اگر گفته میشود دین حکومتی در کشور ما و حتی در کشورهایی مانند افغانستان، عراق و... بیشترین تاثیر در دینگریزی مردم داشته است سخن بی جایی و بیهوده ای گفته نشده است. در طول ۴۵ سال گذشته رژیم سیاسی ایران که اساس و پایه اش متکی به روایتی از دین تشیع است به رغم کارزار وسیع و گسترده تبلیغات دینی از طریق ایجاد وگسترش نهادهایی مانند حوزه ها و امامزاده ها و تکایا و مساجد، با بکار گرفتن مزدورانی با نام مداح، رویکرد ضد دینی در بین مردم بخصوص جوانان گسترش بیسابقه و چشمگیری داشته است، اگر قبل از روی کار آمدن حکومت اسلامی، نهاد روحانیت و افرادی مانند دکتر علی شریعتی و... با عنوان نواندیش دینی و با در اختیار داشتن مساجد و مراکز دینی توانسته بودند با تبلیغات گسترده بر افکار و اندیشه جوانان تاثیر بگذارند (متاسفانه بسیاری ازاین جوانان بعدها بدست رژیم کشته شدند)، با روی کار آمدن حکومت دینی و آشکار شدن ماهیت آن ورق برگشت و مخالفت با حکومت دینی در کنار دین گریزی به پدیده ای رایج در آمده است که ابعاد آن روز به روز بیشتر شده و در فرایند خود به جنبش اجتماعیِ فراگیر درآمده که رژیم را به چالش کشیده است، سخن به جا و درستی است.
برخی مفسران و تحلیلگران سیاسی بر این باور هستند، اگر چه روی کار آمدن حکومت دینی مانع از رشد و بالندگی در جامعه شده و نخبه کشی فزاینده و سیل گسترده پدیده کم سابقه مهاجرت را بوجود آورده که مردم و کشور ما را از نیاز به این نخبگان و مدیران مجرب محروم کرده وگر چه مشکلات عدیده و بیشمار اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و...به بار آورده اما اگر دین همچنان در بیرون از دایره قدرت و در موضع آلترناتیو قرار می داشت، میتوانست همچنان حضور بالقوه خود را در میان اقشار و طبقات جامعه حفظ کند و در فرصتی مناسب باز بر اریکه قدرت سیاسی تکیه زند. بنابراین گر چه دین سیاسی ضربات مهلک و سنگینی بر جامعه وارد کرده اما هیچ قدرت دیگری نمی توانست مانند کارکرد خود دین، ضربات مهلکی به دین وارد کند و باعث دینگریزی شود که اکنون شاهدش هستیم. این تحلیلگران معتقدند جامعه ایران به دلیل سابقه تاریخیِ وطولانیِ حضور نهادهای دینی با تبلیغات گسترده توانسته بودند ذهنیت برقراری حاکمیت دینی را در بین اکثریت مردم ایجاد کنند، در نتیجه گفته میشود مردم ما پیشاپیش بدهکار نوعی از حاکمیت دینی بود و اکنون این بدهی را با تاوانی سنگین پس می دهد و لذا اندیشه و ذهنیت تشکیل حکومت دینی پس از فروپاشی رژیم ایران برای همیشه از بین خواهد رفت و سکولاریسم در عرصه سیاسی و حتی در قلمرو ذهن و اندیشه مردم که هم اکنون شاهدش هستیم رشد وگسترش خواهد کرد. در ارتباط با این تحلیل می توان پرسید عوارض حاصل از ۴۵ سال خسارت سنگین تجربه دین حکومتی بعد از این همه سال به چه میزان ارزش رویکرد مردم به لایسیته و حاکمیت غیر دینی را داشت..؟ و آیا دین حکومتی امری گریزناپذیر و مقدر در حیات سیاسی کشور ما بود و می بایست بر آن گردن گذاشت و پذیرفت...؟
واضح است این دیدگاه پس از ۴۵ سال حاکمیت دینی و کارکرد بشدت مخرب و ارتجاعی آن مطرح میشود، آنهم درست در زمانی که دین سیاسی به آخر خط رسیده و بگونه ای اجتناب ناپذیر آنتی تز خود را در سنتز سکولاریسم و حاکمیت ملی برآمده از اراده ملی پدید آورده است. اما همانطور که می دانیم، در ابتدای تشکیل حاکمیت دینی برآمده از انقلاب بهمن و در ادامه، قبل از تغییر مسیر انقلاب و تهی ساختن آن از مضمون مردمیش نه تنها این دیدگاه مطرح نبود بلکه بسیاری از نیروهای پیشرو انقلابی در آن فضای سیاسی با اهداف مردمی و دمکراتیک در تشکیل حکومت نقش فعالی داشتند و برای تحکیم حکومتی برآمده از انقلاب که خواستار طرد استبداد و وابستگی به سرمایه داری جهانی بودند تلاش می کردند، اما با چرخش به راست،و روی کارآمدن جناح راست افراطی، انقلاب در بطن خود خفه شد و بهترین فرزندان توسط خودکامگان خون آشام به کام مرگ فرستاده شدند.
بازتاب رفتارهای حکام رژیم به نام دین در ذهن و اندیشه بسیاری از کارشناسان امور دینی نیز مهم و باعث رویکرد آنان در روایتی کاملا متضاد شده که همواره و بخصوص در سالهای اخیر شاهد آن هستیم. از همان بدو تشکیل حکومت اسلامی کشمکشها و تضادها در میان روحانیون و جریانهایی مانند ملی مذهبی و ...آغاز شد و روایتها و قرائتهای متفاوتی مطرح شد.
از زمان شکل گیری و تشکیل حکومت جمهوری اسلامی تا کنون افراد و جریانهای متعددی بر سر مدل حکومت اسلامی اختلاف نظر داشتند، برای کسب قدرت به جنگ قدرت برخاستند که متعاقبا بسیاری از جریانها و افراد حذف و یا کشته شدند.
در حال حاضر با توجه به ریزش متوالی و گسترده جریانها و افراد در ساختار قدرت و حذف بسیاری از نیروهای راست حکومتی، مانند جریان کارگزاران، جبهه پایداری، خانواده مرموز لاریجانی و... حلقه ای از واپسگرایان افراطی در پیرامون بیت رهبری هستند که با استفاده از ابزار سرکوب رژیم را حفظ و سرپا نگه داشتند.
در چنین شرایطی که بحران ساختاری رژیم بیش از هر زمانی تشدید شده و رژیم مشروعیت سیاسی را دربین نزدیکان خود از دست داده، مبانی تئوریکی آن نیز در معرض فروپاشی قرار گرفته است.
در سالهای اخیر رویکرد نظریِ برخی اسلام شناسان درمخالفت با اسلام ولایت فقیه، بیش از هر زمانی آشکار شده است. خانم صدیقه وسمقی در زمره آن دسته اسلام شناسان است که در سالهای گذشته بنیان رژیم را نقد و به چالش کشیده است. ایشان در پستی تحت عنوان، کدام پیامبر و کدام رسالت..! بن مایه های دینی مانند بعثت را زیر سوال برده و می نویسد:
هیچ پیامبری از سوی خدا برگزیده نشده و وحی و فرشته و بعثت رسولان واقعیت ندارد.
مهمترین دلیلی که خانم وسمقی برای دعاوی خود می آورد آن است: چرا برای همه زمانها و همه اقوام پیامبری از سوی خدا فرستاده نشده است؟ او در ادامه می گوید:این ناقص لطف خدا برای هدایت ابناء بشر در طول تاریخ است. خانم وسمقی در جای دیگر می پرسد: چرا برخی گزارههای کتاب مقدس با علم در تضادند..؟ چرا این نکته در تناقض با خرد و واقعیت هایست که مورد سنجش قرار می گیرد.
رویکرد خانم وسمقی قطعا نتیجه پژوهش او در متون دینی است، که به لحاظ سیاسی و تئوریک رژیم ولایت فقیه را مورد آماج خود قرار داده که در آن (ولایت فقیه) خود را نماینده خدا در روی زمین می داند. حالا این پرسش مطرح میشود وقتی که ایشان استدلال میکند پیامبران برگزیده خدانیستند، چگونه ممکن است ولی فقیه خود را منتسب و برگزیده خدا می داند...؟و در دیدار با خانواده قاسم سلیمانی می گوید، خدا حرف می زد با زبان من...؟ خانم وسمقی به تناقضهایی در دین اشاره میکند و می گوید: رابطه انسان و خدا هرگز از سوی خدا آغاز نشده و خدا کسانی از پیامبران را به عنوان فرستاده خویش برگزیده و پیامبران حاملان وحی از آسمان به زمین نبودند. با این استدلال می توان گفت حکومتهای دینی در تمام ابعاد و شعبه های خود، ساخته ذهنیت واپسگرا و متحجرین است و رژیم ایران نیز برخلاف دعاوی رهبران آن رژیمی مرتجع است که چهره خود را در پشت روایتی منسوخ از دین پنهان کرده که کارکردش هم بغایت واپسگرایانه و ضد مردمی بوده که گریزی جز فروپاشی در پیش رو ندارد.
بهرام شوقی
افزودن دیدگاه جدید