رفتن به محتوای اصلی

شکاف دیرینه میان سنت و مدرنیته، در برآمدی تازه

شکاف دیرینه میان سنت و مدرنیته، در برآمدی تازه

در حالی که جنبش "زن – زندگی – آزادی" ادامه دارد، تلاش‌‌ها برای شناخت خصلت‌مندی، نقاط قوت و ضعف آن نیز شروع شده است. تبیین چیستی این جنبش همزمان با ادامه و پس‌لرزه‌های‌‌اش، خود نشانه‌‌ی دیگری از جوشش جامعه است‌ و بیانگر اندیشه‌های جوشان در آن. برآمدهای نظری در جهت شناسایی نیروی محرکه‌ی این جنبش، فهم انگیزه‌های پوشش دهنده‌ی خیزشی چنین دامن‌گستر و اینکه به میدان آمدگان در پی چه چیزی‌اند مایه‌ی امید هستند، گرچه برای تعمیق رفتن هنوز ‌باید پیش رفت.

در تکمیل مبارزات میدانی، با پیشرفت در عرصه‌های نظری است که می‌توان به یافتن کلید دروازه‌ی ورود به فردای تعیین کننده‌‌ی دل بست. فردایی که، در چشم انداز قرار دارد و فقط نیازمند تجمیع ملی فزون‌تر، پرتو افکنی هدفمند بر مسیر و اتکاء به نفس باز بیشتر برای پیشروی است تا کامیابی فرا چنگ آید. ایران بر ریل انقلاب پیش می‌رود اما بگونه روندی نه بیکباره لحظه‌ای و در سیری مدام سرعت افزا و رو به فرجام. هر فاز از آن متکامل‌تر از قبلی رخ‌ می‌نماید با اندوخته‌ای برای دور بعد. روندی رو به مقصد تا ایران در وداع با استبداد دینی، دمکراسی را به پیشواز رود.

یکی از تبیین‌های جنبش اخیر، در تاکید درست و بجا بر شکاف میان سنت و مدرنیته در جامعه است که البته از مدت‌ها پیش بسیارانی بر آن انگشت نهاده‌اند و چیز چندان تازه‌ای نیست. شکافی که به عنوان ‌تضاد عمده‌ی جامعه‌ی ایران با جمهوری اسلامی، نخستین سال از سده‌ی تازه ١٤٠٠ را لرزانده و نسلی را به طغیان برانگیخته که تحمیل هیچ نوع از سنت را برنمی‌تابد. چه از سوی جمهوری اسلامی در پهنه‌ی جامعه، چه مدرسه و دانشگاه تحت سلطه‌ی حوزه و عمله و اکره‌ی ولایت و چه حتی خانه و خانواده و محله زندگی‌. نسلی شهره به دهه‌ی هشتادی‌ها که دنیا را از جام جهان نمای اینترنت می‌نگرد و مدرنیته مطلوب‌ را در آنی باز می‌یابد که گفتار و کردار جمهوری اسلامی بام تا شام علیه آن در پرخاش است. او با به پرواز درآوردن آرزوهای بلندش، از تنگناهای تحمیلی تا دور دست‌ها پر می‌کشد.

این نسل، خیزش نسلی‌ خویش را از طریق شبکه‌های جمعی و اشتراک گذاری‌ها در اشکال طنز نویسی علیه سنت، ترانه سرایی هجو گونه با مضمون نفی تبعیض و ابراز خشم بر ضد سنت‌گرایی به تمرین نشسته تا در نخستین لحظه‌ی مساعد به یکی شدن در خیابان برسد.‌ این میلیون‌ها همسن و سال هرگز هم‌ همدیگر را نادیده،‌ از طریق "شئر" کردن - این اصطلاح برگرفته از ادبیات دنیای مجازی – به همزبانی و همدلی دست می‌یابند تا در پی تجمیعات تدارکاتی، هم‌پای میدانی یکدیگر شوند.

سرباز مدنی این نسل، هراس از رودررویی با پاسدار سنت ندارد زیرا کمترین پیوند فکری و روحی و هنجاری میان خود با این سرکوبگر نمی‌بیند و در انکار اوست که خود را تعریف می‌کند. تفاوت وی با نسل‌های پیشین، بیش از همه در همین ویژگی است. منبع قدرت جمعی این نسل خواهان رهایی از باید و نبایدها، در ایستادگی‌ رهایی‌خواهانه فردی افراد آن در برابر نهی از منکرها و تحقیر امر به معروف هاست. این پرنده دنبال هوای تازه قفس محافظه کاری توصیه شده را می‌شکند و ملاحظه کسی را ندارد. دور از ترس خوردگی‌های قابل فهم نسل پیش از انقلاب بر اثر سرکوب‌های بی‌امان نظام طی سال‌های خونین ٦٠ و در پرهیز از محافظه‌کاری و خود انطباق دهی رفتاری دهه شصتی‌‌ها با حاکمیت مخوف سنت است. این نسل، دلبستگی خود به مدرنیسم و مدرنیته را آشکارا شکل طغیان داده است.

با اینهمه هراندازه که جا دارد تا این جنبش در چالشگری نسل جوان و نوجوان ما علیه تحمیلات سنت و دین دیده شود و نیز درست است بر وجه جهانی و فرا ایرانی این نسل هزاره سوم تاکید به عمل آید، اما هیچکدام اینها نباید موجب کمترین غفلت از پس زمینه‌ی تاریخی انباشت نوجویی‌های ایران متجلی در این جنبش باشد. پس لازم است در تبیین این جنبش جوانانه، درنگ اصلی را بر جنبه‌ی بومی آن گذاشت و بر پیر و جوان درگیر با حکومتی سنتی و سرکوبگر متمرکز شد و آن را نماد تکوین در جامعه‌ جنبشی ایران دید. خلاصه کردن و تبیین این جنبش نوگرایی و نوخواهی در خیزش دهه هشتادی‌ها، دستکم تقلیل سطح تجدد خواهی تاریخی در مبارزه‌ با سنت گرایی و کهنه پرستی در این سرزمین است.

این نسل بپاخاسته علیه حاکمیت سنت و برای گذر ایران از واپسگرایی به نوسازی، نه در تقابل با سه نسل‌ پیش از خود، که در اصل نماینده‌ی آرزوهای نابرآورده‌ی پیشینیان برای شکل گیری ایرانی با مضمون مدرنیته و در ترازی بالاتر از گذشته و ابراز شجاعتی امروزین است. این گسست نسلی را در بستر پیوستگی‎‌های تاریخی چندین نسل جامعه باید دید. حتی اگر از گفتمان‌سازی‌ متجددانه‌ی پیشا مشروطه بگذریم که بهیچوجه هم نمی‌توان و نباید بر تلاش‌های رنسانس‌وار و اصلاح طلبانه ارزشمند در دل نیم قرن ظلمانی ناصری چشم بست، مبارزه‌ی‌ ١٢٠ ساله ایرانیان برای مدرنیسم و مدرنیته دستاوردهای ماندگار بسیار به پشتوانه دارد. امروز این ملت، نه جدا از دیروز آن که از همان مایه می‌گیرد!

خطای بزرگی است هرآیینه اگر فراموش شود که همین دهه هشتادی‌ها نه فرودآمدگانی از مریخ، بل بزرگ شده‌ و پرورش یافته خانواده‌هایی‌اند در بیشترینه خود سکولار. خانواده‌هایی اگر هم در خیابان‌ها،ادارات و موسسات ام القراء زیر سلطه‌ی جمهوری اسلامی محجبه‌اند و روسری برسر، در خانه و حلقات خود اما نه فقط رها از چادر و چاقچور و حجاب بلکه در نفرت و بیزاری علیه آن! سکولاریسم چه درونزا و چه حتی قسماً از طریق زوری، طی ده‌ها سال نیرویی عظیم در کشور پدید آورده که نه تنها هیچ قدرتی را یارای از بین بردن آن نیست بلکه در دوره‌ی حاکمیت دین بر کشور تکثیر مضاعف هم یافته است.

در کشوری با حدود  ٧٥ در صد  شهر نشین،  بالای ٩٠ در صد باسواد و میزان دانشجو حتی گذشته از ٤ میلیون در پیش از کرونا، و یکی از بیشترین ظرفیت‌های دانش بنیادی در منطقه، اکثریت قاطع مردم آن اگر در برون متوسل به "تقیه" دین حکومتی در برابر تحکمات ولایت‌اند، در دنیای درون خود سکولار‌اند و آن هم چه سکولارهایی! محصول این دوگانگی در این جامعه زیر سلطه، زمانی اگر عبارت بود از نوباوگان سوخته نسل دهه شصتی‌های مخالف با نظام ولی ناگزیر از تمکین با وضع، اینک اما به طغیان برآمدگانی‌اند علیه همین دوگانگی در جهت تجدد به جای واپسگرایی‌.

دهه هشتادی‌های ریخته به خیابان و حاضر در میدان را در گره خوردگی خانه با خیابان باید فهمید. این نسل، اگر هم مقررات مهار کننده‌ی خانه را پشت سر گذاشته است اما نه گسسته از خانواده و حتی فراتر، در تقابل خود با حکومت متکی بر احساس تعلق به خانواده‌‌ای ضد حکومت و دارای ظرفیت سکولار. نوجوانان و جوانان جنبش قویاً سایه پشتیبانی معنوی خانواده‌ها، هم محله‌ای‌ها، هم شهری‌ها‌ و هم میهنان را بر سر خود می‌بینند. هژمونی در این جنبش با نوگرایی است و هدف آن، گذر از نظام شرع آلوده به خون و متکی بر رانت و غارت به ایستگاه دمکراتیسم و آزادی. این جنبش، جنبشی چند نسلی است؛ جنبش دختران و پسرانی هم مستقل از مادران و پدران و هم مرتبط با آنان.     

اهمیت این نکته که قیام ملی بر ضد حاکمیت سنت در کشور را نباید صرفاً به فوران خشم نسل نورس فروکاهید، در اینست که ظرفیت بزرگ جامعه‌ برای نوجویی درست ارزیابی شود. ایران ما، هم سنت دینی ریشه‌دار در خود دارد و هم نیروی بزرگی از نوجویی و مدرن اندیشی را؛ هم دارای سازمانیافته‌ترین و فکر شده‌ترین نهاد دینی در خاورمیانه با پایگاهی قابل توجه است و هم سکولارترین و متجددترین جامعه کل منطقه به شمار می‌رود. اکنون حتی با اشتعال آتش جنبش ژینا، "ایران اسلامی" الگوی مبارزه‌ی فمینیستی در گستره‌ی گیتی معرفی می‌شود(!) که جدا از اغراق موجود در همین انتساب، اما جای تردید نیست که جهان، پیام سکولاریستی و آزادیخواهانه ایرانیان را شنیده و به تحسین برآمده است. دیدن ایران در دوگانگی سنت و مدرنیته و فهم مبارزه‌ی میان این دو طی تاریخ معاصر، اهمیت محوری در زمینه‌ی سیاست‌گزاری برای نیروی پیشرو دارد.

ایران، از یکسو کشوری است مسلمان و از سوی دیگر کشور عیسی به دین خود موسی به دین خود. مهد نخستین انقلاب مشروطه الهامبخش ملت‌ها در غرب آسیا شد، بهمراه ترکیه آتاتورکی الگوی تجدد آمرانه برای همین ملل، بلند کردن پرچم نهضت ملی و ضد استعماری به تکان در‌آورنده‌ی منطقه و البته انقلاب اسلامی مشوق بنیادگرایان اسلامی برای کسب قدرت در هر جای جهان را هم عرضه کرد! نیروی منادی تجدد ایران، باید تاریخ کشورش را بازبخواند و جامعه‌اش را بیشتر بشناسد تا پایگاه بسیار گسترده‌ی خود را باور کند. البته در این زمینه هم نه دچار افراط شود و نه به تفریط سقوط کند. در تکیه بر شناخت درست از ایران است که سکولارهای پرشمار ایران می‌توانند از خود بزرگ بینی ماجراجویانه و زیانبار برحذر بمانند و مرعوب آنانی هم نشوند که همه‌ی ملت را "مسلمان" جا می‌زنند!

هیچ نباید فراموش کرد که اصلی‌ترین نقطه اتکای تحلیلی اصلاح‌طلبان دین محور، اصلاح‌طلبان دیندار و حتی اصلاح طلبان سکولار در پی "تغییر حکومت"، در طول دو دهه‌ی گذشته قدرت بلامنازعه‌ی ادعایی دین در جامعه بود. در واقع نه تنها به اصطلاح "هسته‌ی سخت قدرت" نظام، بلکه عموم اسلام گرایان در پی ایران اسلامی بوده‌‌اند و نه حتی اسلام ایرانی! برای اینان، ذات ایران به تقید دینی است. در این میان اما از همه تاسف‌بارتر، رفتار اصلاح طلبان سکولار امید بسته به "تغییر در حکومت" طی این سال‌ها بود که کوشیدند سیاست تسلیم طلبانه خود را ناشی از "واقع بینی" در تحلیل از جامعه‌ی "مسلمان" ایران جابزنند. اینان، در واقع آتئیست‌هایی بوده‌اند در عمل غیر پایبند به ارزش‌های سکولار.     

شناخت‌های نصف نیمه از بافتار واقعی جامعه ایران و جایگاه گرایش‌های کلان در آن از سوی روشنفکری سیاسی ما، هم به موقعیت و اعتبار سیاسی خود آن آسیب زده و هم به سیر حرکت پیشروانه‌ی جامعه و کشور در راستای دمکراسی و سکولاریسم زیان رسانده است. درنگ بر این واقعیت، درس‌های بسیار دربردارد. در پیش از انقلاب، روشنفکران کشور از هر نحله‌ی سیاسی صرفنظر از معدودهایی در آن، میزان قدرت و نفوذ سنت در دل جامعه را بسیار کمتر از واقعیت موجود دیدند و برقراری حکومتی عرفی را امری تضمین شده تلقی کردند و لذا غافلگیر یورش اسلام سیاسی برای تسخیر جنبش ضد دیکتاتوری شدند.

اما با استقرار جمهوری اسلامی، ایران بیکباره جامعه‌ای دینخو و ذوب در اسلام ارزیابی شد و این به سادگی از خاطرها رفت که این همان ملتی است که ٧٠ سال پیش برای مشروطیت بپا خاست و در محاصره‌ی استبداد جان داد و یونجه خورد و کمر استبداد را شکست. انقلابی که نیروی سکولار رهگشای آن توانست بخش مهمی از روحانیت را جذب مشروطیت کند و نماد مشروعه را به دست روحانی مشروطه‌خواه بالای دار برد. بیشترین نیروی چپ ما بجای تکیه بر سنت درخشان مشروطیت در تاریخ نزدیک خود و دستاوردهای بعدی، اما بر متن تحولات سال ٥٧  فرورفته در بهت از انقلاب اسلامی، "واقع‌بینی" را در این تئوریزه کرد که ایران همین است که هست و باید با واقعیت کنار آمد و کوشید تا اهداف ملی و عدالت خواهانه را از طریق "اسلام حسینی و عدل علی" پیش برد! بخشی از چپ نیز، عمر قدرت اسلامی را سریعاً گذرا دید و با گفتن اینکه مگر می‌شود اسلام در ایران دوام آورد، سر بر دیوار سنگی کوبید. حال آنکه لازم بوده و است که در ارزیابی از نیروی این دو گرایش تاریخاً رودرروی هم، هر کدام آنها در همانی توزین بشوند که هستند. 

و اما چرا چنین؟ زیرا که در سپهر اپوزیسیون رژیم پهلوی ارزش دستاوردهای تاریخی مشروطیت در زمینه‌ی ضربه زدن به بافتار سنتی حاصل شراکت استبداد سلطانی و ریاست مشروعه در ایران، بگونه‌ی درخور درک نشد و اهمیت ایجاد ساختار سیاسی عمدتاً سکولار و مبتنی بر پارلمان در کشور به فهمی شایسته نیامد. واقعیت بسیار تکاندهنده و دراماتیکی است که طی شش دهه‌‌ی پیش از عروج اسلامگرایان به قدرت، ادبیات تولیدی از سوی چپ ایران و ملیون پیرامون سکولاریسم حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌رسد! ما غافلگیر نشدیم، بلکه به دست خود حلقه‌ی غفلت بر گردن انداختیم. چپ عدالت‌خواه باید خود را در مدرنیته، آزادی خواهی و دمکراسی چهره می‌کرد.

تمرکز جنبش مردم ایران علیه دیکتاتوری شاه درست بود، دریغ که موفق نشد خود را در مدرنیزاسیون بدیل تجدد آمرانه پهلوی بپروراند و برعکس متاسفانه مخالفت برحق با سلطه طلبی‌های غرب را با غرب ستیزی واپسگرایانه اسلام سیاسی درآمیخت. بارها نوشته و گفته‌ام این نهایت ساده‌نگری است هرگاه که خطاهای مختلف سیاسی طیف چپ در قبال اسلامگرایان به رهبری خمینی – جدا از سهم‌های متفاوت هر یک - به پسا انقلاب محدود بماند. خطا، عمقیق‌تر بود و وقوعش در دهه‌های پیش از انقلاب.

اکنون هم درس‌گیری کلان از همه‌ی تاریخ معاصر میهنمان، از روندهای مربوط به دهه‌های سلطه‌ی حکومت دینی بر کشور و مشخصاً از همین جنبش اعتلایی "زن – زندگی – آزادی"، باور به توان نیروی بالنده مدرنیته و آینده‌ساز در کشور است و تلاش برای تامین هژمونی سیاسی نیروی دمکرات سکولار بر کشور. این اما نه در معنای نادیده گرفتن نیروی سنت، بلکه پذیرش واقعیت وجودی و قایل شدن حق حضور آن در عرصه‌ی سیاست است. سکولاریسم که رکن دمکراسی است، بر تفکیک نهاد دین از نهاد قدرت بنا دارد نه که مخالف دین‌داری شهروندان باشد. حفظ بارگاه دین باید بر عهده‌ی خود دینداران باشد و نه که خون ملتی را به حساب بودجه‌ی ملی و توان ملی در شیشه کند.

جمهوری اسلامی آسیب های بی پایانی به ایران و مردم ایران زده است و در عرصه‌هایی برای همیشه جبران ناشدنی‌. اما از یک نظر و فقط هم از یک نظر و گرچه به بهای کشتارهای بسیار، خدمت تاریخی بزرگی به ایران کرده است و آن، از میان بردن هرگونه امکان بازیابی قدرت دینی در هر نوع از آن است. این نظام، سکولاریسم را در ابعاد عظیم به خانه‌ها برده است و حتی به منازل بسیاری از باورمندان دینی. بیزاری عمومی از "حکومت آخوندی" در کشور، رویکردی عمومی است و لذا دستاوردی بزرگ. ایران نه تنها شتابان روان سوی سکولار دمکراسی است که با نیل به پیروزی در این هدف، باز هم پیشاهنگ سکولار دمکراتیزاسیون منطقه خواهد شد. جهان، ایران را از این منظر نظاره می‌کند.

بهزاد کریمی ١٦ مهر ماه ١٤٠١ برابر با ٨ اکتبر ٢٠٢٢ 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید