علاقه به نظام سیاسی آنارشیستی نخستین بار در 404 پیش از میلاد در شهر آتن از طرف شورای "30 زورگو" مطرح شد که خواهان دولتی بدون حاکم شدند،گرچه این حکومت یک سال بیش در قدرت نبود. افلاتون نیز در همین سالها تمایلات آنارشیستی داشت و خواهان نظام سیاسی بود که دولت و حاکم و اربابی در آن نباشد. او به قوانین اریستوکراسی نیز نگاهی تحقیرآمیز داشت، ولی اتوریته قوانین انسانی مردمی، در یک جامعه دمکرات سالم را قبول داشت.
از جمله نمایندگان اتوپی آنارشیسم فردگرایانه، اشتیرنر و ماکای، و از جمله نمایندگان آنارشیسم جمعگرایانه، پرودن، باکونین، و کروپتکین هستند که مخالف مالکیت خصوصی بودند. از زمان انقلاب فرانسه، آنارشیست به کسانی گفته میشد که خود را طرفدار آنارشی و آنارشیسم میدانستند. اشتیرنر میگفت نه تنها دولت بلکه جامعه نیز نباید آزادی فرد را محدود کند،چون فرد تنها واقعیتی است که نباید اجازه دهد کسی او را محدود کند و ورای او قرار گیرد. این خواسته اشتیرنر بعدها شعار آنارشیسم فردگرایانه یا فردگرایی آنارشیستی قرار گرفت.
مارکسیستها، اشتیرنر را نماینده یک ذهن گرایی دگماتیک و فردگرایانه میدانستند. گودوین یکی دیگر از متفکران رادیکال آنارشیست انگلیس، در زمان آغاز سرمایه داری صنعتی در قرن19 میلادی بود. آنارشیسم آغازین وی نیز مبلغ کنارزدن دولت بورژوایی، قوانین طبقاتی، و سازمانهای سیاسی حاکم بود.
لیبرالها مدعی هستند که جامعه بدون اتوریته، یک رویای اتوپیستی غیرممکن است. آنها آنارشیسم را ، جامعه بدون حاکم، بدون قانون، و بدون هرم قدرت ،تعریف میکنند و میگویند مبارزه علیه قدرت دولتی قابل فهم است ولی دولت را نمیتوان حذف کرد چون آن برای نظم اجتماعی ضروری است. اگر فرد ایده آل شود، باید قید جامعه را زد، و اگر هدف، سعادت جامعه باشد، فرد باید محدود گردد، چون راه سومی وجود ندارد.
آنارشیسم مدرن در نیمه دوم قرن 19 میلادی و در دهه اول قرن 20 ئر کشورهای رومی زبان مانند فرانسه و ایتالیا و سوئیس و اسپانیا تاثیر مهمی روی جنبش کارگری گذاشت. آنها ولی بشکل اشتی ناپذیری به مخالفت با "سوسیالیسم علمی" مارکس پرداختند چون مارکسیستها نیز آنارشیسم را نوعی بی نظمی، هرج و مرج، بی برنامگی، بی قانونی، و بی دولتی ترجمه کرده اند. در نظر مارکسیستها ،آنارشیسم یک ایدئولوژی شبه انقلابی خرده بورژوایی است که مخالف هرنوع اتوریته و سازمانهای اجتماعی؛ خصوصا دولتی است، و بشکل فوق العاده ای فردگرایانه، و عملیات اراده گرایانه اشخاص را، تایید میکند.
یکی دیگر از نظریه پردازان جنبش آنارشیستی در قرن 19 ،پرودن بود. مارکس او را سخنگو و بلندگوی خرده بورژوازی فرانسه در آنزمان میدانست. فعالیت آنارشیستی پرودن، هم نظری و هم عملی بود. وی میگفت با کمک متقابل انسانها، اجرای عدالت،تقسیم وسایل تولید، و دادن وام های بدون بهره، میتوان به سوسیالیسم آنارشیستی رسید. پرودن خالق واژه و عنوان" آنارشیسم" است. او چون گودوین و اشتیرنر از جمله پایه گذاران آنارشیسم حرده بورژوایی نظام کارگاهی و مانوفاکتوری پیش از سرمایه داری صنعتی در نیمه اول قرن 19 بود.
آنارشیستها سالها در طول مبارزات اجتماعی خود در قرن 19 و اوایل قرن بیست مبلغ عملیات انقلابی، تروریستی و خشونت آمیز بودند. در پایان قرن 19 در کشورهای" رومی زبان" اروپای جنوبی، آنارشیسم سندیکالیستی هواداران زیادی یافت. مارکسیستها آنرا نیز جریانی نیمه آنارشیستی خرده بورژایی در میان جنبش کارگری نامیدند که از فرانسه شروع شد و وارد مبارزات سندیکایی کشورهای رومی زبان و آمریکای لاتین گردید. آنها بر این باورند که اتحادیه های کارگری از طریق یک اعتصاب سراسری و بدون انقلاب اجتماعی میتوانند دولت و نظام سرمایه داری را سرنگون کنند و وسایل تولید را دولتی و اجتماعی نمایند.
منتقدان مارکسیست اشاره میکنند که اندیشه آنارشیستی بعد از پیروزی انقلاب اکتبر در سال 1919 مدتها بشکل ایدئولوژی و جریان فکری در میان طبقه کارگر ضربه خورد، ولی ایده های منفرد آن بعدها در جهانبینی های مختلف بشکل رویزیونیسم و دگماتیسم تا زمان حال ادامه دارند. غیر از پرودن، از جمله نظریه پردازان آنارشیسم سندیکایی، لاگاردله، سورول، و لابریولا هستند. آنارشیسم سندیکایی مخالف هرگونه سازماندهی کارگران در احزاب سیاسی است. لیبرالها اشاره میکنند که در اینگونه آنارشیسم، کارگران باید از اشکال مستقیم مبارزه حتی ترور و خشونت استفاده کنند. اوج جنبش آنارشیستی در اسپانیای 1910 میلادی و در دهه 30 بود که 700 هزار کارگر عضو سندیکاها شدند و در جنگ داخلی اسپانیا در بعضی از مناطق بقدرت رسیدند.
دمکراسی پارلمانی بورژوایی از طرف تمام آنارشیستها به عنوان یک نوع حکومت و سلطه رد میشود. پرودن میگفت فرق آن با حکومت دیکتاتوری یا حاکمیت الیگارشی، "سلطه گری اکثریت" است که نوعی سلطه طبقاتی میباشد و احزاب فقط مجری آن هستند. دمکراسی پارلمانی در نظر آنارشیستها نوعی" دولتی کردن" انسانهاست از طریق سیستم دمکراسی دولتی. دمکراسی حزبی جوامع غربی نوعی سیاست حزبی است که بورژوازی از نظر تاریخی آنرا بی بدیل میداند و در آن فقط حقوق "اکثریت رای دهندگان"مطرح میشود و نه حقوق" اکثریت مردم"یک جامعه ،یعنی آن سلطه اکثریت است و مجلس یک چهارچوب دمکراتیک برای سیستم طبقاتی حاکم میباشد.
منتقدی بنام" رودیگر" حتی در باره "قرار داد اجتماعی روسو" میگوید انسان از آن طریق "آزادی طبیعی" خود را از دست میدهد تا "آزادی بورژوایی یا آزادی شهروندی" بدست آورد. نه دمکراسی مدرن و نه سوسیالیسم واقعا موجود نتوانستند تا کنون چیزی فراتر از نظریه روسو به بشریت عرضه کنند. آنارشیستها بر این باورند که سوسیالیسم و دولت باهم سازگاری ندارند. شاهد این ادعا پیروزی "کاپیتالیسم لیبرال غربی" بر"سرمایه داری دولتی اتوریته شرقی روسی" است. سرمایه داری از توانایی فنی علمی خود نه تنها برای استثمار طبیعت، بلکه برای استثمار" طبیعت انسان" نیز استفاده میکند. جامعه شناسی بنام" بوکچین " مدعی است که سرمایه داری اهداف عصر روشنگری را به نفع خود تفسیر و دستکاری میکند و "خردگرای" را تبدیل به" عقلگرایی صنعتی منفعت طلبانه" نموده.
واژه و مفهوم "سرمایه داری" در میانه قرن 19 میلادی وارد محافل روشنفکری شد. بعدها اصطلاح "دولت دمکرات" جای خود را "به دولت سرمایه" داد. سرمایه داری امروزی، کاپیتالیسم انحصاری گلوبال است که صاحبان و مدیران حقوقی و حقیقی آن محافل تراستها، کنسرنها، گروههای کوچک، یا افراد هستند.
در قرن 20 اندیشه های پرودن بشکل" پرودن گرایی" تاثیر مهمی روی جنبش کارگری کشورهای اروپای غربی مانند فرانسه و بلژیک و سوئیس و ایتالیا و اسپانیا داشت. او خواهان رفرم کاپیتالیسم بشکل صلح آمیز بود چون به نقش طبقاتی دولت بورژوایی آگاه نبود و ضرورت مبارزه طبقاتی سیاسی طبقه کارگر را حتی در چهارچوب مبارزه اقتصادی سندیکایی رد می کرد. غیر از مبارزه نظری مارکس در نقد کتاب" فلسفه فقر" پرودن، مبارزه قهرمانی و سرانجام شکست طبقه کارگر فرانسه در کمون پاریس، ازنظرعملی، اشتباه بودن نظرات پرودن را از نظر علمی نشان داد. لنین در کتاب "تزهایی پیرامون آنارشیسم و سوسیالیسم" مینویسد ،او فقط مبلغ شعارهای عمومی علیه استثمار بود ولی متوجه مکانیسم استثمار و قانونمندی تحولات اجتماعی نبود و به ماهیت مبارزه طبقاتی کار گران بعنوان یک نیروی خلاق برای سوسیالیسم پی نبرد.
در نظر لنین، آنارشیسم، محصول و نتیجه، عکس العمل و ناتوانی، شکست و یاس، پیرامون پیروزی زحمتکشان بود. آن نتیجه مبارزه پرولتاریا نیست بلکه نتیجه نارضایتی روشنفکران و لمپن پرولتاریاست و از نظر اقتصادی، محصول نظام کالایی مانوفاکتوری کارگاهی خرده بورژوایی است، و نه محصول رشد اقتصاد صنایع کلان و سنگین.
یکی دیگر از مبارزان مهم آنارشیسم، باکونین است. او در سال 1845 نوشت، مرگ بر همه ادیان و دگم های فلسفی! . آنها فقط دروغ هستند. حقیقت تئوری نیست بلکه عمل است؛ یعنی خود زندگی است. چپ ها مدعی بودند که باکونین در قرن 19 نقش مخرب و توطئه گرایانه ای در میان نمایندگان آنارشیسم داشت. او از نظر فکری متکی به نظرات پرودن و اشتیرنر بود. وی یکی از جدی ترین دشمنان مارکسیسم و جنبش انقلابی کارگری بود چون منکر تشکیل احزاب کارگری بود و نیروی اصیل انقلاب را در میان دهقانان و لمپن پرولتاریا میدید و مخالف دولت و دیکتاتوری پرولتاریا بود. به ادعای مارکس، باکونین در دهه 60 قرن 19 پایه گذار سازمانهای زیرزمینی و توطئه گر مانند "دمکراتهای سوسیالیستی" بود.
مورخان چپ اشاه میکنند که مارکس و انگلس بعد از سال 1872 میلادی به افشای توطئه ها و روش های غیرانقلابی باکونین مانند ترور علیه مارکسیستها پرداختند. آنارشیستها در باره نقش مهم باکونین می نویسند، آزادی تنها ایده آل سیاسی فلسفی او بود، وی آنرا بیان هستی انسان و همه خواسته های منطقی مانند عدالت و برابری و اتحاد میدانست و میگفت خدا مهمترین مزاحم آزادی در یک جامعه انسانی و آزاد است. وظیفه یک مبارز انقلابیست که شعار جامعه آنارشیستی را همیشه بیان کند و فریاد بزند. ساختار جامعه طبقاتی بر اثر نظام کاپیتالیستی و حاکمیت دولتی، معلول و دفرمه شده. کنگره ها و همایش ها نباید مانند تجمعات مذهبی کلیسایی باشند که برای هواداران و مومنین، اصول اجباری را اعلان کنند. باکونین خلاف پرودن یک متفکر سیستم گرا نبود ولی درآثارش به تصاویر تاریخی جهانی انسان پرداخت. او میگفت دیکتاتوری پرولتاریا، یک کمونیسم دولتی یا برده داری دولتی است، و فدرالیسم ملی باید تبدیل به فدرالیسم فراملیتی و جهانی شود.
آثار باکونین اغلب بصورت شبنامه و اعلامیه و جزوات مبارزاتی نوشته شده اند. مجموعه آثار وی فاقد یک چهارچوب کتابی است، گرچه آنان حاوی تضاد و تناقض هایی هستند، ولی مبلغ اصول عقل گرایانه، آزادیخواهی، برابری، واتحاد بعنوان اساس آنارشیسم و جامعه آزاد هستند که ورای زمان خاص خود قرار دارند.
یکی دیگر از متفکرین و مبارزان تئوری آنارشیسم، کروپتکین است. او در سن 30 سالگی در سال 1872 در زمان تبعید در اروپای غربی، با آنارشیسم آشنا شد. وی را همچون باکونین یکی از آنارشیست های کمونیست بشمار می آورند. "مارتین بوبر" طرح سیاسی او را کمونیسم فدرالی نامید. کروپتکین منقد نظریه" تنازع بقا داروین" بود چون در نظر وی انسان همچون غالب جانداران دارای غریزه عشق به همنوع و کمک متقابل است. کروپتکین اشاره میکند که انسان در طول تاریخ برای ایجاد اجتماعات و اتحاد از مراحل، گله ای، خانوادگی، قبیله ای، گروهی، تعاونی،کمونی، سازمانی و اجتماعی گذشته. این نشان میدهد که "آنارشیسم کمونیستی" پدیده ای طبیعی تر از "آنارشیسم فردگرایانه" است. مارتین بوبر مینویسد نظرات کروپتکین نشان میدهند که در طول تاریخ انسان، دو نوع سنت در مقابل هم وجود داشته،- سنت رومی و سنت خلقی، سنت امپریالیستی و سنت فدرالی، سنت اتوریته و سنت لیبرالی، سنت سوسیالیسم فدرالی آنارشیستی و سنت سوسیالیسم تمرکزگرای مارکسیستی. کروپتکین برای جامعه هومانیستی آینده مورد نظرش 4/5 ساعت کار روزانه را توصیه میکرد و سن بازنشستگی را 45/50 سالگی پیش بینی مینمود تا انسانها اوقات کافی برای اجرا و تعقیب علایق شخصی خود داشته باشند.
-------------------------------------------------------------
منابع این نوشته.
- Anarchismus, eine einführung, hans jürgen degen, 2006, stuttgart, s.1-215, schmetterling-verlag.
- Philosophisches wörterbuch, hrg, georg klaus manfred buber, leipzig, 1966, s.19-21
دیدگاهها
ضمن عرض خسته نباشید…
ضمن عرض خسته نباشید منتظرمقالاتی ازاین دست هستیم مخصوصا اگربازمان حال پیوندبخوردمانندنئولیبرالیسم که درآن حرف بسیاراست این خیلی همهم است که انسان اندیشه ای زمان خودرادریابد.گاهی پیش خودت وقایع رابررسی میکنی وبه نتیجه ای میرسی بعد میبینی بطورآماده آن موضوع موجوداست وازهمه جوانب نیزبررسی شده است .خوب کتاب هم همین کاررا میکندیعنی تجربه رابه نسل بعدمنتقل میکندوبه قول معروف آزموده راآزمودن خطاست.موفق باشید
افزودن دیدگاه جدید