلسه هفتم «انجمن معارف» در آوریل ۱۸۹۸ میلادی در خانه و در حضور وزیر علوم وقت بود که اعضای انجمن تصمیم به تأسیس مکاتب یا مدارس جدید و توسعه معارف در ایران گرفتند. مسئولیت دورۀ ابتدائی مدارس را به عهده میرزا حسن رشدیه گذاشتند و در پی آن، چندین مدرسه درتهران و تبریز و شهرهای دیگر ایران تأسیس شد. در همان سال مدرسه علمیه به مدیریت علیخان ناظمالعلوم که در مدرسه پلی تکنیک پاریس درس خواندهبود، گشایش یافت.
مدارس در آغاز پسرانه بود و در سال ۱۹۱۸، یعنی ۱۲ سال پس از مشروطیت بود که وزارت معارف نخستین بار ۱۰ مدرسۀ دخترانه نیز تأسیس کرد.
باری انجمن معارف به سبب رقابتها و تنگ نظریهای بعضی از دولتمردانِ آن زمان تعطیل شد. اما امین السلطان با همکاری دکتر اشنایدر، حکیم باشی مظفرالدین شاه، شورای عالی معارف را تشکیل داد. آن شورا در سال ۱۹۰۱ میلادی برنامۀ مدارس نوین را با همکاری چندین تن از سرآمدانِ دلسوز ایرانی و گردانندگان مدرسه «آلیانس» تنظیم کرد. در نظامنامۀ آن مدارس، تعلیمات بطور کلی به سه مرحله ابتدائی، متوسطه و عالیه تقسیم شد.
در برنامه مدارس ابتدائی خواندن و نوشتنِ زبان فارسی، اصول حساب، قرائت کلام الله مجید و برخی مسائل دینی و در برنامه متوسطه ریاضیات، تاریخ، جغرافیا، فیزیک، شیمی، طبیعیات، ادبیات فارسی و عربی و نیز فراگرفتن یک زبان خارجی به ویژه فرانسه را گنجاندهبودند. تعلیمات عالی شامل مدرسۀ دارالفنون، مدرسه نظامی، مدرسه علوم سیاسی، مدرسۀ فلاحت و مدرسه علوم طِبیّه و داروسازی بود.
در نظامنامه آموزش با عنوان «انتظامات کلیه» آمده است: در این مدارس عالیه تدریس علوم کلیتاً به زبان فارسی است و در موقع لزوم به مناسبتِ آنکه زبان فرانسه در ایران از سایر السنه بیشتر متداول است به زبان فرانسه تدریس خواهد شد.
در پایان گفته شده است که تصدیقنامۀ دولتی (یعنی گواهینامۀ رسمی) از طرف وزیر معارف و وزرای کبری که مدارس مخصوصه در ادارۀ آنهاست به اشخاصی داده میشود که در محضر عالی مُمتَحِنینِ بزرگ از عهدۀ امتحانات بهخوبی برآمدهباشند.
نظامنامه و برنامه آن مدارس در سال ۱۹۰۱ در چاپخانه شاهنشاهی به چاپ رسیده است.
**- ( این نظامنانه و برنامه تحت عنوان "راپورت انجمن شورای وزارت معارف و ترتیب و انتظامات کلیّه امور متعلّقۀ به تعلیم و تربیت و تعلّم" چاپ شده است)
تصویر صفحهای از نظامنامه و برنامه
افزودن دیدگاه جدید