رفتن به محتوای اصلی

آی داد... ونداد!

آی داد... ونداد!
در گرامیداشت یاد ونداد ایمانی، آموزگار شهر ما!


منش ِآموزگاری اش اجازه نمی داد که بی هیچ سخنی با آنها، دراین نیمه ی روز به خانه برگردد. خانه ای که همسرجوانش درانتظارش بود. از صبح در جای جای شهر با آنها و با همفکرانشان گفتگو کرده بود.

یک بعدازظهر اواسط تابستان بود، با گرمای نفس گیر مرداد ماه و شَرجی؛ روزهای ملتهب اولین سال بعداز آن بهمن.

بعد از عبور از کناره های شهر و در اولین عبور جاده ی خروجی شهر، چند تن شان را دید. به گمان اینکه با آنها گفتگویی داشته باشد؛ پیکان قدیمی ش را به گوشه ای راند و پیاده شد. قصد داشت شاید با ارزشی که برای معلمی اش قائل اند؛ سخن بگوید و روشنگری دوباره ای داشته باشد؛ بلکه آنها را متقاعد کند! راست این بود که علیرغم کینه توزی بسیارکسان، او مهربان بود و ساده دل!

حالا دیگر به نزدیکی ِجمع شان رسیده بود. اندام ورزشکارانه اش در جمع آنها بیشتر به چشم می آمد ... آنها چند تن بودند. سرکرده شان جلو آمد برای شروع حرف و صحبت و با یک اشاره ی به دو تن دیگر و گفتن کلمه ای! (نامفهوم) به آن دو دیگری، به سمت او آمد ...

معلمی که به خوشرویی و کار و تلاش زبانزد بود ؛ سرصحبت باز گردید. سخن از فضای آن روزها بود و اینکه هرکس می تواند کلامش رابی هیچ کم و کاستی بگوید ... روزگار، روزگار آزادی بود! گویا...

آنکه از همه به نظر ارشدتر می نمود؛ رو در روی او قرار گرفت؛ مرد جوان، در فضای حادثه شومی که در تدارکش بودند، نبود!

گرم سخن گفتن شد ... به ناگاه آنکه از عقب می آمد؛ ضربه هولناکی با کلنگ بر پشت ِاو کوفت!

جوان فرصت نکرد که برگردد؛دستها را برسینه ی ستبرش نهاد، ناله ای سر داد، بدن ورزیده اش خم نشد؛ در همان سان بخود می پیچید تا دستکم چهره ی آنکه از پشت زده بود را ببیند! ضربه دوم کاری‌تر بود و او نقش زمین گردید ...

خبر ونداد در شهر به آنی پیچید! «داد» را کشتند! فریادی که همه ی شهر را منقلب کرد.

و اینچنین بود مرگ ِناجوانمردانه ی آموزگاری زحمتکش که در تمام دوران زندگی جز کار و تلاش، مسیر دیگری را پی نگرفته بود.

از آن سال‌ها بسیار گذشته است؛ همسرش هنوز هم در داغ ِ«داد» باقی ست؛ «داد»ی که ستانده نشد و مادر، دختر سه ماهه را بدون پدر، با همه ی سختی‌ها به سرانجام رساند ... دختری که یادگار آزادگی بود و «آزاده» ...

این روزها «کلنگ!» به ابزاری دیگر بدل گردیده ... اما خنجر از پشت زدن؛ هنوز هم به نظر کارساز است!

و ما همچنان دوره می کنیم! و از این «بیداد» درس نیاموخته ایم.

-----------------------------

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید