رفتن به محتوای اصلی

سایه هایِ خاکستری

سایه هایِ خاکستری

من خودم ،
سرجمع که حساب می کنم
از لایه های زیرینِ ۹۹ درصدی-ام 
از ورطهِ هولناکِ فرودستان
اما دوست دارم
چند پله نزدیک شوم 
به یک درصدی ها 
تُف
خوره...
روحیهِ چرخانِ مذبذبِ (خرده بورژوایی)
رفته زیر پوست
قلقلکم میده ؛

دیر آمدم 
نو کیسه ها سوارِ بر چرخِ گردون
در بالا دستها  تاب می خورند
خفهِ بشی تهران
قطبِ فقر وُ غنایی
امُ القرایِ رانت وُ غارتی
دلِ همه را که بُردی ...!

یکی آسودهِ  خیال می بافت ؛
(پول تو خیابانهایِ تهران ریخته
کسی نیست جمع بکنه)
اما نمی دانم چرا..!
سایه هایِ خاکستریِ بی شناسنامه
از بوقِ سحر
سگ دو می زنند
تا-  انتهای شب که روزش هم شبهِ
گرسنه گی خواب از سرش می پره 
در فضایِ خالیِِ  نان-
اشباح به روشنایی میایند
نقاب از چهره می گیرند
ارقامِ نجومی حساب به حساب
ضریب می خورند

پشت میکنم به خودم
جهنم همینجاست
در جمهورِ متراکمِ فقاهت 
گرسنگی وقت نمی شناسد
از راه که می رسد
قدرت فکر کردن را از یاد می برد
چاره ای نیست باید بلغور کرد
مثل امشب
بفرمایید فلافل

حسن جلالی    ۸/ ۱۲ / ۱۴۰۳
 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید