خیره مشو بر چشمانم
قطار شده گرسنگی
در تکه های استخوانم
لشگرِ بیکاری
زمین خشگمینتر از همیشه
گُردهِ بر خشگسالیِ آسمان سوده
خیره مشو به دستانم
ستم و تبعیض
در غوغایِ سوداگران
گذشته از بیداد
در خطوط شکافهایِ سالهای دور
و آسمانخراشها از میان ابرها
به نظاره نشستند
خیره مشو به سفره ام
کوچک... و کوچکتر شده
زمینِ بی بضاعتی ست
بسان کبوتری خسته
چشم بر دشتی خشگ دوخته
این قطره های باران چیست..؟
که در این آتشِ خشکسالی
از گونه هایم سرازیر می شود
در روشنایی آب خیره می شوم
از این انبوههِ ظلمت
دلم گرفته از این همه بیداد
دست از جراحت سينهام بردار
ترنمِ آواهای دریا
در من بلند می خواند
میخواهم
شعرم
رد خونم را بگيرد
و جهانِ تاریک وُ وارونه
غرقِ در روشنایی شود
حسن جلالی ۳۰ تیرماه ۱۴۰۳
قطار شده گرسنگی
در تکه های استخوانم
لشگرِ بیکاری
زمین خشگمینتر از همیشه
گُردهِ بر خشگسالیِ آسمان سوده
خیره مشو به دستانم
ستم و تبعیض
در غوغایِ سوداگران
گذشته از بیداد
در خطوط شکافهایِ سالهای دور
و آسمانخراشها از میان ابرها
به نظاره نشستند
خیره مشو به سفره ام
کوچک... و کوچکتر شده
زمینِ بی بضاعتی ست
بسان کبوتری خسته
چشم بر دشتی خشگ دوخته
این قطره های باران چیست..؟
که در این آتشِ خشکسالی
از گونه هایم سرازیر می شود
در روشنایی آب خیره می شوم
از این انبوههِ ظلمت
دلم گرفته از این همه بیداد
دست از جراحت سينهام بردار
ترنمِ آواهای دریا
در من بلند می خواند
میخواهم
شعرم
رد خونم را بگيرد
و جهانِ تاریک وُ وارونه
غرقِ در روشنایی شود
حسن جلالی ۳۰ تیرماه ۱۴۰۳
افزودن دیدگاه جدید