گذشتند گلوله ها،
از پرچین های شمشاد،
سنگر های ریشه در خاک،
در امتداد خیابان.
ریخت باران اتش بر برگهای تشنه.
شدند پرپر ارزو های نورس،
وگشوده بال جستند به آغوش باد،
گذاشتند سر بر بالین اسمان.
تفنگ های داغ، مست از گلریزان،
سوار بر شانه های شرارت،
گذشتنداز خندق های خون،
وآویختند خود رابه کشتاری دیگر،
درلجنزار نیرنگ.
امده است بهار،
و گرفته است شهر،
بوی ارزو های اسمانی،
ازجوانه شمشاد های خیس.
ولجنزار ،گندیده تر از هر زمان،
غرق در عفونت خویش،
نا امیدانه،هراسان،
چنگ می زند ماندن را،
چشم درچشم مرگ کثیف.
س_خرم
۱۴۰۲/۲/۱۵
افزودن دیدگاه جدید