برخی انتقادها و یا ملاحظات از سوی برخی از خوانندگان گرامی از زوایای مختلف نسبت به مقاله «نقدی بر یک مناظره»* مطرح شده است که نگارنده ضمن استقبال از آن ها، تلاش کرده است که در نوشته حضر برای افکندن نوربیشتر به راهبردصدای سوم، چگونگی برآمدآن و یا در مورد صورت بندی جنبش ضداستبدادی و مبارزه کنونی علیه استبدادحاکم و رابطه اش با سرنگونی و یا چرخه استبداد به آن به پردازد ( دو دسته انتقاد مطرح شده اند که یکی در سایت اخبارروز است و دیگر در فیسبوک نگارنده).
قبل از طرح انتقادها و پاسخ ها، بهتراست که مقدمتا به شکل فشرده ای به گزاره های اصلی پیرامون آرایش مبارزاتی جامعه علیه استبدادحاکم که شرط دموکراتیک بودن فرایندمبارزه ضداستبدادی و مبنای شکل گیری صف بندی هاست اشاره کنم. هدف این نوشته بطورکلی در اهمیت طیف بندی نیروهای اجتماعی حول رویکردها و برنامه های پایه ای و گفتمان های خود و کنشگری در برابراستبدادحاکم و نیز تعامل و کنشگری با دیگرنیروها وطیف های درون صفوف جنبش سراسری از این منظراست. مدعای این نوشته آن است که چنین صورت بندی بدون آن که به سکتاریسم و پراکندگی مضر و مخل در جنبش ضداستبدادی بیانجامد که البته بالکل با پلورالیسم برنامه ای و سنگربندی حول آن ها هم چون پیش شرط طی کردن فراینددموکراسی و به عنوان مهم ترین ویژگی های جنبش عصرکنونی متفاوت است، می تواند تضمین کننده نسبی دموکراتیک بودن مسیرگذار باشد. برعکس شعارهمه باهم چیزی جزمسیربازتولیدچرخه استبداد و حفظ نبدناف تغذیه از استبدادکهن آسیائی نیست.
۱- نخست، به لحاظ سیاسی نظام استبدادی حاکم با ویژگی حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقه را داریم که در پیوندبا نظام سرمایه داری-نئولیبرالیستی/ رانتی و فاسد با تکیه بر زور و سرکوب حکمرانی می کند. مذهبی بودن، میلیتاریسم، اقتدارگرائی و ضدیت ذاتی با دموکراسی از خصائص بارزآن است.
۲: با فراینددوقطبی شدن جامعه حول نفی نظام استبدادی موجود توسط لایه ها و بخش ها و طبقات گوناگون با سویه های گفتمانی مختلف، شاهد انزوای هرچه بیشتر ررژیم و گسترش جنبش های اعتراضی و سراسری شدن آن هستیم.
۳- اگر هم نظری در نفی نظام حاکم، وجه عمده اشتراک و همسوئی این نیروها وگرایش های مختلف در برابراستبدادحاکم را تشکیل می دهد، اما به محض مطرح شدن سویه اثباتی مطالبات، از جمله پیرامون نظام بدیل و یا برنامه، اختلاف ها و چه بسا شکاف های گفتمانی و برنامه ای خود را نشان می دهند. حتی فراتر از همسوئی حول تغییرکلیت نظام، اما پیرامون چگونگی و شیوه تحقق آن گرایش های مختلفی چون گذارمسالمت آمیز یا سرنگونی و قیام عمومی و غیره نیز وجودچنین اختلافاتی مشهودند. از همین رو ما با یک جنبش ضداستبدادی متکثر و دارای گرایش های گوناگون، هم چون بستری واحد با رؤیاهای متفاوت و چه با بسا متضاد مواجه هستیم. بطورکلی ما با طیف های طبقاتی بورژوائی، طیف های چپ و البته طیفی میان این دو گرایش اصلی مواجه هستیم که ممکن است بسته به شرایط و توازن قوا به این یا آن طیف اصلی نزدیک ترشوند با میان آن ها تقسیم شوند.
۴- معضل چرخه استبداد! جامعه ایران از انقلاب مشروطیت بدین سو در مبارزه خود علیه استبداد و برای دمکراسی و عدالت اجتماعی با بحران چرخه استبداد، یعنی با پدیده بازتولید استبداد و یا جایگیزین شدن استبدادسرنگون شده با استبدادجدید مواجه بوده است. همانگونه که در انقلاب بهمن چنین فاجعه ای در بدخبیم ترین نوع خود رخ داد که هم چنان با تنی رنجور و مجروح و خسته در تکاپوی بیرون آمدن از چنان باتلاقی هستیم. اکنون نیز در جنبش ضداستبدادی موجود، شاهدیم که در صفوف آن با سویه ها و گرایش های گوناگونی منجمله مدافعان بازگشت نظام سلطنتی و از جمله از نوع قذاقی- رضاخانی مواجه هستیم که با سودجستن از کم آگاهی و تحریف رویدادهای تاریخی به ویژه با بهره گرفتن از بیلان فاجعه آمیزحاکمیت اسلامی پس از انقلاب بهمن و اضطراررهائی از چنگ آن، سودای بازگشت به نوستالوژی گذشته را دارند و این درحالی است که بازگشت به گذشته و تثبیت آن هیچ گاه بدون کاربست مشت آهنین ممکن نخواهدبود. جالب که خود حاکمیت کنونی نیز در مقام سخن به انحاء مختلف با دامن زدن به این نوع دوگانه سازی کاذب پیرامون دو گزینه خود و یا بازگشت نظام پادشاهی، اما در مقام عمل بیشترین تکاپوی خود را صرف سرکوب گسترده جنبش های اجتماعی و نیروها و فعالین و کنشگران آن می کنند.
۵- اهمیت آرایش و سنگربندی نیروهای اجتماعی حول گفتمان و برنامه های خود در تقویت و تثبیت فرایند دموکراسی یکی از پیش شرط های مهم تقویت فراینددموکراسی و امکان گذاردموکراتیک است. و در همین راستا جاری بودن مبارزه هژمونیک/ضدهژمونیک در صفوف جنبش سراسری و ضداستبدادی موجود بخش مهمی از تدارک و تجهیز نیروهای اجتماعی در دوره انتقال و گذاردموکراتیک است که بر کیفیت و چگونی خروجی رویدادهای این دوره تأثیرگذاراست. از همین رو ترکیب مبارزه مستقیم علیه نظام استبدادی حاکم با مبارزه هژمونیک /ضدهژمونیک در درون صفوف اعتراضی وعلیه نیروهای واپسگرا و مستعدبرپاکردن استبدادنوین، به عنوان دوسطح متفاوت اما مکمل همدیگر حائز اهمیت است و نقش مهمی در مقابله با چرخه معیوب استبداد، به عنوان یکی از معضلات مهم تاریخی، دارند. چنان که فقدان آن در انقلاب بهمن در وقوع فاجعه عروج یکه تازانه و «هژمونیک» شدن خمینی و روحانیت سهم مهمی داشت. نباید فراموش کرد که همواره مبارزه ضداستبدادی علیه استبدادموجود و نقش آفرینی نیروهای ارتجاعی در آن می تواند به اسب تروای استبدادجدید تبدیل شود. در حقیقت پیش بردبرنامه ها و تثبیت واقعی فرایند دموکراتیک نه در مناسک تشریفاتی و با قول و قرارهای بی سروته که اساسا برای فریفتن جامعه و دیگران گرایش ها سرهم بندی می شوند، که با آرایش و سنگربندی نیروها حول برنامه های خود و کنشگری از این منظر گره خورده است.
در برابرچنین مدلی حول آرایش برنامه ای و گفتمانی در مبارزه علیه نظام استبدادی و با دیگر جریان ه و طیف های درونی صفوف ضداسبتداد از این منظر، مدل گرایش های راست کیش و ضددمکراتیکی وجود دارند که هم چنان به شیوه انقلاب بهمن بدنبال افسون اتحاد«همه باهم» هستند، که نتیجه عملی آن بناگزیر گردآمدن حول یک سری محورها و خواست های کلی و تقلیل یافته و کم رمقی می شود که هیچ ربطی به جنبش های جاری در خیابان ها و اماکن کار و رادیکالیسم مطالباتی آن ها ندارند و معمولا هم در اصل حامل برنامه رقیق شده، استتاریافته و فریب دهنده طیف راست ِجنبش ضداسبتدادی هستند. اما همین ها در تبلیغات خود، با انکارخصلت پلورالیستی مبارزه ضداستبدادی و دیگرگفتمان ها و گرایش ها، همه را به یکسان مورد خطاب قرار می دهند و خواهان بسیج آن ها زیرچترپلاتفرم خود هستند. بنابراین شناورکردن باصطلاح برنامه های هویتی گرایش های مختلف و فاکتورگرفتن آن ها در چند محوربی رنگ و بو و شبه ناسیونالیستی، چیزی جز کاشتن بذرهای استبدادآتی نخواهد بود. بزعم آن ها فی المثل یک نهادی که هم به لحاظ ماهوی و هم به لحاظ تجربه و عملکردتاریخی چیزی جز تبلوراستبدادنبوده است، با سنگرگرفتن پشت چنین واژگان و تفاهم نامه های کاذب، عابد و زاهد و سینه چاک دموکراسی می شود. اما حقیقت و حافظه تاریخی به ما چیز دیگری گوید: به گواهی تجربه انقلاب بهمن، پروژه اتحادهمه با هم تبدیل به اتحادهمه با من و ظهور یک منجی و رهبر آسمانی یا فره ایزدی و یا گونه ای دیگر از آن جنس می گردد، که به معنی بازتولیداستبداد و مشخصا بازگشت به گذشته خواهد بود. و این درحالی است که بازگشت به گذشته هیچ گاه بدون کاربردمشت آهنین میسر نخواهد بود. اگر واقعا یک مدعی دمکراسی، ریگی به کفش نداشته باشد طبیعتا با آرایش حول گفتمان های خود و کنشگری برپایه آن است که می تواند نقاط اشتراک واقعی و لو موقت و گذارا را در مبارزه با استبدادحاکم اگر که وجودداشته باشند دریابند، بدون آن که خود را در غل و زنجیرتوافق با دشمنان دموکراسی و البته برابری و عدالت اجتماعی نمایند و به وعده وعیدهای دروغین دل خوش کنند. خلاصه کلام، آن چه که اصولیت دارد و ضامن تقویت فراینددموکراسی است این است که طیف ها و بخش ها و نیروهای اجتماعی و سیاسی حول منافع و مطالبات و گفتمان های پایه ای خود گرد می آیند و از این منظر، هم با حاکمیت مبارزه مستقیم می کنند و هم با دیگرجریان های موجود در صفوف مبارزه علیه استبدادحاکم، سوای عامل همسوکننده نفی نظام، حول فصل مشترک هائی، اگر که واقعا وجودداشته باشند به تعامل و همکاری می پردازند. نباید فراموش کرد که فاجعه فرادستی هژمونیک ارتجاع مذهبی در انقلاب بهمن، در عمل بیش از همه، نه ناشی از مثلا برتری نسبی واقعا موجود جریان اسلام سیاسی در جامعه بر دیگرجریان ها، بلکه ناشی از کسب هژمونی کوبنده و قاطع آن برجنبش ضداستبدادی، دردوره پیشاانقلاب بود که مسیرفجایع بعدی را رقم زد. در حالی که آگر با مبارزه ضدهژمونیک قوی و بهنگامی توسط دیگر نیروها همراه می شد و اگر جنبش ضداستبدادی به شکل پلورالیستی به سامان می رسید، چه بسا خمینی با برتری شکننده ای به پیروزی دست می یافت و آرایش نیروها حول گفتمان های خود باو اجازه نمی داد که تا این درجه زمین دموکراسی را شخم بزند و جنایت بیافریند.
۶- درموردبرنامه و گفتمان صدای سوم و نیز چگونی برآمد آن (از جمله با شعار «نه به نظام ولایتی و نه به نظام وراثتی» و نیر در خارج کشور ) نکاتی در متن پاسخ ها مطرح شده است که از نقل آن ها در اینجا برای اجتناب از تطویل کلام پرهیز می شود.
انتقادات آقای بزرگمهرمتعدداست گرچه برخی مستقیما به نوشته من ربطی ندارند*:
آ.بزرگمهر:
تا کی به این بحث های تکراری ادامه خواهیم داد؟
آیا ما طرفداران «رویکرد سوم » می توانیم حول یک پلاتفرم متحد شویم؟
اگر اشتباه نکنم، آقای تقی روزبه به بخش «رادیکال » سازمان راه کارگر تعلق دارد .این ها اصلا بخاطر همین بحث های تکراری جدا از هم راجع به مسائل جهان و ایران تحلیل و بیانیه صار می کنند.
روزبه ها با شالگونی ها بر سر «دموکراسی » با هم اختلاف نظر دارند . عجب فاجعه ای !!
خیلی کوتاه بگویم که روزبه ها کمتر از انقلاب سوسیالیستی را قبول ندارند و در زیر بیانیه های خود می نویسند:«زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم».
این را داشته باشید. بر گردیم به اول انقلاب؛ مراجعه کنیم به جّوعمومی و توازن نیروها، رهبری جنبش و اوضاع جهانی، منطقه و…
تحلیل و شعار دوستانی که بعدا به سازمان راه کارگر معروف شدند این بود:
«انقلاب مُرد، انقلاب دگری باید کرد»
به همین سادگی! البته منظورم این نیست که نگارنده و بقیه نیروها اشکالی نداشتند. ولی همه میدانیم که در میان نیروهای چپ ، دموکرات ، لیبرال ، ملی ، مذهبی ، قومی و…..بودند نیروهائی که مناسب شرائط بعداز انقلاب مواضعی دموکراتیک و سنجیده در برابر واپسگرایان طرفدار خمینی و عوام فریب داشتند. بهر صورت ادعا ها و شعار های رادیکال بدون ما بازای مادی در روابط واقعی اجتماعی تاثیر چندانی بر اذهان اقشار مختلف نخواهد گذاشت و چنین مقالاتی «علیه » کسانی که با رسانه های پُر مخاطب نظرات خود را به میلیونها نفر شنوندگان و بینندگان خود معرفی می کنند« آب در هاون کوبیدن ست». به علاوه حرفهای برزگرها، زیدآبادی ها، سرکوهی در دیگر رسانه های بزرگ و اجتماعی بازنشر میشود. حرف آخر: مگر اشکالی دارد که نامبردگان بنا بر منافع طبقاتی خود نظرات خود را تبلیغ کنند؟. پاسخ این سئوال بر میگردد به شما ، من و روزبه ها که از موضع چپ ؛ چگونه به نیروهای دیگر سیاسی( اعم از تشکل ها و افراد) در قبال گذار از جمهوری اسلامی و آلترناتیو آن برخورد کنیم.
اگر ما واقع بین باشیم تنوع نیروهای مخالف حکومت اسلامی را باید بپذیریم. ولی پافشاری بر رادیکال ترین و انقلابی ترین باعث تشتت بیشتر بین نیرو های بالقوه مخالف حکومت مرتجع میشود. که از درون سازمان راه کارگر شروع میشود تا آنجا که بتوانند نظر خود را ترویج کنند. این مقاله هم از همان دست ست. آیا آقای روزبه که در دفاع از « رویکرد سوم» سرکوهی ها و برزگر ها را به چالش می کشد، می تواند بگوید. ما که پیگیررویکردسوم هستیم ( مخالف جدی سلطنت و خلافت) چگونه می توانیم حول یک پلاتفرم متحد شویم؟ با طرفداران سلطنت و ولایت چه باید کرد؟
تقی روزبه:
آقای بزرگمهر داستانی غیردقیق از مواضع اختلافی من و شالگونی مطرح کرده است که اگر ایشان و دوستان دیگر خواستند می توانند درموردهمین مسأله مشخص یعنی موضوع مورد اخنلاف به ویکی پدیا و یا به بولتن مباحثات موجود در برخی سایت ها مراجعه کنند. یکی از آن موارداختلافی از قضا سازمان چندگرایشی و پلورالیستی و مقام آزادی بیان و قلم در آن بود… علاوه برآن شگفت انگیزهست که وقتی ایشان می خواهد به هردلیل به سازمان راه کارگرانتقاد کند که حق اشان هست اما به جای حمله به نقاط ضعف آن که طبعا وجودداشته است از قضا به نقطه قوت آن حمله می کند. یعنی به آن نقطه طلائی که امروز با روشن شدن ماهیت فاجعه بارحکومت اسلامی به عنوان نیروی هژمون انقلاب بهمن، دیگر برای کسی تردیدی از وقوع آن فاجعه باقی نمانده است. امروز انصافا وقتی با همه ضعف ها و اشکالات دیگر به مواضع آن زمان راه کارگر نگاه می کنیم که مدعی شکست یک انقلاب متناقض از درون بود و مدعی بود که انقلاب مرد زنده بادانقلاب جدید و فاشیسم کابوس یا واقعیت و… درحالی که در آن زمان صفوف وسیع چپ دستخوش آشفتگی و گیج سری بزرگی نسبت به ماهیت حاکمیت جدید بودند یا تأکید براین که کاست روحانیت قدرت اصلی را درچنگ خوددارد و.. آن رویکردها انصافا طلائی بنظرمی رسند. نسل های امروز تصور می کنند که همه جریان های چپ و غیره جن زده شده بودند. خوب، این که کسی پس از گذشت ۴۳ از آن فاجعه عروج حکومت اسلامی از دل انقلاب بهمن بازهم چنین سخنانی بگوید که گوئی نه خانی آمده نه خانی رفته، عجیب بنظر می رسد.
در مورداین که درحال حاضرصدای سوم (یا رویکردسوم) چگونه برآمد کند، یک پرسش واقعی است و من بنوبه خود در نوشته ها و گفتگوهای متعددی به آن پرداخته ام. که فشرده اش عبارت است از اتحادعمل گسترده به لحاظ کمی و افقی و نه عمقی و عمودی که شدنی هم نیست، حول حمایت فعال از برآمد و مطالبات پایه ای جنبش های اجتماعی موجود و تبدیل شدن به صدای آن ها بویژه در خارج کشور (البته درکنارحمایت از جنبش های جهانی). نباید فراموش کرد که در داخل کشور، ما امروزه با جنبش های واقعی و پیشرو که پدیده جهان امروزهستند مواجهیم. آن ها اهرم های واقعی تغییرهستند. گروه های مترقی و چپ و منفردین و غیره تنها می توانند به میانجی یک جنبش واقعی گردآیند و نه قائم به ذات درونمان و دویدن بدنبال سرابِ راست و ریس کردن یک میانجی از درون خود (یک میانجی به وساطت عناصردرونی خود)، که بارها در طی این چندین دهه آزموده و شکست خورده اند. یعنی حول آرایش دادن به واقعیت بالقوه گسترده جناح (صفوف) چپ و ترقیخواه در جنبش ضداسبتدادی کنونی که در کلیت خویش دارای گفتمان های متفاوت و چه بسا متضادی هستند. دوم: به موازات آن بازکردن دایره گفتگو و دیالوگ سازنده برای تنظیم و توافق حول یک برنامه اجتماعی/ضدنئولیبرالی/ دموکراتیک ( با عیاربالای دموکراسی مستقیم و توده ای)/ اکولوژیک و مبتنی بر یک جامعه پلورالیستی و چندملیتی. خوب است که (این) از درون گفتگوها در آید و نه هم چون نسخه پیچیده شده از بیرون و توسط این یا آن چهره و یا گروه. چنین برنامه ای درونمایه اصلی جنبش های اجتماعی هم اکنون موجود داخل کشور را و هم چنین جنبش های بین المللی نظایرشیلی و یا احزاب چپ فرانسه و... را تشکیل می دهند. این یک برنامه انتقالی و قابل دسترسی و قابل توافق است در شرایطی که نظام های کنونی سرمایه داری حاکم برجهان دستخوش بحران سخت و وجودی شده اند. من در نوشته های دیگر از این مدل به عنوان مدل دولت های انتقالی نوین خدمات اجتماعی، دموکراتیک و از ترازمنفی که در تفاوت کیفی با تجربه های شکست خورده دولت های رفاه پیشین و یا بلوک سوسیالیستی شرق است اسم برده ام. ویژگی این دولت های ترازنوین، ایجاد دولت های اجتماعی، دمواتیک، اکولوژیک در بالا از یکسو و فشاراز پائین و از بیرون توسط جنبش ها ازسوی دیگر است. بنظرم چپ ها و نیروهای ترقیخواه اگر از لاک فرقه گرائی و افسردگی دوران فترت بیرون بیایند و حول اتحادعمل در دفاع از جنبش ها و مطالبات آن که امروزه حتی برای هر روز از مقاومت خود (هزینه می پردازند) و مضمون قوی و واقعی دارند و به موازات آن تلاش برای شکل دادن به یک برنامه اجتماعی انتقالی، بدون این که این دوحوزه را به هم مشروط کنند می توانند گامی مهم برای بیرون کشیدن خود از باتلاق پراکندگی بردارند. بدون آن که الزاما برنامه های بفرض حداکثری اخص خود را نفی کنند ولی طبعا نمی توان همکاری و اتحادعمل را به آن مشروط کرد که موجب تداوم همان سیکل معیوب کنونی می شود. بنظرم گام برداشتن برای همین دواقدام نه چندان مشکل برای خروج صدای سوم از رخوت کنونی کافی است.
بخش دوم و پایانی: «آقای بزرگمهر می نویسد مگر اشکالی دارد که نامبردگان بنا بر منافع طبقاتی خود نظرات خود را تبلیغ کنند؟ پاسخ این سئوال بر میگردد به شما ، من و روزبه ها که از موضع چپ ؛ چگونه به نیروهای دیگر سیاسی( اعم از تشکل ها و افراد) در قبال گذار از جمهوری اسلامی و آلترناتیو آن برخورد کنیم».
اگر ایشان به مفادمقاله توجه می کردند حتما متوجه می شدند که از فضا پایه اصلی آن، واقعیت متکثربودن جنبش ضداسستبدادی و گفتمان ها در آن است که بطورمبسوط به آن پرداخته شده است و حتی مقیدبودن به آن را یکی از شروط اساسی پاگرفتن دموکراسی که محضول آرایش و توازن نیروهاست قلمدادکرده است و نه فرادستی یک نظر به ضرب زور. پس این نمی توانست و نمی تواند محل مجادله باشد. برعکس محل مجادله نادیده گرفتن آن از سوی گفتمان هایی است که آن را انکار می کنند و بنام کلیت جامعه و نمایندگی از آن سخن می گویند. سوای آن، پذیرش وجودگفتمان ها مانع نقدنیست و منافاتی با آن ندارد. بنابراین نمی توان آن دو را در برابرهم قرارداد. مگر آن که نقد بخواهداساسا وجودیک جریان را انکارکند که البته دیگر نقدنیست. اما مبارزه نظری و نقدحول برنامه ها از لوازم روشنگری و دموکراسی و بخشی از کنش آگاهانه است. بهمین دلیل در این نوشته همزمان بر اهمیت مبارزه ضدهژمونیک در ظرف سراسری ضداستبدادی با گرایش های مستبد و یا ارتجاعی درون آن به موازات مبارزه مستقیم علیه استبدادحاکم و در درون صفوف آن تاکید کرده ام. این ها دو سطح کاملا متمایزی از هم هستند. عاملی که فقدان آن در انقلاب بهمن نتوانست به مصاف دست یابی به هژمونی بلامنازع (خمینی) که مدعی مبارزه علیه استبدادشاه بود صورت گیرد. بنابراین نقد و مبارزه ضدهژمونیک فی المثل توسط جریانی که ضدنئولیبرالیسم هست با جریان مدافع نئولبیبرالیسم و یا واقعادموکراتیک با جریانی که به وراثتی و نظایرآن باورد دارد حتما بخشی از مبارزه بوده و جریان خواهد داشت. بدون چنین مبارزه ای اساسا صف آرائی ها بی معنا می گردد. مثلا اگر کارگران و معلمان در جنبش واقعا موجود خود علیه خصوصی سازی ها و یا کالاسازی ها دایما مبارزه می کنند و بیانیه می دهند، آیا نباید در صفوف حامیان آن ها و یا برنامه های معطوف به آن ها بازتاب داشته باشد؟! بنابراین پلورالیسم برنامه ای و مبارزه هژمونیک/ضدهژمونیک فی مابین آن ها اجتناب ناپذیراست و منافاتی هم با خق بیان و تبلیغ برنامه های هرجریانی ندارد. این ها سطوح متفاوت و از قضا مکملی هستند که بنظر می رسند در این انتقادها نادیده گرفته شده اند….
منبع: https://www.akhbar-rooz.com/162358/1401/04/29/
یادداشت های فیسبوکی اصغرایزدی و تقی روزبه
اصغرایزدی:
“ شکلگیری چپ و راست در جنبش ضد استبدادی “ و یا در جنبش سرنگونی؟ انقلاب ۵۷ نشان داد که می توان در جنبش سرنگونی بود و لی الزاما نه فقط ضد استبدادی نبود، بلکه استبداد را در شکل دیگری بازسازی کرد. آیا جریان سلطنت طلبان، بمثابه یکی از جریان های راست را می توان در جرگه جنبش ضد استبدادی قلمداد کرد؟ جدال با سلطنت طلبان، صرفا محدود به تعلق طبقاتی آنان نیست، بلکه این جدال بر سردموکراسی و بازتولید استبداد هم هست. بنظر می رسد درکاربست دو مفهوم استبدادی و سرنگونی نیاز به حساسیت است.
تقی روزبه:
در این نوشته دو مفهوم پیرامون جنبش استبدادی وجوددارد: یکی جنبش علیه استبدادحاکم و مستقر است. نه اسبتداد به طورعام و مطلق و دیگری جنبش علیه چرخه استبداداست که همان معنی مطرح شده توسط خودت را می رساند. چون استبدادهای گوناگونی وجود دارد از این رو حول یک نوع معین استبداد مثلا استبداددینی و خواست مثلا سکولاریزم ضدیت با آن ممکن است. ضمنا در این جا صحبت از واژه ضدیت و نفی استبداد موجود و مشخص است و جنبه اثباتی در آن وجود ندارد. در عین تفکیک بین ضداستبداد مشخص و چرخه استبداد و مبارزه ضدهژمونیک درون صفوف جنبش ضداسبتدادی به ماکمک می کند که بیشترین نیرو را علیه استبدادحاکم و سرنگونی متمرکنیم و هم با نیروهای که خود ماهیت استبدادی دارند مبارزه ضدهژمونیک کنیم.. باین نکته هم باید توجه داشت که اگر استبداد را خیلی کلی و مطلق و غیرمشخص کنیم دیگر شاید کسی نماند نه فقط بسیاری از نیروهای غیرچپ حتی درخود چپ! و دست و پایمان را برای انعطاف ر سیاست های ايتلافی و اتحادعمل و... گردآوری نیرو حول اشکال معین استبدادی به بندد.. واقعیت آن است که معنای نهفته در همه این واژه ها نسبی هستند. و بارمطلق ندارند.... وباید در پروسه مبارزه تعمیق پیداکنند.
اصغرایزدی:
به نکات درستی اشاره کرده ای، اما بسختی بتوان “جنبش علیه استبداد حاکم و مستقر” را از “جنبش علیه چرخه استبداد” تفکیک کرد و یکی را “نقد” و دیگری را “نسیه” پنداشت؛ انقلاب ۵۷ باید برای ما این آموزه را داشته باشد که چگونه آن چنان و فقط به “استبدادحاکم و مستقر” خیره شدیم، که دچار کور رنگی شدیم به “ چرخه استبداد”. بگمانم مبارزه ضد هژمونیک را باید درون صفوف جنبش سرنگونی فهم کرد تا بتوان با جریان راست درون آن هم از بعد طبقاتی و هم از بعد ضد استبدادی و ضد دموکراسی مقابله کرد. این درست است که “معنای نهفته درهمه این واژه ها نسبی هستند”، اما بشرطی که از یک “جنس” باشند، مثلا شاید بتوان نظرات فردی مانند تاجزاده را بطور نسبی در جنبش علیه استبداد حاکم و مستقر دانست ، اما بطور نسبی در جنبش سرنگونی قرار نمی گیرد.
تقی روزبه:
واقعیت آنست که ما در صحنه واقعی همواره با استبدادمشخص مواجهیم و نه با استبدادکلی. و همین واقعیت مشخص است که موجب صف ٰآرائی ها می شود وسیاست و تعیین سیاست و تاکتیک مشخص می شود. این همان بستراصلی و فراگیراست مستقل از این یا آن گفتمان و گرایش. در موردنظام کنونی خصلت اصلی و کانونی ساز و بسیج کننده آن از لحاظ سیاسی استبدادمذهبی و ولایت است. از همین رو گرایش های مختلف در آن ولو حتی مستبد از جهات دیگری وجود دارند. بقیه مسائل مربوط به اشکال دیگر استبداد واردحوزه های گفتمانی این یا آن نیرو می شوند. مبارزه در این دو سطح متفاوت کیفا متفاوت هستد. یکی از جنس مبارزه مستقیم با استبدادحاکم است و دیگر از جنس مبارزه هژمونیک/ضدهزمونیک درون ضداستبدادحاکم. نکته دیگر آن است که صورت بندی تحت عنوان جنبش ضداستبدادی حامل چندچیز مهم است. نخست ماهیت مبارزه را به نحوی به دموکراسی ربط می دهد وحال آن که سرنگونی به شیوه براندازی و تغییر مربوط می شود و الزاما ربط مستقیمی به آن ندارد و بنابراین مهم است که برای مفصل بندی و مبارزه برای دموکراسی از آن و در اینجا مشخصا سکولاریزم از آن دفاع کنیم و دوم آنکه ضداستبدادمشخص به معنی جمع آوری بیشترین نیرواست و سوم واژه ضد و نفی وقتی به مرحله اثبات می رسد به حوزه تفکیک وتمایز گفتمان ها وارد می شود که در سطح خود بسیارمهم و هویت سازاست. یعنی مثلا مبارزه علیه استبدادموروثی که برای کشورما بویژه مهم است همزمان وارد گفتمان ضدهژمونیک نیروهای رادیکالتر که بخشی از جنبش ضداسبتدادحاکم را تشکیل می دهند می شود. این دو در مجموع مبارزه علیه چرخه استبداد را پوشش می دهند. بسته به آن که چقدر در حوزه گفتمانی و هژمونیک بتوانیم در صفوف ضداستبدادی مشخص مداخله کنیم. البته فقط تعمیق وجه سیاسی نیست بلکه در حوزه دموکراسی اقتصادی و عدالت اجتماعی هم این مبارزه درون صفوف ضداسبتداد وجوددارد. بهرحال دو مفهوم مبازره علیه اسبتداد به منزله مبارزه سیاسی توده های وسیع اجتماعی علیه دیکتاتوری و سرنگونی به مثابه شیوه تغییرنظام در برابرهم نیستند. گرچه در همین حوزه هم ممکن است برداشت های مختلفی از سرنگونی باشد. مثلا معلوم نیست به تعبیری رضاپهلوی و یا دیگر جریان های مدافع گذار مسالمت آمیز طالب سرنگونی باشند یا نه در حالی که مثلا از جلب سپاه و نیروهای نظامی و.... رژیم سخن می گویند و نظایر آنها. ضما سرنگونی بخودی خود و فی نفسه واجدهیچ عنضرترقی خواهی نیست. چنان که خمینی هم وقتی طرفدارآن شد نبود.... ولی ضداستبداد (مشخص) که حداقلی است الزاما چنین نیست حداقل آن مخالفت با استبداد مذهبی است. سرنگونی بخودی خود هیچ چیز بما نمی گوید جز نوعی از شیوه براندازی... که جای خود را دارد. خلاصه آن که مبارزه ضداستبدادی بستر پیشروی است و نه سقف آن و شیوه سرنگونی هم موازی و جایگزین آن نیست و می تواند حول شیوه مطرح و یا کانونی شود. می توان برپایه آن گفتمان های رادیکال تر کنشگری کنند و حتی اگر حرفی در موردچگونگی سرنگونی دارند مطرح کنند و پایه های اجتماعی متعلق به آن را بسیج و رادیکالیزه کنند.
اصغرایزدی:
(1می نویسی: " . یکی از جنس مبارزه مستقیم با استبدادحاکم است و دیگر از جنس مبارزه هژمونیک/ضدهزمونیک درون ضداستبدادحاکم". نکته کلیدی مورد نظر من همانا "جنس مبارزه هژمونیک و ضد هژمونیک درون ضد استبداد حاکم" است. از نظر من این مبارزه دارای دو وجه در هم تنیده است: مبارزه هزمونیک/ضد هژمونیک در وجه طبقاتی و دیگری مبارزه هژمونیک/ضد هژمونیک در وجه چرخه استبداد و امر دموکراسی دردرون جنبش ضد استبداد حاکم. بنظر می رسد شما هم با این زاویه نگاه موافق باشید که نوشتهاید " یعنی مثلا مبارزه علیه استبدادموروثی که برای کشورما بویژه مهم است همزمان وارد گفتمان ضدهژمونیک نیروهای رادیکالتر که بخشی از جنبش ضداسبتدادحاکم را تشکیل می دهند می شود. این دو در مجموع مبارزه علیه چرخه استبداد را پوشش می دهند". بنابراین اگر فهم من از نوشتهتان درست باشد، آنگاه این همان نکته ای است که در کامنت قبلی خودم نوشتم " بگمانم مبارزه ضد هژمونیک را باید درون صفوف جنبش سرنگونی فهم کرد تا بتوان با جریان راست درون آن هم از بعد طبقاتی و هم از بعد ضد استبدادی و ضد دموکراسی مقابله کرد. " در حالی که شما در پست خود نوشته بودید "“شکلگیری چپ و راست در جنبش ضد استبدادی “ و من نوشته بودم " شکلگیری چپ و راست در جنبش سرنگونی"؟ اگر قرار است و به درستی قرار است که مبارزه علیه استبدا د موروثی "وارد گفتمان ضد هژمونیک" شود و این امر در بستر "مبارزه مستقیم با استبداد حاکم" صورت گیرد ، دیگر نمی توان جریان سلطنت طلبان را، بمثابه یکی از جریان های راست، در جرگه جنبش ضد استبدادی ( وقتی از ضد استبدادی صحبت می کنیم، برماهیت مبارزه انگشت می گذاریم و نه الزاما الویت بندی) قلمداد کرد، و همانطور که نوشته بودم با آنها در "جنبش سرنگونی" تلاقی می کنیم.
2) این کاملا روشن و واضح است که اولا "سرنگونی بخودی خود واجدهیچ عنصر ترقیخواهی نیست"؛ و کاملا روشن و واضح است که مفهوم " مبارزه مردم علیه استبداد" با مفهوم "سرنگونی بمثابه شیوه تغییر رژیم" در برابر هم نیستند: استبداد با دموکراسی و سرنگونی با اصلاحطلبی فهم می شود. و این که رضا پهلوی و یا دیگر جریانهای مدافع گذار مسالمت آمیز طالب سرنگونی باشند یا نه، مورد بحث نیست و اتفاقا همین جاست که تا چه اندازه می تواند قرار دادن رضا پهلوی و جریان سلطنتطلبان در جرگه " جنبش ضد استبدادی" و کشیدن یک دیوار چین میان "جنبش ضد استبداد حاکم" با "چرخه استبداد" به آشفتگی امر سیاسی بیانجامد. شاید نتوان رضا پهلوی و برخی جریان های مدافع گذار مسالمت آمیز را الزاما طالب سرنگونی( و یا آن طور که خود می گویند: برانداز) دانست و منظور من از این که رضا پهلوی را در جرگه "جنبش سرنگونی" قلمداد کردم ، صرفا برای آن بود که این پرسش را دربرابر شما قرار دهم : “شکلگیری چپ و راست در جنبش ضد استبدادی “ و یا در جنبش سرنگونی؟ و سخن پایانی: قطعا نمی توان رضا پهلوی و سلطنتطلبان را آن طور که در پست خود فرموله کرده بودید در جرگه "جنبش ضد استبدادی" دانست، چون برغم مبارزه آنها علیه استبداد مذهبی حاکم، خودشان هم حامل نوع دیگری از استبداد هستند، حال بخواهیم آن را "نسبی" کنیم، تغییری در ماهیت پدیده ندارد. , و اگر بخواهید جنبش ضد استبدادی و از جمله جنبش ضد استبدادی حاکم را در این بحث معین مبنا قرار دهید، و جنبش سرنگونی را نادیده بگیرید، خواه نا خواه مجبور خواهید شد بنا بر منطق خودتان جائی هم برای امثال مصطفی تاجزاده در جنبش ضد استبدادی حاکم باز کنید.
تقی روزبه:
بحث واژه ها نیست. رفتن توی واژه ها محتوا را زایل می کند. بحث آن است که در مقابل استبدادمشخص مذهبی نیروهای مختلفی با ماهیت های مختلف حضوردارند وکسی تعیین نمی کند که کی هست کی نیست. خودوضعیت و نحوه آرایش آن می گوید هست یا نیست. این مبارزه ضدسیستم (علیه نظام حاکم) و نه درون سیستمی (درون حاکمیت) یک واقعیت عینی سراسری و فراگیراست که تا دوقطبی کامل و انزوای مطلق رژیم مثل زمان شاه پیش خواهد رفت. اسم گذاری مهم نیستند. در این سطح بحث (اول آن که) جنبش سراسری علیه رژیم حاکم همان مبارزه آن ها علیه استبدادمذهبی حاکم است. اگر خارج از میل ما هست که هست و اگر نیست که خارج از این بحث قرارمی گیرد. دوم آن که ضدیت با یک نظام هنوز بیان اثباتی نیست و فقط همسوئی در نفی آن است. به محض واردشدن وجه اثباتی این صف ٰآرائی تقسیم می شود به گفتمان ها و مبارزه ضدهژمونیک. سوم، جنبش سرنگونی نداریم شیوه سرنگونی داریم. بنظرمن چیزی بنام جنبش سرنگونی قائل شدن نه به عنوان شیوه، مفهوم رسا وکمک کننده نیست. حتی اگر بفرض آن طور که گفته ای منظورت آن نباشد که
سلطنت طلبان الزاما جزو جنبش سرنگونی باشند، پس چه کسانی بیان گرآن هستند؟ مجاهدین؟ (این عبارت به لحاظ شکلی اندکی اصلاح شد تا مفهوم شود). بنظرم این مفهوم گنگ است و بفرض دادن افتخار جنبش سرنگونی به یک جریانی مثل سلطنت یا مجاهدین می تواند ناخواسته بهترین هدیه و چیزی باشد که امثال مجاهدین و غیره مشتاقش هستد. که آن را با پنهان کردن محتوا و مطالبات، معیاررادیکال بودن خود جلوه بدهند و اقشار و نسل های کمترآگاه را بدور خود جمع کنند. خود چپ هم در گذشته به نوعی گرفتارهمین رادیکالیزم کاذب در سرنگونی بود. بحای بحث روی الفاظ بهتراست روی راهبردمبارزه بحث شود. و یعنی حول همان رابطه استبدادمشخص و چرخه استبداد و مبارزه ضدهژمونیک و... واردکردن تاج زاده وغیره که خودت مطرح کرده بودی متأسفانه خلط بحث است و نشان می دهد وقتی چپ می خواهد پلمیک کند چگونه پلمیک می کند. چرا که تا آن جا که من اطلاع دارم او همچنان متعلق و حامی یکی از جناحها و حامیان اصلاح طلب و تغییررژیم از درون آن هست گرچه پاره ای اختلاف هم با آنها داشته باشد. او هنوز علیه کلیت نظام صرفنظر از شیوه برکناری آن چیزی نگفته است. پس بدیهی است که ضدیت با نظام حاکم صرفنظر از چگونی حذف آن، پیشفرض نوشته و بحث بوده است. بهتر است که در این واویلای بحران و قطب بندی ها جنبش ضداستبدادی مباحثات به سمت محتوا و راهبردها جهت پیداکند تا واژه ها.
ایزدی: نقد یعنی کاریست درست واژه ها و مفهوم ها!
تقی روزبه ۲۰۲۲. ۰۷. ۲۶
*- نقدی بر یک مناظره!
دیدگاهها
دوست بسیارگرامی سعید،…
دوست بسیارگرامی سعید، رویدادهای تاریخی براساس فرمول بندهای انتزاعی و پیشینی صورت نمی گیرند. خیلی وقت ها رخدادها به شکل ترکیبی و انضمامی واجدخصائل ویژه ای می شوندکه ارزیابی مشخص خود را می طلبند. درایران همانطور که درنوشته آمده، انقلاب در واقعیت وجودی خود متناقض بود و حتی قبل از پیروزی توسط ارتجاع از درون تسخیرشد توسط هژمونی بلامنازع خمینی و روحانیت. بنابراین انقلاب اساسا در وجه غالب خودمرده بدنیا آمده بود. رویدادهای بعدی هم مثل تصویب قانون اساسی نظام حاکم و... مناسک دفن رسمی آن بود . اما بلحاظ فاشیستی بله کلاسیک نبود. اما بی بهره از گرایش های قوی فاشیستی هم نبود. در نوشته آمده کاست روحانیت قدرت اصلی را داشت. اما نیمه دوم و مغلوب انقلاب که رنگ بوی چپ و رادیکالیزم را داشت وجامعه ای که بسرعت از حالت مستی توده ای و مدهوش شدن بیرون می آمد چیزی نبود که حاکمیت ارتجاع بتواند به سادگی و بدون سرکوب و نابودی آن از فردای تصرف قدرت بتواند آسوده بخوابد. بسیج رژیم برای خاموش کردن جامعه در حال بیداری کارگران و دانشجویان و زنان و فعالین میدانی ... مقاومت های مناطق ملی ... روزنامه ها که آنها نیز بدرجاتی رنگ و بوی گرایش ها چپ یا متمایل به چپ را داشتند. در آن زمان که رژیم هنوز ساختاربندی نشده بود، عمدتا بشیوه بسیج از پائین و فاشیستی سرکوب را صورت می داد. جوهراین سرکوب هم علیه چپ ورادیکالیسم و رویکرد کمابیش ضدسرمایه داری بود. حتی مجاهدین آن زمان مدعی جامعه بی طبقه توحیدی بودند.... ضمنا من در نوشته مفصلا از شکل دادن دولت های اجتماعی/دموکراتیک/اکولوژیک و جامعه چندملیتی به عنوان دولت های ترازنوین خدمات اجتماعی به عنوان مدل های جدیدی از دولت های انتقالی سخن گفته ام و نمونه هائی مشابه شیلی علیه نئولیبرالیسم و تشکیل دولت اجتماعی مبتنی برجنبش های اجتماعی را نیز مثال آورده ا. و نه آنگونه که شما نوشته اید سوسیالیستی کامل. اساسا دوره ها و دولت های انتقالی نمی تواند خالص باشد. ضمنا من در مورد اتحادعمل ها نیز در همین نوشته نظرخود را ارائه داده ام. دو شاخص اصلی آن را ذکرکرده ام.
رفیق روزبه گرامی. انقلاب…
رفیق روزبه گرامی. انقلاب مردانقلابی دیگربایدرا اول انقلاب نوشتن معنا نمی دهد. اگرانقلاب بود به یک یا دوسال تعیین سرنوشت نمیشود و یا صدای پای فاشیسم هم باز دلیل نشناختن حاکمیت درآن زمان است. فاشیسم حداقلش این است که سرمایه داری دربالاترین شکلش هست وخود را ازاین طریق میخواهد نجات دهد. باری صحبتم چیزدیگری است. من چشم اندازی برای چپهای سوسیالیزم بلاواسطه نمی بینم . اول اینکه جامعه خود را نمی شناسند و برفرض که به حکومت برسند، حتی نمی توانندسرمایه داری دولتی مانند اکتبر را هم پیاده کنند. یا پل پوت میشوندو یا وا میدهندو نسخه مینیاتوری پوتین میشوند. چپی که غیر از خودکسی را قبول ندارد چگونه میتواند مملکتی را اداره کند.نیروهای بینابینی و مترقی که جای خود را دارند.آنها که از دید سوسیالیزم بلافاصله کفر مطلقند.و تازه حرفم این است که چپ هنوزجایگاه مستحکم برای خوددر جامعه نتوانسته است ایجادکندو این وظیفه عاجل چپ است اگرنه بعنوان یک ناظر تاریخ جلوتر نخواهدرفت. اتحادعمل چپ را دریابیم فرصت خیلی کم است .
افزودن دیدگاه جدید