رفتن به محتوای اصلی

آئینه‌ای در برابر وجدان کنشگران سیاسی

آئینه‌ای در برابر وجدان کنشگران سیاسی

از چهارشنبه ۲۹ سپتامبر، فیلم "یک تصادف ساده" اثر جعفر پناهی، کارگردان برجسته سینمای ایران، را، در سالن‌های سینمایی در فرانسه نمایش داده می شود. پناهی نویسنده و کارگردان این اثر است. این فیلم که در سکوت و بدون مجوز در ایران فیلم‌برداری شده، تولید مشترک ایران، فرانسه و لوکزامبورگ بوده و مراحل پس از تولید آن در فرانسه انجام شده است. "یک تصادف ساده" در بخش مسابقه اصلی هفتاد و هشتمین جشنواره فیلم کن در فرانسه، در ماه مه ۲۰۲۵ به نمایش درآمد و موفق به کسب نخل طلایی شد. فرانسه نیز این فیلم را به‌عنوان نماینده خود برای رقابت در بخش بهترین فیلم بین‌المللی اسکار ۲۰۲۶ انتخاب کرده است.

همان‌گونه که جعفر پناهی در مصاحبه رادیویی خود در اولین روز اکران فیلم در سینماهای فرانسه گفته است، سوژه فیلم، سیاسی است، اما آن، فیلمی سیاسی و جانبدار از یک گرایش خاص نیست. این یک فیلم دلهره‌آور میان عناصری سیاسی است با خیره شدن به روان‌شناختی آن ها. سناریو، در طول تنها یک شبانه‌روز روایت می‌شود و تاثیر آن قرار دادن یک موضوع اجتماعی مقابل وجدان بینندگان برای اندیشیدن است.

داستان فیلم حول مجازات و به قتل رساندن یک شکنجه‌گر و جلاد دستگاه سرکوب رژیم توسط قربانیان می‌چرخد که اکنون او را به دام انداخته‌اند. داستانی است که به پرسش اصلی تنه می زند: در آینده، در  پایان دادن به این رژیم، جامعه با چنین عناصری چه باید بکند؟ شعار "نه فراموش می‌کنیم و نه می‌بخشیم" کافی نیست. در آن، هنوز مشخص نیست که چه باید کرد. آیا چرخه خشونت باید با خشونت علیه جلادان ادامه یابد یا باید متوقف شود؟ و اگر ادامه چرخه خشونت مطلوب نیست، آیا توقف آن در برابر خشم مهارنشدنی ممکن است؟ "یک تصادف ساده" به اندیشیدن در این باره فرامی‌خواند و هر کنشگر سیاسی ایرانی، با نگاه به این فیلم، وجدان خود و جامعه‌اش را در آئینه آن می‌بیند.

نقطه آغازین: تصادفی که یک تاریخ را فاش می‌کند

روایت فیلم با یک تصادف ساده در دل شب آغاز می‌شود. برخورد یک خودرو با سگی در جاده‌ای خلوت و تیره. راننده، اقبال شهسواری (ابراهیم عزیزی)، که همراه با همسر باردار و دختر کوچولویش در راه بازگشت به خانه است، برای تعمیر خودرو به محلی مراجعه می کند که اتفاقا محل کار یک زندانی سیاسی سابق به نام وحید (وحید مباشری) است.

وحید، اقبال را از صدای گام‌هایش می‌شناسد: او همان بازجوی شکنجه‌گر معروف به  «پاقشنگ» میان زندانیان است که وحید و هم‌بندانش را مورد شکنجه بیرحمانه قرار داده است. این رویارویی تصادفی، جرقه‌ای برای شعله‌ور شدن خشم مهارناپذیر وحید و شروع ماجرای انتقام‌گیری می‌شود.

حافظه حسی و تردید 

وحید، اقبال را می‌رباید و به قصد انتقام او را به بیابان می‌برد. اما انکار قاطع بازجو که خود را یک پدر بی‌گناه معرفی می‌کند، بذرهای تردید را در دل وحید می‌کارد. این تردید از آنجا ناشی می‌شود که هیچ‌یک از زندانیان (از جمله خود وحید) بازجو را از چهره نمی‌شناسند، چرا که در دوران حبس همواره چشم‌بند داشته‌اند. شناسایی بازجو متکی بر نشانه‌های حسی و غیربصری است. این وابستگی به حافظه حسی به‌جای حافظه بصری، تردید کُشنده وحید  و فراتر را شکل می دهد.

وحید «پاقشنگ» را از صدایش و به‌ویژه از صدای گام‌هایش با یک پای مصنوعی تشخیص می‌دهد.

گلی او را از بوی عرق بدنش که یادآور لحظات شکنجه است، می‌شناسد.

حمید او را از روی شنیده هایش در باره مجروح‌شدن هر دو پای بازجو  و صدمه دیدن آن ها، در بمباران‌ها در جنگ داخلی سوریه ، با اطمینان کامل شناسایی می‌کند.

شیوا نیز او را از طریق پچ‌پچ‌هایش در گوشش که در زندان از او میی‌پرسیده: «چرا در خیابان لخت شده‌ای؟» به‌خاطر می‌آورد.

خشم یا خرد؟

برای رفع این تردید، وحید به دنبال مشورت می‌رود و فیلم، صحنه رویارویی گرایش‌ها و نسل‌های مختلفی می‌شود که هر یک واکنشی متفاوت به رنج مشترک دارند. فیلم به کندوکاو در پیچیدگی‌های مجازات یک جنایت کار می‌پردازد. این گروه در مورد اخلاقی بودن کشتن اسیر و اینکه آیا او واقعاً همان شکنجه‌گر است، دچار تردید و درگیری درونی می‌شوند. پرسش‌های بنیادینی درباره چرخه بی‌پایان خشونت و مرز باریک بین قربانی و جلاد را پیش می‌کشد.

سالار (عموی وحید و نسل پیشین، مدیر انتشاراتی و نماد خرد نسل گذشته)، قاطعانه با روش انتقام‌جویانه وحید مخالفت می‌کند. او معتقد است که رفتار با شکنجه‌گران به شیوه خودشان نادرست است و این سیستم و افرادش بدون نیاز به مداخله خشن مردم، گور خود را کنده‌اند. سالار خواستار توقف فوری ماجرا می‌شود و به وحید می‌گوید: اگر ما شبیه عمل کنیم، پیروزی‌مان را از پیش باخته ایم.

شیوا (زندانی سیاسی سابق که به دلیل برداشتن روسری در خیابان، مشهور به دختر خیابان، دستگیر شده)، نیز دعوت به خویشتنداری و گذشت می‌کند. او که خود به اتهامی واهی زندانی و شکنجه شده، خطری را در پیمودن این راه بی‌پایان انتقام می‌بیند و آن را «راهی بی انتها و باتلاقی» می‌داند.

در مقابل، گلی (حدیث پاک‌باطن) و حمید (محمدعلی الیاس‌مهر)، جوانان آسیب‌دیده و رادیکال هستند. گلی که درست روز حادثه انتقام از «پاقشنگ»، روز عروسی او با علی نیز هست، تجربه شکنجه هولناک «حلقه دار بر گردن» خود را برای توجیه خشم و عطش مهارنشدنی انتقامش، برای شوهر آینده‌اش شرح می‌دهد. حمید نیز با اطمینان کامل، هرگونه نرمش و تردید را به «همکاری با دستگاه»، «خشونت‌پرهیزی» یا «تعلق به قشر خاکستری» تعبیر کرده و خود یک‌تنه می‌خواهد قضیه را تمام کند.

نمایشی از تضادهای درونی جامعه

«یک تصادف ساده»، به یک مطالعه و مشاهده از جامعه‌شناسی و روان‌شناسی ایران امروز تبدیل می‌شود. فیلم بحث و گفت‌وگوی پر حرارت میان نظرات گوناگون زندانیان را به تصویر می‌کشد: تضاد میان انتقام‌گیری رادیکال و خردمندی مبتنی بر کشف حقیقت و گذشت، میان خشم مهارناپذیر و تردید.

فیلم در پایان، با تماس تلفنی کودک اقبال و صدای گریه‌اش در گوشی، لحظه‌ای انسانی و لرزان خلق می‌کند که انتقام را در برابر معصومیت قرار می‌دهد. آخرین گفت‌وگوی سه‌جانبه میان وحید و شیوا از یک سو و بازجوی به دام افتاده از سوی دیگر، به شکلی تلخ و شفاف، یکی از تضادهای جامعه ما را آشکار می‌سازد. این تصویر، دوراهی وجدان جمعی جامعه امروز ایران است: انتقام یا قبول حقیقت و پوزش، خشم کور یا گفت‌وگو، تکرار خشونت یا گسست از آن.

در نهایت، وحید و شیوا نه تنها بازجوی در دام خود را نمی‌کشند، بلکه شرایط آزادی او را در دسترسش می‌گذارند و خود می‌روند. بازجو، پس از بازیافتن خود، با اینکه اسیرکنندگان خود را می‌شناسد، دیگر علیه آن‌ها دست به جنایت نمی‌زند و فیلم به پایان می‌رسد.

ترکیب بازی‌های درخشان، فیلم‌نامه‌ای دقیق و تصویری از ایران معاصر، به علاوه گوشه‌های طنزآمیز و شادی‌بخش در این فیلم دلهره‌آور، جعفر پناهی را بار دیگر به عنوان یکی از منتقدان هوشیار، با فرهنگ انسانی و ایرانی و امیدآفرین مطرح کرد.

سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۷ اکتبر ۲۰۲۵

دیدگاه‌ها

احمد
فيلم يك تصادف ساده
دیدگاه

دوشنبه شب شانس ديدن اين فيلم را داشتم و قرار بود كه آقاى پناهى هم در ابتداى برنامه حضور داشته باشد كه متاسفانه بخاطر تاخير در گرفتن ويزا، خود را نتوانست قبل از شروع فيلم كه اولين اكران در سانفرانسيسكو بود، خود را برساند وقرار بود كه جشنى هم پس از پايان برگزار گردد با حضور آقاى پناهى من ثبت نام نكرده بودم و مطلع نيستم كه آيا آقاى پناهى شركت كرده بود و يا نه؟

آقاى عصاره در انتهاى مقاله خود چنين مى نويسد بازجو، پس از بازیافتن خود، با اینکه اسیرکنندگان خود را می‌شناسد، دیگر علیه آن‌ها دست به جنایت نمی‌زند و فیلم به پایان می‌رسد.
اما برداشت من اين است كه فيلم در انتها اين پرسش را بى پاسخ مى گذارد و نتيجه گيرى را به عهده بيننده گان مى گذارد

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید