آن دوران بهسر رسیده! این یک واقعیت است!
این روزها، در پی دیگر نشستهای سازمان ملل برای مهار تغییرات اقلیمی، کنفرانس کاپ 28 بهمیزبانی امارات متحدهی عربی در دبی در جریان است. ریاست کنفرانس دبی را رئیس شرکت ملی نفت ابوظبی بهعهده دارد و این کنفرانس با حضور بیل گیتس در کنار دبیرکل سازمان ملل آغاز بهکار کرد. اگر این ترکیب برای نشان دادن خروجی کنفرانس کافی نباشد میتوان افزود که بنا به اسناد درز کرده، امارات میخواهد با استفاده از فرصت گردهمآیی سران و مقامات کشورهای شرکتکننده، در کنفرانسی که قرار است گفتگو برای کاستن از مصرف سوخت فسیلی یکی از اهداف اصلی آن باشد، با 15 کشور برای قراردادهای نفتی مذاکره کند. این اسناد «توسط تیم اماراتی برگزارکنندهی کنفرانس کاپ 28 برای ملاقات با حداقل 27 دولت خارجی پیش از شروع کنفرانس در روز 30 نوامبر آماده شده بود.»[1]
البته این نخستین کنفرانس سازمان ملل برای رویارویی با بحران تغییر اقلیم نیست که از سوی متهمان اصلی ایجاد این بحران، یعنی تولیدکنندگان و صادرکنندگان سوختهای فسیلی برگزار میشود. در دسامبر سال 2018 نیز کنفرانس اقلیمی سازمان ملل در لهستان برگزار شد، کشوری که 78 درصد از انرژی موردنیاز خود را از زغالسنگ تهیه میکند و نهمین صادرکنندهی زغالسنگ در جهان است. در آن کنفرانس بهدعوت دولت لهستان سه تولیدکنندهی دولتی زغالسنگ لهستان و غول نفتی اروپای شرقی، اورلن، در کنار گروهی از اتاق تجارت آمریکا، انجمن بینالمللی تجارت کربن، همچنین بانک آمریکا حضور داشتند.[2]
جان بلامی فاستر نویسندهی کتاب «انقلاب زیستبومی، صلح با کرهی زمین» در فصل هفتم کتاب خود شرح میدهد که چگونه دستاوردهای «نخستین همایش سران برای زمین» که در سال 1992 در ریودوژانیروی برزیل برپا شد «زیر فشار شرکتهای بزرگ مانند شرکت نفتی شِـوران، فولکس واگن، میتسوبیشی، نیسان، فولاد نیپون،…. شرکت نفتی سلطنتی هلندی شل، و دیگران و فشار مستقیم و مخالفت آمریکا» اجرایی نشد. همچنین در سند مصوب همایش سال 2002 سران در ژوهانسبورگ که بهباور نویسنده «شاید مهمترین سند سبز مربوط به همایش سران بوده است»، راهحلهای آنان «… تلاشی بود در یافتن راهی میانه نسبت به سیاست های اقتصادی نولیبرال، بدون به چالش گرفتن بنیادهای پروژهی نولیبرال».
در مناظرهای که ترجمهی آن در زیر میآید، بلامی فاستر در بخشی از تحلیل خود از مناظره، با استناد به سند درز کرده از سوی برخی دانشمندان در مورد «گزارش کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم سازمان ملل» در سال 2021، نشان میدهد چگونه «سند همآرایی علمی» دانشمندان که برای ارائه به سیاستگذاران تهیه شده بود، با دستکاری گستردهی نمایندگان دولتها، زدودن برخی از بخشهای گزارش و تغییر بخشهای دیگر، از محتوی علمی و هشداربرانگیز آن تهی گردیده، به «سند همآرایی دولتی» تبدیل شده، و بهعنوان سند رسمی انتشار عمومی یافته است. مترجم
«تمدن مدرن برخی از بهترین میوههای توسعهی اجتماعی انسان و البته برخی از بدترین آنها را بهبار نشانده است. ما بهگونهای مانند برادر جوانتر در خانوادهی بزرگی هستیم که کامیابیهای آغازین او را خودپسند و احمق کرد، خویش را «ارباب جهان» پنداشت پس آنگاه آغاز به از دست دادن همه چیز کرد.» میگل فونتس
یکی از شایانتوجهترین جنبههای این مناظره ارائهی سه چشم انداز است که گرچه از جنبههای بسیار مکمل یکدیگرند اما سه رویکرد نظری و سیاسی ـ عملگرایانهی متفاوت برای مشکلی یکتا دارند: نزدیکی بسیار زیاد افق تغییر اقلیمی فاجعهآمیز و کلان و احتمال نزدیک فروپاشی تمدنی. جنبهی توجهبرانگیز دیگر این مناظره رشتهای از چالشهای تفسیری است که در آنها مواضع چامسکی نشان داده میشود و ویژگی «کشمکش ایدئولوژیک» راستینی بین جهاننگریهای معین بهبحث میدهد؛ جهاننگریهایی که گرچه، همانگونه که پیشتر گفته شد، در بسیاری از جنبههای بحث مشترکند اما در مخالفت اساسی با یکدیگر ارائه میشوند. این مناظره، تا اندازهی معینی، ما را از موضوع اندیشه در فاجعهی زیستبومی به مناظرههای سدهی بیستمی پیرامون دوگانهی «اصلاح یا انقلاب» میکشاند، موضوعی که بیتردید در حوزهی بحثهای معاصر زیستبومشناسی سیاسی ضروری است.
پایگاه اینترنتی «مارکسیسم و فروپاشی»[3]
معرفی شرکت کنندگان در مناظره:
نوام چامسکی: زبانشناس، فیلسوف، دانشمند علومِ شناختی، نقدگر اجتماعی و کنشگر سیاسی آمریکایی. دیدگاه او سوسیالیسم اختیارباور[4] و سندیکالیسم آنارشیستی است. چامسکی از سیاست نوین سبز[5] چون یکی از راههای برخورد با بحران زیستبومی پشتیبانی میکند.
میگل فونتس: پژوهشگر اجتماعی شیلیایی در رشتههای تاریخ، باستانشناسی و علوم اجتماعی. هماهنگ کنندهی بینالمللی پایگاه اینترنتی «مارکسیسم و فروپاشی» و مروج ایدئولوژی نوین مارکسیست ـ فروپاشیباور. او در شرایط نوچالشهای عصر بشرمدار و ششمین نابودی جمعی بر نیاز به روزآمد کردن راهبردی ـ عملگرایانهی مارکسیسم انقلابی انگشت میگذارد.
گای مکفرسن: دانشمند آمریکایی، استاد بازنشستهی منابع طبیعی، زیستبومشناسی و زیستشناسی فرگشتی است. گرایش او آنارشیسم است و در گریزناپذیری نابودی انسان و نیاز بهبررسی این موضوع از چشماندازی بحث میکند که در آن بر پذیرش این گریزناپذیری، جستجوی عشق و ارزشهای متعالی تاکید میشود.
پرسش: در بحثی تازه در مورد رویکردهای سوسیالیستهای بومباور و فروپاشیگرایان بین میشل لووی (فرانسه)، میگل فونتس (شیلی) و آنتونیو تورییل (اسپانیا)، میشل لووی پیوسته امکان فروپاشی خودزایندهی سرمایهداری را رد میکرد و به انگارهی ناممکن بودن توقف تغییر اقلیم پیش از رسیدن آن به سطح فاجعهبار 1.5 درجهی سانتیگراد از گرمایش جهانی انتقاد داشت. بهنظر شما روند تاریخی کنونی بهسوی زوال اجتماعی جهانی مانند، برای نمونه، فرایندهای فروپاشی تمدنی یا شاید چیزی حتی بدتر از آنچه که در روم باستان یا دیگر تمدنهای باستانی روی داد، میرود؟ آیا این روزها تغییر اقلیمیِ فاجعهآمیز گریزناپذیر است؟ آیا فرایند نزدیک نابودی انسان در نتیجهی همپوشانی بحرانهای اقلیمی، انرژی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کنونی و مسیر خودکشیگرایانهی ویرانگری سرمایهداری تصور شدنی است؟
نوام چامسکی:
شرایط تهدیدآمیزی است اما بهباور من میشل لووی درست میگوید. برای رسیدن به اهداف «کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم»[6] و پیشگیری از فاجعه، همچنین برای حرکت بهسوی دنیایی بهتر، ابزار عملی در دسترس است. پژوهشهای سنجیدهای بهشیوهی متقاعدکننده نشان میدهند با هزینه کردن دو تا سه درصد از تولید ناخالص داخلی جهان، یعنی مبلغی کلان اما در دسترس، این اهداف حاصل میشوند ــ کسر بسیار کوچکی از آنچه که در جریان جنگ جهانی دوم هزینه شد و با وجود جدیت و گستردگی آن مبارزهی جهانی، آنچه امروزه با آن روبرو هستیم از نظر بزرگی اهمیت بیشتری دارد. موضوع این است که آیا تجربهی تمدن انسان در شکلی شناساییپذیر دوام میآورد؟
پردامنهترین و مشروحترین بررسیای که برای رسیدن به این اهداف میشناسم کار رابرت پولین، اقتصاددان، است. او در کتاب مشترکمان، «بحران اقلیم و سیاست نوین سبز جهانی» یک بررسی کلی ارائه میکند. ایدههای او در شماری جایها، ازجمله برخی از دشوارترین جایهایی که اقتصاد آنها هنوز به زغالسنگ وابسته است، در حال پیاده شدنند. اقتصاددانانی دیگر با استفاده از الگوهای دیگر به نتایجی همانند رسیدهاند. بهتازگی، «آژانس بینالمللی انرژی نوگشتپذیر»[7] وابسته به سازمان ملل به برآورد همانندی از سرمایهگذاریها در انرژی پاک برای رسیدن به اهداف «کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم» رسید.
فرصت زیادی برای بهکار بستن این پیشنهادها باقی نمانده است. بیتردید دشواری راستین نهچندان در عملی بودن سرمایهگذاری بلکه در مبارزهی سخت رویاروی است. صاحبمنفعتان قدرتمند ریشهدار، بهبهای فاجعهای محاسبهناپذیر، بیامان برای پاسداری از منافع کوتاه مدت خود خواهند کوشید. کارهای علمی جاری گمانهزنی میکنند که شکست در دستیابی به هدف برونداد صفر کربن تا سال 2050 فرایندهای برگشتناپذیری را آغاز میکند که سرانجام آنها میتواند شرایط «گرمخانهی زمین»[8] باشد، یعنی رسیدن به دمای 4 تا 5 درجهی سانتیگراد بالاتر از سطح دمای پیشاصنعتی که نتیجهی آن میتواند پایان هر شکل سازمانیافتهی جامعهی انسانی باشد.
میگل فونتس:
در پاسخ پیشین، نوام چامسکی احتمال افزایش گرمایش جهانی به مقدار 4 تا 5 درجهی سانتیگراد فراتر از سطح دمای پیشاصنعتی در این سده را برجسته میکند که به گفتهی او میتواند به معنای پایان همهی اشکال سازمانیافتهی جوامع انسانی باشد. او آنچه را که بسیاری از پژوهشگران و دانشمندان در سطح جهان میگویند تأیید میکند. برای نمونه، گزارشی تازه از «مرکز ملی پیشرفته برای بازسازی اقلیم»[9] سال 2050 را محتملترین تاریخ برای فروپاشی گستردهی تمدنی میداند. انگارهی مرکزی این است که بهعلت شدیدتر شدن شرایط بد کنونی اقلیم و احتمال دگرسانی بخشهای گستردهای از کرهی زمین به مناطق زیستناپذیر، نقطهی بیبازگشتی فراخواهد رسید که در آن شکست و فروپاشی ملت ـ حکومتها و نظم جهانی گریزناپذیر خواهد بود. همزمان، او میگوید اهداف مورد نیاز برای پیشگیری از این فاجعه که بنیانی را برای گذار به «انرژی پاک» و جامعهای عادلانهتر پی میافکنند هنوز بهخوبی در دسترسند. چامسکی بهطور مشخص میگوید این کار تنها به دو تا سه درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی در چارچوب یک برنامهی «اصلاحات زیستمحیطی» که در بهاصطلاح «سیاست نوین سبز» توصیف شده نیاز دارد و او هم پشتیبان اصلی چنین برنامهای است.
بگذارید برای لحظهای به نکات بالا بیندیشیم. از یکسو، چامسکی امکان فروپاشی تمدنی در سطح کرهی زمین در جریان سدهی کنونی را میپذیرد. از سوی دیگر، برای او راهحل این خطر چیزی بیش از کاربرد یک «مالیات سبز» نیست. راست آنکه بزرگترین چالش تاریخی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی زمینشناسانهای که گونهی انسان و تمدن از آغاز خود با آن روبرو بودهاند کموبیش به مشکل «گردآوری اعانهی مالی بینالمللی»، شامل تخصیص حدود سه درصد از تولید ناخالص داخلی جهان به پیشبرد «انرژی پاک»، کاهش داده شده است. بگذارید دوباره در مورد آن بیندیشیم. خطری که بهگفتهی چامسکی بزرگتر از جنگ جهانی دوم خواهد بود و ممکن است زمین را به صخرهگونهای زیستناپذیر بدل کند میتواند یا با «جمعآوری مالیاتی بینالمللی» یا با برنامهای برای «اصلاحات زیستبومی» محدود به الگوی اقتصادی سرمایهداری (که آن را «سیاست نوین سبز») میخوانند برطرف شود.
اما چگونه ممکن است چامسکی، یکی از روشنفکران پیشرو سدهی بیستم، بتواند بین پذیرش امکان «پایان همهی اشکال سازمانیافتهی جامعهی انسانی» در جریان این سده از یک سو و فروکاست راهحل این تهدید به آنچه بهنظر میرسد چیزی بیش از بازسازی آرایشی (بهنسبت شرمگینانهی) مالیه بینالمللی سرمایهداری نباشد از سوی دیگر چنین «پرشی تفسیری» داشته باشد؟ چه کسی میداند! اما بیتردید پاسخ چامسکی به خطر اقلیمی تنها بسیار واپستر از راهحلهایی نیست که اردوگاه سوسیالیستهای زیستبومباور و حتی مارکسیسم سنتی، بر پایهی بیان رابطهی بین علل ریشهای بحران زیستبومی و نیاز به سیاستهایی برای برچیدن مالکیت خصوصی ابزار تولید، چون گامی ضروری در رویارویی با بحران ترویج میکنند. افزون بر آن، بهنظر میرسد درمان پیشنهادی چامسکی برای بحران زیستبومی در جایگاهی پایینتر از مداوایی قرار دارد که شاخصهی همهی گرایشهای نظری، گرایشهایی چون نظریهی «مهار رشد»[10]یا رشته جریانهای فروپاشیباور است که از تحمیل برنامههای شدید مهار رشد و کاهشی بزرگ در فعالیتهای صنعتی و سطوح جهانی مصرف پشتیبانی میکنند. درمان دوم با ترویج فرایندی از «گذار زیستبومی ـ اجتماعی» که تنها به تغییر در سرچشمهی انرژی و ترویج انرژیهای نوگشتپذیر کاسته نمیشود، بهواژگونه دربردارندهی گذار از گونهای تمدن (مدرن و صنعتی) به تمدنی دیگر است که بهتر میتواند با سناریوهای تازهای که بحران زیستبومی، کاهش انرژی و کمیابی منابع همراه میآورند سازگاری یابد. لاا
اما فروکاست راهحل فاجعهی اقلیمی به نیاز به «مالیات سبز» تنها اشتباه در پاسخ چامسکی نیست. از نگاه من اشکال استدلالهای او در دفاع از «گذار انرژی» موفقیتآمیز از سوختهای فسیلی به بهاصطلاح «انرژی پاک» در این است که این استدلالها بر بنیانی سست قرار دارند. نخست، درست نیست بگوییم بهاصطلاح «انرژیهای پاک» بهراستی پاکاند هنگامی که منابع و تلاشهای فناورانه برای بهکار بستن آنها را بهحساب میآوریم. برای نمونه، انرژیهای خورشیدی و بادی نهتنها وابسته به مقادیر بسیار زیاد مواد خامی هستند که با فرایندهای بسیار آلودهکنندهی استخراج در ساخت آنها بهکار میروند (برای نمونه، مقادیر بسیار زیاد فولاد مورد نیاز برای ساخت توربینهای بادی تنها یک تصویر از آن است) بلکه همچنین به استفاده از حجم بزرگی از زغالسنگ، گاز طبیعی و حتی نفتخام وابستهاند. در نمونهای دیگر، ساخت یک صفحهی خورشیدی نیازمند سوخت حجم بسیار بزرگی از زغالسنگ است. نمونهی چشمگیر دیگر را میتوان در وابستگی کارخانههای تولید هیدروژن (بهویژه گونههای «خاکستری» و «آبی» آن) به مقادیر گستردهی گاز طبیعی برای کارکرد آنها دید. با این همه هرگز روشن نشده است که کاهش مصرف سوخت فسیلی در نتیجهی کاربرد این انرژیهای پاک بتواند بهشکلی تاثیرگذار افزایش تصاعدی «ردپای زیستبومی» در چارچوب آنچه را که قرار است گذار پیروزمند انرژی باشد جبران کند.
دوم، نادرست است فرض کنیم انرژیزایی با تکیه بر انرژیهای نوگشتپذیر میتواند در کوتاهمدت یا میانمدت، با پیگرفتن نسخهی جاری الگوهای (از نظر زیستبومی ناپایای) رشد اقتصادی، جای نیاز به انرژی فسیلی در اقتصاد جهانی را بگیرد. نمونههای آن ناتوانی واقعی کارخانههای تولید بهاصطلاح «هیدروژن سبز» برای تبدیل به نظامهای سودآور در بلندمدت، همچنین چالشهای کلانی که منابع تولید نیرویی مانند انرژی خورشیدی یا بادی (بسیار ناپایدار) در برآوردن سطوح پایندهای از انرژی مورد نیاز در طول زمان با آنها روبرویند. این همه حتی بدون در نظر گرفتن هزینههای چشمگیر نگهداری نظامهای تولید انرژی نوگشتپذیر است که (همانگونه که گفته شد) از مواد خام بسیار آلاینده و یک رشته اقلامی استفاده میکنند که تولید آنها نیز وابسته به کاربرد سوختهای فسیلی است.
اما مشکلات استدلالی در پاسخ چامسکی به موارد بالا محدود نمیشوند. مهمتر آنکه خطر بحران اقلیم و احتمال فروپاشی زیستبوم زمین را نمیتوان به یک مشکل ناب مالی (که با اختصاص فرضی سه درصد از تولید داخالص داخلی جهانی حل میشود) یا بیچونوچرا به دانش فناورانه ـ مهندسی (که با گذار از یک پیشرفت موفقیتآمیز در گذار انرژی حل میشود) محدود کرد. علت آن است که بزرگی این مشکل از کارآمدی نظامهای اقتصادی و فناورانه فراتر رفته و به روابط زمینشناسانه و زیستفیزیکی خود کُرهی زمین رسیده است. ازاینرو، این بحران ظرفیتهای فنی ـ علمی (و اقتصادی ـ مالی) تمدن معاصر را بهپرسش میکشد. به سخن دیگر، مشکلِ نشاندهندی سطح دیاکسید کربن موجود در جوّ کره زمین، یا مشکلات ناشی از افزایش بیسابقهی اسیدیشدن آب دریاها و اقیانوسها، آب شدن یخهای قطبی یا نرخهای واپاشی یخدشتها، امروزه چنان چالشهایی را ایجاد میکنند که حل آنها بهمقدار زیادی فراتر از پیشرفتهای علمی و ظرفیتهای فناورانهی ما هستند. تنها به این داده اشاره میکنم که سطح دیاکسید کربن جاری در جوّ کرهی زمین (تا پیش از زمان کنونی نزدیک به 400 ذره در میلیون)[11]برای میلیونها سال دیده نشده است. من موارد دیگر را شرایط گسترش رشد یابندهی «ناکفایتی فناورانهی کُشندهی» تمدنمان برای رویارویی با چالشهای بحران اقلیمی کنونی کرهی زمین توصیف کردهام.
برای نمونه در مورد غلظت جاری دیاکسید کربن در جوّ زمین، هیچگونه فناوریای که بتواند کاهش معناداری در آن سطح از غلظت ایجاد کند وجود ندارد و برای مدتهای طولانی (شاید چند دهه یا چند سده) وجود نخواهد داشت؛ دستکم نه پیش از آنکه این غلظت به اوج گرفتن تا سطحی ادامه دهد که در آن بیتردید بخش بزرگی از کرهی زمین، در کوتاهمدت یا میانمدت، بهکلی زیستناپذیر میشود. برای نمونه، افزارگان گرفتن دیاکسید کربن تاکنون نتوانستهاند حتی کسر کوچکی (بیاهمیتی) از 400 میلیارد تن دیاکسید کربنی را که هر ساله از سوی جامعهی صنعتی بیرون داده میشود از میان بردارند. شرایط برای دیگر مشکلات زیستبومی نیز همسان است، مشکلاتی مانند افزایش پیشگفته در درجهی اسیدی شدن آب دریاها و اقیانوسها، افزایش سطح آب اقیانوسها یا مهارناپذیری فزایندهی افزایش پسماندهای فضایی و خطر پیامد بیدرنگ آن برای نگهداری از نظامهای ارتباطات دوربرد معاصر. بهسخن دیگر، افزایش مشکلات تهدیدآمیزی که انسان هیچ فناوری مؤثری، دستکم در جریان چند دههی باقیمانده و پیش از آنکه این مشکلات ابعادی یابند که بقای ما را چون گونهای زنده بهچالش کشند، برای پاسخگویی به آنها در دسترس ندارد.
مشکلاتی حلنشدنی، همسان با مشکلات کسانی که درپی «بازسازی» گلدانی سفالی یا بطریای شیشهای بهحالت نخست پس از کوبیده شدن آن به دیواری سیمانی و پاشیده شدنش به هزار تکه باشند! بازسازی شیشهای از جنس بهترین کریستال پس از تکهتکه شدن؟ حتی با سرمایهگذاری ده یا صد برابر تولید ناخالص داخلی جهان چنین کاری شدنی نیست! این کاری است که ما با جهان کردهایم، زیباترین کریستالهای یک کره از منظومهی خورشیدی با صنعتگری بومکشیگرایانه به هزار تکه واپاشی شدهاند. بازسازی؟ حل کردن مشکل؟ چرند است. تاکنون آن را بهکلی از بین بردهایم! کار آن را تمام کردهایم! و هیچ «سرمایهگذاری مالی» یا «راهحل فناورانه» نمیتواند از آنچه که در پیش است پیشگیری کند: مرگ! مردن و پس از آن! مردن… و مبارزه برای حفظ هر آنچه میتواند حفاظت شود! مردن و امید داشتن به بدترین شرایط، برای پیروز کردن سوسیالیسم هرگونه که بتوانیم، در هرگونه کرهای که داشته باشیم و اگر ضروری باشد بیرون آوردن آیندهمان از دستهای شیطان! این است وظیفهی انقلاب سوسیالیستی در سده بیستویکم! این است وظیفهی انقلابیون مارکسیست در دوران نوی تاریکی که پیش روی ما برمیخیزد! این است مأموریت مارکسیستهای فروپاشیباور!
گای مکفرسن
هیچ راهی برای گریز از رخداد نابودی جمعی پیش روی ما وجود ندارد. تنها غرور انسان است که آن را تأیید نمیکند. شرایط ما بیتردید شرایطی درمانناپذیر است. نمیتوانم بیندیشم که هوموساپین فراتر از چند سال آینده زیستگاهی داشته باشد. به فاصلهی کوتاهی پس از آنکه زیستگاه خود را از دست بدهیم همهی افراد هوموساپین از بین خواهند رفت. بنابر نوشتهی پروفسور پرآوازه آندرو گیلکسون[12] در کتاب اکتبر 2020 او، «افق رخداد»، گرمایش جهانی تاکنون دو درجهی سانتیگراد بالاتر از سال پایهی 1750 است. او در صفحهی 31 کتاب نوشت: «در جریان عصر انسانمدار فشار تمرکز گازهای گلخانهای به بیش از 2 وات در اینچ مربع افزایش یافته که برابر با بیش از 2 درجهی سانتیگراد درجه دمای پیشاصنعتی است، رخدادی ناگهانی (تغییر اقلیم) که در یک بازهی زمانی نه چندان طولانیتر از عمر یک نسل پیش آمده است.»
بنابراین بیتردید در بحران اقلیمی از نقطهی بیبازگشت گذر کردهایم. حتی کمیتهی بسیار محافظهکار بینادولتی تغییر اقلیم (سازمان ملل) پیش از این در 24 سپتامبر 2019 در «گزارش ویژه دربارهی اقیانوس و پوستهی یخی زمین[13] در اقلیمی تغییر یابنده» بازگشتناپذیری تغییر اقلیم را پذیرفت. نگاهی گذرا به اطراف جهان نیز نشان از رویدادهایی بیسابقه مانند آتشسوزیهای جنگلی و کلان ـ خشکسالیها دارد. بیماری همهگیر جاری تنها یکی از رویدادهای بسیاری است که آغاز به از توان انداختن نظامهای بشری و توانایی ما برای پاسخگویی مثبت به بحرانها کردهاند.
همهی گونهها مانند بیش از نیمدوجین گونههای جنوس هومو[14] که پیشتر ناپدید شدهاند از بین میروند. بنابر مقالهای علمی نوشتهی کوینترو و وینز که در شمارهی 26 ژوئن 2013 نشریهی «نامههای زیستبومشناسی»[15] منتشر شد، نرخ برآورد شدهی تغییر زیستمحیطی 10هزار برابر بیشتر از آن است که مهرهداران بتوانند با آن سازگاری یابند. چنانکه مقالهی دیویس و همکاران در «شرح مذاکرات آکادمی ملی علوم»، منتشره در 30 اکتبر 2018، خاطر نشان میکند پستانداران نیز نمیتوانند با این درجه از تغییرات همسویی یابند.[16] این واقعیت که گونهی ما پستانداری مهرهدار است حکایت از آن دارد که ما نیز بهگروه بیش از 99 درصد گونههایی میپیوندیم که روی زمین زندگی کردهاند و پیش از ما نابود شدهاند. تنها پرسش این است که نابودی جمعی چه زمانی سرمیرسد. بهراستی روند نابودی انسان میتواند از چندین سال پیش، هنگامی که میانگین دمای زمین از 1.5 درجهی سانتیگراد نسبت به سال پایهی 1750 بالاتر رفت، آغاز شده باشد. بنابر مروری فراگیر بر شرایط کنونی که در نشریهی بینانهاد «نظام تحلیل راهبرد و سیاست»[17] در آوریل 2019 منتشر شد، «افزایشی 1.5 درجهای بالاترین حدی است که کرهی زمین میتواند تحمل کند؛ (…) در بدترین سناریو، [در نتیجهی چنین افزایشی نسبت به دمای پایهی سال 1750] همهی نژاد بشر از بین خواهد رفت.»
همهی گونهها برای بقای خود نیازمند زیستگاهاند. همانگونه که هال و همکاران در چاپ بهار 1997 «بولتن جامعهی طبیعتزیان»[18] گزارش کردند:
بنابراین ما زیستگاه را چون منابع و شرایط فراهم شده در منطقهای تعریف میکنیم که برای اندامگانی معین امکان سکناگزینی، ازجمله بقا و بازتولید، ایجاد میکند. زیستگاه، اندامگانویژه است؛ زیستگاه، حضور یک گونه، جمعیت یا موجودی تک را (…) با ویژگیهای فیزیکی و زیستمانی یک منطقه پیوند میدهد. زیستگاه، معنایی بیش از پوشش گیاهی یا ساختار گیاهان دارد؛ زیستگاه مجموعهی منابع ویژهی مورد نیاز اندامگانها است. هرگاه برای اندامگانی منابعی برای بقا در جایی فراهم شود، آنجا زیستگاه او است.
حتی جانوران ریزتن و آبزی بهنام تاردیگرید[19] نیز مصون از نابودی نیستند. چنانکه در چاپ 9 ژانویهی سال 2020 نشریهی «گزارشهای علمی»[20] آمده است، این جانوران به دماهای بالا حساس هستند. ریکاردو کاردوسو نه وس و همیاران[21] آنجا خاطرنشان میکنند که همهی زندگی روی زمین با افزایشی 6 ـ 5 درجهی سانتیگرادی در میانگین دمای جهانی در خطر نابودی قرار دارد. آنگونه که استرونا و کُری[22] در مقالهای دیگر در نشریهی «گزارشهای علمی» (13 نوامبر 2018) میگویند، چنین افزایشی چون عاملی تعیین کننده مشکل نابودی همزمان همهی زندگی روی زمین را افزایش میدهد: «در نگاهی کوتاه، انگارهی نابودی همزمان در این نتیجهی آشکار خلاصه میشود که یک مصرفکننده نمیتواند بدون منابع خود دوام آورد».
اطلاعات تأییدکنندهای در مقالهای با عنوان «تغییر اقلیم» در ویکیپدیای بسیار محافظهکار چنین میگوید: «تغییر اقلیم ناشی از گرمایش جهانی انسانساخته و اثرات گستردهی آن بر الگوهای آبوهوایی است. در گذشته دورههایی از تغییر اقلیم وجود داشته است اما تغییرات جاری شتابانتر از هرگونه رویداد شناخته شده در تاریخ زمین هستند.» نوشتهی ویکیپدیا در ادامه بهنقل از گزارش 8 اوت 2019 «کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم» سازمان ملل که زیر عنوان «تغییر اقلیم و خاکها» منتشر شد میپردازد. این کمیته با آنکه ازجمله محافظهکارترین تشکیلات علمی سازمان ملل در تاریخ این سازمان است در سال 2019 با استناد به نتایج نوشتههای علمی که درپی میآید بهاین جمعبندی رسید که کرهی زمین در میانهی شتابانترین تغییرات زیستمحیطی در طول تاریخ آن است: «نرخهای این تغییرات جهانی انسانساخته از نرخ تغییری که در گذشته نیروهای ژئوفیزیکی یا زیستبهر در خط سیر نظام زمین ایجاد کردهاند بسیار فراتر میرود (سامرهیز 2015؛ فاستر و دیگران، 2017)[23]؛ حتی رویدادهای ناگهانی ژئوفیزیکی بهپای نرخ تغییرات انسانساختهی جاری نمیرسند».
همچنین، مقالهی ویکیپدیا بر پیآمدهای تغییر اقلیم ناگهانی جاری انگشت میگذارد، پیآمدهایی شامل گسترش بیابانزایی، عادی شدن فزایندهی امواج گرما و آتشسوزیهای جنگلی، ذوب شدن یخدشت، عقبنشینی یخچالهای طبیعی، از دست رفتن یخ دریا در قطبها، شدت افزایشیافتهی طوفانها و رویدادهای شدید دیگر زیستمحیطی همراه با نابودی گسترهی گونهها. موضوع مرتبط دیگر این واقعیت است که سازمان بهداشت جهانی تغییر اقلیم را بزرگترین خطر برای بهداشت جهانی در سدهی بیستویکم دانسته است. مقالهی ویکیپدیا ادامه میدهد: «بنابر موافقتنامهی سال 2015 پاریس، ملتها دستهجمعی موافقت کردند تا با کوشش برای کاستن از بحران، گرمایش جهانی را «بهاندازهی کافی زیر 2 درجهی سانتیگراد» نگهدارند.» اما همانگونه که که پیش از این گفتم پروفسور اندرو گلیکسون در کتاب «افق رخداد» خاطرنشان کرد که ما تاکنون از 2 درجه سانتیگراد نشانشده گذر کردهایم. افزون بر آن، همانگونه که پیشتر نشان دادیم، کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم نیز در «گزارش ویژه دربارهی اقیانوس و پوستهی یخی زمین در اقلیمی تغییر یابنده» برگشتناپذیری تغییر اقلیم را پذیرفت. بنابراین، سال 2019 برای نتیجهگیری کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم سازمان ملل مبنی بر آنکه تغییر اقلیم ناگهانی و برگشتناپذیر است سالی استثنایی است.
اما این کمیته تا چه پایه محافظهکار است؟ حتی نشریهی شناختهشده و محافظهکار بیوساینس[24] در شمارهی مارس 2019 خود مقالهای آورده است که عنوان آن چنین است: «زبان آماری در ارزیابیهای تغییر اقلیم گرایش به محافظهکاری دارد.» رسالهی نوشته شده از سوی هراندو ـ پرز و همکاران چنین میگوید:
«بهگمان ما لحن زبان احتمالگرایانهی کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم بهشکلی چشمگیر محافظهکارانه است (…) که از توصیههای خود کمیته، پیچیدگی پژوهش اقلیمی و قرار داشتن در معرض مناظرههایی با انگیزهی سیاسی سرچشمه میگیرد. مهار انتقال اطلاعات نایقین در مورد تغییر اقلیمِ انسانمدار با توافق همهجانبهی علمی باید یکی از عناصر اصلاحاتی گستردهتر باشد و براین پایه ایجاد کارگروه کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم با بردی گسترده میتواند روند انتقال دانش اقلیم را به مخاطبان این کمیته بهبود بخشد.» برخلاف نتیجهگیری هراندو پرز و همکاران، نمیتوانم بپندارم که کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم بهراستی تمایل به انتقال دانش دقیق اقلیمی به مخاطبان خود دارد. راست آنکه، همانگونه که پروفسور مایکل اوپنهایمر در سال 2007 نوشت، دولت آمریکا در دورهی ریاست جمهور ریگان «ایجاد کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم را چون راهی برای پیشگیری از آن میدید که کنشگری برانگیختهشده از سوی من و همکارانم دستورکار سیاسی را بهدست گیرد».
آیا گونهی انسان بلای جان کرهی زمین شده است؟ اگر چنین است، چگونه میتوانیم هنوز بقای زندگی در کرهی خاکی را با پیشبرد ارزشهای سنتی مدرنی آشتی دهیم که با دفاع از حقوق انسانی و اجتماعی (که نیازمند استفاده از مقادیر گستردهای از منابع کره زمین است) در بافتاری سروکار دارد که در آن استعداد افزایش جمعیت جهان به 12 میلیارد در پایان این سده وجود دارد؟ چنین جمعیتی در بافتاری موجود است که (بنابر شماری از پژوهشها) بیشینهی شمار انسانهایی که زمین میتوانست بدون تغییر فاجعهبار زیستسامانها پاینده نگهدارد هرگز نباید از یک میلیارد فراتر میرفت. آیا مفهوم مدرن لیبرال (یا حتی سوسیال) دموکراسی و اصول از قرار معلوم وابستهی آزادی فردی، هویتی، جنسیتی یا فرهنگی آن میتواند در برابر شرایط درمانناپذیر زمینشناسانهی ما دوام آورد یا ضروری خواهد شد در پی الگوهای تازهای از سازمان اجتماعی باشیم، برای نمونه الگوهای موجود در شماری از جوامع بومی یا محلی؟ آیا حقوق بقای گونهی زنده روی زمین یعنی حقوق بشر و مفهوم مدرن آزادی فردی میتوانند بهشکلی همآهنگ با بافتاری از فاجعهی اجتماعی ـ زیستبومی جهانی زودآیند آشتی داده شوند؟
نوام چامسکی:
بگذارید از رشد جمعیت آغاز کنم. راهی انسانی و صرفهجویانه برای مهار آن وجود دارد: آموزش دادن زنان. این کار میتواند بر باروری زنان هم در مناطق ثروتمند و هم در مناطق فقیر جهان تأثیری مهم داشته باشد و بایستی بههرشکل شتاب داده شود. این آموزش اثری چنان بزرگ دارد که تاکنون به کاهش زیاد جمعیت در بخشهایی از جهان توسعهیافته انجامیده است و میتواند عمومیت یابد. سنجههایی برای پس زدن «فاجعهی اجتماعی ـ زیستبومی جهانی» میتوانند و باید بهموازات تغییرات اجتماعی و نهادی برای پیشبرد ارزشهای عدالت، آزادی، همیاری، مسئولیت اشتراکی، مهار دموکراتیک نهادها، دلبستگی به گونههای دیگر، و هماهنگی با طبیعت ــ ارزشهایی که جوامع بومی در پایبندی بهآنها اشتراک دارند و دارای ریشههایی ژرف در مبارزات مردمی در آنچه که «جوامع توسعهیافته» خوانده میشود هستند ــ پیش برده شوند در حالی که شوربختانه توسعهی مادی و اخلاقی بیشتر مواقع ناهمبسته هستند.
میگل فونتس:
اشارهی چامسکی به پیشبرد آموزش زنان و ارزشهای اجتماعی عدالت، آزادی، همیاری، و همآهنگی با طبیعت چون «ارزشهای اخلاقی»، بیپیوند با نقدی گستردهتر از نظام صنعتی، سرمایهداری و جامعهای طبقاتی که تهدیدهایی مانند گرمایش جهانی از آن سرچشمه میگیرند و در آن بدتر میشوند تنها بهعباراتی حاکی از نیت خوب تبدیل میشوند. بهوارونه، باید بهانجام رسیدن این اصول را در بافتار گذار اجتماعی جهانی در سنجهای گسترده دید. امروزه، اگر قرار باشد آن اصول در مبارزه با چالشهای فراروی انسان و بحران تمدنیای مؤثر باشند که چون محصولی از بحرانهای چندگانهی زیستبومی ـ اجتماعی (زیستبوم، انرژی و منابع) آغاز به آشکار شدن کرده و در سطح جهانی در حال پیشروی است، نیازمند چنان گذاری هستیم. بهسخن دیگر، فرایندی از گذار تاریخی که بتواند بهبراندازی نظام صنعتی اقتصادی بومکُش کنونی و جایگزینی آن با نظامی بیندیشد که در آن تولید، مبادله و توزیع در سازگاری با نیازهای اجتماعی برنامهریزی شوند.
اما حتی یک رویکرد سنتی سوسیالیستی به این مشکلات، مانند رویکرد بالا، از ارائهی درمانی برای آنگونه تهدیدهای جهانی روبروی ما ناتوان است. بگذارید موضوع را بهاین شکل بیان کنیم: بحث پیرامون بحران زیستبومی و دیگر تهدیدهای وجودی امروزه بر فراز سرنوشت تمدمان با قرار دادن این بحث در بافتاری مارکسیستی بهراستی پایان نمییابد بلکه تنها آغاز میشود. یکی از دلایل اساسی چنین استدلالی این است که پروژهی سنتی سوسیالیستی، خود و همهی گونههای آن (از جمله برداشتهای تازهتر سوسیالیسمِ بومپا[25]) نیز بهتمامی در پاسخ به خطراتی که ما بهعنوان یک گونهی زیستی با آن روبروییم نابسنده هستند. یعنی گونهای از خطرات و مشکلات تفسیری که امکان پیشآمدن آنها برای هیچیک از نظریهپردازان مارکسیست انقلاب اجتماعی در سدههای گذشته تصورپذیر نبوده است، از مارکس و انگلس گرفته تا مروجان سوسیالیست بومپای امروزی مانند جان بلامی فاستر و میشل لووی. یکی از مشکلات تازه که نظریههای انقلابی امروزه با آن روبرویند نرخهای مهارناپذیر رشد کنونی جمعیت است. مشکلی که، در میان دیگر مشکلات، شرایط یکی از بدترین بلاهای زیستمانی (یا در مورد ما، «زیستمانی ـ اجتماعی»[26]) را که تاکنون وجود داشته است فراروی ما میگذارد. چنین شرایطی هنگامی خود را نشان میدهند که اثر بسیار ویرانگرانهای را که گونهی ما در سدههای گذشته بر زیستبهر داشته است بهدیده گیریم. بلایی که میتواند در قدرت ویرانگر خود با بلایی که میکرب ساینوبکتریا[27] ایجاد کرد و حدود 2.5 سال پیش موجب نابودی جمعی شد مقایسه شود، گرچه بلای ما ضربآهنگی پرشتابتر و «کارآمدتر» خواهد داشت. آیا چنین بیانی بسیار بیرحمانه است؟ این را بهبیش از 10هزار گونهی طبیعی بگویید که هرساله در نتیجهی نقش یکی از گونهها در روی زمین نابود میشوند: گونهی ما! این را به میلیاردها حیوانی بگویید که چند سال پیش در آتشسوزیهای بزرگ استرالیا یا آمازون کشته شدند! این را به خرسهای قطبی، کوالاها،[28] پیکاها،[29] ببرها، شیرها و فیلهایی بگویید که هرساله در نتیجهی آنچه ما با زمین میکنیم هلاک میشوند! بسیار خوب، پس ما یک «بلا» هستیم، گرچه این واژه ما را تنها چون «گونهای زیستی» ردهبندی میکند، ازاینرو معنی بسیار «محدودی» دارد و هیچ چشماندازی از نقش اجتماعی و تاریخی ما ارائه نمیکند. آیا چنین است؟
در واقع پاسخ منفی است. این واقعیت که ما از نظامهای اجتماعی و فرهنگی برخورداریم، چیزی که بین ما و دیگر پستانداران پیچیده تفاوت میگذارد، به معنای آن نیست که جایگاه کنونی ما چون «بلای جهانی» باید تنها به قلمرو زیستشناسی محدود شود. بهوارونه، معنای آن این است که است که جایگاه ما پیوند معینی با سویههای اجتماعی و فرهنگی نیز دارد؛ یعنی در قلمرو نظامهای اجتماعی و فرهنگی ویژهی جامعهی مدرن. در بیان موضوع بهشکلی دیگر میتوان گفت که اگرچه شرایط کنونی گونهی ما بهعنوان «بلای جهانی» در چارچوب گونهی ویژهای از جامعه، شیوهی تولید و روابط ویژهی تاریخیای که ویژگیهای مدرنیتهی صنعتی هستند بهدست آمده است اما نباید آن را تنها چون محصولی تاریخی درک کرد و سویههای زیستمانی و زیستبومی آن را بهدیده نگرفت. راست آنکه، در پس جایگاه و نقش تفاوتیافتهی بخشهای اجتماعی که ساختار تولیدی و نظامهای اجتماعی اقتصادی جامعهی صنعتی را میسازند (برای نمونه، طبقات اجتماعی استثمارکننده و استثمارشونده)، در واقع این انسان چون یک کلیت شامل ثروتمندان و تهیدستان، کارسالاران و کارگران، مردان و زنان (همهی ما) است که چون یک گونه (گرچه باید پذیرفت بهشکلی متفاوت) در مسئولیت ایجاد فاجعهی جهانی جاری مشارکت دارد. نمونهای از آنچه در بالا آورده شد: امروزه کموبیش هر چیزی که بهوسیلهی شرکتهای چندملیتی بزرگ تولید میشود، تا آخرین دانهی برنج یا آخرین تکهی پلاستیک، از سوی شخصی خواه در پاریس، لندن، چیشینو[30] یا در لاپاز مصرف میشود. همچنین، باید بهیاد داشته باشیم که حتی بلاهای زیستمانی (مانند ملخها) ممکن است در سطح جمعیت خود الگوهای متفاوت مصرف داشته باشند که بر آن مبنا بخشهای معینی قادر به مصرف بیشتر و دیگران از مصرفی کمتر برخوردار باشند. با این همه، تنها بهعلت آنکه بخش معینی از بلای زیستمانی مصرف کمتر (یا حتی خیلی کمتر) دارد، نمیتوان بهضرورت آن را چون بخشی از بلای مورد بحث بهدیده نگرفت.
نمونهی مشابه دیگر: در محافل مارکسیستی بیشتر ادعا میشود (اعداد در بعضی پژوهشها تفاوت میکنند) که 20 درصد از جمعیت انسان 80 درصد منابع کرهی زمین را مصرف میکند. معنای آن اینست که حدود یک میلیارد و ششصد میلیون نفر (با فرض جمعیت 8 میلیارد نفری کرهی زمین) مصرف کنندهی 80 درصد منابع زمین هستند؛ این شمار کمابیش معادل سه برابر جمعیت کنونی اروپا است. بهسخن دیگر، چیزی که این جمله بهراستی بهما میگوید این است که از جمعیت کرهی زمین بخشی بسیار بزرگتر از سرمایهداران و نخبگان آنها (یا مستخدمان سیاسی آنها) مسئولیتی مستقیم، حتی عجیب در الگوهای مصرف ناپایندهای دارند که بحران جاری کرهی زمین را بدتر کردهاند. در بیان آن با اصطلاحات مارکسیستی، درصد بزرگی از (یا حتی تمامی) طبقات کارگر و بخشهای مردمی در اروپا، ایالات متحده و بخش چشمگیری از آنها در آمریکای لاتین و دیگر مناطق بهاصطلاح «کشورهای در حال توسعه» نیز، دستکم در رابطه با سبک زندگی شهری مدرن بومکُش، در ویران کردن کرهی خاکی ما «مشارکت مستقیم» دارند.
بگذارید بحث را به 80 درصد باقی مانده از جمعیت انسان گسترش دهیم؛ یعنی به 6 میلیارد و 400 میلیون مردمی که سالانه 20 درصد منبع جهانی را مصرف میکنند. برای آغاز بحث بگذارید بگوییم 20 درصد منابع جهانی درصد چشمپوشیپذیری نیست، درصدی که در واقع نمایانگر یکپنجم منابع جهانی است و تولید آنها سبب ویرانی زیستمحیطی بزرگ و پایندهای میشود. این موضوع در بافتار جمعیت جهانی همواره در حال رشدی اهمیت مییابد که شاید هرگز نباید از یک میلیارد نفر فراتر میرفت. اگر چنین بود ما امروزه در جایگاهی قرار داشتیم که بتوانیم اثر فاجعهبار خود بر زیستسامان را متوقف کنیم یا شتاب آن را کاهش دهیم. فراموش نکنیم که شمار مردمی که 80 درصد جمعیت جهان دربر میگیرد بیش از چهار برابر بیشتر از تمامی جمعیت انسان در آغاز سدهی بیستم است. معنای آن این است که شمار منابع اساسی مورد نیاز برای بقای این بخش فشاری گریزناپذیر بر نظامهای طبیعی زمین است حتی اگر مقادیر مصرف در کمترین حد خود نگهداشته شوند.
کوتاه آنکه تردیدی نیست انسان در واقع بهیکی از بدترین بلاهای کرهی زمین در تاریخ زندگی اینجهانی تبدیل شده است، بلایی که مشکلی (اساسی) برای اندیشهی انقلابی معاصر و در سنجهای گستردهتر برای انسان و علوم اجتماعی بهوجود آورده است. بهسخن دیگر، مشکلی که امروزه تنها با تغییری در شیوهی تولید، ساختار طبقاتی یا نظام اجتماعیسیاسی حل نخواهد شد بلکه در ارتباط با «ژنتیک» آغازین توسعهی جامعهی صنعتی قرار دارد؛ یعنی بر پایهی شکل ویژهی ویرانگری (سیری ناپذیری) از روابط انسان ـ طبیعت که در همان حال «پایهی ساختاری» همهی الگوهای ممکن تصورپذیر از این روابط میشود (سرمایهدارها، سوسیالیستها و هر گونهی دیگر). خواه در بافتار یک اقتصاد بازار نولیبرال یا اقتصادی سوسیالیستی یا اقتصاد اشتراکی برنامهریزی شده، این نظام صنعتی و جامعهی تودهای مدرن است که در همهی شکلها و نهادهای آن مشکل اصلی فراروی ما است؛ شکلها و نهادهایی چون سرمایهداری یا سوسیالیست، کلانشهرها، سطوح تولیدی، الگوهای مصرف و شیوههای زندگی، روح «بشرمحوری»، و پیوند با الگوهای جمعیتی معین که در آن کرهی زمین تنها چون فضایی برای مصرف و بازتولید انسان انگاشته میشود.
آیا ممکن است سطح جاری بیشجمعیتی را با پیشنیازهای بقای گونهی خود آشتی دهیم؟ خیر. ما بهبلایی جهانی تبدیل شدهایم و تا زمانی که بههر وسیلهی ممکن (کمابیش بیتردید بهوسیلهای بد) شمارمان بسیار کاهش یابد و بهمدت چند صد یا هزاران سال در کمترین سطح ممکن باقی بماند بلایی جهانی باقی خواهیم ماند. آیا میتوان مشکل بیشجمعیتی را حل کرد و در همانحال از حقانیت ارزشهای سنتی مدرن در پیوند با ترویج حقوق انسانی و اجتماعی، دست کم آنگونه که این ارزشها در سدههای اخیر درک شدهاند، دفاع کرد؟ خیر. مدرنیته شکست خورده است. مدرنیته مرده است. ما ناچاریم در مورد تکتک ارزشهایمان، از جمله بنیادیترین آنها، بازاندیشی کنیم. ما ناچار باید دوباره بیندیشیم که هستیم، بهکجا میرویم و از کجا آمدهایم. ادامهی وجود حدود 8 میلیارد جمعیت امروزی روی زمین، افزون بر آن افزایش احتمالی این شمار به 10 یا 12 میلیارد نهتنها با واقعیت بخشیدن به انگارههای اولیه و ارزشهای دموکراسی مدرن در همهی گونههای آن (سرمایهدارانه یا سوسیالیستی) که همچنین با بقای گونهی ما چون گونهای زنده و شاید با همهی زندگی پیچیدهی روی زمین سر سازگاری ندارد. دلیل سادهی آن این است که در هیچ جا منابعی نزدیک به کافی برای واقعیت بخشیدن به این ارزشها (یا حتی بقای ما) در بافتار چنان جمعیتی وجود نخواهد داشت (ساده آنکه غذا و آب کافی نخواهیم داشت). شرایط ما درمانناپذیر است. مدرنیته مرده است. دموکراسی مرده است. سوسیالیسم مرده است. اگر بهراستی میخواهیم این مفاهیم ـ دموکراسی یا سوسیالیسم ـ در برابر فاجعهی درپیش ارزشی داشته باشند، در آن صورت باید در مورد آنها با کمی فروتنی بیش از آنکه تاکنون کردهایم به بازاندیشی بنشینیمیندآ.
تمدن مدرن برخی از بهترین میوههای توسعهی اجتماعی انسان و البته برخی از بدترین آنها را بهبار نشانده است. ما بهگونهای مانند برادر جوانتر در خانوادهی بزرگی هستیم که کامیابیهای آغازین او را خودپسند واحمق کرد، خویش را «ارباب جهان» پنداشت پس آنگاه آغاز به از دست دادن همه چیز کرد. ما آن مرد جوانیم. بنابراین بهتر است خاموشی گزینیم، ایدئولوژیهایمان را (سرمایهداری یا سوسیالیسم) در جیب بگذاریم و آغاز بهفراگیری اندکی بیشتر از «برادران بزرگتر» کمادعا، پردرنگتر و متوازنتر خود کنیم؛ برای نمونه، هریک از جوامع سنتی یا بومی که توانستهاند برای سدهها و در مواردی حتی هزاران سال بقای خود را تأمین کنند. این در حالی است که جوامع صنعتی، حتی پیش از بهپایان رساندن سه سده، بقای خود و همهی فرهنگهای دیگر در کرهی خاکی را بهخطر انداختهاند. در چند واژه، آغاز بهآموختن از جوامعی بومی کنیم که در بافتار توسعهی نظامهایی اجتماعی بهبقای خود ادامه دادهاند که به ترازمندی زیستبومی و زیستسامانی احترام بسیار بیشتری میگذارند؛ آن «ترازمندیهای زیستبومی ـ اجتماعی» که در پایان، در دیدگاهی درازمدت از فرگشت گونهها، پایهی راستین توسعهی هر اجتماعی است. زیرا بدون گونهها (خواه حیوانی یا نباتی) هیچ فرهنگ انسانی امکانپذیر نیست. پیشرفت علمی و فناورانه؟ انگارهای عالی. اما شاید بتوانیم مسیری بلند را درپیش گیریم، اندکی بیشتر در مورد کارهایمان بیندیشیم و دستاوردمان مانند دستاوردی که تاکنون داشتهایم در دو سده، اما شاید اندکی طولانیتر ده، بیست یا حتی صد سده زمان ببرد؟ چه عجلهای در کار است؟ بگذار از لاکپشتها بیاموزیم که شاید بهدلیل کُند بودن بیش از 220 میلیون سال در زمین دوام آورده بودند، تا ما (هوموساپینها که بیش از 250 هزار سال از عمرمان نمیگذرد) سر رسیدیم و زندگی آنها را بهخطر انداختیم.
گای مکفرسن:
همانگونه که زیستبومشناسان برای دههها خاطرنشان کردهاند، پیامدهای زیستمحیطی نتیجهی بزرگی اندازهی جمعیت و سطح مصرف انسان است. کرهی زمین میتواند بقای شکارگر ـ گردآور بسیار بیشتری را تأمین کند تا سرمایهدارانی که بهدنبال تملک مادی بیشتری هستند. شوربختانه ما با اولی سروکاری نداریم بلکه گرفتار دومی شدهایم. از سالهای آغازین سدهی بیست، زیستبومشناسان و محیطباوران تغییر در رفتار انسان را پیشنهاد کردهاند اما گوشهای ناشنوا این توصیهها را نشنیدهاند. با این همه، حتی اگر تغییر اساسی رفتار انسان امکانپذیر باشد و حتی اگر نتیجهی این تغییر کاهشی مؤثر در فعالیت صنعتی یا حتی بازایستادن آن باشد، مفید بودن آن در تضمین ادامهی بقای ما زیر پرسش است. یکی از دلایل این موضوع آگاهی از چگونگی اثر «گازهای افشانهای» بر بحران اقلیم است.
اثر گازهای افشانهای بر «پوشش اقلیمی» دست کم از سال 1929 در ادبیات علمی مورد بحث بوده و شامل موارد زیر است: فعالیتهای صنعتی، همزمان با تولید گازهای گلخانهای که با گرفتن بخشی از گرمای پرتو خورشید از رسیدن آن به زمین پیشگیری میکنند، ذرات کوچکی تولید میکنند که حتی از رسیدن خود پرتو خورشید به سطح زمین نیز پیشگیری میکنند. بنابراین، این ذرات که «افشانهها» خوانده میشوند چون گونهای چتر از رسیدن بخشی از پرتو خورشید بهسطح زمین پیشگیری میکنند (ازاینرو به این پدیده «نور کمکن» نیز گفته میشود). بهسخن دیگر، این ذرات (افشانهها) از نفوذ بخشی از پرتو خورشید در جوّ زمین و پس گرمایش جهانی پیشگیری میکنند. معنای آن این است که سطح کنونی گرمایش جهانی بسیار کمتر از سطحی است که در رابطه با حجم امروزی گازهای گلخانهای موجود در جوّ زمین میتوانست باشد (نامگذاری این پدیده چون «پوشش اقلیمی» بدین سبب است). سادهتر آنکه شرایط امروزی گرمایش جهانی بسیار جدیتر از چیزی خواهد شد که نهتنها با دمای جهانی بسیار بالای جاری بلکه همچنین با پیشبینیهای (فاجعهآمیز) افزایش این دما در دهههای آینده نشان داده شده است. این نکته بهویژه آن زمان اهمیت مییابد که امکان (بسیار خوشبینانهی) کاهش میزان افشانهها در جوّ زمین در نتیجهی کاهش احتمالی برونداد گازهای گلخانهای در چند سال آینده را که ازاینرو ناسازهوار به افزایشی چشمگیر در گرمایش جهانی میانجامد در نظر داشته باشیم.
در چنان شرایطی، دمای جهانی نهتنها بسیار بیشتر از امروزه خواهد شد بلکه افزایش پنداشته شده در دمای جهانی ناگزیر شدیدتر از آنچه میشود که بیشتر الگوهای اقلیمی مطرح میکنند. بهگفتهی پدر علم اقلیمشناسی، جیمز هانسون، حدود پنج روز طول میکشد تا افشانهها از جو به سطح زمین فروافتند. در این زمینه بیش از دهها بررسی علمی مشابه بهچاپ رسیده و آخرین آنها نشان میدهد که اگر اثر «پوششی» افشانهها از بین برود کرهی زمین 55 درصد بیشتر گرم میشود، مشکلی که چنانکه گفته شد در نتیجهی کاهش چشمگیر یا اصلاح فعالیت صنعتی که به کاهش عمده در برونداد گازهای گلخانهای میانجامد پیش خواهد آمد. این پژوهش میگوید چنین رویدادی میتواند به افزایش بیشتر (ناگهانی) دمای سطح زمین، حدود 133 درصد در سطح قارهای، بیانجامد. این مقاله در تاریخ 15 ژوئن 2021 در نشریهی بلندآوازهی «نیچر کامیونیکیشنز»[31] بهچاپ رسید. نتیجه آنکه از بین رفتن افشانهها یا کاهشی چشمگیر در میزان آنها این ظرفیت را دارد که گرمایش جهانی را شتابناک تا 3 درجهی سانتیگراد بالاتر از سال پایهی 1750 افزایش دهد. بهسختی میتوانم بپندارم که بسیاری از گونههای طبیعی (ازجمله گونهی ما) بتوانند چنین ضرباهنگ شتابناک تغییر زیستمحیطی را تاب آورند.
راست آنکه دستکم از سال 1992 رخداد نابودی جمعی در راه بوده است. این موضوع از سوی استاد دانشگاه هاروارد، ادوارد اُ ویلسون[32] که «پدر گوناگونی زیستی» خوانده شد، در کتابهای سالهای 1992 و 2002 او، بهترتیب «گوناگونی زندگی»[33] و «آیندهی زندگی»،[34] گزارش شد. همچنین در اوت 1910 برنامهی محیطزیستی سازمان ملل گزارش کرد که ما هرروزه سبب نابودی 150 تا 200 گونه میشویم. بنابراین، رخداد نابودی جمعی پیش روی ما دستکم هشتمین نابودی جمعی در کرهی زمین خواهد بود. ادبیات علمی سرانجام در دوم مارس 2011 در نشریهی «نیچر»[35] رخدادِ در جریان نابودی جمعی را بهرسمیت شناخت. در همین راستا، در 19 ژوئن 2015، پژوهشی دیگر از سوی زیستشناس طبیعتپا، جراردو سبایوس و همکاران[36] با عنوان «از بین رفتن شتابیافتهی انسان انگیختهی گونههای مدرن: ورود به ششمین نابودی جمعی»[37] در نشریهی «ساینس ادونسز»[38] انتشار یافت. سبایوس، سرگروه نویسندگان این مقاله، همزمان با انتشار آن گفت: «میلیونها سال بهدرازا خواهد کشید تا زندگی خود را بازیابد و گونهی ما بهاحتمال زیاد بهزودی ناپدید خواهد شد.» پژوهش پس از آن با نشان دادن این واقعیت که پس از نابودی جمعی پیشین زندگی اینجهانی برای میلیونها سال خود را بازیابی نکرد تأییدی بر نتیجهگیری بالا داشت. با این همه راست است که چشماندازهای بومیان میتواند در درک رویدادهای جاری به ما کمک کند و اطمینان دارم خردگرایی کلید پاسخ مثبتی به این رویدادها است.
ژوئن 2022
دیدگاه جان بلامی فاستر در مورد مناظره
سردبیر ماهنامهی «مانتلی ریویو»، استاد جامعهشناسی در دانشگاه اورگان آمریکا و نویسندهی چند کتاب در مورد زیستبومشناسی و بحران اقلیمی.[39]
من با بسیاری از نکاتی که نوام چامسکی، میگل فونتس و گای مکفرسن میگویند موافقم با این حال با همهی گفتههای هیچیک از آنها موافق نیستم. دیدگاهم در بارهی فوریت بحران جهانی زیستبومی برپایهی همرأیی علمی جهانی، تا آنجا که اثبات شده است، از نقد درازمدت سرمایهداری بر مبنای ماتریالیسم تاریخی استفاده میکند. در مورد همرأیی علمی در تغییر اقلیم، گزارشهای کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم سازمان ملل بسیار اهمیت دارند. اما شرایط اضطراری کرهی زمین تنها به تغییر اقلیم محدود نمیشود بلکه دربردارندهی مجموعهی تمامی مرزهای است که هماکنون در حال گذر از آنها هستیم، مرزهایی که کرهی زمین را چون خانهای امن برای انسان مشخص میکنند. با این همه در اینجا بیشتر بحث من پیرامون تغییر اقلیم خواهد بود.
بهگزارش ششمین ارزیابی کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم که بین سالهای 2021 و 2022 انتشار یافت، دیگر جهان را گریزی از گذر از افزایش 1.5 درجه سانتیگراد در دمای میانگین جهانی نیست. اما در خوشبینانهترین سناریوی این کمیته (اس اس پی 1.9ـ 1[40]) افزایش 1.5 درجهای تا سال 2040 روی نمیدهد، میانگین دمای جهانی تا نیمهی سدهی جاری یکدهم بالاتر از 1.5 درجه میرود و میانگین افزایش تا پایان سده به 1.5 درجه فرومیافتد. بنابراین برای انجام کاری در این زمینه پنجرهی زمانی بسیار کوتاهی در برابر خود داریم. راست آنکه جامهی عمل پوشیدن این سناریو بهمعنی افزایش بروندادهای جهانی کربن تا سال 2030 و رسیدن به برونداد صفر کربن تا سال 2050 است. همهی اینها در اوت 2021 در بخش نخست گزارش ششمین ارزیابی کمیته در «اساس دانش فیزیکی» منتشر شد. در پی این گزارش، در فوریهی 2022، گزارش «پیامدها، سازگاری، آسیبپذیری» و پس از آن در آوریل 2022، گزارش «کاستن از پیامدها» از سوی کمیته منتشر شد.آ
هریک از گزارشهای ارزیابی کمیتهی بینادولتی تغییر اقلیم (از 1 تا 6) دارای سه بخش است، هر بخش جداگانه منتشر شده، با «خلاصهای برای سیاستگذاران» معرفی میشود، و در پی آن یک رشته فصلها میآیند. کمیتهی دانشمندان، که بازتاب دهندهی همآرایی علمی هستند، در فرایند کار نوشتن تمامی پیشنویس گزارش را بهعهده دارند. اما «خلاصهای برای سیاستگذاران» در هر بخش انتشاریافته ــ تنها بخش همهی گزارش که بهشکلی گسترده خوانده میشود از سوی رسانهها پوشش داده میشود و اساسی برای سیاستهای دولتی مقرر میکند ــ خط به خط از سوی دولتها بازنویسی میشود. ازاینرو نسخهی انتشاریافته «خلاصهای برای سیاستگذاران» سند راستین همآرایی علمی نیست بلکه سند همآرایی دولتی است که جایگزین نسخهی اصلی میشود. دولتها، بهویژه در موضوعات مربوط به کاستن از پیامدها که با سیاست اجتماعی آنها ارتباط دارد، میتوانند همهی آنچه را دانشمندان تعیین کردهاند محو کنند.
دولتهای سرمایهداری جهان بهویژه دربارهی بخش سوم از گزارش ارزیابی ششم در کاستن از پیامدها، بهگونهای که در پیشنویس دانشمندان در گزارش اوت 2021 آمده بود، نگران بودند. پیشنویس نشاندهندهی این واقعیت بود که اگر قرار باشد به مسیر فرانرفتن از افزایش دمای بیش از 1.5 درجه دست یابیم ــ یا حتی برای نگهداشتن افزایش میانگین دمای جهانی زیر 2 درجهی سانتیگراد ــ به دگردیسیهایی در تولید، مصرف و استفاده از انرژی (هم فیزیکی و هم زمانمند) در سنجهای انقلابی نیاز داریم. این پیشگیری از افزایش دما سپری حفاظتی برای گریز از تغییر اقلیم مهارناپذیر و برگشتناپذیر بهحساب میآید، تغییری که اگر از آن گذر کنیم میتواند تا یایان این سده بهدمای متوسط جهانی 4.4 درجهی سانتیگراد بینجامد که خود سبب فروپاشی تمدن جهانی صنعتی خواهد شد. فصل یکم گزارش ارزیابی ششم در بارهی کاستن از پیامدها تا آنجا پیش رفت که پایندگی سرمایهداری را مورد پرسش قرار دهد.
دانشمندانی که در ارتباط با «شورش علمی»[41] (در پیوند با «شورش در برابر نابودی»[42]) بودند با پیشبینی آمادگی دولتها برای دستکاری گسترده در «خلاصهای برای سیاستگذارانِ» همآرایی علمی ، بخش سوم گزارش اوت 2021 در مورد کاستن از پیامدها را چند روز پیش از انتشار رسمی بخش اول گزارش با عنوان «اساس دانش فیزیکی»، در فضای عمومی نشر دادند. این کنش به ما اجازه داد تا جمعبندیهای اجتماعی رادیکال دانشمندان کارگروه سوم را که بهخوبی دگردیسیهای کلان اجتماعی مورد نیاز برای ماندن در مسیر 1.5 درجه و ناتوانی فناوریهای موجود و آینده را بدون تغییر اجتماعی دگرسان کننده درک کرده بودند مشاهده کنیم. سند «خلاصهای برای سیاستگذاران» همآرایی علمی برای بخش سوم در مورد کاستن از پیامدها، همچنین بر اهمیت جنبشهای گسترده در پایین جامعه انگشت گذاشته بود ــ لایههایی، دربردارندهی جوانان، کارگران، زنان، بیثباتکاران، ستمدیدگان نژادی، و مردم جنوب جهانی که بهطور نسبی مسئولیت کمی در ایجاد مشکل داشتهاند اما احتمال دارد متحمل آسیب بیشتری شوند. همهی این نکات از نسخهی رسمی انتشاریافتهی «خلاصهای برای سیاستگذاران» همآرایی دولتی در مورد کاستن از پیامدها از بخش سوم گزارش ارزیابی ششم بهتمامی زدوده و در موارد بسیاری وارونه شده بودند، کاری که کمابیش گزارش را بهکلی وارونهی ارزیابی دانشمندان کرده بود. برای نمونه پیشنویس همآرایی علمی گفته بود که کارخانههای زغالسنگسوز باید در دههی جاری برچیده شوند در حالیکه گزارش همآرایی دولتی آن را به امکان افزایش کارخانههای زغالسنگسوز با پیشرفت در فناوری کربنگیری و جداسازی کربن تغییر داده بود. «خلاصهای برای سیاستگذاران» همآرایی علمی به «صاحبان منافع» تاخته بود. نسخهی رسمی منتشر شده هرگونه اشارهای را به صاحبان منافع برداشته بود. مهمتر آنکه گزارش همآرایی علمی استدلال کرده بود میتوان با بهبود شرایط زندگی همهی انسانها با استفاده از راهحلهای کمانرژیبر که نیازمند دگردیسیهای اجتماعیاند به مسیر فرانرفتن از 1.5 درجهی سانتیگراد دست یافت. این استدلال نیز از نسخهی «خلاصهای برای سیاستگذاران» همآرایی دولتی حذف شده بود.
بهباور من، این موضوع بهخوبی نشان میدهد که مبارزه در رابطه با علم چه جایی نهفته است و چه کاری باید انجام دهیم. ما باید تشخیص دهیم که راهی بهپیش برای انسان وجود دارد اما نظام جهانی سرمایهداری و دولتهای امروزی که بیشتر خادمان شرکتهای بزرگ و ثروتمندان هستند، از آنجا که این راه بهپیش نیازمند تغییرات اجتماعی ـ زیستبومی در سنجهای انقلابی است، در حال سد کردن چنین راهی هستند. در این شرایط اضطراری جهان، همآرایی علمی جهانی خود در پیشگاه آنچه که ریچل کارسون، زیستبومشناس، «خدایان تولید و سود» خواند قربانی میشود. تنها پاسخ، چون گذشته، زلزلهای اجتماعی از پایین همراه با انفجار آتشفشان شکلدهندهی انقلاب جهانی مردمی است که در همه جا چون پرولتاریای محیطزیستی فراگیر نویی پدید آیند. موانعی باورناپذیر پیش روی ما قرار دارند، بهویژه کوششهای حکومتهای کنونی برای بسیج عناصر دست راستی لایه پایینی طبقهی متوسط، آنچه که سی رایت میلز «گارد پشتیبان نظام سرمایهداری» خواند، در ایجاد سیاستهای فاشیستی. با این همه، ما با شرایط تاریخی بیسابقهای روبروهستیم. هماکنون یک انقلاب زیستبومی جهانی در حال شکلگیری است. در زمانهی ما صدها میلیون نفر، حتی میلیاردها نفر، بهشکل فعال وارد مبارزهی زیستمحیطی خواهند شد. ناممکن است بگوییم که این مبارزه برای نجات زمین چون خانهی انسان کفایت خواهد کرد. اما این مبارزه پیشاپیش آغاز شده است. امکان پیروزی انسان وجود دارد و انتخاب ما افراد نیز این است که چگونه به این مبارزه بپیوندیم.
ضرورت یک انقلاب جهانی زیستبومی
از همآرایی علمی گنجانده شده در گزارش «کاستن از پیامدها» پیداست که راهبرد مدرنسازی زیستبومی سرمایهدارانه، تأمین مالی شده با مالیاتهای جهانی کربن و مالیسازی طبیعت، کاری بسیار کم و بسیار دیر است. این مدرنسازی زیستبومی، با وانمود کردن به اینکه نجات زمین میتواند در سازگاری با انباشت سرمایه صورت گیرد، بر نیروی خوردکنندهی سرمایه که در حال ویران کردن زمین چون خانهی انسان است تکیه دارد.
آنچه رابرت پولین و نوام چامسکی در بحث خود در رابطه با مالیاتهای سبز و سیاست جهانی نوین سبز پیش بردهاند در درجهی نخست به جداسازی رشد اقتصادی از برونداد گازهای گلخانهای از راه تغییر فناورانه تکیه دارد. این راهبرد که در اساس یک راهبرد سرمایهدارانهی مدرنسازی زیستبومی با برخی ویژگیهای انتقالی است برای برخورد با بحران در این شرایط بسنده نیست و در بهترین حالت زمان بیشتری را برای ما میخرد. حتی صاحبان منافع در برابر همین هم چون خطری برای نظام مقاومت میکنند. بخش بالایی طبقهی سرمایهدار چنان با سرمایهی فسیلی درهمتنیده است که حتی توانایی پیشبرد راهبرد اصلاحی معناداری در اقلیم را ندارد. این طبقه، در حالی که برای حفاظت از شرایط توانگرانهی خود دژ میسازد، با تدارک عقب انداختن هر اقدامی، در حال افزایش تاراج کرهی زمین است. این راهبرد از نظرگاه بهاصطلاح «اربابان جهان» راهبردی خودکشیگرایانه نیست زیرا آنها خویشتن را در خودآگاهشان از انسان، کرهی زمین و آینده جدا کردهاند. (طنز تلخ آنکه جستجوی آنان برای یافتن زیستگاهی در کرات دیگر با هزینههایی سرسامآور ناشی از این آگاهی باشد. م)
بهنظر میرسد فونتس و مکفرسن بهوارونهی چامسکی در دیدگاههای خود، اگرچه بسیاری از نکات آنها واقعبینانهاند، از سویههای بسیاری تسلیم شرایط شدهاند. اما انسانیت در کل خود تسلیم نشده است و هرگز تسلیم نخواهد شد. همانگونه که کارل مارکس در مورد رویارویی با ویرانی بیمهاری که حاکمیت استعماری بریتانیا در زمان خود به محیط زیست و مردم ایرلند وارد کرده بود بسیار واقعبینانه گفت، موضوع «نابودی یا انقلاب» است. اکنون میدانیم که حتی در خوشبینانهترین سناریو، در چند دههی آینده انبوهی از فاجعههای زیستبومی را در برابر خواهیم داشت. این آگاهی بهمعنای آن است که در شرایط کنونی اجتماعها و جمعیتهای انسانی نیاز دارند تا توده مردم را در سنجههای محلی، منطقهای، ملی و جهانی سازماندهی کنند. مشکلات بقا بیش از همه به جمعیتهای بهحاشیه رانده شده، بیثباتکاران، ستمکشان و استثمار شوندگان آسیب وارد میکند، گرچه سرآخر تمامی زنجیرهی نسلهای انسان را تهدید میکند. چنین است شرایطی که یا باید بپذیریم یا در برابر آن ایستادگی نماییم. همانگونه که شاعر بزرگ انقلابی ایرلندی، جیمز کونولی، در ترانهاش نوشت: «میانهرو باشید،» «ما تنها زمین را میخواهیم.»خای
جان بلامی فاستر، 10 ژوئن 2022
دیدگاه یانیس واروفاکیس[43] در مورد مناظره[44]
یانیس واروفاکیس، اقتصاددان یونانی، وزیر اقتصاد دولت یونان در دوران ورشکستگی اقتصادی، استاد اقتصاد در دانشگاه آتن است. او از سال 2018 دبیرکل یک حزب سیاسی چپگرا، «جنبش دموکراسی در اروپا»، بوده است و خود در سال 2016 یکی از دو نفر بنیانگذار آن بود. برخی از کتابهای او بهفارسی ترجمه شدهاند.
«یکی از ویژگیهای اصلی دیدگاه واروفاکیس (که خود را «مارکسیست اختیارباور» توصیف میکند) این است که او بازبینی ترازمندی از برخی ایدههای اصلی بیان شده در مناظره ارائه داد. این بازبینی از چشمانداز رویدادهای قلمروشناختی جاری مانند جنگ روسیه و اوکراین و آنچه واروفاکیس چون آغاز جنگ سرد نو تعریف میکند اهمیت مییابد. بنابراین تفسیر واروفاکیس هم نخستین بخش از مناظرهی جاری را روزآمد میکند و هم پایانی آگاهیبخش بر آن است.» «مارکسیسم و فروپاشی»
21 اکتبر 2022
چه میخواهیم
وظیفهی ما؟ برانگیختن شورش در برابر تاراج قانونی مردم و طبیعت است، حتی اگر بسیار دیر شده باشد.
نوام چامسکی درست گفت: بهطور کلی، انسان میتواند با یک سرمایهگذاری ثابت (بهگمان من با 5 درصد از تولید ناخالص داخلی بهجای 2 تا 3 درصد موردنظر چامسکی) که از نظر مالی در چارچوب نظام جهانی کنونی سرمایهی مالیشده عملی است، از فاجعهی اقلیمی پیشگیری کند. منتقدان او نیز نکتهای داشتند: ناممکن است که در محدودهی اقتصاد سیاسی جاری ارادهی سیاسی مورد نیاز برای عملی کردن این «سیاست نوین جهانی» یافته شود. بیتردید میتوان این نکته از این مناظرهی بسیار جالب را مورد بحث قرار داد. جنگ سرد نو از سوی ترامپ آغاز شد و گسترش آن به جنگ اوکراین از سوی بایدن و گرداب نوی بیثباتی مالی ناشی از گذار از «تورمزدایی بزرگ» به «تورم بزرگ»، بر شتاب آن افزود – این رویدادها سیاست نوین سبز جهانی را بهکلی دستنیافتنی کردهاند. پرسش حیاتی روزا لوکزامبورگ، «سوسیالیسم یا بربریت؟»، اینک معنای تازهای یافته و به «سوسیالیسم یا نابودی؟» تبدیل شده است.
آیا ما انسانها از نقطهی بیبازگشت گذر کرده و بهمسیر فروریزی زیستبومی فروافتادهایم؟ آیا فروریزی (بیپایان) سایهای تیره بر زمین، هوا و دریاهای ما افکنده است؟ امیدوارم چنین نباشد اما در هرحال بهباور من این موضوع اهمیت ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که باید چه کاری انجام دهیم و چگونه آن را انجام دهیم. از هماکنون تا آخرین نفس.
بیتردید سه سده از صنعتیسازی با منطق سرمایه ما را بهسوی تنگنای سهمگینی رانده است: میپذیرم که هر کاری پس از این انجام دهیم ممکن است برای پیشگیری از فروپاشی جامعهی سازمانیافتهی انسان نابسنده باشد. حتی با چنین شرایطی، انسانباوران رادیکال باید برای مقاومت در برابر فروپاشی تمدنی بیشترین توان خود را بهکار گیرند. همانگونه که زمانی یک مارکسیست سنتی بهمن آموخت، آنچه که ضروری است هرگز بیخردی نیست، هرگز بیثمر نیست، هرگز بیارزش نیست ــ حتی اگر انجام آن چنان سخت باشد که زدن یک گلوله با گلولهای دیگر که از تپانچهای در حال سواری بر اسبی بیمهار شلیک شود.
من دانشمند اقلیمشناس نیستم، ازاینرو نمیخواهم در مورد نزدیکی بهنقطهی بیبازگشت سخنی بگویم. بهجای آن میخواهم بر اقتصاد سیاسی این موضوع تمرکز کنم که انجام بیشترین تلاش در برابر فروپاشی زیستبومی و تمدنی با توجه به ظرفیتهایمان چه معنایی دارد. تمرکز من بر آنچه خواهد بود که در جایگاه کنشگری برای تبدیل ظرفیتهای باقیماندهی انسان به کردمان مورد نیاز میتوانیم انجام دهیم؛ به کنشهای جمعی که اجازه میدهند یکصدا بگوییم: «ما تمام تلاشمان را کردیم».
دو سد بسیار بزرگ در برابر ما قرار دارند: یکی خوشخیالی بیپایه و دیگری بدبینی راحتطلبانه. من تا آنجا پیش میروم که تشخیص کلی مشکل را تجویز کنم. پیشبینی بهکار ما نمیآید؛ آنچه را که برای کنشگری نیاز داریم میشناسیم: انسان در راه ویرانی است و هیچ تضمینی نداریم که بتوانیم از این راه بازگردیم. هماین اندازه از دانش برای ما بسنده است. بهوارون فضانوردان که بهدنبال پیشبینیِ جهت حرکت شهاب سنگی دوردست هستند، وظیفهی کنونی ما پیشبینی جهت حرکت تغییر اقلیم نیست و هرگز نباید باشد. فضانوردان از این امتیاز برخوردارند که بدانند پدیدهی مورد مطالعه (شهابسنگ) هیچ اهمیتی به پیشبینی آنها از جهت حرکت خود نمیدهد. ما از امتیاز چنین دانشی برخوردار نیستیم. پیشبینیهای ما بههر نسبتی که مردم آنها را جدی بگیرند، بههمان نسبت ساماندهندهی عملکرد آنان هستند. ازاینرو، برای پدیدهای که ما در کوشش برای درک و مهار آن هستیم (در این مورد، تغییر اقلیم انسانساخته) پیشبینیهای ما اهمیت ژرفی دارند و این پدیده، در پسرفتی بیپایان، نسبت بهآنها واکنشی خشن دارد ــ پیشبینیهای ما را بیفایده میکند و میتواند به از دست رفتن هرگونه مهاری که بر آن داشتهایم بینجامد.
اگر پیشبینی را کنار بگذاریم پس وظیفهی ما چه باید باشد؟ پاسخ من این است: پایان بخشیدن به تاراج قانونی مردم و طبیعت که سوخترسان فاجعهی اقلیمی و بومکُشی گستردهتر است. بگذار، حتی اگر بسیار دیر شده باشد، با فریادی انقلابی بیرون بزنیم. بگذار آخرین احساسمان این باشد که آنچه میتوانستیم انجام دادیم، گرچه دیرهنگام. برای انجام چنین کاری باید انبوه مردم را برانگیزیم. اما برای برانگیختن آنها نیازمند تشریح برنامهای روشن هستیم که در دلها و اندیشههای آنها خوش نشیند. محتوای این برنامه چه باید باشد؟ این است پرسش حیاتی.
برنامه باید از خوشبینی بیش از حد و گریز به اینکه تغییر اقلیم مشکلی فنی است و راهحل فناورانه دارد، دوری گزیند. راهحلهای هوشمند فناورانه که از بودجهی عمومی تأمین میشوند تنها بهدلیل آنکه راهحلهایی عملی هستند (حتی اگر باشند!) کرهی زمین را نجات نمیدهند. سرانجام، چشمپوشی نیروهای مترقی از علم، فناوری و بودجهی عمومی چون بخشی از برنامهای که بتواند در نجات انسان و زمین پیروز باشد شکستی هولناک برای آنان است. ممکن است در زمانهایی مانند زمان کنونی که جنگ یکبار دیگر چرخش صنعت سوخت فسیلی را رونق میبخشد، دلسرد شدن از انسان و نوآفرینی جمعی او وسوسهانگیز باشد. دریغا که چنین شکستگرایی برای نیروهای مترقی ناروا است. این زمان، تیرهترین ساعت ما، بهدرستی زمانی است که ما، نیروهای مترقی، رادیکالها و انقلابیون باید بهآنان که از امیدواری محروم شدهاند امیدی منطقی بدهیم.
این مقدمه مرا به مناظره بین نوام چامسکی از یک سو و میگل فونتس و گای مکفرسن از سوی دیگر میرساند. بهرویهی جاری، هنگامی که مناظرههای پرشور بین افراد رادیکال مطرح میشود، مناظرههایی که در اهداف همسان اما در راهبردها و برآورد محدودیتهای موجود متفاوتند، باید گامی پس کشید و جا را برای ارزیابی زمینههای همنهاد (سنتز) در مناظره بازکرد. در پاراگرافهایی که در پی میآیند خواهم کوشید چنین همنهاد دیالکتیکیای با یک نیت بیابم: برای ایجاد زمینهی مشترکی که پیشنیاز برنامهای مشترک در برانگیختن تودهها برای همبستگی بینالمللی در پایان بخشیدن به تاراج قانونی مردم و طبیعت است.
بگذارید از نوام چامسکی آغاز کنم که با توجه به طرفداری خودم از «سیاست نوین سبز» از سال 2001، آشنایی نزدیکی با دیدگاه او دارم. یک سرمایهگذاری بزرگ بخش عمومی در گذار سبز انسان (چامسکی 2 تا 3 درصد از تولید ناخالص داخلی را پیشنهاد میکند، من آن را به 5 درصد افزایش میدهم) میتواند در جای پای کربنی جمعی ما کاهشی تعیینکننده ایجاد کند. برای گردآوری این اعتبار مالی جهانی میتوان ابزار مالی عمومی مورد نیاز را ایجاد کرد. پیشرفتهای فزایندهی فناورانه در انرژی خورشیدی، بادی، هیدروژن سبز، کشاورزی ارگانیک، و مانند آنها شدنی هستند. از دید فنی (مهندسی و تأمین مالی بخش عمومی)، در نظام جهانی استثمارگر کنونی یک گذار سبز چشمگیر، بدون انقلاب، امکانپذیر است. با این همه، در این گزاره واژهی کُنشور واژهی فناوری است.
از نگاه سیاسی، نمیتوانم بپندارم اولیگارشی افسارگسیخته اجازهی چنین گذار سبزی را بدهد. کینزگرایی سبز، بهدلایلی که میخال کالسکی[45] دههها پیش آورد تا توضیح دهد چرا کینزگرایی آغازین مجال اجرا شدن نخواهد یافت، عملی نخواهد بود. کوتاه آنکه، حتی اگر بورژوازی هراسناک شود و برای نجات خود سیاستهای کینزی (امروزه، کینزگرایی سبز) را بپذیرد، از همان لحظهای که این سیاستها بهبار نشستن را آغاز کنند، پیش از آنکه کار بهسرانجام رسد، طبقات حاکم این سیاستها را بهسود سیاستهای همیشگی عصارهکشی ریاضتی رها خواهند کرد. این در طبیعت طبقهی سرمایهدار است تا همان راهی را که به نجاتش میانجامد سد کند.
بنابراین چرا کسانی مانند نوام چامسکی و من هنوز پیشنهادهایی برای سیاست نوین سبز یا سیاست کینزیمانند سبز ارائه میدهیم؟ آیا ما آنقدر ساده هستیم که بپنداریم استدلال منطقی ما اولیگارشی سرمایهداری را مجاب خواهد کرد؟ به خوانندگان عزیز اطمینان میدهم ما چنین توهماتی نداریم. نه، علت ارائهی پیشنهادهای ما این است که صرف هواداری از آنها آکنده از ظرفیت انقلابی است. اجازه دهید با مقایسهی سه راهبرد مختلف از چگونگی رویکرد بهبسیارانی که در برابر زبان ما چپگرایان رادیکال ناشنوا هستند این موضوع را ــ با دیدگاه بسیج آنها ــ توضیح دهم. سه چیز مختلفی را که میتوانیم بهآنها بگوییم مقایسه کنید و در برابر هم بگذارید:
راهبرد 1: «هیچ چیز انسان را نجات نخواهد داد مگر تغییرات انقلابی اجتماعی ـ زیستبومی که شامل (الف) اجتماعیکردن حقوق مالکیت بر ابزار تولید و (ب) تصمیمات دردناک برای چگونگی رشدزدایی از اقتصاد بهسود طبیعت و زندگی فرهنگی و معنویمان است. بهما بپیوندید!»
راهبرد 2: «انسان محکوم به شکست است. ما از نقطهی بیبازگشت گذر کردهایم. فروپاشی تمدن ما گریزناپذیر است. بگذارید فروپاشی را با آغوش باز بپذیریم و آنچه را میتوان از میان ویرانهها نجات داد سامان بخشیم.»
راهبرد 3: «ما رشتهای از سیاستها را پیشنهاد میکنیم که حتی در نظام موجود، برای انتقال اعتبارات کلان به گذار سبز، به فراهم کردن کالاهای اساسی دولتی برای همه، بهویژه در جنوب جهانی، به حذف بدهیهای پرداختناپذیر، بهپرداخت درآمدی پایه بهشما هرکجای دنیا که زندگی میکنید و مانند آنها، انجام شدنیاند.»
در راهبرد نخست، باید واقعیت برهنهی ضرورت انقلاب را با مردم در میان گذاشت، موضوعی که آنها از نظر روانی برای آن آمادگی ندارند، چه رسد به دستیازیدن بهآن. راست آنکه راهبرد نخست سبب میشود هرکسی که پیشاپیش کنشگر انقلابی نیست دهندرهای کند، سر خود را پایین اندازد و ناتوان از داشتن هر شوروشوقی برای پیوستن به شورش ما در برابر تاراج نظاممند مردم و طبیعت، بهراه خود ادامه دهد. راهبرد دوم نیز، گذشته از جزوههای آخرزمانی در بارهی سرنوشت شوم که جماعتهای هوادارشان رشد میکنند، به احتمال زیاد تنها بهسود رونق بازار روانکاوان است. راهبرد سوم از این شانس برخوردار است که کسانی را که ما چپهای رادیکال در بسیجشان ناتوان بودهایم برانگیزد. اینجا دلیل آن را توضیح میدهم.
اگر سیاستهای نوین سبز ما از نظر مردمی منطقی که از واقعیتهای ناخوشایند اجتماعی و زیستبومی پیرامون خود ناخرسندند درست جلوه کند (مردمی که هنوز انقلابی نیستند) آنگاه امکان دارد بهآنها بباورانیم که این سیاستها از نظر فنی میتوانند بیدرنگ و بدون انقلاب در نظام کنونی اجرایی شوند (برای نمونه، مانند خنثی کردن بخش بانکی از سوی روزولت که نیاز به سرنگونی پیشآیند سرمایهداری نداشت). پس از آنکه چنین ادراکی در اندیشهی مردم نشانده شد، میتوان اندیشید که پرسش رادیکالی در ذهن آنان شکل گیرد: «اگر میتوان امروزه این کارها را بدون انقلابی اجتماعی ـ زیستبومی برای مردم انجام داد، چرا مسئولان آنها را انجام نمیدهند؟» در چنان شرایطی است که گوشها و مغزهای بسیاری برای توضیحاتی آماده خواهند بود که تنها رادیکالها میتوانند ارائه کنند: بله گرچه این سیاستها از نظر فنی میتوانند اجرایی شوند اما تشکیلات حاکمی که تنها در پیِ بیشینه کردن سود خود با روشهای نابود کنندهی زندگیها، زیستبوم و حتی پایندگی خود سرمایهداری است، بر آنها چشم میپوشد. این هنگامی خواهد بود که ما رادیکالها فرصتی خواهیم یافت تا بر بسیارانی اثر بگذاریم و آنها را رادیکال کنیم.
با خواندن پاسخهای میگل فونتس و گای مکفرسن، از این پذیرش شکست یکه خوردم و نگران شدم. البته بهخوبی مخالفت رادیکال آنها با خوشبینی بیپایه و با آنانی را که با فاجعهی زیستبومی چون مشکلی فناورانه برخورد میکنند درک میکنم. از سوی دیگر میاندیشم که اگر فروپاشی تمدنی پاسخ باشد، در آن صورت اصل پرسش نادرست است؛ که اگر «چپ» چارهای ندارد جز بازگشت به نومالتوسگرایی که امید خود را در مرگ چون تنها درمان ممکن برای بلای انسان میبیند، ما راه خود را گم کردهایم. در سال 1991، ما چپها در سنجهای جهانی شکست خوردیم و از آن پس، با وجود مواردی از لحظات انقلابی که ناپایا روحیهی ما را نوجان کرد، نتوانستهایم خود را بازیابیم. اما انتقام و شکستباوری شکلهای تنآسایی از سوگ هستند. اندیشهی رها کردن انسان زیرا انسان ما را رها کرد در میان چپ خوارسازی ارزشهایی است که چپ برای دستیابی بهآنها بهوجود آمد.
همچنین پاسخ در خوابوخیالی از گونهی کینزگرایی یا سوسیالدموکراتیک نیست. بدون انقلابی اجتماعی ـ زیستبومی انسان محکوم بهفنا است. بهکار گیری هیچ درجهای از کینزگرایی سبز نمیتواند پاسخگوی کار سخت رویاروی ما باشد. فناوریهای سبزی که در سرمایهداری توسعه داده میشوند و میتوانند اثر چشمگیری داشته باشند (برای نمونه هیدروژن سبز) هرگز از سوی نظامی که گرایشی طبیعی به ادامهی همگونخواری آنچه دارد که از مردم ما باقی مانده است، بهطور کامل توسعه داده نمیشوند. طعنهی خوشایند این است که پیشآیند اعمال یک سیاست نوین سبز کامل باید یک انقلاب باشد. اما اینجا عاملی بازدارنده داریم: برای آنکه پیشآیند هر سیاست نوین سبز یک انقلاب باشد نیاز داریم خشمی منطقی بر دلها و اندیشههای مردمی که هنوز انقلابی نیستند غلبه کند. برای تولید این خشم منطقی باید بسیارانی با پیشنهادهای سیاست نوین سبز ما آشنا شوند و پیش از آنکه تشکیلات حاکم این پیشنهادها را بهکنار افکند، آنها را پذیرفته باشند.
آنگاه و تنها آنگاه ممکن است که خشم منطقی مورد نیاز برای انگیزش آنها وجودشان را فراگیرد و برای پیوستن بهما بهشکل تودهای، در برپایی شورش در برابر تاراج پیوستهی مردم و زمین، بهآنها نیرو بخشد.
یانیس واروفاکیس
20 اکتبر 2022
پاسخ نوام چامسکی: «نباید بپذیریم همه چیز از دست رفته است»
ازمن خواسته شده تا نظرم را در مورد دیدگاههای مطرح شده در مورد آنچه در مصاحبه ـ مناظرهی «فاجعهی اقلیمی، فروپاشی، دموکراسی و سوسیالیسم» گفته بودم بنویسم. این کار با بازگشت به نوشته پایانی یانیس واروفاکیس آسان است.
من هم مانند او در مورد پاسخهای میگل فونتس و گای مکفرسن میگویم: «از این پذیرش شکست یکه خوردم و نگران شدم.» نظر مکفرسن روشن است: کار ما تمام است؛ جایی برای بحث بیشتر وجود ندارد. فونتس ناسرراستتر به همین نتیجه میرسد. از نگاه او دموکراسی و سوسیالیسم مردهاند. همهی مدرنیته مرده است. ما باید به آغاز دگربارهی همه چیز بیندیشیم، ترتیبات تازهای کشف کنیم و آنها را بهکار بندیم.
یک لحظه اندیشه بسنده است تا نشان دهیم پروژهی فونتس خودکشیگرایانه است. سنجهی زمانی برای پروژهی او، حتی اگر دسترسیپذیر باشد، بیاندازه فراتر از سنجهای است که باید در آن راهی برای بحران فوری امروز پیدا کنیم. اینجا است که او به نتیجهی همسانی با مکفرسن میرسد: «بازی تمام است.»
همچنین، فونتس میپرسد، «چه شتابی داریم» و پیشنهاد میکند از لاکپشت بیاموزیم. او خوب میداند چهکسی شتاب دارد: انسانها، همراه با همهی گونههای دیگر که با بیخردی ما بهشکلی توجیهناپذیر در حال نابودیاند.
فونتس آنچه را که پیشنهاد من برای تنها یک «مالیات» میپندارد بهشکلی خوارکننده رد میکند. منبع پیشنهاد من برنامه کنشهای مشروح، پیچیده و جامعی است که اقتصاددان چپ رابرت پولین و همکاران او طرح و استدلال کردند این برنامه میتواند بهشکلی چشمگیر بحران فوری کنونی را بهشیوهای مناسب کاهش دهد. فراتر اینکه، آنها هماکنون با درجاتی از موفقیت در حال پیاده کردن این برنامهها هستند. در ایالت مرکزی وست ویرجینیا که دارای معادن زغالسنگ است (و بخش چشمگیری از معادن زغالسنگ آمریکا در آن تمرکز یافتهاند)، اتحادیهی «کارگران متحد معدن»، مانند بسیاری اتحادیههای دیگر در صنایع استخراجی، برنامهای را برای گذار به انرژی نوگشتپذیر برپایهی این برنامهها انتخاب کردهاند.
اینگونه آمیزهی پژوهش مشروح نظری و کنشگری مستقیم میدانی است که میتواند برای گریز از فاجعهی مرگبار امیدبخش باشد. نیاز نیست این نتیجه را بپذیریم که همهچیز از دست رفته است!
بخواهیم یا نخواهیم واقعیت این است که ناچار باید در چارچوب بنیادین نهادهای حکومتی سرمایهداری موجود، با اصلاحاتی که ممکن است از سوی مردمی برانگیخته شده در کوتاهمدت اعمال شود، در برابر این بحران ایستاد. بیانیههای بالابلند این واقعیتها را از میان برنمیدارد.
آیا چنین نگاهی بهمعنای آن است که باید کوششهایمان را برای از میان برداشتن نظام اجتماعی ـ اقتصادی موجود، با رانش درونزاد خودکشیگرایانه همراه با بسیاری جنبههای دیگر تحملناپذیر آن، بهکنار نهیم؟ البته نه! مبارزه برای سرنگونی نهادهای ستمگر و ویرانگر و ایجاد نظم اجتماعی عادلانهتر همراه با کوششها برای چیره شدن بر بحرانهای زودآیند و کُشنده بهپیش میرود. افزون بر آن، این دو مبارزه پشتیبانی دوسویه نسبت به یکدیگر دارند. همانگونه که هر انقلابیِ اصیل ازبر میداند، مردم دست به کنشهای خطرناک با نتایج نامطمئن نمیزنند مگر آنکه بدانند آرمانهای عادلانهی آنها در چارچوب ساختارهای موجود برآورده نمیشوند. از اعتصابی ساده تا انقلابی اجتماعی، این واقعیت در آنها حاکم است. آگاهی و درک بهدستآمده در مبارزهی امروز برای نجات از فاجعهی جهانی میتواند یکسره به یاری شناخت نیاز برای تغییر اجتماعی در سنجهای گسترده بیاید و در مبارزات فوری امروزی پیشرفتی ایجاد کند.
گمانهزنیهای ما در بارهی چشمانداز هرچه باشند، مهم این است که، بنا بهگفتهی واروفاکیس، «چهکاری انجام میدهیم و چهگونه آن را انجام میدهیم». کارهای بزرگی هست که میتوانیم در هر دو قلمرو درهمتنیده و همپشتیبان مبارزهی بزرگ رویارویمان انجام دهیم ــ کارهایی که خوشبختانه در حال انجامند: پیشگیری از فاجعهی زودآیند و یاری در هدایت «خشمی منطقی» در جهتی سازنده، خشمی برخاسته از فداکاری ما در پیشبرد پیشنهادهای مشروح خود از جمله «سیاست نوین سبز جهانی» و از «مشاهدهی چگونگی بهکنار افکندن این پیشنهادها از سوی تشکیلات حاکم». آنها تنها تماشاگر باقی نمیمانند: در برابر تشکیلات مقاومت میکنند و در چنین مقاومتی گامی بهپیش، بهسوی انقلاب اجتماعی برمیدارند.
من راهبرد شمارهی 3 واروفاکیس را برمیگزینم!
نوام چامسکی
6 ژانویه 2023
پیوند با منبع اصلی (پایگاه اینترنتی متا – مرکزی برای تمدن پساسرمایهداری)
https://metacpc.org/en/climate-catastrophe-collapse/
[1] بی بی سی فارسی، 10 آذر 1402 ــ 1 دسامبر 2023
https://www.bbc.com/persian/world-features-67588949
[2] «شکستی برای کرهی زمین»، محسن صفاری، نشریهی اینترنتی میدان:
https://meidaan.com/archive/60587
[3] https://www.marxismoycolapso.com/post/cataclysme-plan%C3%A9taire-%C3%A9cocide-d%C3%A9bat-noam-chomsky-john-bellamy-foster-miguel-fuentes-lecture
[4] Libertarian Socialism
[5] New Green Deal
[6] Intergovernmental Panel on Climate Change
[7] International Renewable Energy Agency
[8] Hothouse Earth
[9] Breakthrough National Center for Climate Restoration
[10] Degrowth
[11] 400PPM، بهمعنای وجود 400 ذره در هر یک میلیون ذره هوای جو زمین.
[12] Andrew Glikson, “Event Horizon”
[13] Cryosphere
[14] Genus Homo، دربرگیرندهی گونهی هوموساپین و شماری گونههای از بین رفتهی دیگر که اجداد یا بستگان نزدیک انسان مدرن ردهبندی شدهاند.
[15] Ecology Letters, Quintero and Wiens, 26, June 2013.
[16] Proceedings of the National Academy of Sciences, Davis and colleagues, 30, October 2018.
[17] European Strategy and Policy Analysis System, https://www.espas.eu/
[18] Wildlife Society bulletin
[19] Tardigrade
[20] Scientific Reports
[21] Ricardo Cardoso Neves and collaborators
[22] Strona and Corey
[23] Summerhayes 2015; Foster et al. 2017
[24] BioScience
[25] Ecosocialist
[26] Biosocial
[27]Cyanobacteria، گروهی باستانی از میکربها که از فتوسنتز در جلیکها ایجاد میشوند.
[28] Koala، جانوری گیاهخوار و کیسهدار بومی استرالیا.
[29] Pika، جانوری از تیرهی خرگوشان.
[30] Chisinau، پایتخت مولداوی.
[31] Nature Communications
[32] Edward O. Wilson
[33] The Diversity of Life
[34] The Future of Life
[35] Nature
[36] Gerardo Ceballos and Colleagues
[37] Accelerated human-induced losses of modern species: entering the sixth mass extinction.
[38] Science Advances
[39] John Bellamy Foster، کتابهای زیستبومی زیر از او بهفارسی ترجمه شدهاند:
«اکولوژی مارکس، مادهباوری و طبیعت»، ترجمهی اکبر معصومبیگی، نشر دیگر، سال 1383.
«زمین سیارهی آسیبپذیر، تاریخ اقتصادی کوتاهی از محیط زیست»، ترجمهی محسن صفاری، انتشارات جهان ادیب، سال 1395.
«انقلاب زیستبومی، صلح با کرهی زمین»، ترجمهی محسن صفاری، نشر چرخ، سال 1400
[40] Shared Socioeconomic Pathways، سناریوهای مختلف تغییرات اجتماعی اقتصادی جهانی پیشبینی شده در جریان تغییر اقلیم تا سال 2100.
[41] Scientific Rebellion
[42] Extinction rebellion
[43] Yanis Varoufakis
[44] https://metacpc.org/en/our-task-varoufakis/#_ftn1
[45] Michal Kalecki
افزودن دیدگاه جدید