صداهایِ مهیب بر ویرانه های شهر
خوشه هایِ متراکمِ سنگ و آهن
و غبار و دود،
صدایِ شکستنِ استخوانها
و جمجمه ها
خواب از چشمانِ خستهِ شب
می رباید
خوشه هایِ متراکمِ سنگ و آهن
و غبار و دود،
صدایِ شکستنِ استخوانها
و جمجمه ها
خواب از چشمانِ خستهِ شب
می رباید
خوشه های گازِ خاکستری
ویرانی و بویِ باروت تمام نمی شود
خاموشی واپسین نفسها
کشته های ناتمام زیر آوارها
پشتِ پلکهایِ خواب و بیداری
تمام نمی شود
دستانِ کوچک زخم دیده،
دقایقی از خاموشی
در آغوش گرفته عروسکش را
در آن سویِ وحشت وُ مرگ،
بر انحنای دود و خاکستر
نامهایی بر پارچه های سفید
صف طویلی دراز کشیدند
و آنان که به نماز ایستادند
کشته های فردا هستند
که ترانه ای از زخم و مرگ را
بر گوش خیلِ شهدا می خوانند
باران و خاک بر انحنایِ گونه دختری
می بارد،
امواج سیاه میتابد
و در تاریکی محو می شود
در اینجا، تباهی پایانی ندارد
و دنیا به آخرِ خط رسیده
غزه؛
از خاطره آسمان فراموش می شود
بارانم،
پا بر سر دنیا می نهم
می بارم و فریاد می زنم
اندوهِ همه دنیا از من می گذرد.
رحمان- ا ۸ آبان ۱۴۰۲
افزودن دیدگاه جدید