رفتن به محتوای اصلی

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم (12)

از طریق مسکو در مسیر جاده ابریشم (12)

"‌می‌خواهم لذت را با کوکا کولا و همبرگر مک دونالد تجربه کنم!"

اپید‌می‌گسترده بین مردم از خرد و بزرگ.

آب میوه های وطنی در بطری های شیشه ائی چهار کیلوئی با برچسب های کاغدی زرد شده در پشت ویترین‌ها کپک ‌میزنند و آب میوه‌های اسانس‌دار غربی، با قیمتی دو برابر، دل از کف مشتری ‌می‌ربایند.

اگر در غرب مک دونالد یک غذای سرپائی فوری است، اینجا خانواده‌ها برای حضور در مک‌دونالد برنامه ریزی ‌می‌کنند تا به هر قیمت یک بار هم که شده درمک دونالد دور هم بنشینند، چیز بورگری بخورند و عکسی به یادگار بگیرند. سپس مدت‌ها از طعم همبرگری که خورده‌اند، تعریف کنند.

زندگی به سبک غربی هزینه دارد. هزینه ای که حقوق عادی کفاف نمی‌هد. در گذشته نیز چنین بود؛ برای در آمد بیشتر، هر کس از هر راهی که بلد بود پولی اضافه بر حقوق به جیب ‌می‌زد.

دربان پول اندکی ‌می‌گرفت خارج از نوبت داخلت ‌میکرد. کارمند برای دادن فرم این قدر دست به دست ‌می‌کرد تا چیزی بگیرد ."بلیط هواپیما نیست!" بلیط ‌میخواهی، پولی اضافی بده ونسبت به پولت جا را انتخاب کن.

یک خیابان بزرگ در نزدیکی مک دونالد به خاطر پارک صد ها اتومبیل بسته شده وعملا به پارکینگ بدل گردیده است .چرا که این قسمت شهر مرکز تجاری کمپانی های نوظهوری است که قرار است روسیه را بار دیگر از راهی میان بر به سرمابه داری ناب برسانند.

روزی لنین ‌میخواست با راهی میان برو از طریق انقلاب روسیه تزاری نیمه صنعتی، عقب مانده، با میلیون‌ها روستائی را به سوسیالیسم برساند!

امروز یلتسین پرچمدار تحول شده است. تحولی که شروع آن با تشریف فرمائی ریگان بشارت داده شدودر تداوم خود بی قانونی و تاراج اموال دولتی و دست اندازی به حققوق مردم را آماج قرارداد. غرب بار دیگر هجوم آورده اما نه با توپ وتانگ. با مک دونالد، با شلوار جین و کامپیوتر های خانگی. هجو‌می خوش آیند و خوش رایحه و پر جنب وجوش.

در همین زمان کوتاه، مالکیت خصوصی، ارزش ابتکار شخصی و رقابت، چه تحرکی را حداقل در همین بخش مرکزی که مقابل دید آد‌می است، بوجود آورده است. همه در جنب و جوش اند.

کودکان کار تازه پانهاده به خیابان‌ها، با دستمالی بر دست در کار شستن و تمیز کردن ماشین‌ها هستند؛ نظافت‌چی‌های شرکت‌ها بایدمرتب در حال پاک کردن و سابیدن سنگ‌های سر در شرکت‌ها باشند.

دیگر گذشت، زمانی که کار ‌می‌کردی یا نمی‌کردی، حقوقی ‌می‌گرفتی و غم فردایت نبود. فرقی نبود بین آن که با جان و دل کار ‌می‌کرد و آن که از زیر کار در ‌می‌رفت. میزان، دوری و نزدیکی به رؤسا بود.

باید برنامه ای که تدوین شده بود به هر ترتیب اجرا ‌می‌شد. باید ماشین از در کارخانه بیرون ‌می‌رفت، مهم نبود که میل لنگ به زور چکش در جایش قرار گرفته و یا نازک‌تر از حد در جایش لنگ ‌می‌زند. کت و شلوار به شکل رقت انگیزی دوخته ‌می‌شد. طوری بر تنت زار ‌می‌زد که کوچکترین حس دلچسبی از پوشیدن لباس نمی‌کردی. مهم نبود کسی اجناس داخل مغازه را با شوق و ذوق بخرد یا به اجبار! مشتری مجبور به خرید بود، چون امکان انتخاب دیگری نداشت. از این رو خریدن و پوشیدن یک جفت کفش ایتالیایی و یا آلمانی اوج خوشبختی بود.

کنسروها باد ‌می‌کردند. شکلات ها پشت ویترین در قفسه‌های فروشگاه‌ها زیر آفتاب، آب ‌می‌شدند. شیشه های مغازه ها ماه به ماه دستی بر آن ها کشیده نمی‌شد. اطلاعیه ها، پوسترها آنقدر زیر آفتاب و بالا پائین رفتن هوا ‌می‌ماندند تا رنگشان ‌می‌پرید، حروفشان خوانده نمی‌شد. اما همچنان برجا ایستاده بودند. چرا که کسی گفته بود بچسبانید؛ کسی دستور به کندن آن نداده بود. چون برنامه ای برای کندنشان نوشته نشده بود.

موش ها مشتریان دائمی اجناس ته انباری و انبارها بودند. مغازه ها، غذا خوری‌های عمو‌می جولان‌گاه آنها.

