عبور می کنم از سالها رنج. از روزهای تلخ، ازمیان آتش و خون. گذر می کنم ازدروازه وطن بعنوان یک تبعیدی باریشه هایم مانده در آن خاک باستانی.بارشته های بافته شده از عشق!با سایه روشن هائی ازیک زندگی که زیستم!باچهره هائی که هرگز فراموششان نکردم! چه آن هائی که ماندند و چه آنانی که رفتند.
سرزمینی که بهای آزادی درآن شکنجه است وزندان. گلوله است ومرگ . آه مادران است! این سوگواران همیشگی. مادران جنگ، مادران چشم انتظاربر آستانه خانه ها.طواف کنندگان برگردحجلههای عزا. مادران خاوران، مادران پارک لاله، مادران آبان.
مادران هراسان از کوبش شبانه عسس بر در! آه چه تلخ سرزمینی. همسران چشمانتظار بر دروازههای زندان؛ مادران و پدران سوگوار برگورهای بی نشان، بر گورهای دستهجمعی.
نورماه، سکوت سنگین، صدای آرام نجوائی شبانه! نه! نه این جا کسی سخن نمی گوید. هیچکس زبان نمی گشاید. این جا خاوران است.با قلب های خونین. تنها زمین سخن می گوید از درد؛از ظلم، از آنچه که با زیباترین فرزندان این آب و خاک رفت؛ از جنازههائی سخن میگوید که در دل خود نهانشان کرده است ، از چشمان زیبائی که هنوز بسته نشده اند.از دست بر آمده ازخاک که وجدان های بیداررا به داوری می خواند.عدالت طلب میکند.
این نجوای زمین است که از زبان هزاران بیگناه سخن می گوید."بکدامین گناه کشته شدیم ؟" مادران، پدران اینجا خمیده پشت میگردند. سر بر خاک می سایند. با خاک سخن می گویند و گمشده خود را جستجو می کنند.
می بویند، هر بر آمدگی هر جا که قلبشان ماغ میکشد،خاک رادرآغوش می کشند."آخ جگر گوشه ام چه کردند باشما ها؟"
دیوارهای بتنی سرد، زمین ناهموار، برآمدگیهایی که نشان از گورهای دستهجمعی دارند. گلهای تازه نهاده شده برگورها، گلدانی سرنگون با شاخه گل میخکی بر آن. نماد یک جنایت عظیم! نماد یک نسل به خاک و خون کشیده شده . نماد شقاوت حکومتی که بقای خود را در کشتار،در برپائی گورستان های بی نام می بیند.
در این سکوت شب این صدای حزین از کجا بر میخیزد؟ صدای مادریست که تمامی شب تا سحرگاه ناله کرده ! همراه مرغ سحر خوانده داد خواسته است."مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن."
داغی که زمان را بر آن گذر نیست. چرا که آنها زندهترین زندگان در تاریخ این سرزمینند.
این صدای تاریخ است! چرا که صدای تاریخ غرش است. فراخوان است. دادخواهی است از تمامی نسلها. دادخواهی کسانی که جز راه عشق نمی پیمودند و جرمشان این بود که اسرار هویدا می کردند.
من صدای تاریخ را میشناسم، صدائی که قرار از تو می گیرد به میانه میدانت پرتاب می کند، پرده پندار می درد، از تو پایمردی طلب می نماید. صدای تاریخ صدای وجدان است. صدای جانهای آزاد و صدای پر شکوه آزادی است!طنین انداز در گوش جان های آزاد.هر چند که برای تکرارآن عقوبتی سخت را تحمل باید کرد!
مردانی دست چین شده ازجنایت کاران بل فطره در شمایل نمایندگان خدا بافتوائی از خمینی که امر برکشتار جمعی زندانیان داده است.هزاران زندانی را در راهروهای طولانی با چشمبند بصف کرده ودر طول راهرو های زندان در انتظار مرگ نشانده اند؛ اطاقی نسبتاً بزرگ مردانی در شمایل عزرائیل نشسته برصندلی ها آن با عمامههای سیاه و سفید و مردی چندشآور با عینک ضخیم ته استکانی و مردی دیگر بر کنار او امروز در هیئت رئیس جمهور، هیئت مرگ خمینی برای کشتار سال شصت و هفت.
به صف ایستادگان یک به یک وارد می شوند!مرگ با داسی بلند با الله اکبری حک شده بر آن در گوشه اطاق به انتظارشان نشسته است. سوال کوتاه است و حکمشان از قبل آماده.
ملاقاتها ممنوع. ماشینهای حمل جنازه در رفت آمدهای شبانه. شریعت در اوج شریعتمداری، قاتلان با طنابی بر دست در انتظارقربانیان.خدا نظاره گری نا توان.
اعدام های شبانه ،سلول های خالی،طنین آخرین صدا ازگلوی اعدامی زمانی که حجره اش زیر سنگینی کشیدن شدن طناب خرد می شود.
"آزاد سرو باشی حتی اگر اسیری
خوش باد چون نسیمی از هر چمن گذشتن." منزوی
ابر های سیاه بر فراز زندان گوهر دشت سایه انداخته اند. کلاغهای نشسته بر شاخههای درختان تبریزی اوین شاهدان جنایت اند. کرکس ها بر فراز گورهای دسته جمعی خاوران می چرخند.صدای قهقهه مرد خنزرپنزری در نشئهگی خون در جماران می پیچد. مردی که بر فراز دستهای این ملت نشست. به قدرت رسید.
بعد سی واندی سال بنا به اعتراف "نیری" حاکم مرگ از طرف خمینی "اگر قاطعیت امام نبود شاید ما اصلاً این امنیت را نداشتیم" جمهوری اسلامی برای بقای خود باید این کشتار را انجام میداد! تا راه "امام"را هموار سازد! تا او جام خون از کاسه سرجوانان گیرد!رگهای خشگیده خود را سیراب سازد. مردی که هیچ احساسی نه برای وطن داشت و نه برای اولاد وطن.
کشتار هزاران زندانی پایان می یابد؛ لحظات اندوه فرا می رسند؛ ساکهای لباس، مادران و پدران مضطرب بر در زندانها. لیستهای اعدامشدگان. شرمتان باد اگر شرمی دارید. یادداشتها و وصیتنامههای کوتاه، انگشترهای بیصاحب، کوهی از دمپائیهای خونین.
آه، "با گل سرخ بگو که تیغی به من دهد
تیغی چنان که بگسلد این تازیانه را." منزوی
اندوه، اندوه، دیگر آنها رفتهاند. دیگر آنها را نخواهیم دید؛ کسانی که مژده بهار می دادند. آنها خاک شدهاند. پای سنگین گذر زمان بر پیشانی ما نیز رد خود را نهاده است. ما به اندوه لحظهها خو گرفتهایم. به اندوه از دست دادنها. ما عادت کردهایم به خشونت اطرافمان. به ناگزیری زندگی، به حداقلها از سر ناچاری. تن دادن به بین بد و بدتر، سکوت برای نواله ناچیز، ترس که توامان مرگ است. قبول صدرنشستگانی که کمینههائی بیش نیستند. عادت کردهایم به حاشیه نشینی. به بیچهرهشدن.
قلبم به درد می آید. می دانم که زمان ما دارد سپری می گردد! اما این سرزمین با تمام فراز و نشیب خود مدیون ایستادگی همین کشتگانیست که مجنونصفتان عشق بودند. حلاجوشان دار!
کوچههای تاریخ این سرزمین هیچگاه خالی از رهروان عشق نبوده است .کوچه هائی کشیده شده در سرتاسر این سرزمین. از خاوران تا باختران.
از باغ شاه تبریز تا حمام فین در کاشان، مردی با رگهای بریده. مردی بر سر دار برای مشروطه خواهی! مردانی بر سینه دیوار با نام بلند آزادی !
این تاریخ سرزمین من است با تمام افت و خیزهای خود. با لحظات پرشور خویش. کمتر تاریخی اینچنین پرحادثه و چنین سرشار از حوادث بوده است. همراه مردان و زنانی با صلابتتر از مرگ.که با مژده میلاد آینده این سرزمین بشارت میدهند.
این سرزمین هیچگاه از نقش رنگ و بوی این عاشقان خالی نخواهد بود:
"نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگویند که از یاد فراموشاناند." شفیعی کدکنی
افزودن دیدگاه جدید