1. تا نماینده مجلس اسلامی جناب صادقی خبر تدارک بینی برای برکشیده شدن آخوند رئیسی به ریاست قوه قضائیه را شنید با لقب دادن فرزند دادگستری به او باعث سروصدا شد. بسیاری به این آقای نماینده تاختند که به چنین شخص سفاکی، چرا عنوان فرزند داده است؟ در این مناقشه سر برآورده، راستی حق با کیست؟
هر دو و هیچکدام! اولی رئیسی را ولو که بهطور ضمنی جانبدارانه، تولیدی این قوه مینامد زیرا بهدرستی وی کسی است از 19 سالگی ورودی در بیغولههای محاکم شرع و همه چهل سال گذشته چرخ و خاک خورده در تمامی ردههای "قوه قضائیه". معترضان هم بر حق هستند زیرا شایسته نمیبینند تا به یکی از جنایتکارترین مهرههای این حکومت واژه دلنشین فرزند و آنهم استقبال گرایانه اطلاق شود. اما هر دو طرف اشتباه میکنند و جفا میورزند زیرا در این میان، دارند نام و عنوان بسیار انسانی دادگستری را یا به آلودگی میکشند و یا آدرس اشتباهی میدهند! در گفتگوی آقایان آنچه ناگفته میماند این است که جمهوری اسلامی اصلاً دادگستری ندارد! در این نظام، فقط دستگاهی هست تحت عنوان قوه قضائیه که علت وجودیاش را از ولایتفقیهی میگیرد نشسته بر فراز قانون. دادگستری، نهادی است مدرن، مظهر قانون و خود ملتزم به قانون؛ حالآنکه محکمه شرع، یعنی اراده حاکم شرع و این نیز، عامل اجرای منویات شخص برگزیده ولیفقیه جهت صدور احکام شرع ولایی.
موضوع این نیست که رئیسی بالاخره فرزند است یا نه، مسئله این است که ببینیم پدر او کیست؟ جمهوری اسلامی دادگستری ندارد تا از طریق این ناموجود فرزند تولید کند. عنوان واقعی جناب رئیسی هماینک دیگر منصوب رسمی ولیفقیه برای تصدی و ریاست قوه قضائیه نظام، فقط و فقط فرزند جمهوری اسلامی بودن است و بس. او محصول ناب جمهوری اسلامی است و از تنیترین فرزندانش که توسط یکی از فرزندان ناتنی نظام، بهغلط فرزند دادگستری نامیده میشود! دو سوی این مناقشه بر سر فرزند بودن رئیسی، ناتنی فرزندان (اصلاحطلبان) هستند و هر یک بهگونهای در توهم!
2. وقتی این خبر اعلام شد و بعدش هم حکم ولیفقیه انتشار یافت، کسانی دچار شگفتی شدند و اینجاوآنجا این تعبیر و تفسیر راه افتاد که خامنهای عقل حکومتیاش را ازدستداده است! آیا واقعاً چنین است؟ خیر، هیچ عقل مجردی در کار نیست؛ عقل مشخص در میان است! اگر این نظام را در سازوکار خودش بسنجیم و نه که آن را متناسب با دلخواستههای مبتنی بر توهمات خویش بیاراییم، آنگاه میبینیم که نظام درست همانی را باید بکند که میکند. کاملاً مقتضی وضع و مطلقاً هم بر پایه منطق خود.
این همانا اقتضای نظام ولایی است و نیاز مختصات سیاسی کنونی، که عقل خامنهای را جهت میدهد و نه برعکس! ولیفقیه بیش از هر کس دیگر وخامت وضعیت نظام را میفهمد. او حکومت خود را ازهرجهت در محاصره میبیند و به ناگزیر و مدام در خود منقبض میشود. او میفهمد که ولایت انبساط پذیر نیست که اگر وادهد در هم خواهد شکست. هرروز که میگذرد امید او نسبت به امکانات انسانی نظام کاهش بیشتری مییابد. همه سخنرانیهای خامنهای امید دادن به حلقات پیرامونی است، چون زنگ ناامیدی در مغز او هرروز بیشتر سوت میکشد. واژه تکراری "جوان" در بیانیه پر آبوتاب ولیفقیه در چهلمین سال انقلاب بهمن، نام رمزی بود برای موجوداتی مانند همین رئیسیها! جوان امروزی ایران کجا و جمهوری اسلامی کجا؟!