کسی را غم و دلسوزی آنچه تلف ‌می‌شد نبود. لاقیدی به اموال عمومی همه جا دیده ‌می‌شد. طبق آمار خودشان بیشتر از نیمی از محصولات سیب زمینی، کلم، هویج و ... در مزارع، در حمل ونقل، در مغازه و نهایت در خانه ها از بین ‌می‌رفتند.

نبود سیستم مکانیزه پیشرفته، سیستم نگهداری، حمل و نقل، عدم دلسوزی و جوابگویی صوری دست به دست هم ‌می‌دادند و بر مریضی اقتصاد بیمار دولتی ‌می‌افزودند.

سیب زمینی مانند کوهی در گوشه مغازه ها تلنبار ‌می‌شد، گاه با بیل و بیلچه در زنبیل پارچه ای و یا توری مشتریان سرازیر ‌می‌کردند! با گل های چسبده بر آن. زخمی و چرکین و تعدادی گندیده.

حال مغازه‌های خصوصی رنگ و بوی دیگری گرفته اند. درها، شیشه ها، ویترین‌ها ساعت به ساعت دستمال کشیده ‌می‌شوند و اجناس در ویترین‌ها به مشتری‌ها چشمک ‌می‌زنند.

تا صد متر آن طرف‌تر مک‌دونالد توسط لشکری از نظافت‌چی‌ها آب و جارو ‌می‌گردد و زباله‌ها جمع آوری ‌می‌شوند. دکور متنوع مغازه ها چشم را نوازش ‌می‌دهند و فضا را دلچسب‌تر‌ می‌سازند. زیبا پرستی، این در وجود آد‌می است؛ زیبائی و لذت بردن از آن چیزی که در گذشته تجمل پرستی نامیده ‌می‌شد و گرایشی بورژوائی و مذموم امروز به شدن در حال گسترش است .

هر گز فراموش نمی‌کنم شبی را که در تاشکند قبل از فرو پاشی مهمان خانه فرخ نگهدار بودم. خانه دو اطاقه کوچک در محله‌ای پرت و دور از مرکز که تازه‌تازه آپارتمان‌های آن آماده ‌می‌شدند. طبق قرار تقسیم خانه‌ها، کسانی که یک فرزند داشتند یک خانه دو اطاقه کوچک یعنی یک سالن یک اطاق و کسانی که دو یا سه بچه داشتند سه اطاق یک سالن دو اطاق خواب تحویل می‌گرفتند.

وسایل تمام خانه‌ها اندک بود و ساده بدون هیچ چیز چشم نوازی! حتی دریغ از یک تابلو نقاشی. فرخ یک آباژور پایه دار خریده بود با کلاهکی پارچه‌ای کرم رنگ که وسط آن میز فرمکای کوچکی قرار داشت و نور زرد ملای‌میرا در اطاق پخش ‌میکرد.

گفتم "چقدر زیباست به اطاق جان ‌می‌دهد." خندید وگفت" بیشتر به خاطر میز وسطش گرفته ام که شب یدون مزاحمت به بچه ها بتوانم زیر آن بخوانم وبنویسم . اما راستش ‌میترسم به تجمل گرائی متهم شوم. خوشحالم که تو این گونه ‌میگوئی." متاسفانه چنین بود نگاه یک سازمان سیاسی و بسیاری از اعضای آن به امر زیبا شناسی و دکور منزل.

نسل جدید روس این گونه زندگی را ن‌میخواهد. ساشا دانشجوی دانشگاه لومانسف می‌گوید:" این روزها سخت است، اما می‌دانی که اگر سخت بکوشی در آینده، راحت آن طور که دلت ‌میخواهد زندگی ‌میکنی. رقابت فرصت ‌می‌دهد که بچه‌های درس خوان خود را بالا بکشند. در گذشته برای همه دانشگاه بود. اما همان جا هم بعد از فارغ التحصیل شدن کسی که پول داشت یا فردی در بالا، در شغل های خوب قرار ‌می‌گرفتند و بقیه سیاهی لشکر! آذری ها اصلا در دانشگاه دیده نمی‌شدند حتی در امتحان. در بیرون مشغول بیزنس زیر میزی بودند اما نمره شان را ‌می‌گرفتند. در حین تجارتشان پشت میز نان و آب داری هم ‌می‌نشستند. ما ساده لوحان زیر دست آن ها. دیگر نمیخواهیم چنین باشد."

پدرش ولادیمیر ‌می‌خندد: "زمانه عوض شده و باید قبول کرد پسرم ‌میخواهد با ماشین جلوی مغازه بایستد سبدش را پر کند و برای این کار زیاد تلاش ‌میکند، و من خوشحالم؛ باید کارکند و قدر زندگی را بداند. پسرم ‌می‌گوید در غرب حتی از داخل خانه با کامپیوتر خرید ‌می‌کنند. او این طور ‌می‌خواهد، باید او را درک کرد و قبول نمود.

اما من هنوز باور ندارم . من سرمایه داری را بهشت نمی‌دانم و راستش ته دلم می‌گویم عدالتی که در سوسیالیسم است در هیچ سیستم دیگری نیست! ما گرسنه، بی خانمان، بی کار نداشتیم! همه چیز داشتیم! فقط کافی بود رهبران بنشینند و راهی برای تحول و نوآوری بیابند. چیزی که گارباچف ‌میگفت؛ اما آن چه که توسط یلتسین پیاده شد فاجعه ای بود که بعد ها معلوم خواهد شد .حالا که دور دور این هاست ."

ادامه دارد

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید