رفتن به محتوای اصلی

کوچ

کوچ

همه زنگها خاموش است

و صداها خاموش

نفیرِ صخره وُ...

تندباد

بارش بی امان تگرگ

طغیان رودخانه

و عبور ایل از پرتگاههای هول

و سرگیجه هایِ سقوط

 

توفان

غَرق می شود

در ستونِ پاهایی که ایستادن را

پرتگاههایِ سرگیجه برنمی تابند

 

شیههِ اسبی از دور دستها میاید

وز پیشانیِ کوه می گذرد

و درگوش دشتِ فراخ می نشیند

 

گر می توانی چیزی بگو

کلمه ای بر زبان بیاور

آرام می شوم از این دلشوره

و هولی که شب بر جانم نشسته

 

زانوانم را بدست می گیرم

صدایِ باران بر صخره

بلند است در اتاقم

همان بهتر سکوت کنم

کوله ها

و پاها

و ایل

هنگامه کوچ حرف می زنند

مَهجورم،  اما آنان می روند

راهِ سخت و طولانی را

همان بهتر با زبانِ خودشان

نگاهش کنم.

 

حسن جلالی

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید