۵۰ سال از روز شوم ۲۹ فروردین ماه ۱۳۵۴ میگذرد. روزی که در آن ساواک برنامهی پلید طراحی شده از قبل برای تیرباران ۹ زندانی سیاسی را در تپههای پشت زندان اوین به اجرا گذاشت. روزی که ۷ تن از فدائیان خلق: بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی، محمد چوپان زاده، مشعوف (سعید) کلانتری، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار و ۲ تن از کادرهای سرشناس مجاهدین خلق به نامهای کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل طبق یک توطئهی جنایی «به زانو فتادند بی آنکه به زانو درآیند». روزی سیاه که ثبت تاریخ ایران استبدادزده شد و در آن کارنامهی ننگین دیکتاتور وقت، رنگ نازدودنی خون جانباختگان به خود گرفت. این روز هرگز از یاد نمیرود.
۲۹ فروردین ۱۳۵۴ روزی بود که جنون شاه دیکتاتور به نمایش درآمد.
۴۸ روز به آوار شدن بار سنگین ابر سیاه ترور بر تپهی خون آلود پشت زندان اوین مانده بود که شاه با تکبری خاص طی یک سخنرانی اعلام داشت: از این پس فقط یک حزب به نام «رستاخیز» و بس؛ همه باید عضو این حزب شوند و هر کس هم نخواست پاسپورتش را بگیرد و از مملکت تحت تملک ملوکانهی وی بیرون رود. ما بسیاری از زندانیان سیاسی با این تصمیم شاه برخورد ایدئولوژیک داشتیم و بر این منوال که چنین چیزی از سوی این رژیم امری غیر طبیعی نیست. بیژن جزنی اما مثل همیشه آن را از زاویه سیاسی دید، غیر طبیعی یافت و به تحلیل چیستیاش برآمد. او تا اعلام «رستاخیز» را در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ شنید به اطرافیانش چنین گفت: طرف پاک دیوانه شده و زده به سیم آخر!
بیژن این تصمیم را اوج قدرت نمایی دیکتاتوری فردی و در همانحال اقدامی علیه خود دیکتاتور دانست. او این خودسری را نه مایهی انسجام رژیم بلکه موجبی برای تضعیف آن و لاغرترشدن پایگاه آریامهریاش ارزیابی کرد. بیژن در آئینهی این جنون شاهانه، حقانیت تز «نبرد علیه دیکتاتوری شاه» و لازمهی آن بسیج بیشترین نیرو علیه ضعیفترین حلقه را بازیافت و بر پیگیری این تز خود پابرجاتر شد. جزنی از پنجرهی تصمیم پرپیامد شاه، در کوتاه مدت تشدید خشونت ساواک را حدس زد، و در میان مدت پیش بینی انزوای فزونتر دیکتاتور را. در تبیین او از این برآمد، کسی که حتی آخرین پوستهی مشروطیت و آنهم از نوع بکلی رنگ باختهاش را تحمل نکند، نشستهای است بر شاخ که بُن میبُرد.
گرچه جزنی از قبل هم گفته بود که رژیم از او نخواهد گذشت، اما بعد اعلام حزب رستاخیز بر این باورش پابرجاتر هم شد. اواخر اسفند ماه او و گروهی از زندانیان سیاسی را از چند زندان کشور به قتلگاه اوین منتقل کردند. در قلب این پروژه از انتقال زندانیان سیاسی، همانگونه که بهمن نادری موسوم به تهرانی در جریان محاکمات پس از انقلاب اعتراف کرد، تدارک توطئهی قتل افراد اصلی گروه جزنی – ظریفی قرار داشت. بیژن مسلما نه میتوانست تاریخ قتل خود و یارانش را بداند و نه که میشد حدس بزند فقط سه سال بعد بنای پوشالی شاه دیکتاتور فرو خواهد ریخت. اما او باشم و تحلیل سیاسی درستش، هم کوتاه مدت و هم میان مدت را به طرز درخشانی پیش بینی کرده بود.
۲۹ فروردین ۱۳۵۴ روزی بود که آسیبی سهمگین بر فدایی خلق وارد شد.
کشتار ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ برای جنبش فدائیان خلق فاجعهی بزرگ و جبران ناپذیری بود. این ترورها نه فقط سومین کشتار این جنبش در ردهی رهبری آن بود – اولی در اسفند ۴۹، دومی در طول سال ۵۰ و چهارمی در ضربات کمرشکن فاصلهی بهمن ۵۴ تا تیر ۵۵ - بلکه به لحاظ از دست رفتن اندیشمندترین و نیز مجربترین کادرهایش ضربهی بس سنگینی بر آن بود. جنبش فدائیان خلق در شرایطی جزنی را از دست داد که به بالاترین سطح از اتوریتهی سیاسی در میان چپ ایران و نیز اعتبار معنوی نزد نیروی وسیع ضد دیکتاتوری فراروئیده بود. دوام و ارتقای چنین موقعیتی نیاز به محل اتکای نظری و به منبعی از سیاست سازی و ارایه مشی داشت که کانون اصلی در آن جزنی – ظریفی بود.
اگر در نظر گرفته شود که بیشترین منبع تغذیهی فکری سازمان چریک های فدائی خلق از ۵۴ تا ۵۷ دست نوشتههای بیژن طی اوایل ۵۱ تا اواخر پاییز ۵۳ بود، آنگاه میتوان خسارت قطع زنجیره رهنمودهای او در بعد از ۵۴ را دریافت. اگر تولیدات این رهبر هوشمند تداوم مییافت، سازمان مسلماً به روزتر می توانست سئوالات کلانی را پاسخ دهد که هر روز هم کلانتر در برابرش قد برمیافراشت. فدایی در شرایط رو به دگرگونی ایران میرفت که به مسائلی در سطح کلان ملی پاسخ گوید و این وجود جزنی در قامت رهبر ملی را میطلبید. حمید اشرف این را خوب فهمیده بود که وقتی خبر کشتار اوین را شنید گفت اگر اعدام شهریاری موجب تحریک رژیم برای انجام این قتلها شده باشد، خطا کردهایم.
و ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ روزی بود که عایدی برای هر دو رژیم شاه و ولایت داشت.
باید آموخت که نافذیت بکارگیری تاکتیک بجا از سوی حریف سیاسی را هم به اعتراف برآمد. تاکتیک قتل بیژن و۶ کادر گروه جزنی – ظریفی از ایندست نقشهها بود. ساواک و قطعاً هم با اطلاع شاه، توطئه را بسی حساب شده به اجرا گذاشت؛ ثابتی میدانست که اهمیت عملیات تپه اوین دهها بار بیشتر از کشتن دهها چریک خانهی تیمی است. او چشم مسلح جنبش فدایی را نشانه گرفت و درست به هدف زد. اقدام برای از بین بردن مغز متفکر جنبش فدایی خلق و کادرهایی از آن، در اصل متوجه کوبیدن ستون پایههای این جنبش بود که توانست آن را از بخشی از مجرب ترین افرادش محروم کرده و کانون فکرساز اصلیاش را منهدم نماید. این، عایدی مهمی برای رژیم در تضعیف جنبش فدایی خلق بود.
اما عایدی این جنایت ساواک، نصیب جمهوری اسلامی هم شد. زیرا قدرت جایگزین شاه، جنبشی قدبرافراشته با پایگاه صدها هزاری در برابر خود داشت، در همان حال اما محروم از رهبرانی چون جزنی و ظریفی. کسانی که اگر تا انقلاب زنده میماندند نه تنها عصارهی ۲۵ سال تجربهی گرانقدر سیاسی خود را رهتوشه برای جنبش چپ ایران و سازمان فدائیان خلق به عنوان بزرگترین تشکل چپ در فردای انقلاب قرار میدادند، بلکه و چه بسا موفق میشدند سنگر توانمندی از سکولار دموکراسی عدالت خواه در برابر یورشهای ارتجاع دینی پی بیفکنند. خسارت ناشی از خلاء این فرهیختگان در پسا انقلاب، بسی فراتر از محروم شدن جنبش فدایی خلق از وجود آنها در سالهای منتهی به انقلاب بود.
۲۹ فروردین ۱۳۵۴ که اکنون در پنجاهمین سالگرد آن ایستادهایم، روز داغ و درد برای جنبش فدایی خلق است. ۲۹ فروردین ۱۴۰۴ سالروز حسرت از دست دادن فرهیخته چکیدههای مبارزهی سالیان دراز و روز دریغ به یاد آوردن نبود آنانی است که وجودشان در بزنگاه تاریخ نیاز بزرگ جنبش چپ ایران بود. ۲۹ فروردین روز ننگ برای رژیمی است که مرتکب یکی از شوم ترین جنایتهای چند دههای خود شد و هنوز هم که هنوز است میراث بران آن را یارای اعتراف به ارتکاب جنایتی این سان بیشرمانه نیست. روزی که، هم در تاریخ استبداد شاهی بسیار خصلت نماست و هم پیامدهایش در دورهی تثبیت حکومت دینی بسی اثرگذار. روز ۲۹ فروردین نه از یاد میرود و نه بخشوده میشود.
بهزاد کریمی ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ برابر با ۱۷ آوریل ۲۰۲۵
دیدگاهها
یاد و خاطرات
افزودن دیدگاه جدید