گردآورنده: محمود شوشتری ـ با اقتباس از نوشته زنده یاد سعیدی سیرجانی.
"حقا که کاوه ایران امروز یک زن است."
مدتها بود که این اندیشه در فکر و کردار بخشی از جامعه چیره شده بود که:
"مائیم و این شب بیداد و این تاریکی نامهربان که روشنایی دل را فرا گرفته و در بر خورشید روز و مراد ما بر بسته است. کیست که بر زمین ظلم راه نمیرود و ستمی که از دل و دست در اعماق مینشیند و از نهان خاک باز میروید، چراگاه او نیست، و در این صحرای بیداد سرگردان نیست؟ از ترس آب تلخ سرچشمههای دروغ را مینوشیم و خاموش در ژرفنای دور جان جانمان خزیدهایم. در این زمانه که اهریمن در هر کس و هر چیزی راه دارد، جماعتی گویی به ظلم سرشته درهم ریختهایم. خوابزدگانی ستمدیدگانی ستمکار با آز که آئین او بر ما رواست و با دروغ پیروز و آزادی اسیر. همدست کسانی هستیم که دوستاشان نداریم، پس دوست نداریم این دستهایی را که داریم. چه دستهای دروغ بستهای! انگار که مال ما نیستند، ولی هستند. گویی چیزی که در خواب مرده است، اسبی که صحرایی و یا شوق تاخت اسبانی در بیکرانه، و یا وجدان بیمار منی که دزدانه میخزم و نوالهام را پنهانی نشخوار میکنم.
زشت است دنیایی که انسانیت مرا از من میرباید و مرا به ضد او وا میدارد. نَفسَام را در سکوت برمیآورد و روحم را از زندان جسم فرا نمیگذارد. ریشههای رگهایم خسته است. این روح من رستگار خواهد شد. خوش بحال قصهپردازان خیالهای خوشباور".
آمده است که "آخر اساطیر ایران خوشبین است و در دل این تاریکی آب حیات است. برخلاف اندیشه هندی که زمان در تکرار لایتناهی چرثومهٔ هر امید را خفه میکند و تنها آرزوی نومید بیرون افتادن از این چرخ فرساینده ابدی باز میماند. در اساطیر ایران تمامی هستی در کار پایان دادن به زمانی است که زمانی معین به کرانه میرسد. حتی کردار اهریمنان نیز ناخواسته و ناگزیر به همین فرجام میانجامد. در جهانبینی اساطیر ایرانی تاریکی هرچند پُر رنگ، پاینده نیست. زمان دیرپای کرانمند است.
در اجتماع نرینهسالاری که زنان کشتزار مردان اند، و میتوان آنان را به دلخواه شخم زد، و بویژه در حماسه که جای جنگ و مردانگی است، زنان تنها در معیت مردان اعتباری مییابند و برترین آنها مردانهترین آنان است.
زنان اسطورهای در شاهنامه بسیارند. رسم شجاعت و مردانگی زنانه دیرینه و پیشینهای دراز دارد. شاید بتوان با گذری به داستان ضحاک ماردوش و لاجرم نام بردن از دو خواهر جوان جمشید، شهرناز و ارنواز را سرآغاز دلاوری زنان در قصههای اسطورهای ایرانشهر نامید.
در حماسه داد آمده است که چون جمشید شاه نافرخنده به قدرت رسید وظیفه موبَدی اعظم و شهریاری را از آن خود کرد و بر دین و حکمرانی تکیه زد. او متفکران وارسته حقشناس را نفی بلد میکند و مجبور به اقامت در شکاف کوهساران و دل تاریک غارها. و بدین ترتیب مقدمات قیام مردم و سرنگونی خود را فراهم میکند.
جمشیدِ خودکامه پس از اِعمال حاکمیت خود بر ایرانشهر با کمک دیوان دربار به فکر دریانوردی و آسمان پیمایی افتاد. مردم بر او شوریدند. فرمانداران به آن سوی اروند رود در گوشهای از قلمرو جمشید و در سرزمین تازیان رفتند و ضحاک را که تسلیم وسوسه ابلیس بود به قبول پادشاهی ایران زمین فراخواندند. ضحاک، جمشید آسمانپیما را که خود را شهریار و موبَد میدانست بگرفت و به دو نیم کرد و خود جای او بگرفت و خود هم شهریار و هم موبَد اعظم شد.
ضحاک و کاوه و فریدون اساطیری افراد حقیقی مشخصی نیستند که بتوان هویت تاریخی آنها را معین کنیم. اینان هر یک مظهر گروهی از مردماند که هر جزء وجوداشان ـ وجود ذهنی و افسانهایشان ـ از خصوصیات نسلی و طبقهای مایه گرفته است.
جمشید نافرخنده گفت:
«منام ـ گفت ـ با فرّه ایزدی
هَمَم شهریاری هَمَم موبَدی
بَدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم »
و بدین ترتیب مردمی بر شاهی که خود را هم شهریار و بزرگ ارتشداران و موبَد موبَدان و راهنمای فکر و اندیشه مردم نامیده بود، شوریدند و به آنسوی اروند رود در بخشی از قلمرو ایرانشهر، جایی که تازیان در آن میزیستند رفته و شاه آنجا، ضحاک را به فرمانروایی میآورند.
و اینگونه فرمانداران مملکت از ظلم جمشید به اژدهاک ماردوش که خوراک ماران او مغز و اندیشه پردازان جوانان وطن روی میآورند. مملکت از هول حلیم عدالت در دیگ جوشان قساوت ضحاک سرنگون میشود و از چالهٔ غرور جمشیدی برمیآیند تا در چاه جنایت ضحاک معلق مانند. آری سرزمینی که محصول و دست کار و تلاش چند هزار سالهٔ مردم است به دست ضحاک میاُفتد که سودای ملت و مملکت ندارد و در رویای خود جسم و جان را به ابلیس در فریب مردم ودیعه گذاشته است و چنین شد که فردوسی میگوید:
«نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد، جادویی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نبودی سخن جز به راز»
ضحاک تازی حاکم مطلق میشود و از همین جاست که نخستین اسطورههای دلاور زنان ایران وارد نبرد خونخواهی در قصههای اسطورهای میشوند. دو خواهر جوان جمشید که یکی بنان شهرناز و دیگری ارنواز را به خدمت ضحاک در میآورند که در شبستان و پستوی خانه ضحاک رسم زیست در سمت و سوی پاسخ گفتن به امیال ضحاک را فرا گیرند. تأملانگیز این است که پس از چندین سال همین دو زن جوان نقشی حماسی در به دام افتادن ضحاک ماردوش ایفا مینمایند.
اگر اسطوره را حاصل تجربیات نسلها بدانیم، پس باید بپذیریم که این دو زن دلاور بلحاظ حافظه تاریخی مردم و اسطورهای سَمبُل مادران و دختران ایران زمیناند که در بزنگاه تاریخ به نیرویی در خدمت لشکر داد کاوه که نماینده کار و رنج است و همدست فریدون برای رهایی ملک و ملت در میآیند. سلالهٔ این زنان در تمام قصههای شاهنامه سری دراز دارند و خود را در شخصیت پر شکوه زن نشان میدهد. این دلاور زنان خود را سیمای پر شکوه رودابه و تهمینه که در عاشقی نقشی فاعلی دارند و خواست و ارادهٔ خود را میگویند و بدست میآورند، نشان میدهد. چون کنیزان رودابه را از عشق زال سرزنش میکنند، رودابه به خشم بر آنان فریاد میزند و میخواهد که دیدار پهلوان را برایش میسر سازند. تهمینه خود پیش رستم میرود و میگوید از او چهها شنیده و چگونه خواستار اوست و میافزاید:
«تو را ام کنون، گر بخواهی مرا!»
رفتار این زنان اسطورهای سرشته از رفتار پهلوانان اسطورهای ایران است. گُرد آفرید و گُردیه سلاح میپوشند و به میدان نبرد میروند و از مردان باز شناخته نمیشوند. گُردیه آن است که بُن نیزه را بر زمین میکوبد و چون باد بر پشت زین مینشیند و در باد پیمایی همهی مردان را به حیرت میافکند. سپاهیان به وی میگویند:
نجنباندد کوه آهن ز جای
یلان را به مردی تویی رهنمای
مردانگی (به معنی خاص خود ـ بزرگی و شکوه) فضیلتی است که زنان بزرگوار از آن بهره دارند و یا زن و مرد آنان که از آن بهره دارند، بزرگاند.
برخلاف آنچه که میگویند:
«اصلاً پدره که مادرم ره گذره»
زن اسطورهای ایران شهر که بهشت زیر پای اوست، رهگذر نیست. سرچشمه زاینده و زمین ماندگاری است که ریشه جان پهلوانان نجاتبخش میهن از اوست. حقیقت زن ایرانی در طول تاریخ ایران زمین ژرفتر از دریافت خودآگاهی است که از او داشته و دارند. این فردوسی است که با تحولی متعالی از دوران، اجتماع و شخص خود در باغ زنان فرا میگذرد و زنانی میآفریند بیرون از محدودیت فکر مرداندیش حماسه."
دلاوری زنان ایران شهر در درازنای تاریخ چون خط سرخی از آزادیخواهی و برابری طلبی بوده که بر تارک آن پرتو افشانی کرده است. در انقلاب مشروطه زنان نیز همدوش مردان جنگیدند و خواستار حقوق خود بودند. در جریان "شورش نان" زنان برآمدی چشمگیر و باعث و بانی آن بودند. تشکیل انجمنهای خانگی ویژه دوره ابتدایی بود، که تشکیل انجمنهای مخفی را در پی داشت. برخی از انجمنها و سازمانهای مخفی زنان به نبردهای مسلحانه برای مشروطه دست میزدند. برای نمونه در آذربایجان جسد ۲۰ زن در لباس مردانه یافت شده است. در سال ۱۲۹۰ وقتی که شایع شد برخی از نمایندگان مجلس به خواستههای روسها تن دادهاند، حدود ۳۰۰ تن از زنان با تپانچه به مجلس رفتند که نماینگان را ملزم به "حراست از آزادی و تمامیت ارضی کشور" کنند. در جنبش مشروطه شاهد قیام زینت پاشا در آذربایجان در دهه ۱۳۱۰ قمری هستیم. شیر زنانی چون سردار بیبی مریم بختیاری دُخت حسینعلی خان ایلخانی از جمله زنان مبارز این جنبش بود. او زنی تحصیلکرده و روشنفکر بود که به طرفداری از آزادیخواهان برخاست. او که خود تیرانداز بود و عدهای سوار در اختیار داشت، یکی از ترغیبکنندگان اصلی سردار اسعد بختیاری جهت فتح تهران محسوب میشود. وی در طی سخنرانیهای مهیج و گیرا افراد ایل را جهت مبارزه با استبداد صغیر (استبداد محمد علی شاه) آماده میکرد و به عنوان یکی از شخصیتهای ضد استعماری و استبدادی عصر قاجار مطرح بوده است. انجمنهای زنان اقدامات متعدد غیر قهرآمیزی را نیز در دفاع از مشروطیت و نیز وادار کردن انگلیس و روسیه به ترک ایران انجام دادهاند. آن زمان که جنبش مشروطه فروکش کرد و زنان را بار دیگر به پستوهای خانه راندند، زنان آزاده و روشنفکری مانند صدیقه دولتآبادی ـ روزنامهنگار و از فعالان جنبش مشروطه و جنبش زنان در ایران ـ محترم اسکندری، بانو امیر صحی ماه سلطان و . . . از جمله زنان روشنفکر و تحصیلکردهای بودند که جنبش حقوق زنان را پی گرفتند. صدیقه دولتآبادی از مؤسسان انجمن مشروطه خواهان "انجمن مخدرات وطن" بود، در سالهای بعد وی همچنین از نخستین فعالان حقوق زنان در ایران شد و نشریه "زبان زنان" را دباره حقوق زنان منتشر کرد.
زنان ایران در نهضت ملی و جنبش ملی شدن صنعت نفت نیز نقشی سازنده و مبارز داشتند. زنان در خرید اوراق قرضه دولت مصدق نقش برجستهای ایفا کردند. این زنان بودند که در ارتباط با لایحه حق رأی که زنان را در ردیف محجوران قرار داده بودند در نامهای سرگشاده به دکتر مصدق خواستار تغییر قانون انتخابات و برخورداری از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، آنها در این نامه نوشتند:
"این که شما در این لایحه زنان را در ردیف دیوانگان قرار داده و از حق شرکت در انتخابات محروم کردهاید . . . مفهومش این که ما زنان را فاقد قوه تمیز و شعور اجتماعی میدانید . . . گویا فراموش کردهاید که با وجود همه تضییقات و محدودیتها زنان همواره سرمشقهای جالب توجهی در مبارزه به خاطر آزادی و استقلال ملی بودهاند. . . . زنان همه جا در تظاهرات و مبارزات به خاطر ملّی کردن صنعت نفت ایران در صفوف اوّل جای داشتند و با بیداری و آگاهی قابل ملاحظهای علیه نقشههای جدید خارجی قیام نمودهاند". (جهان زنان سال ۱۳۳۱)
سرانجام پافشاری زنان، مشاوران مصدق را ترغیب کرد که پیشنهاد حقرأی زنان را در مجلس مطرح کنند. این پیشنهاد با فتوای آیتالله بروجردی، صدرالدین صدر و آیتالله حجت کوه کمری به تعویق افتاد. امّا جنبش و مبارزه اصلی زنان برای حقرأی ادامه یافت و تنها در سال ۱۳۴۶ بود که این حق قانونی به تصویب رسید.
بموازات تداوم ستم مضاعف در اشکال نوین، رزم زنان در سطح و کیفیتی دیگر ادامه یافت. کم نبودند دلاور زنانی که در رژیم ستم شاهی به مبارزه و برای کسب حقوق اجتماعی برخاستند، مهرنوشابراهیمی، روحانگیز و اشرف دهقانی، مرضیه احمدی اسکوئی، شیرین معاضد، اشرف ربیعی، مهوش جاسمی، شکوه طواقچیان، زهرا بهکیش، مریم فیروز و مرضیه حدیدچی جمعی از بیشمار زنانی بودند که با دانش کم، امّا انگیزه و شور فراوان در سالهای سیاه جانگداز تحکیم استبداد فردی شاه که بقول شاعری که تجسم عشق او آیدا بود، حضور پلشتی آن سالها را که: "سال روزهای دراز و استقامتهای کم، سالی که غرور گدایی کرد، سال پست، سال درد، سال عزا" بود، جان شیفته را بر طبق اخلاص گذاشتند و برای آزادی و رهایی جنگیدند و جان دادند.
اگرچه میوه کال آن رزم آغشته به چنان زهر هلاهل تاریخی بود که آن نسل و نسل بعد را کبود و سیاه کرد.
امّا شجاعت و شهامت دلاور زنان ایران هرگز سر باز ایستادن نداشته و ندارد و همواره جانمایهای بوده که به ما کمک کرده که: "امیدامان را در یأس، مهتابامان را در شب، عشقامان را در این روزگار بد، نوزایی کنیم. بیابیم". چراکه بقول آن شاعر عاشق آیدا:
"زندگی سیاهی نیست،
چرا که خاک خوب است".
و شاهدیم که باز این زنان هستند که بار دیگر بیرق پیکار را برافراشتهاند و طلایهدار تحولی معنادار شدهاند. زنی که قرار بود در شبستان ضحاکیان زمان نقش ویژه و خدمتگزار حاکمی که وظیفه مؤبدی اعظم و شهریاری از آن خود کرده، پیشبند چرمینه را بر بیرق آویخته گیسو در باد افشان کرده و شیپور رزم را دمیدن آغاز کرده است. بحق که اگر اسطوره را حاصل تجربیات نسلها بدانیم، پس باید بپذیریم که این زنان بپا خاسته: حدیث نجفی، غزاله چلاوی، حنانه کیا، مینو مجیدی، نرگس محمدی، نسرین ستوده . . . نیز سمبل و نمایندگان هزاران زن و دختر ایرانی هستند که علیرغم اینکه به پستو و شبستان تبعیض و بیعدالتی رانده شدند، اینک و در این بزنگاه تاریخ مدرن خود نقش کاوه و فریدون را عهدهدار شدهاند. گویی این تکرار تاریخ است که پیشبند چرمین کار و زحمت در دستان این ارنوازهای مدرن قرار گرفته است. فریاد این زنان بار و معنای همان فریاد و خشم کاوه در دربار ضحاک دارد. فریاد خشم هزاران مادر داغدار آواره در خاوران و سرگردان و چشم انتظار در پشت دیوار بلند زندانها و میلیونها زن محروم از ابتداییترین حقوق انسانی است. بیدلیل نیست که کاخ ضحاک را بلرزه در آورده است و "فرمانده" به دسیسه رنگ و رو باخته عفو و بخشندگی ضحاک گونه رو آورده است.
این نسل از زنان میهن آمده اند که سقف این بنای پوسیده ترک برداشته را بشکافد و طرحی چنان نو در اندازد که پرتو خوشرنگ و گرمای مطبوع خورشید آزادی خون تازهای در تن و جان این میهن خسته به گردش درآورد. زور جهانی زن امسال، از جنس و جنم دیگری است. بوی مطبوع و نسیم خوش بهار آزادی را به طلایهداری زنان با خود دارد. مبارک باد این برآمد. خجسته باد هشت مارس.
افزودن دیدگاه جدید