رفتن به محتوای اصلی

رحمان

با من حرف بزن!
آنجا که بودم
با فردا چه می کنید!
فانوس
راه هایی که پیمودیم
شام آخر
رحمان هاتفی؛ از زبان رحمان هاتفی
سراب است دنیا
دردم را فراموش کردم
جهان تاریک است
وطنم را صدای می زنم نه با گلوله و آتش
همراه
چوب خط در تاریکی به زنان محبوس در سیاهچاله های رژیم
بگذار و بگذر
ما می خواهیم زندگی کنیم
تو هنوز نمی دانی
که بهار ز توست
چند گامی مانده تا بهار!
می گُدازد بر مدارِ خویش
زمستان
افق دیدم انتها ندارد
وای..اگر عشق نبود
به دیدارم که بیایی..
این نیز می گذرد
دنیایِ واژگون
انتهایِ شب را می شمارم
جنونِ مرگ
چشمانم روشن شد برای آزادی رضا شهابی، حسن سعیدی، کیوان مهتدی...
مانده قابی کهنه در نگاهم
نگاهم بال می‌زند