خیره ام به تصویرات'
نه برای دیدن شرم خورشید،
ازشرر' بر برهوت بی سایه.
پوست برشته.
اشک خشک،
اندود تن با خاک کبود،
سینه چاک،
درانتهای غربت'دربهت تنهایی.
خیره ام نه برای،
همراهی با اشوب پنهان،
در چهره ای خجول.
سفر با غم هایت در خیال.
خواندن ارزو از نگاه.
شنیدن فریاد در سکوت.
حتی نه برای گریستن در خلوت.
خیره ام به تصویر ات،
تا بگویم،
تاب بیاور کوچک مرد مغموم،
تو مسافر یک قافله ای باباری از رنج،
در مسیری به پهنای زمین.
معجزه ای نمی شود.
زنگها نمی گیرند سکون.
نیست پیراهن ات کاغذین*.
دیوار هم نیست علم داد.
مرده است تظلم.
بر پا است اما بیرق های خونین.
کانون جنگی است بی امان' "برهنگی ات."
بزرگ شو کودکم.
بزرگ شو چابک ونیرومند.
و بچرخان افتاب،
ازجهنم کنج دیوار،
سوی قافله راه تاریک،
تا نباشد زنجیری بر دستان پدر.
رها شود،عشق مادر'
ازاسارت پستوی دل.
برویدگلهای رنگین ارزو،
دردلدشت های خشک همسالگان ات.
بزرگ شو وبیا،
به جنگ هیولا ها،
تاحبس شوند در کوچه ها،
بوی نان ،
عطر جامه نو.
ببالد به خودراه مدرسه،
از خروش رقص وترانه.
بزرگ شو وبیا
قرار ما باغ عشق وهمدلی.
قرار ما میدان.
۱۴۰۲/۶/۱۷
س_خرم
_________________________
*کاغذین پیراهن کنایه از داد خواهی مظلوم بوده.در قدیم الایام متعارف بوده که مظلوم' پیراهن کاغذی می پوشیدتا به مظلومیت شناخته شودوبه پای علم داد یعنی علم عدل می رفته تا داد او را از ظالم بستانند
."لغت نامه دهخدا"
افزودن دیدگاه جدید