دوستی نازنین از زمره عزیزانی که آنان را به پایداری در عدالتخواهی و تبعیض ستیزی میستایم، لطف کرد و بهرسم هدیه برایم کتابی با عنوان "رود پرخروش" فرستاد. اثری از آقای ابراهیم دارابی که انسانی است والا و شایسته است او را "قوجامان معلم یولداش" نامید! کتاب که سال 1395 در پانصد صفحه و با امضای "دفتر اول" - به نشانه ادامهدار بودن آن - انتشار یافته است، از سرنوشت خانوادگی خود آقای دارابی تأثیر پذیرفته و در آن میتوان فرازوفرودهای دوران کودکی و نوجوانی نویسنده را ردگیری کرد. بااینهمه، این اثر در اساس و فشردهترین بیان، وصف شرایط زایش، رویش و پرورش فرزند جانباز کم همتای آذربایجان فریدون ابراهیمی است که سال 1326 و در پی شکست نهضت ملی – دمکراتیک آذربایجان توسط رژیم پهلوی اعدام شد. دارابی با خلق این اثر و به تصویر کشیدن رمانتیک فضای دو دهه پیش از شهریور 20 در بستر "رود پرخروش"، خواسته تصویری از مبارزات توده زحمت آن زمان به دست دهد و فریدون ابراهیمی مردمی را جاودانه کند.
به صفحات آخر رمان رسیده بودم که کنجکاو کسب اطلاعات در باره نویسنده شدم. از کیستی صاحب اثر در کتاب، متأسفانه چه در قالب مقدمه توسط خود او و چه بهصورت دیباچهای از سوی ناشر چیزی دیده نمیشد و شخص بعد کسب حداقل شناخت از نویسنده شاید هم به این خیال افتد که نقیصه فوق را بهپای فروتنی شخص ایشان بنویسد! برای کسب اطلاعاتی از خالق رمان دست به دامن رفیقی شدم که دانستههایش راجع به آذربایجان ارزشمند است و او مرا در جریان گفتگوی جالبی قرارداد که آقای دکتر مجد فر در مجله دو زبانه آذربایجانی و فارسی "ایشیق"(روشنایی) با آقای دارابی داشته است.
این مصاحبه البته بیشتر به دانش تخصصی و پرکاریهای استاد در رشته همه عمریاش یعنی ریاضیات اختصاص داشت و تنها در میزان معینی به نگارشهای ادبی او مربوط میشد و من وقتی در ادامه این مصاحبه چشمم به لیست فرآوردههای ایشان در زمینه تبحر ریاضیاش افتاد شگفتزده شدم و شعله احترام نسبت به این "معلم" در وجودم زبانه کشید. آنهمه تولید و خدمات فرهنگی واقعاً دستمریزاد به این نادیده سپیدمو را لازم دارد و نیز درودهایی گرم از راهی چنین دور. اگر در آغاز همین نوشته برای نامیدن استاد عبارت "قوجامان معلم یولداش" آوردم که به دوستان نیز همان را توصیه دارم، برای آن است که در این ترکیب سه واژهای، احترام به ایشان بیانی رساتر مییابد.
"قوجامان" در آذربایجانی از واژه "قوجا" به معنی پیر میآید اما پیامی در خود دارد بسی بیشتر از پیرسالی. نشان از پختگی و پیرانهسری در خردورز انسانی است که نصایح و وصایایش را به جان باید شنید. مصداق اساطیری آن در فارسی شاید همان "زال" نمادین حکیم طوس باشد که نه چون پدر - سام نریمان، سمبل زور است و نه همانند فرزندش - رستم دستان، چونان نمادی از قدرت چیره؛ او را به فرزانه بودنش میشناسند که در درازای زمان زیست و خود زیسته را به پسا آمدگان آموزش داد.
"معلم" نیز در زبان آذربایجانی بر چیزی بیشتر از آموزگار دلالت دارد! همه معلمین درس میدهند اما هر درسآموزی نمیتواند لزوماً به درجه والای "معلم" شدن نائل آید که این مرتبه بلندی است در آموزگاری با قابلیت مرجع شدگی برای پرشمارانی که در دامن او گرد میآیند تا از وی بهره برند.
و "یولداش" در معنای دقیق، بسی فراتر از رفیق! چهره کرده در "سنگ راه" که جزء وجودی راه به شمار میآید! گام نهاده بر مسیر چهبسا که در میانه راه از نفس افتد و حتی اصل راه رفتن را پس زند، "یولداش" اما امانتدار میماند تا از جرس خبر دهد. او هویت خویش را از پیمودن میگیرد و در تفسیر ضرورت پیمایش بهسوی هدف است که راه میگشاید.
دارابی هر سه این مشخصهها را یکجا دارد؛ او یک "قوجامان معلم یولداش" است.
و اما حالا در نقد اثر!
تا "رود پرخروش" را خواندم حس دوگانهای به من دست داد. خود را مواجه با آرمانگرایی دیدم آرزومند که بیزاری از زورگویی دارد و برخاسته علیه تبعیض، در همان حال اما به لحاظ نگاه، بهگونهای گیرکرده در تنگنای نگرش تکخطی دیروزین به بشریت و ایران و آذربایجان معاصر! و همین هم بود که مرا واداشت تا حرف دل درباره درونمایه کتابش بگویم. اگر دارابی در جبهه مردم ایستاده و رمان را هم بهدرستی از جایگاه نیروی زحمت نوشته است، نقد من نیز به نوشتهاش از همان موضع همراستا بودن با اوست؛ از جنس درون جبهه مردمی که هر دو ما آن را توانمند برای اکنون میخواهیم!
وقتی با دارابی 83 ساله آشنا شدم پایم را در نقد نگاشته ایشان اندکی سست یافتم! شک داشتم قلم در دستگیرم چون نقد به اقتضای مرکب خاص خود در بهترین حالت و با هر درجه از نوشآفرینی، باز نیش آلود است! از سوی دیگر اما حس تعهد به دوستداران تشنه حقایق تاریخی ایران و آذربایجان، یعنی نیروی همان جبهه مشترک هر دو ما در میان بود که به آدمی نهیب خاص خود را میزند. پس با خود این گفتم که اینجا چیستی اثر است در معرض واکاوی و نه که کیستی آفریننده؛ حرمت نویسنده سر جای خود محفوظ، مهمتر اما، رشد و ارتقای جبهه مردم است و نگرش امروزین به آن.
من البته نقاد ادبی نیستم و حرفم هم درباره این اثر، به محتوی سیاسی و تاریخی رمان برمیگردد و نه جنبهها و جهات ادبی آن. بااینهمه، مقدمتاً بر خود لازم میدانم تا از جایگاه یک خواننده، بر زیباییشناسیهای گه گاهی، تصویر آفرینیهایی پر لطافت از هستی، پاره انطباقهای حس درونی انسان با نمودهایی از طبیعت در متن "رود پرخروش" انگشت نهم و نقد به این رمان را از لذتی آغاز کنم که با خواندنش مرا دست داد. ترسیمهای هنرمندانه نویسنده در این اثر، همه برخاسته از جان و وجود اوست. این را نیز گفته باشم که نثر نویسنده، زلالی رود را میماند و کتاب، بیانی دارد روان از آغاز تا پایان.
"رود پرخروش" رمانی است سیاسی با غرقشدگی در نوستالژی ناب و پرستش یک دوره تاریخی معین در تصاویری بهدلخواه نقاشی شده. در آن، از خاکستری که بیشترین رنگ در زندگی است چیزی به چشم نمیخورد! نوشتار همه به سرخی میزند و سرخ نیز تماماً نمایی از تنزه. یکطرف خیر و نیکی و طرف دیگر شر و پلیدی. آرزو پروری از واقعیت پیشی میگیرد که گرچه بهنگام اقدام اجتماعی زیباست و مایهای برای نیروزایی، در مقام رمان – تاریخ اما ره به دستساز بودن برده و میبرد!
سیاستهای فرموله در طول اثر، امکان نگرش خردورزانه نسبت به وقایع را از خواننده میگیرد و نمیگذارد تا وی صحنه را بدان گونه بنگرد که پسند و گزینه خود اوست. در این رمان اثری از "فاصلهگذاری" برتولت برشت ای نیست. همانی که، خواننده را سوق میدهد تا با اندیشیدن در عمق سوژه، خود دست به نتیجهگیری زند و در خویشتن خویش شخصیت عمل بپروراند. از مشکلات اصلی رمان، سیاست زدگی بسیار غلیظ آن است! نویسنده از جایگاه عمری خو گرفتنها به درسآموزی، میکوشد به گونه یکسویه خود فهمیهای خویش را با منطق بیبروبرگرد در ذهن خواننده فروکند! و پرسیدنی است که چرا خواننده کتاب نباید همتراز خود استاد ریاضی ادبینویس ما یک حقیقت فهم تلقی شود؟
در این کتاب 500 صفحهای، ذرهای عیب و ایراد در وجود عدالت خواهان شورشگر نمیتوان یافت! نویسنده لازم هم نبود تا الگوی مردم شناسانه ادبی خود را بالزاک قرار دهد که اگر به لحاظ سیاسی سلطنتطلب بود ولی از نظر اجتماعی توانست خود را در مقام شاهکار آفرینی عمیقاً منتقد اشرافیت سلطنتی و بورژوازی حریص نوپا تثبیت کند. نویسنده نیازمند این هم نبود که الزاماً از تولستوی اریستوکرات انساندوست ولی منتقد هر کردار زشت در هر کس تأثیر بپذیرد. اما این را دیگر میتوانست از شولوخف نماینده برجسته رئالیسم سوسیالیستی بیاموزد که چه سان با به تصویر کشیدن خلاقانه خصوصیات آزمندانه و بدوی دهقان چه در اثرش "دن آرام" و چه در آن "زمین نو آباد"ش میکوشید موژیک را هم از اسارت در برون بگسلد و هم در رهایی از ارتجاع درونی یاری دهد. الگوی سهل پندارانه دارابی، دهقان شورشی است و همه مسئله او، تقدیس رعیت ستمدیده بهصرف شورشگری!
نویسنده در این اثر جاهایی به تقدیرگراییهای تاریخی در میغلتد و گاه چنان از تفکر علمی دور میشود که وقتی سخن از طفولیت چهارپنجساله فریدون ابراهیمی - این مبارز بعدی- میرود پیشاپیش در ناصیه او قهرمان برای آینده میبیند و وی را منجی مادرزاد به تصویر میکشد! همانند مذهبی اندیشهایی که، در تصورات خویش امامهای معصوم را در چندسالگیشان قادر به معجزه میپرورند و به نمایش مینهند! در ذهن دارابی مبارزه طبقاتی بدجوری سادهشده است؛ خان مالک ده همان بورژوای سرمایهدار است و رعیت مزرعه، پرولتر کارخانه و یا گرداننده چرخ چاه میدانها استخراج نفت! نگاه او به جامعه مدرن، دستکم در این اثر از دوگانه سنتی ظالم و مظلوم در رنج است.
ایدئولوژی قفلشده در صدسال پیش، دست از سر استاد ما برنمیدارد و او در کتاب از "جوللوت قوشی"های سلیمان ولییف همچون شاهکار به تکرار یاد میکند! نویسنده، نگاه ادبی چندان وسیعی که انتظارش میرود از خود به نمایش نمیگذارد و تصادفی نیست که در استفاده بردن از ضربالمثلها برای تلطیف و غنای رمان، فقط از چند ضربالمثل مکرر بهره برمیگیرد و مخصوصاً این دو تا: "هر باغین بیر قوشی وار" (هر باغی پرنده خود را دارد) و "هانسی یووانین قوشی سان؟" (پرنده کدام باغ هستی؟)!
کتاب، متن و پشت متن واقعه "جنگل" را در همان تفاسیر یکسویه از بغرنجیهای سیاسی و فکری نود سال گذشته میخواند! بعلاوه، در فرازهای تاریخی آمده در کتاب و نیز بهتوالی، بارها مواجه با گسستها و ناهمزمانیها میشویم که موجب کاهش اعتبار وجهه تاریخی و روایت تاریخی کتاباند. این رمان سیاسی - تاریخی نشان نمیدهد نویسنده از ماهیت "قیام افسران خراسان کلنل پسیان" چه درک معینی دارد و وزن "قیام لاهوتی" کرمانشاهی در بندر شرفخانه در ذهن نویسنده نیز، خود سؤالی دیگر. وقایع مشروطیت، شیخ محمد خیابانی، میرزا کوچک جنگلی، محمدتقیخان پسیان و سرگرد شاعر ابولقاسم لاهوتی چند بار پشت سر هم در جابجای کتاب ردیف میشدهاند بیارتباط درونزا با همدیگر! مسائل قابل فکر همان زمان، در نگاه و تفکر سیاسی – تاریخی نگارنده رمان جای نوینی را نیافتهاند و ما رمانی سیاسی با غلظت بالا در دست داریم با نگرشی قسماً دیروزین و نهچندان ژرف.
دریغا که زمان برای این استاد باذوق و مستعد ما قسماً یخبسته و او را به خوانش تاریخ در همانی واداشته است که دیروزیهایمان خوانده بودند! چرا باید کعبه آمال ایشان حتی بعد فروپاشی "سوسیالیسم شوروی" باز در دوران استالینی غلت بخورد و کماکان در سواحل "شورایی" باکوی نفتخیز سیر و سیاحت ورزد؟ دریغ که پسزمینه فکری "رود پرخروش" در درکهای پیشینی درجا میزند؛ در فضای فرهنگی - عاطفی "مهاجرین" دهههای بیست و سی میلادی برگشته به وطن از ورای ارس به اینسوی خزر که در ذهن نویسنده غالباً انقلابیونیاند با رسالت بلشویکی کردن ایران و برگشتنشان ظاهراً به خاطر نیت انقلابی برای بعد! به ترسیم کشیدن عودت آن مهاجرین به کشور در شمایلی ازایندست فقط از نوستالژی سحرآمیز محصور در بازه زمانی 1917- 1930 برمیخیزد!
نگاه نویسنده به آذربایجان و آذربایجانی، در لابلای نگاشتهاش گاه از مرز دردمندی و حس هویت طلبی برحق میگذرد و نوعی از رازآلودی درخودمانده را به خود میگیرد. از اردبیل و آستارا و بهویژه تبریز گونه خاصی از حمل غیرت در خودیها القاء میشود که مختص این خطه است و در برابر، تصویر از غیر آذربایجانیها فقط در وجود حکومتیها محدود میماند و لذا، مشابه تصوری میشود که شیعه از اشقیاء دارد! البته "دفتر" بعدی این کتاب هنوز انتشار نیافته تا آشکار گردد که ایشان پیشهوری را مقدمتاً یک ایرانی - آذربایجانی عدالتخواه انترناسیونالیست معرفی میکنند یا عصارهای از جنس آذربایجانی؟ شیفتگی پیشاپیش ایشان اما به یحیی دانشیان در "رود پرخروش" خود نشانهای است. غلام یحیی در این "دفتر" نه ادامه پسا شهریور 20 ای "سومالی قاسم" ها، بلکه پرولتر – آهنگری آبدیده در کورههای مذاب آنسوی لنکران و یک آذربایجانی تام و تمام ترسیم میشود که گویا با رسالت پیشا زمانی برای رهبری همه دهقانهای آذربایجان به زادگاهش در سراب برگشته بود!
استاد اگر عمری را در قزوین و رشت و تهران به آموختن و آموزش خلاقانه ریاضی گذرانده، در زندگی سیاسی و ادبی اما انگار کیفور کماکان رؤیای نهفته در کندوهای سبلان و عسل شیرین بزگوش میان سراب و میانه برجایماندهاند! از آقای دارابی به خاطر چنین صراحتی پوزش میخواهم اما کی میتوان نقد را قربانی رعایت حرمت گذاشتنها کرد و معطل آن نشست؟ چرا نباید آرزو کرد که "معلم" از آنهمه تلاش سترگ برای توسعه ذهن خود، سهم بازخوانی دیگربارش از تاریخ و نیز محصول چینی از شاهکارهای ادبی را افزایش بدهد تا گذشته را از دریچه نو و با خلاقیتی بیشتر بنگرد و بنگارد؟
در گفتگوی "ایشیق" با "قوجامان معلم یولداش" از ایشان سؤال میشود چگونه این دو، یعنی ریاضیات و ادبیات را در هم گرهزدهاند؟ استاد توضیحاتی میدهند که دستکم من یکی را هنوز نتوانسته قانع کند تا دریابم ایشان این دو حوزه و نیز تاریخ را میان این رمان چگونه در استقلالهای واقعیشان تبیین کرده و میکنند؟ ریاضیات و بهتبع از آن شطرنج، همانگونه که خود استاد هم در مصاحبهاش بهدرستی توضیح داده جنبه سهل و ممتنع دارند و آسان و دشوار بودنشان نیز وابسته حد شناخت ساختاری پیشاپیش از آنها و توضیح منطق مسئله و آنگاه روش حل و تدبیر! تاریخ و ادبیات اما چه؟
تاریخ، خوانش وقایع روزگار است در کثرت عوامل با نگاهی مدام متحول. ادبیات نیز، روبرو با بغرنجیهای درون آدمی و از آن بیشتر مواجه با پیچیدگی اجتماعی بیرون از افراد. این درست نیست که با پیشا منطق صرف وارد این حوزهها از هستی انسان شد. بحث بر سر این است که به تفسیر و تعبیر نشستن ظرایف بس بغرنج پدیدههای انسانی با قوانین خشک خود پندار و در قالب رمان و اثر فکری ریختن آنها به گونه تکخطی، خطر سادهسازی در خود دارد؛ حالآنکه پاسداشت هنر و ادبیات، به فهم بغرنج و خلاق تاریخ است و بیان تاریخ، در پیچیدگیهای اندیشه ورزانه ژرف. و بدین گونه است که میتوان جبهه عدالتخواهی را بهروز کرد و توانمند نمود. نیت خوب، به نگرش امروزین نیاز دارد.
بااینهمه، درود بر "قوجامان معلم یولداش" که کار خود کرده است و با در پیش گرفتن بازسازی دورهای از مبارزات تودههای آذربایجان ایران در قالب ادبیات مردمی، صمیمانه خواسته است برههای از تاریخ ما را به ثبت رساند که در زمره "فراموشاناند"! او در کار احیای زمان و زمانههایی است که نیازی مبرم به بازگویی دارند تا مایه بحث همگانی امروزین قرار گیرند. آثار استاد دارابی خدمت به شمار میآیند؛ خدمتی ارزنده که بسیارانی اگر حرفش را زده و میزنند او اما آن را جامه عمل پوشانده و میپوشاند. "معلم" ما آستینها را بالا زده تا با آفریدههایش طی دهها سال عرق ریزی و زحمت، فهم خویش از تاریخ را بیانی ادبی دهد و جای خوشبختی اینکه، همچنان نیز قصد تداوم کار را دارد.
پیشرفت اما اگر از مسیر ساختنها گذشته و میگذرد، نقد نیز به کار سازندگی بیشتر برای تکمیل و تعالی خلاقیتها میآید که مکمل همدیگرند. "مین یاشاسین بیزیم" دارابی "قوجامان معلم یولداش" که تلاشهایش واقعاً آموزنده است. بگذار در آینده، همه ما با امید حیاتی به درازای یک قرن برای این کهنسال آموزگار، بازهم خوشهچین هنر ایشان باشیم و هر دم نیز ارتقاءیافته تر. صد درود بر او!
14 فروردینماه 1398 برابر با 3 آوریل 2019
افزودن دیدگاه جدید