در چنین شرایطی، طبیعیترین پدیده قابلانتظار این است که مورد اعتمادترین مهرههای ولایی در حساسترین و بالاترین نهادهای قدرت چیده شوند. در قوه قضائیه که اصلیترین اهرم ولیفقیه برای سرکوب مخالفان است، به قول خود خامنهای کسی باید بر مسند بنشیند که "صد در صد" انقلابی است! "انقلابی" هم در جمهوری اسلامی، یعنی عامل مطیع مطلق اراده ولایت؛ و در قوه قضائیهاش یعنی اینکه معیار، تبعیت تام و تمام از مصالح سیاست ولایی است و نه مثلاً قوانین دستوپا گیر! و چه کسی "انقلابی" تر از رئیسی جلاد که در 20 سالگی زیردست خلخالیها درس از قائد بزرگ همگیشان یعنی خمینی آموخت که "قضاوت" باید زیر سیاست قرار بگیرد. از رهبری که نهتنها بیطرفی در داوری را خشمگینانه رد میکرد بلکه صدور حکم قتل مخالف را عین شرع و فقه معتبر قلمداد مینمود! رئیسی کسی است که در 30 سالگی جزو چهار نفر هیئت مرگ کشتار هزاران زندانی سیاسی شد. در 40 سالگی، "خونسردانِ" غضب خامنهای علیه دوره "اصلاحات" را در قالب احکام شرعی جاری کرد. در 50 سالگی شمشیر تیزی بود علیه جنبش سبز" و اندکی بعد هم دریافت حکم تولیت بر بزرگترین رکن قدرت اقتصادی و سیاسی ولایتفقیه یعنی امپراتوری آستان قدس رضوی بهعنوان پاداش سرسپردگی و خدمات خالصانه خویش به ولایت.
رئیسی کسی است که طی انتخابات ریاست جمهوری دوره قبل با دخالت کامل خامنهای، در مقام نماینده کل اقتدارگرایان تثبیت شد و اکنون هم ششمین قاضیالقضات جمهوری اسلامی است و لزوماً بهزودی لقب آیتالله حتی از نوع عُظما را هم به خود خواهد گرفت تا همهچیز جفتوجور ولایی شود. خامنهای ناقصالعقل نیست، او به ندای عقل ولایی گوش فرا میدهد. ندایی که نظام را در این شرایط انزوای روزافزون به این فرامیخواند تا بر "مردان" امتحان پس دادهاش تکیه کند! اگر دنبال نقص در عقل هستیم آن را در ذات خود ولایتفقیه بجوییم که از مظاهر بسیار خشن حاکمیت دین بر سیاست است و ناگزیر روبهمرگ دارد. اصل موضوع این است که باور داشته باشیم اراده کردن ولایت برای بقای خود، تشبثی بیهوده است چون نا هم روزگار است و باید برود. و در نقطه مقابل و وجه تکمیلی، اصل قضیه همانا اراده کردن نیروی سکولار دمکرات است برای تسریع این تشریففرمایی ناگزیر که جنبه سرور و تعیینکننده دارد.
3. خامنهای گرفتار نگرانی از آینده نظام ولایتفقیه، مرگ فیزیکی خود را هم حس میکند. برای او و بلوک ذوب در ولایت، موضوع جانشینی مطرح است و بهعنوان یک دغدغه بسیار جدی نیز. اپوزیسیون نظام شاید تصور داشته باشد که نظام فقط روزمرگی میکند و گویا در پی چاره نیست. اما خوشخیال نباید بود! خامنهای و پایوران حکومتی ذوب در ولایت نهتنها دراینباره بسیار جدیاند بلکه قطعاً برنامه دارند و نقشه کشیدهاند و میکشند. ولیفقیه دارد مهره میچیند و تدبیر میبیند. نه درگذشته، آن خیالات وی برای تعویض سیستم ریاستی با سیستم پارلمانی در چارچوب ولایتفقیه شایعه صرف بوده است – که البته تاکنون نتوانسته آن را اجرایی کند- و نه که تغییرات و تحرکات اخیر وی در جابجایی مهرهها و حتی پارهای تغییرات ساختاری در نهادهای مهم ولایی تصادفی است.
فعلوانفعالات در مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت، فرماندهی سپاه، قوه قضائیه، نهادهای امنیتی، شورای ائمه جمعه و... پیش از همه بر محور پروژه جانشینسازی در نظام ولایی قابلفهماند. در رابطه با این نکته که پسا خامنهای چه حلقهای برای اعمال ولایت دارد آمادگی میگیرد، هماکنون فعلوانفعالات زیادی در جریان است و نشانههای آن بسی آشکار. و چه نشانهای شاخصتر از برخورد سپاه قدس با موضوع عدم اطلاع ظریف از سفر بشار اسد برای دیدار با خامنهای؟ اول او را قال گذاشتند و حتی بهگونهای خود روحانی را به حاشیه راندند، بعد رندانه با گفتن اینکه اشتباه فنی بوده از این وزیر سبکسر دلجویی کردند تا درنهایت تحقیرشدگی دوباره سر پست نمایشی خود برگردد، اما همینکه او استعفایش را پس گرفت معاون سلیمانی خطاب به او ولی درواقع به آدرس هم دولت و هم ملت چنین پیام داد که: ظریف نباید هم از آمدن اسد به ایران مطلع میشد، چون "آقا"ست و مائیم که تعیینکننده و ماندگاریم! و آیا اینها بیرون از دایره نقشه و برنامه و تمایلات خامنهای است؟! جانشین خامنهای دارد در درون بلوکی از روحانیت نوع مطلقاً حکومتی و ولایی آن و سپاه و امنیتیها کارسازی و پروار میشود و در دو شق هم تحت بررسی است: برکشیدن پیشاپیش یکجانشین و موضوع تمام یا که ایجاد هسته انتقالی تحت عنوان شورا تا بعداً از دل آن و طی زمان ولیفقیه سوم ساخته شود و سر برآورد. سید علی خامنهای به فکر آینده مجتبی خامنهای است!
عقل ولایی کار میکند و بازوی ولایت نیز نه که بیکار، این خرد مخالف ولایت است که نیازمندی به هشیاری بیشتر را دارد.
4. درست است و جا دارد که بر ضد این انتصاب با همه قوا کارزار راه انداخته شود. علیه آن به هر طریق ممکن باید شورید. نوشتاری، کار زاری، رابطه گیری و نامهنویسی و روشنگری و بازهم روشنگری. اصل موضوع اما نوع روشنگری است و مسئله تماماً، مضمون کارزار بر ضد این اقدام ولایی و نوع سمت دهی به آن است. موضوع در این خلاصه نمیشود که رئیسی کیست، زیرا شناساندن او در سطح ملی و حتی بینالمللی را کارزارهای چند دههای علیه جنایت و دفاع از حقوق بشر تا حد بسیار زیادی پیش بردهاند و فرزند متعهد آیتالله منتظری شجاع با بازپخش صدای پدر علیه هیئت چهار نفره مرگ، آنها را در مقیاسی بزرگ تکمیل کرده است. مسئله، افشاء چرایی این انتصاب است از سوی ولایت.
مسئله لحظه، نه انتصاب این شخص بلکه انتصاب کننده اوست؛ یعنی جناب ولیفقیه خامنهای و فراتر از آن، اصل ولایتفقیه که رکن رکین این نظام ویرانگر و مرگبار است. مسئله، تقویت جبهه آرایی دمکراسی و جمهوری اسلامی در کشور است با انگشت گذاشتن بر مختصات کنونی نظام حاکم. آری نباید در افشاء این یا آن فرد باقی ماند، بلکه نظام را باید افشاء کرد و بر آگاهانه بودن این تصمیم و دلایل آن انگشت گذاشت. ما در اواسط حیات شوم جمهوری اسلامی نیستیم، در واپسین دوره آن به سر میبریم و کنشگری ما، لازم است که زمان را پاسخ دهد. میتوان در عرصه بینالمللی به جهانیان نشان داد که انتصاب رئیسی خونریز بر رأس قوه قضائیه، فقط و فقط اثبات مکرر قاتل بودن و سفاکی این نظام است. این انتصاب، نه یک اشتباه سیاسی که تعمد سیاسی است. با نشان دادن سابقه چنین افرادی، رأس نظام و خود نظام را نشانه بگیریم.
افزودن دیدگاه جدید