۱-«انتخابات» دور اخیر ریاست جمهوری، تصویر روشنتری از آرایش سیاسی حال حاضر حکومت و جامعهی سیاسی عرضه کرد. سوال اصلی این است که چه اتفاقی افتادهاست؟ برآمد قدرتمند ارادهی مردم در تحریم انتخابات، بیش از ۶۰ درصد در دور اول و بیش از ۵۰ درصد در دور دوم به چه معناست؟ نفس این رویگردانی چه زمینه مثبت و یا منفی برای جنبش مردم ایجاد می کند؟
پاسخ سؤال اول: حوادث و حرکت های مردمی سالهای اخیر جای تردیدی نمیگذارند که جمهوری اسلامی در سراشیب فروپاشی افتادهاست. جمهوری اسلامی ، بی هیچ اغراق، یک نظام استبدادی است؛ نه فقط در عمل ، بلکه حتی در مسلّمات نظری خود این رژیم. برای دریافت روشنی از این حقیقت کافی است فقط نگاهی بیندازید به قانون اساسی آن. مثلاً نگاهی به اصل صد و دهم قانون اساسی آن جای تردیدی باقی نمی گذارد که رهبر رژیم واقعاً از اختیارات نیمه خدایی برخوردار است. در کشور استبداد زده ما حتی ناصرالدین شاه قاجار از این همه اختیارات برخوردار نبود. به یاد داشته باشیم که در جریان تحریم تنباکو با فتوای میرزای شیرازی، حتی زنان دربار نیز قلیانها را شکستند و "سلطان صاحب قران" را به درماندگی کشاندند. اما حالا به قول خمینی، به خاطر "مصلحت نظام" ولی فقیه میتواند نماز و روزه را هم موقتاً تعطیل کند! طبق (اصل صد وهفتاد وهفتم) قانون اساسی این رژیم، "ولایت امر و امامت امت" یا به زبان آدمیزاد، اصل ولایت فقیه و اختیارات نیمه خدایی رهبر، غیر قابل تغییر است ، یعنی حتی اگر همه مردم ایران نیز بخواهند، حق ندارند این اصل استبداد مطلقه را لغو کنند. آیا دفاع از استبداد و نفی اصل حاکمیت مردم صریح تر و عریان تر از این ممکن است؟ در استبداد ولایی، حتی مسلمانان کاملاً مؤمن و معتقد نیز ناگزیرند از طریقی با خدا راز و نیاز کنند که رهبر نظام تعیین میکند. انصافاً شاعر بزرگ مان (احمد شاملو) در همان ماه های اول قدرت گیری آخوندها، معنای هولناک "ولایت امر و امامت امت" را چه خوب فهمیده بود که می گفت: "خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد". کلمهی "جمهوری"، نمایشهای انتخاباتی و مضحکه "تفکیک قوا"، همه پوششهایی هستند برای پنهان کردن استبداد مطلقهی ولایت فقیه.
اکنون این حقیقت عریانتر شده و تقریباً همهی مردم ایران دریافتهاند که فاجعه نیم قرن گذشته چه بر سرشان آوردهاست. بنابراین اعتراضات مردم از کودتای انتخاباتی سال ۸۸ به این سو خصلت تودهای پیدا کرده و دامنهی این اعتراضات از سال ۹۶ با آهنگی جهش وار گسترده تر میشود.
با گسترش شتابان اعتراضات و نافرمانی های تودهای ، خامنهای و اطرافیاناش دریافتهاند که "نظام مقدس" در خطر است و تا دیر نشده باید راه نجاتی برای آن پیدا کنند. در این جهت است که ناگزیر شدهاند پیش از هر چیز تجدید نظری بکنند در سیاست خارجی شان.
میدانیم که جمهوری اسلامی با شعار "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی" شکل گرفت و مستقر شد. این شعار بیان یک رومانتیسم هپروتی بود که می خواست از طریق "انقلاب اسلامی" یک نظم جهانی جدید ایجاد کند. خمینی در سالهای آخر عمرش، به تقلید از پیغمبر اسلام به بعضی از رهبران قدرتهای جهانی نامه مینوشت و آنها را به اسلام دعوت میکرد. گورباچف کسی بود که به نامه هذیان آلود او پاسخ داد و سعی کرد رابطهی دوستانهای میان اتحاد شوروی و جمهوری اسلامی ایجاد کند. در نتیجه از همان سالهای آخر حکمرانی خمینی "نه شرقی" در شعار کلیدی جمهوری اسلامی کم رنگ تر شد از "نه غربی". خامنهای در سالهای اخیر با طرح سیاست "نگاه به شرق" سعی کرد در مقابل غرب به چین و روسیه تکیه کند ، ولی موافقت نامههای "استراتژیک" با این دو قدرت بزرگ، در عمل نتیجهای نداشت، زیرا نه چین و نه روسیه حاضر نبودند و نیستند در مقابل "غرب" و متحدان آن در خاورمیانهی بزرگ، قدمی به نفع جمهوری اسلامی بردارند. این در حالی است که تحریمهای "غرب" نفس رژیم آخوندی را بریده و "حضرت آقا" را ناگزیر کرده در سیاست ضد غربی خود تجدید نظر کند. این تجدید نظر حتی پیش مرگ رئیسی شروع شده بود. اما مشکل جمهوری اسلامی فقط با تجدید نظر در سیاست خارجی قابل حل نیست، زیرا مشکل بزرگتر این رژیم، گسترش جهش وار اعتراضات و خیزشهای مردم ایران در مقابله با حکومت اسلامی است. اما تجدید نظر در سیاست داخلی رژیم در عمل تقریباً ناممکن است، زیرا در نظامهای استبدادی عقب نشینی در مقابل مردم در دورههای انقلابی یا پیشاانقلابی، خواه ناخواه، تودههای بهپا خاسته را جسورتر میکند و استبداد را شکنندهتر. بنابراین، تجدید نظر در مقابله با مردم باید طوری صورت بگیرد که کنترل اوضاع از دست حاکمان خارج نشود.
تناقض اصلی تجدید نظر در سیاست داخلی این است که در دورههای انقلابی، هر رژیم استبدادی ناگزیر میشود برای حفظ خود سرکوب را تشدید کند. تشدید سرکوب به ناچار، نارضایی تودهای مردم را عمیقتر میکند و در نتیجه سیاستِ اصلاحی را دشوار یا حتی ناممکن میسازد. به یاد بیاوریم عقب نشینی شاه را در آبان ۵۷ که از یک طرف خطاب به مردم گفت "صدای انقلاب تان را شنیدم" ولی در همان حال ناگزیر بود حکومت نظامی اعلام کند.
مشکل بزرگ خامنهای این است که اولاً نمی خواهد و نمی تواند به مردم بگوید "صدای انقلاب تان را شنیدم" ؛ ثانیاً ناگزیر است سرکوب را تشدید کند. آوردن پزشکیان هم نوعی عقبنشینی کم رنگ و محتاطانه در مقابل مردم است و هم باید طوری عقبنشینی کنند که مردم جسورتر نشوند.
۲- آیا خامنهای از خالصسازی عقب نشسته است یا نقشه دیگری دارد؟ این عقبنشینی به چه منظوری است؟
پاسخ سوال دوم: به نظر من کاملاً روشن است که خامنهای ناگزیر شده از سیاست خالصسازی عقبنشینی کند و تمام جریان های حکومتی (از اصولگریان تند و تیز گرفته تا اصلاح طلبان و اعتدال گرایان) را به همراهی با خود بکشاند. زیرا میداند که همه این جریانها از سقوط رژیم وحشت دارند.
۳- امر جایگزینی و جانشینی در این کشاکشها چه تاثیری دارد؟
پاسخ سؤال سوم: مسألهی جانشینی نیز مسألهی مهمی است و حتماً در این محاسبات رهبران رژیم نقش قابل توجهی دارد، اما فراموش نباید که مسألهی اصلی و داغ این است که رژیم هم اکنون با مسائل حیاتیتری روبروست که اگر نتواند آنها را حل کند، آیندهای برای دستگاه ولایت وجود نخواهد داشت تا آنها دربارهی فردای شان فکر کنند و روی آن متمرکز شوند. ممکن است جمهوری اسلامی نتواند به حکمرانی ولی فقیه سوم برسد و در همین درگیریها از پا بیفتد. حوادث همین امروز ایران حوادث بسیار مهم و سرنوشت سازی هستند و آنها ممکن است نتوانند از این گردنه حساس رد بشوند.
۴- انشقاق درونی در اصولگرایان چه مسیری را طی می کند؟ آیا شکاف درون سیستم مختص اصولگرایان یک طرف و اعتدال – اصلاح طرف دیگر است یا جریان دیگری نیز وجود دارد؟ جای خامنهای در این میان کجاست و کدام را نزدیکتر به خود میداند؟
پاسخ سؤال چهارم: ایران ما حالا در دورهی خیزشهای تودهای به سر میبرد. در چنین دورههایی معمولاً شکاف در داخل حکومتیها طبیعی است. اصولگرایان در هستهی مرکزی قدرت هستند و شکاف در درون آنها با شتاب گرفتن حرکتهای تودهای گستردهتر می شود و خواهد شد. بخشی از آنها خواهان ادامهی همان خط بهاصطلاح "استکبار ستیزی" رژیم هستند و میترسند با "نرمش قهرمانانه" رهبر منافعشان به خطر بیفتد، اما همهی قرائن نشان میدهد که بخش واقعبینتر اصولگرایان میبینند رویارویی با غرب موجودیت رژیم را به خطر انداخته و فروپاشی اقتصاد کشور شتاب پیدا کرده و معتقدند که با ادامهی این وضع کنترل اعتراضات و خیزشهای تودهای دشوارتر خواهد شد. با حمایت خامنهای از این بخش، به احتمال زیاد بخش مخالفِ تجدید نظر در سیاست خارجی کنار زده میشود و در صورت مقاومت حتی سرکوب خواهد شد.
اما شکاف در صفوف اصلاحطلبان و اعتدالگریان نیز در این شرایط کاملاً طبیعی است. بخشی از آنان صلاح کار را در این می بینند که دور خامنهای جمع بشوند تا بتوانند منافع شان را حفظ کنند، اما بخش دیگری (مخصوصاً در صفوف اصلاح طلبان) دریافتهاند که دیگر دیر شده و خط خامنهای که ایستادگی در مقابل خواستهای مردم است، میتواند فروپاشی رژیم را شتاب بدهد. توجه باید داشتهباشیم که بخشی از اصلاحطلبان و حکومتیان پیشین که شاخصترین آنها میرحسین موسوی و زهرا رهنورد هستند و در کنار آنها کروبی و امثال تاجزاده و حجاریان قرار دارند، عملاً به خط سرنگونی روی آورده اند و خواستهایی را مطرح میکنند که هستهی مرکزی قدرت نمیتواند به آنها تن بدهد.
۵- چه برداشتی از موقعیت سیاسی سپاه پاسداران داریم؟ رای ضعیف قالیباف در قبال رای جلیلی را چگونه باید تحلیل کرد؟ اختلافات و صفآراییها و حد تاثیر سپاه بر روندهای سیاسی جاری در چه حدی است؟ شواهدی در دست است که رای سپاه در دور دوم تقسیم بین دو کاندیدا شد، این اگر درست باشد پیامدهای بعدی این شکاف در شرایط پسا خامنهای چیست؟
پاسخ سؤال پنجم: به نظر من، در این شرایط شکاف در صفوف سپاه نیز کاملاً طبیعی است و با گسترش بحران و حرکتهای تودهای ، حتماً گستردهتر هم خواهد شد. فراموش نکنیم که یکی از مشخصات اکثریت دوره های انقلابی شکاف در صفوف دستگاههای نظامی است. یکی از تناقضات ساختاری جمهوری اسلامی این است که دو نیروی نظامی مستقل از هم (سپاه و ارتش) دارد و یکی از آنها از امتیازات وِیژهای برخوردار است. همین شکاف در دورههای انقلابی میتواند به یک کانون انفجار تبدیل شود. بعید است سران سپاه و دستگاه ولایت به این شکاف توجه نکنند ، ولی بعیدتر این است که بتوانند آن را در یک دورهی انقلابی از بین ببرند.
اما در بارهی رأی جلیلی و قالیباف در انتخابات اخیر، به نظرم نباید خیلی به این نوع آمار در انتخابات جمهوری اسلامی اعتماد کرد. این تردید را پیش از این افراد دیگری نیز مطرح کردهاند. مثلاً آقای یوسفی اشکوری(از جریان نواندیشان دینی) که به نظرم شناخت روشنی از ساختار رژیم دارد، همین تفاوت آرای جلیلی و قالیباف را در یادداشتی در سایت زیتون زیر سؤال برد و آن را با ماجرای دستکاری آرای انتخاباتی سال ۸۸ مقایسه کرد. فراموش نکنیم آنچه را که در انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۸ رخ داد.
اما ماجرای شکاف در داخل سپاه و پی آمدهای آن در دورهی پس از خامنهای؟ پاسخ به این سؤال احتیاج به غیب گویی دارد که از دست من بر نمیآید. معلوم نیست که اصلاً با مرگ خامنهای چه بر سر خودِ جمهوری اسلامی خواهد آمد.
۶- از هر زاویه که بنگریم، روآمدن پزشکیان، به چه معناست؟ برنامهی این برآمد اساساً تقلیلگرایی و فروکاهی خواستهای خود تا آنجاست که با نرمش تاکتیکی رهبر بخواند؟ موقعیت بخشی از نیروهای برآمده از این طیف، از جمله میرحسین موسوی، تن به موج جدید نداد و ایستاد چگونه است؟ آیندهی این تفکیک سیاسی در صفوف این طیف از نیروهای وابسته به رژیم را چه میبینید؟
پاسخ سؤال ششم: من فکر نمی کنم روی کار آوردن پزشکیان در این دوره حساس بتواند مشکل رژیم ولایت فقیه را حل کند. این رژیم فاشیستی بیش از حد عمر کرده است و همین حالا در سراشیب فروپاشی افتاده و حتماً رفتنی است.
در باره نیروهایی که با نظام بودهاند و حالا از آن روی گرداندهاند، باید با دید باز و غیرعصبی برخورد کنیم. در هر انقلابی بخشهایی از نیروی های رژیم حاکم به مردم میپیوندند. از این رویگردانی باید استقبال کرد. مخصوصاً اگر واقعاً خواهان دموکراسی هستیم، به یاد داشتهباشیم که با بگیر و ببند شکلگیری دموکراسی اگر هم ممکن باشد، خواه ناخواه، به عقب میافتد و دراین تأخیر به اصطلاح "انقلابی" ممکن است مردم بازندهی اصلی باشند. فراموش نکنیم که جمهوری اسلامی از طریق یک انقلاب تودهای روی کار آمد و بخشهای بزرگی از جامعه بهتدریج از آن جدا شدند. اگر قرار باشد همه آنهایی را که روزی با این رژیم جهنمی همکاری کردهاند، بگیریم و ببندیم، خواه ناخواه، به هموار کردن شکل گیری یک استبداد دیگر کمک خواهیم کرد.
۷- بنا به یک نظر عملکرد اقشار خاکستری در این «انتخابات» نشان داد که گزارهی «اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» پایان کار نیست و اصلاح طلبان هنوز از حمایت اجتماعی خاص خود برخوردارند. نظر دیگری وجود دارد که معتقد است وجود اصلاح طلبان بهمعنی کارایی سیاسی اصلاح طلبی نیست. آنها دیگر نه اصلاح طلب که استمرار طلبند.
تحلیل شما از این وضعیت چیست؟ جبههبندی فعال سیاسی میان جامعه و نظام است یا هنوز از فعل و انفعالات درون سیستم میگذرد؟ یا شکل دیگری می تواند به خود بگیرد؟
پاسخ سؤال هفتم: به نظرم همهی آنهایی که مخصوصاً در دور دوم انتخابات اخیر شرکت کردند، ضرورتاً پایه حمایتی اصلاح طلبان نبودند. شعار "اصلاحطلب، اصولگرا، دیگر تمامه ماجرا" در همین انتخابات اخیر نیز به شکلی درخشان تأیید شد. اصلاحطلبان و اصلاح طلبی دیگر متعلق به گذشتهاند و احیای آنها دیگر ناممکن است. حالا بیهیچ تردید رویارویی مردم با جمهوری اسلامی گستردهتر و همه جانبهتر می گردد.
۸- چشم انداز دولت پزشکیان را چه میبینید و چه تاکتیکی میتوان در قبال آن اتخاذ کرد؟ وظیفه تحریمیان در قبال مردم چیست؟ به بیان دیگر تحریم عملا پیروز میدان شد حالا چه باید کرد و چه تغییری در تاکتیک ها ضروری است؟
پاسخ سؤال هشتم: تردیدی نباید داشت که تحریم تودهای انتخابات یک اقدام انقلابی و کارساز بود. این اقدام چنان پرطنین بود که حتی خامنهای نیز ناگزیر شد به آن اعتراف کند و بپدیرد که مردم از نظام ناراضی هستند. اما دولت پزشکیان، همانطور که اشاره کردم نخواهد توانست این بحران انقلابی را حل کند. پزشکیان دکوری است که خامنهای درست کرده تا با صراحتی به مراتب کمتر از شاه، به مردم ایران بگوید "صدای انقلاب تان را شنیدم". این یک تاکتیک "اصلاحی – سرکوبی" است زیرا سران رژیم با این تاکتیک در بعضی حوزه ها سعی میکنند عقبنشینیهایی در مقابل مردم سازمان بدهند و در همان حال با سرکوب حرکتهای انقلابی نگذارند جنبش انقلابی پیشروی کند. چنین تاکتیکی در این شرایط، خواه ناخواه، خصلت فرسایشی پیدا میکند. رویارویی فرسایشی مردم و جمهوری اسلامی مسلماً فشارهایی بر مردم وارد می کند، اما ضرورتاً به ضرر مردم تمام نمیشود ، چون در این نوع رویارویی مردم مجالی برای سازمانیابی از پائین پیدا میکنند و به آگاهی و همبستگی بیشتری دست مییابند. در هرحال، تجربه به ما نشان داده که سرنگونی یک رژیم استبدادی خود به خود به شکلگیری دموکراسی و جا افتادن سنگربندیهای آزادی نمیانجامد. مردم باید فرصت و مجال پیدا کنند و خودشان را از پائین سازمان بدهند. کشور ما بیش از هر چیز دیگر به سازمانیابی مستقل و آگاهانه و از پائین در مقیاس تودهای نیاز دارد. از این طریق است که تودههای محروم و زحمتکش میتوانند منافع خودشان را در عمل کشف کنند.
۹- در مرحلهی کنونی چه رویکردی میتواند نیروهای مدافع جمهوری و دموکراسی و عدالت اجتماعی را به هم نزدیکتر و شکل گیری یک اپوزیسیون متحد را تسریع کند. سیاست اپوزیسیون در لحظهکنونی و با توجه به چشمانداز تحولات سیاسی چه مختصاتی میتواند داشته باشد؟
پاسخ سؤال نهم: تاکتیک "همه با هم" معمولاً در همه کشورهای استبدادزده طرفداران زیادی پیدا میکند، ولی باید توجه داشت که این یک تاکتیک نفی است و به تجربه میدانیم که دموکراسی صرفاً با سرنگونی دیکتاتوری شکل نمیگیرد و حتی اگر هم بتواند شکل بگیرد زودگذر و شکننده خواهد بود. ما علاوه بر سرنگونی به سازمانیابی برای خواست های مشخص نیازمندیم. اگر توجه کنیم که یک جامعهی طبقاتی نمیتواند جامعه یک دستی باشد، باید قبول کنیم که زحمتکشان و محرومان جامعه باید برای دستیابی به خواستها و نیازهای خودشان سازمان یابند. به بیان دیگر ، پائینی ها باید علاوه بر سرنگونی دیکتاتوری و همزمان با آن، به اتحاد آگاهانه برای رسیدن به خواست های خودشان نیز بیندیشند. این به معنای بی اعتنایی یا کم توجهی به مبارزه علیه استبداد نیست. برعکس، سازمانیابی مستقل و آگاهانهی زحمتکشان و محرومان، نیروی تودهای ضد دیکتاتوری را نیز کارسازتر میکند. خلاصه این که به نظر من، نیروهای مدافع زحمتشکان و محرومان بیش از همه باید به صفوف مستقل خودشان بیندیشند و گَله وار دنبال هیچ جریان دیگری راه نیفتند. حتی دموکراسی نیز فقط از این طریق می تواند شکل بگیرد و پایدار بماند. فراموش نکنیم که دموکراسی در همه جا با جنبش پائینیها شکل گرفته و عمق یافتهاست. طبیعی است که تشکلهای مستقل پائینیها در مقاطعی میتوانند و باید با سایر مخالفان دیکتاتوری همسوییهائی داشتهباشند، اما تحت هیچ شرایطی نباید منافع و سرنوشت خاص خودشان را فراموش بکنند.
دیدگاهها
سلام و درود، رفیق شالگونی…
افزودن دیدگاه جدید