اخیرا مصاحبه ای از وهاب انصاری، از اعضای شورای مرکزی حزب چپ ایران (فدائیان خلق) را گوش میکردم. او که مسئول گروه کاری ملی و قومی این حزب است، در دفاع از مصوبه های این حزب در مورد مسئله ملی و قومی حرفهایی را بیان کرد که در من این انگیزه را ایجاد کرد تا در مورد این مسائل بیشتر فکر کنم . مسئله ای که شاید بیشتر در میان جامعه ایرانیان مقیم خارج از جمله احزاب و گروه های سیاسی مطرح است و آنان را به خود مشغول میکند. مسئله ای بسیار حساس که گاه کار را به تنفر گروه های جامعه ایرانی نسبت به همدیگر میکشاند.
همانطور كه در مصاحبه اشاره شد در آن به دو مطلب پرداخته شده است. اول حقوق ملل و اقوام ایرانی و دوم آموزش به زبان مادری.
از اولی شروع كنیم از مدتها قبل در سازمان بحث بود كه ایا ایران كشوری كثیرالمله است یا كشوری دارای یك ملت به نام ایران كه متشكل از اقوام مختلف فارس و ترك و كرد و بلوچ و ... است. این كه این اقوام را ملت بنامیم در حقیقت ریشه در همان نظریه معیوب "حق تعیین سرنوشت ملل تا حد جدایی " لنینی-استالینی دارد كه از هر گونه اعتبار علمی بی بهره است. در اروپا با فروپاشی جهان مسیحی دولت - ملتهای جدیدی بوجود آمدند كه هر كدام از آنها ممكن است از اقوام مختلفی تشکیل شده باشند، در حقیقت ملت سازی امری بود عامدانه كه توسط دولتهای نوظهور اروپایی انجام گرفت كه تداومش همین کشورهای اروپایی عملا موجود هستند، با فروپاشی امپراطوری عثمانی در اثر یك تصمیم استعماری کشورهای نوظهور منطقه ما تشكیل شدند كه فاقد سابقه كشور بودن هستند و به همین دلیل هم در شرایط کمی شل شدن قدرت سیاسی اختلافات اقوام بروز میكند چون آنها طی پروسه ای به وحدت ارگانیکی نرسیدند كه دارای سرشت یك ملت و یك كشور شوند نمونه اش عراق. طبعا كشورهای چین و ژاپن و كشورهای آمریكای جنوبی هر كدام مسیر مستقلی را پیمودند كه برخی از آنها دارای انسجام هستند و برخی دیگر سست بنیان
اگر این موضوع را در مورد ایران بخواهیم توضیح دهیم امر ملت سازی از بالا انجام نگرفت بلكه در گذر زمان بطور خودجوش ملت واحد ایران شكل گرفت. این از نادر مواردی در تاریخ است كه در مكانی ملتی شكل گرفت بدون این كه با مفهوم ملت شناخته شده باشد یعنی در ایران این معنا وجود داشت و لفظ آن دیرتر بكار رفت. چرا چنین شد زیرا ایران بخشی از جهان اسلام با آن معنایی كه كشورهای دیگر اسلامی بودند نبود بلكه پروسه تاریخی خاص خود را داشت كه تا حدودی آیینهای ایرانی قبل اسلام خود را در جلوه ای جدید تداوم بخشید و با وجود این از نظر سیاسی یك نظام ایلیاتی بر ایران حاكم بود ولی هر ایلی که به قدرت میرسید چه از داخل ایران پدیدار شده باشد و چه از خارج به ایران هجوم آورده باشند، و در ایران مقر حكومت خود را قرار داده باشند دیر یا زود مجبور بودند مطابق آیین ایرانی حكمرانی كنند. راز داشتن وزیر های ایرانی حاكمان ترك تبار و مغولان و ایلخانان در همین نكته نهفته است.
ایران با انقلاب مشروطه عملا به عصر جدید وارد شد و باید سیاست یك ملت یك كشور را پیش میگرفت و به سلطه قدرتهای محلی پایان میداد، این كار نیازمند اراده ای که نزد رضا شاه وجود داشت بود و این نیاز كه از جمله از اهداف نهضت مشروطه هم بود از جانب بسیاری از روشنفكران آن زمان مود استقبال و پشتیبانی قرار گرفت این سیاست كه دست خانهای محلی را كوتاه میكرد اعتراض آنها را برانگیخت. آنها سوار بر احساسات قومی مردم خود به تحرك پرداختند نگاهی به سابقه رهبران این حركتها ی قوم گرایی نشان میدهد كه اغلب آنها از خاندان با نفوذ قوم خود بودند حتی فرزندان آنها كه خارج رفته بودند سعی كردند این تحركات را تئوریزه كنند و جالب این كه با وجود این كه أكثر رهبران این حركتهای قومی از خان ها بودند ولی از آن تئوری كذایی "حق تعیین سرنوشت " استالینی كه قاعدتا باید مخالف خان ها باشند استفاده كردند و حتی ادعای چپ بودن كردند وجود برخی از نارسائیها كار آنها را آسان كرد تا آنها بتوانند بر آتش برخاسته از این احساسات بدمند البته تحریكات كشورهای دیگر چون اتحاد شوروی سابق ، تركیه و انگلستان را هم باید در نظر داشت؛ خلاصه كلام تاكید بر حقوق اقوام به عقیده من یك امری است كه به گذشته تعلق دارد و شهروند امروزه باید نیرویش را برای حق شهروندی بگذارد.
نظرات من در قلمرو چپ ایران نامشهور است به همین دلیل ممكن است بدگمانی هایی را بر انگیزاند. در این قسمت می خواهم موردی برخورد كنم تدبیر حزب توده ایران و سازمان را در گذشته و حال قیاس کنم. در آغاز بنویسم اینکه نوشتم رهبری بسیاری از حرکتهای قومی را خان های با نفوذ بر عهده داشتند را میتوان با ذكر اسامی این خانها و تعلق آنها به طایفه با نفوذ آن قوم دقیق كرد ، شاید در نوشته های بعدی چنین كنم البته در عرصه سیاست گذاری میتوان بر سیاست اعمال شده بر آنها ایراد گرفت مثلا نظری هست كه براین باور است كه باید نفوذ آنها بر آن قوم لحاظ میشد و آنها را به همکاری واداشت البته با عدم سلب برخی از امتیازهای آنها و تدریجا به اعمال حكومت كامل یكپارچه پرداخت .
حالا به گوشه ای از حركت قومی آذربایجان میپردازم در عصر حاضر دو حركت قوم گرایانه در آذربایجان به وقوع پیوست یكی به رهبری شیخ محمد خیابانی بود كه بر ایران دوستی او شكی نیست بطوری كه در اعتراض به نام نهادن آذربایجان بر منطقه ای كه نام اصلی آن آران یا آلبانیای قفقاز بود نام آذربایجان ایران امروز را آزادستان نهاد ولی اشتباه او در این بود كه برای رسیدن به مقاصد خودروی به شوروی آورد. دومی كه زور میزند خود را در ادامه اولی بداند ولی با وجود اشتراکاتی با اولی، دارای وجوه اختلاف بیشتری است كه مهمترین تفاوت آن این بود: اولی یك حركت ملی و داخلی بود دومی از آغاز به دستور اتحاد شوروی به خصوص جمهوری آذربایجان تشكیل شد
در مورد اولی چیز زیادی نمیدانم و اما دومی كه فرقه دموكرات آذربایجان به رهبری سید جواد پیشه وری (جوادزاده) به سفارش اتحاد شوروی با وساطت باقراف صدر كمیته مركزی آذربایجان شوروی تأسیس شد و فورا زیر سر نیزه های سربازان شوروی در ایران دولت با تمام مشخصات یك دولت تمام عیار تشكیل داد با ارتش و دولت و كابینه كاملا مستقل از دولت مرکزی و تدریس به زبان ترکی و.... پیشه وری در خلخال به دنیا آمد در ده سالگی به قفقاز رفتند وی در حركت انقلابی روسیه فعالانه شركت كرد سردبیر نشریه فارسی تركی حریت ارگان رسمی حزب عدالت در باكو بود وی از بنیانگذاران حزب كمونیست ایران كه بعد از انقلاب شوروی به رهبری سلطان زاده
( كه بعدا با بسیاری از كمونیستها ایران به دستور استالین به جوخه اعدام سپرده شد ) در باكو تشكیل شده بود همراه بود ، او در زمان رضا شاه به زندان افتاد و بعد از رفتن رضا شاه پس از ده سال از زندان آزاد شد و به همكاری با حزب توده پرداخت ولی بعدا به این نظر رسید كه حق او در حزب ادا نشد و کمی بعد از حزب كناره گیری كرد و سپس به دام باقراف افتاد فرقه دموكرات شمشیر داموكلس شوروی بر سر ایران بود تا با برگ آن با ایران بازی كند بعد از اینكه استالین در دیدار با قوام به توافق رسیدند تا ارتش روسیه از ایران خارج شود ( بعد از جنگ جهانی دوم ایران توسط ارتشهای متفقین اشغال شد و تمام كشورها ارتش خود را از ایران بیرون بردند فقط ارتش شوروی مانده بود كه امتیاز نفت شمال را در قبال خروج خود طلب میكرد ) حكومت خودمختار آذربایجان مثل بیر کاغذی فرو پاشید و آن شد كه همه میدانند و هزاران نفر به باكو گریختند و در آنجا دولت
خود مختار در تبعید تشكیل دادند كه حتی تا أواخر وجود اتحاد شوروی برقرار بود و حتی برخی از پست ها بفروش میرسید حتی شهردارهای شهرهای آذربایجان ایران هم معلوم بودند. پیشه وری در یك تصادف (احتمالا ساختگی بِه دستور باقراف ) كشته میشود (باقراف كه از نزدیكان بریا رئیس سازمان امنیت استالین بود در زمان اصلاحات خروشچف همراه پریا تیرباران میشود )
قبل از ادامه مطلب تا یادم نرفته در مورد نام آذربایجان در این ور رود ارس و أونور رود آرس بنویسم كه آذربایجان تاریخا نام منطقه جنوبی رود آرس یعنی آذربایجان ایران امروز بود و آن سوی آرس نام آران داشت كه آن را گاها آلبانیای قفقاز هم مینامیدند رسول زاده بنیانگذار حزب مساوات اولین فردی بود كه آران (منطقه خانات شیروان و باكو و گنجه )را آذربایجان نامید وی سابقا از ناسیونالیست های تندروی ایرانی بود و سردبیر نشریه فارسی زبان ایران نو و از بنیانگذاران حزب همت در باكو بود و بعد به اتحاد اسلام سید جمال الدین پیوست و بعد از بنیان گذاران پان تركیست شد با بیرون رفتن انگلیسی ها از آران حزب مساوات به رهبری رسول زاده در آنجا حكومتی تشكیل داد و بعد آران به تصرف ارتش سرخ در آمد ولی نام آذربایجان بر آن ماند. برگردیم به ماجرای
جمهوری خودمختار آذربایجان و رهبرش پیشه وری چند سال پیش برای اولین بار روسیه مثل كشورهای اروپایی اسناد محرمانه را از محرمانه بودن آزاد كرد از جمله اسناد مربوط به تشكیل جمهوری خودمختار آذربایجان و كردستان به دستور استالین، در میان آنها به چشم میخورد كه افرادی از آنها عکسبرداری و ترجمه كرده و به نشر رساندند من چند تای آنها را خواندم از جمله نامه هایی كه در روزهای آخر عمر حكومت خودمختار آذربایجان بین استالین و پیشه وری رد و بدل شد بسیار خواندنی است پیشه وری از استالین گله میكند كه ما را به میدان فرستادی و در این شرایط سخت ما را تنها گذاشتی و استالین پاسخ مینویسد تو باید شرایط ما و منافع اتحاد شوروی را درک کنی و سند دیگر نامه ای است از جانب چهار تن از رهبران حكومت خودمختار به استالین كه به او پیشنهاد میدهند حالا كه طرح خودمختاری ناكام شد شما پا پیش بگذارید و آذربایجان ایران را به خاك اتحاد شوروی ضمیمه كنید.
ویژگی بافت تاریخاً اجتماعی ایران در تمام تاریخ ایران، قدرت و حكومت دست إیلات بود. به طوری كه مورخین براین باورند كه تا آمدن رضا شاه همه حکومتها ایلی بودند به جز هخامنشیان و ساسانیان. و با آمدن رضا شاه بساط حکومتهای ایلی برچیده شد و حكومت متمركز مدرن تثبیت شد. حتی حكومت اشكانیان را اتحادی از ایلها تشكیل میداد كه دارای مجلسی بود به نام مجلس مهستان كه متشكل از سران ایل بودند این مجلس علاوه بر انتخاب شاه، مهمترین تصمیم های سیاسی را تعیین می كرد، به همین دلیل اشكانیان را حكومت ملوك الطوایفی میخوانند این شكل حكومت ظاهری دموكراتیك دارد ولی اگر نگاه تاریخی داشته باشیم این حكومت و مشابه آن دارای دموكراسی قبیله ای هستند كه از نظر زمانی و رشد یافتگی عقب تر از هخامنشیان بودند و شباهتی به جوامع سرخپوستی قبل از ورود اروپاییان به قاره آمریكا دارد جوامعی كه انگلس بر اساس تحقیقات مورگان تصور میكرد آنها میتوانند بدون طی کردن فرماسیونهای دیگر یعنی برده داری و فئودالیسم و سرمایه داری مستقیماً به سوسیالیسم بروند كه البته یك اتوپیا بود و موضوع بحث ما نیست
ایلها با قدرت گیری بر حکومتهای مستقر میشوریدند كه به ایل دیگری تعلق داشت اگر نیرویش را داشتند حكومت را ساقط میكردند و ایل خود را به قدرت میرساندند این جابجایی در تاریخ ایران دائما تکرار میشد غزنویان بر سامانیان پیروز میشوند و بعد جای خود را به آلِ سلجوق دادند و خوارزمشاهیان جای سلجوقیان را گرفتند این سه ایل اساسا از یك تبار بودند تبار ترك غز (یا آغوز ) بعد از مغولها و تیموریان ایلهای هم طایفه تركمن با نامهای آق قویونلو (دارنده گوسفندهای سفید ) و قرا قویونلو (دارنده گوسفندهای سیاه ) در موازات و در رقابت هم بر بخش بزرگی از ایران حكم میراندند تا نوبت به صفویان رسید.
ایلها گاهی به تنهایی آن نیرو را نداشتند كه قدرت را بدست گیرند لاجرم با ایلهای دیگر متحد میشدند و هر چقدر تعداد ایلها بیشتر و ایلها پر جمعیت تر بودند مناطق بیشتر را به تصرف در میآوردند كه اوج آن جهانگشایی و تشكیل امپراطوری بود. راز موفقیت چنگیز خان مغول و محمد ابن عبدالله قریشی در جهانگشایی در همین بود اولی تمامی قبایل مغول را متحد ساخت و جهانی گشاد كه تصرفات آن توسط جانشینان او گسترش یافت و دومی گرچه عمر حكومتش طولانی نبود ولی با متحد ساختن قبایل عرب حكومت خود را در سراسر عربستان تثبیت كرد و حاصل این اتحاد میراثی بود برای جانشینان او كه امپراتوری اسلامی را در تاریخ بر پا كنند و اما جالب است كه اتحاد های ایلها كه در نهایت تحت فرمانروایی تنها یك ایل قرار میگرفتند دائما داوطلبانه نبود و گاهی ایل قوی تر كه به قدرت میرسید به جنگ با ایلهای دیگر میرفت و وقتی بر آنها غلبه مییافت آنها را وا میداشت تا به حكومت ایل برتر وفادار بمانند و در اتحاد با آنها قرار بگیرند و گاهی هم ایلی در منطقه ای قدرت میگرفت ولی نیروی آن را نداشت قلمرو حكومت خود را گسترش دهد و ایلهای دیگر همین وضعیت را در مناطق همجوار داشتند در این حالت در كشوری چند حكومت ایلی مستقل از یكدیگر بوجود میآمد معمولاً این در حالتی است كه یك حكومت مقتدر ایلی (مثلا سلجوقیان ) به دلایلی ضعیف میشود و توان فرمانروایی بر تمام مناطق را ندارد و یا حتی فرو میپاشد. در آستانه تاسیس سلسله صفویه ، ایران چنین وضعی داشت ولی شاه اسماعیل توانست سی و شش ایل را چه داوطلبانه و چه به ضرب شمشیر متحد گرداند و یك حكومت سراسری (بعد از سقوط ساسانیان) را در سرزمین ایران تشكیل دهد كه بر اساس سه اصل «تصوف» و« تشیع» و «سلطنت» پایه گذاری شده بود و قلمرو آن برابری میکرد با قلمرو حكومت ساسانیان. دو ایل متحد صفویان بعدها خود در ایران حكومتی با نام ایل خود ایجاد كردند یكی ایل افشار بود و دیگری ایل قاجار و جالب این كه هر دوی آنها در آغاز مدعی بازسازی حكومت صفویه را داشتند
به هر حال هر گاه حكومت مركزی مقتدری تشكیل می شد سران ایل ممكن بود سرپیچی و قیام كنند ولی هدف آنها دفاع از قومی نبود (برخلاف آنچه كه قوم گرایان مدعیند) آنها یا میخواستند تمام حكومت را به چنگ آورند یا امتیازات بیشتری از حكومت مركزی بگیرند یا حتی اگر مغلوب میشدند هرگز تصمیم به جدا شدن نداشتند البته این وجه غالب بود بنابراین در ایران رؤسای ایل در میان ایل خود هم نماینده دولت بودند و هم همه كاره ایل و بسیاری از زمانها حكومت با وساطت رؤسای قوم بر كشور فرمان میراند یكی از مورخان روس در مورد حكومت قاجار مینویسد حكومت تنها بر تهران حكومت مستقیم داشت در دیگر جاها حكومت عملا دست روسای ایل بود و هر طور میخواستند ایل خود را اداره میكردند و فقط برای دولت مرکزی مالیات جمع میكردند و در زمان جنگ سرباز میفرستادند یعنی عدم وجود ارتش منظم و دائمی.
اما نكته دیگر در مورد نگاه اهالی ایل به رئیس ایل است این موضوع را كمی ریشه ای تر توضیح میدهم واقعیت این است كه از محصولات قدرت (چه شاه چه رئیس ایل ) كرنش است یعنی صاحب قدرت صاحب جذبه ای میشود كه از سویی رعب آفرین است واز سوی دیگر احترام به خود را همراه دارد شاید این یك امر روان اجتماعی باشد كه از إعصار دیرین وجود داشت مثلا در نزد خدایان اساطیری یونان چنین بود این خدایان بر مردم خشمگین میشدند و موجب وحشت آنها ولی در این ترس نوعی احترام داوطلبانه و ذاتی هم وجود دارد. بدین دلیل هر فرد قدرتمندی از مایه ای از كاریزما هم برخوردار است. این مورد ممكن است در تاریخ شرق و غرب تفاوت كند ولی تفاوت تنها در درجه ای از كاریزمایی و دوام آن است. طبعا جوامعی كه پا به عصر جدید میگذارند این عنصر كاریزمایی سست میشود و به تدریج در فكر و روان افراد جوامع مدرن محو میشود در آستانه انقلاب فرانسه بود كه شاه کشی هر قدر جنایتكارانه مورد نكوهش بود. حتی در تاریخ از جمله شاهنامه ما آمده كه اسكندر وقتی به ایران حمله كرد و آنجا را فتح كرد به جسد نیمه جان داریوش سوم رسید و فهمید كه دو تن از فرماندهان سپاه داریوش وقتی كه شكست ایران را قطعی پنداشتند برای خود شیرینی اسكندر داریوش را کشتند و چون اسكندر مقدونی كه فرهنگ هلنی داشت از موضوع مطلع شد اول دستور داد كه آن دو سردار
را بردار كنند و همینطور در موردهای مختلفی در شاهنامه همواره هشدار میدادند كه از كشتن شاه ولو اینكه دشمن باشد بپرهیزند ً
اینكه می گویم شاه (و شاید رئیس قوم ) مقصودم شخص شاه نیست بلكه نهاد شاهی است شاه تا وقتی بر تخت ننشست (كه تجسد یافتن نهاد است یعنی این كه نهاد در فردی به نام شاه تجلی پیدا می كند ) فاقد آن كاریزما ست. در اروپا در آستانه عصر جدید شعاری رایج شد "شاه مرد زنده باد شاه» در این عبارت شاه اول، شخص شاه بود و دومی نهاد شاهی. به تقلید از این شعار حجاریان معمار" اصلاحات حکومتی شعار می داد " اصلاحات مرد زنده باد اصلاحات"
در ایران باستان آیین فرمانروایی ایران شاه آرمانی بود كه ستون اصلی اندیشه سیاسی آن زمان بود مطابق آن شاه دارای فره ایزدی است كه با مرگ شاه به فرد دیگری انتقال می یابد البته فره ایزدی تنها با مرگ شاه از جسم او خارج نمی شود بطور مثال در شاهنامه آمده جمشید شاه چون مغرور به خود شد فر ایزدی از جسم او خارج شد و همین نظر در ایران بعد از اسلام با تفاوتهایی ادامه داشت مثلا اساس كتاب سیاستنامه خواجه نظام الملك وزیر سلجوقیان را همین نظر تشكیل می دهد و در همان پاراگراف اول صفحه اول خود می نویسد خداوند در هر زمانی فردی را از میان مردم بر می گزیند و آنها را بر دیگران فرمانروا می سازد.
این موارد را آوردم تا آن را بنویسم که اندیشه قدما بر این استوار بود كه مثلا رئیس ایل به اعتباری برگزیده است و سرپیچی از اوامر او از گناهان است با در آمیختن این تصور با ترس حاصل از قدرت و تعصب ایلی به مردم یك ایل این باور را بوجود می آورد كه شاید رئیس ایل هم دارای ربانیت است بی جهت نیست بسیاری از روسای ایل پیشوای دینی ایل خود هم بودند. از آنجاییكه ایلها دائما در نزاع با یکدیگر بودند اعضای ایل را وا میداشت كه حول و تحت فرمان رئیس ایل متحد شوند و از خود یك تعصب قبیله ای بروز دهند و این همان است كه ابن خلدون آن را عصبیت قبیله ای میخواند و آن را راز موفقیت اعراب می دانست اگر بخواهم جمع بندی كنم باید بنویسم ایل مجموعه ای از انسانهایی هستند كه هر فرد خود را با عضویت در آن تعریف میكرد واین تفاوتش با انسان عصر جدید است كه دارای فردیتی كاملا مستقل از هر چیز است. معادل واژه (Gemeinschaft )تیره - قبیله - ایل - قوم در زبان آلمانی و اجتماع یا جامعه Gesellschaft است.
در اولی فرد فاقد حقوقی فردی جدا از جماعت است و در دومی فرد صاحب حقوق فردی در اجتماع است یعنی به علت عضویت در اجتماع شهروند شمرده می شود و دارای حقوق فردی شهروندی است به همین دلیل تاكید بر حقوق قومی مغایر با اجتماع مدرن است.
خلاصه به قول سهراب سپهری چشمها را باید شست ، طوری دیگر باید نگاه كرد. دو كار عمده مقدمات این است اول این كه متن خوانی ها را باید دوباره انجام داد. اگر مسلح به علم متن خوانی مدرن بودیم باید بتوانیم متون دارای سطور نانوشته را كشف كرد و خواند كه كار آسانی نیست
دوم اینكه با شخصیتها و رویدادهای تاریخی قضاوت ارزشی نكنیم بخصوص با معیارهای ارزشی مدرن یعنی دموكرات بودن، رعایت عدالت اجتماعی و طرفدار حقوق بشر بودن و غیره
در تاریخ خوانی باید دنبال منطق تحول بود تا بتوان معنای رویدادهای تاریخی و نقش شخصیت یا ایل و طایفه خاصی راتاریخاً بفهمیم و تشخیص دهیم در آن زمان آن حركت از آن شخص یا طایفه در جهت تحول تاریخی به جلو بود یا سدی در جلوی تحول
روسای ایل در ایران ممكن است در مقاطعی از تاریخ دارای كارنامه درخشانی هم باشند باید از تاریخ نویسی مارکسیستی (نه ماركسی) فاصله گرفت كه تمام تاریخ را صف بندی دو جناح مقابل یكدیگر می بینند صف زحمتكشان و صف أجیر كنندگان. همانطور كه نوشتم برخی از روسای ایل به خاطر اعمالشان محبوب ایل هم بودند این افسانه است كه خان های ده همواره منفور بودند بدنیست جمله ای از یكی از رمانهای دولت آبادی (شاید كلیدر ) برای تنوع در این مورد بیاورم كه چنین است.
"من كم ندیدم كودكانی كه بر سر اسب ارباب پدرانشان با یكدیگر كتك كاًری كردند (چون عین كتاب در دست نیست من آن را نقل به معنی آوردم ) شاید دولت آبادی این را به عنوان نا آگاهی آن كودكان و پدرانشان آورده است ولی هنوز كه هنوز است با وجود این كه با آمدن رضا شاه و ایل زدایی و استقرار حكومت متمركز مدرن ، روسای ایل (ولو به شكل شاه بی تاج و تخت ) و حتی فرزندان آنها از احترام خاصی بر خوردارنند و حتی می توانند اعمال نفوذ كنند بخصوص در مواقع انتخابات ،
اگر به تاریخ معاصر خود بنگریم می بینیم برخی از سردمداران إیلات در تحولات از جمله در نهضت مشروطه نقش مثبتی داشتند از جمله سردار اسعد بختیاری و محمد ولی خان تنکابنی (سپهدار اعظم )و سالار فاتح کجوری. بعداز كودتای محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس ابتدا دو نفر اول از این سه تن با نیروهای خود تاختند و تهران را فتح كردند ولی نام ستار خان وباقر خان به دلیل مقاومت جانانه شان با ضد مشروطه خواهان در تبریز و در ادامه آن در تهران بعد فتح در مقابل نیروها ی محمدعلی شاه و حمایت روسیه ،به حق به نیكی یاد می شود.
قوم و قوم گرایی چیست ؟
نوشته بودم ایران را نمی توان كثیرالملل نامید. ایران كشوری كه دارای یك ملت ایرانی كه در درازای تاریخ از اقوام و قبایل مختلف شكل گرفت. گرچه در تاریخ همیشه به نام ملت نامیده نشده بودند و در عصر جدید بر آن نهاده شد اما از نظر محتوایی مجموعه این اقوام و قبایل در یك نسبت ارگانیك تحت آیین ها و تمدن و فرهنگ مشترك و زیر فرهنگ های متنوع، دارای چنان ماهیتی شدند كه میتوان نام ملت بر آن نهاد یعنی از نظر لفظ ملت ایران پدیده ای جدید و از نظر معنا (وجود عینی) قدیم است كه در طول تاریخ دائما منسجم تر شد و این است تفاوت ملت در ایران و ملل اروپا. در اروپا ملتها را دولتهایی ساختند كه بعد از فروپاشی جهان مسیحی تشكیل یافتند و آنها را دولت - ملت نامیدند كه در تداومش همین دولتهای مدرن و دموكراتیك زاده شد. در حالی كه در ایران اول ملت به شكل ارگانیك شكل گرفت و بعد دولت مدرن خود را ساختند
و اما قوم ، قوم اصلا یك واژه یونانی است كه برای بیگانگان بكار می رفت
در قرن جدید در فرهنگ انگلیسی آكسفورد قومیت را (ethnic )كفر و یا موهومات كفر آمیز تعریف كردند.
در فرهنگ بین المللی زبان انگلیسی ویستر این كلمه به دو معنی آمد (۱- غیر مسیحیان ۲- غیر یهودیان ) منسوب به ویژگیهای جسمی و ذهنی نژادها یا برای تمیز دادن گروههای نژادی بر اساس رسوم و ویژگی های مشترك ،
دانشمندان علوم اجتماعی از اواسط قرن بیستم معیارهای فرهنگی را برای تعریف قومیت یا گروههای قومی انتخاب كردند و امروزه این تعریف وجه غالب را در میان تعاریف دانشمندان دارد ولی هرگز دانشمندان علوم اجتماعی بر سر این تعریف به اجماع نرسیدند
در عصر جدید در آغاز اصطلاح قومیت و گروه های قومی برای توصیف تاریخی ملتهای بومی و غالبا مهاجر آمریکای شمالی، پدید آمد و بعدها به مفاهیم جهان شمول تبدیل شد و بدون هرگونه دیدگاههای انتقادی برای تحلیل گروه های مذهبی-زبانی متفاوت بكار گرفته شد این توصیف با وضعیت تاریخی اقوام و قبایل در إیران مطابقت نمی كند چون در ایران گروه هایی كه به گروه های قومی نامیده می شوند، ملیتهای مشخصی كه از مناطق دیگر جهان آمده باشند نیستند تا در مورد حقوق هر یك مستقل از دیگری توضیح داده شود. آنها بخشهای جدایی ناپذیر جامعه بزرگتری بودند كه در آن گروه های مذهبی-زبانی بسیاری طی سدها در كنار یكدیگر زندگی می کردند و در طول این مدت تجربیات تاریخی و میراث فرهنگی واحدی بدست آورده اند
با توجه به چارچوب تاریخی إیران، معیارهای نژادی و فرهنگی چندانی برای تمایز وجود ندارد بنا بر این وجود گروه های قومی و زبانی و اختلافات آنها بیشتر از این كه واقعی باشد زاده تصورات ذهنی بخشی از محققان و از آن بیشتر تحریكات کشورهای خارجی با اهداف سیاسی است همانطور كه قبلا نوشتم در إیران گرچه ایجاد ایل به شكل طبیعی و خود به خودی بود و هست ولی عوامل دیگری چون مهاجرت ها در اثر بدی آب و هوا و انتقال به منطقه خوش آب و هوا ، حمله بیگانه به منطقه ای و ماندگار شدن در آن منطقه هم موجب تشكیل ایل شد و گاهی خود حكومت هم خواسته و ناخواسته تشكیل ایل می دهد مثلا وقتی كه شاه عباس صفوی بر تخت نشست قزلباشها همه كاره مملكت بودند شاه عباس برای تضعیف آنها سپاهی از مازندرانیها ( شاه عباس دوران كودكی خود را در مازندران گذراند چون پدرش قبل از به سلطنت رسیدن حاكم خراسان و مازندران بود و مادر شاه عباس مازندرانی بود )و تاجیکها و... تشكیل داد و نام آنها را گذاشت شاهسون یعنی دوستدار شاه. اعضای این لشكر در منطقه ماندند و اكنون یكی از اقوام ترك به حساب می آیند و بنا به عادت اولیه همواره در جبهه حمایت از حكومت مركزی بودند در جنبش مشروطه در حمایت از محمد علی شاه و در جریان حكومت خودمختار آذربایجان در مقابل آنها و به نفع شاه دوم پهلوی وارد میدان شدند.
مورد دیگر تشكیل ایل خمسه در جنوب ایران است كه به دستور شاه قاجار توسط قوام الملك از اتحاد پنج ایل تشكیل شده بود و قوام الملك كه نسبت ایلی با هیچ یك از این پنج ایل نداشت به عنوان رئیس ایل از جانب شاه برگزیده شد. بجز این دو نمونه میتوان مثالهای بسیار دیگر آورد، نتیجه می گیریم إیلات الزاما اصالت نژادی ندارند، می تواند محصول حوادثی باشد كه عده ای در جایی جمع می شوند و دارای برخی ویژگی های مشترك می شوند كه بدان وسیله خود را متمایز از دیگران می دانند حتی ممكن است دارای زبان یا مذهب مشتركی هم شوند مراد این است قوم و ایل و قبیله را خداوند از آغاز با ویژگی های نژادی و زبانی ومذهبی خلق نكرده بلكه تماما عرضی است
. وقتی رضا شاه سر كار آمد ایل زدایی كرد. بسیاری از روسای ایل به بزرگ مالكان تبدیل شدند و باز هم نماینده دولت در منطقه ولی مثل سابق دارای اختیار مطلق نبودند . آنها دیگر مسئول جمع آوری مالیات و ارسال سربازان نبودند بلكه مجری قانون در منطقه بودند. با جابجایی گسترده ایلی ، اتحاد آنها و رقابتهای درون ایلی و برون ایلی و روابط مستمرشان با دولتها ، إیلات را از نظر فرهنگی با سایر ایرانیان در آمیخت و به آنها نزدیك ساخت بنابراین گروههای ایلی سابق ایران را، با چنین سابقه اجتماعی-سیاسی و فرهنگی، نمی توان گروهای قومی دانست. در نظر گرفتن گروه های سازمان یافته ایلی نظیر کردها و بلوچها و آذری ها و قشقایی ها ،به عنوان گروه قومی بر خلاف واقعیت تاریخی است
البته برخی كشمكش های قومی در ایران معاصر بوجود آمد و موجب آن شد كه محققان را تشویق كند تا نظریه ها و راه یافت های غربی را بدون مطالعه تجربیات ایران در مورد ایران بكار بندند و ایران را جامعه ای كشمكش ساز توصیف كنند این برداشت ها نه تنها واقعیت گذشته ایران را مخدوش می كند بلكه در خصوص ظهور كشمكش های موسوم به قومی اخیر ایران نیز توضیحات نامناسب و ناکافی را ارائه می دهند.
هر حركت ایلی در ایران أولا جنبه جدائی طلبانه ندارد و دوم این كه معنای دفاع از حقوق قومی نداشت ولی حركت قومی با معنای امروزی مجزأ از یك كل (یعنی ایران ) پدیده ای نوظهور نه فقط در ایران بلكه در آسیا به خصوص در خاورمیانه است با قدمت کمتر از دو قرن. از سویی اضمحلال امپراتوری عثمانی و در امتدادش فروپاشی آن و از سوی دیگر حضور بیش از پیش قدرت های استعماری و رقابت آنها بر سر سلطه بر کشورهای منطقه بخصوص در آغاز بین انگلیس و فرانسه و روسیه در كانون و كشورهایی چون ایتالیا و آلمان در درجه دوم و بعدها بخصوص ظهور تازه نفسی چون آمریكا همه اینها موجب آن شد كه قدرتی در فكر تحریك اقوام در کشورهای تحت نفوذ قدرت دیگر بیفید بخصوص با فروپاشی امپراتوری عثمانی و تشكیل كشورهای جدیدی از تكه پاره های امپراطوری عثمانی، البته در یك توافق بین قدرتهای بزرگ كه از کشورهایی چون عراق. عربستان اردن كویت سوریه تشكیل شد و نفوذ قدرتها در این كشورها طی توافقی بین آنها تقسیم شد. در اوایل قرن بیستم بعد از جنگ جهانی اول كه قدرتها دیگری پا به میدان گذاشتند و می خواستند این توزیع نفوذ فوق الذكر را به هم بزنند و برای خود سهمی یا سهم بیشتری بخواهند یكی آلمان بود كه ظاهرا در كنار عثمانی ها آنها را تحریك می كرد كه برای بازگرداندن تركیه به دوران عثمانی تلاش كند كه بخش بزرگی از سرزمینش به روسیه تزاری ملحق شد و آمریكا كه دیر رسید ولی با قدرت سهم می خواست. در آستانه پایان جنگ جهانی اول با شكست روسیه تزاری از آلمان زمینه ای فراهم شد تا در روسیه انقلاب اكتبر انجام گیرد دولت نوظهور شوروی كه شعار عدالت را در سرلوحه برنامه خودش داشت تلاش داشت تا در تمامی عرصه ها نظریه پردازی كنند از جمله در مورد حق ملل و اقوام كه توسط لنین و استالین تدوین شده بود و ان تئوری حق ملل در تعیین سرنوشت خود تا حد جدایی بود این نظریه پردازی عجولانه مانند همه ادعاهای ماركسیسم مبتذل روسی جهان شمول حلوه داده شد و آن را نسخه ای معرفی كردند كه تمام بیماری های قومی در جهان میتوانند آن را استعمال كنند ولی بیش همه و پیش از همه كشوری كه از آن عدول كرد اتحاد جماهیر شوروی بود چون این تئوری از آغاز مرده به دنیا آمده بود به طوری كه لنین یك بار و استالین بارها نوشتند و گفتند مواضع ما نسبت به حركتهای قومی خارج از ما نسبت مستقیم دارد با منافع اتحاد جماهیر شوروی. به زبان ساده اگر یك جنبش قومی بر علیه حكومت مركزی خودش باشد و آن حكومت مركزی از دوستان اتحاد شوروی باشد هرگز از آن حركت قومی حمایت نمی كند و حتی اگر از حركت قومی حمایت كرد و بعد با دولت مرکزی به توافق قراردادی رسید كه به نفع اتحاد شوروی باشد از حمایت حركت قومی دست خواهد كشید در ایران دو بار این اتفاق افتاد یكی در رابطه با جنبش جنگل به رهبری میرزا كوچك خان كه در آغاز مورد حمایت بود و بسیاری از اعضای حزب كمونیست ایران (عدالت) را كه در باكو تشكیل شده بود روانه گیلان ساخت ولی به زودی از حمایت آن دست كشید و رهبران حزب كمونیست به باكو بازگشتند (بعد از سركوب) وبعدها تقریبا تمامی رهبری حزب ازجمله سلطان زاده دبیر اول حزب و احسان الله خان دوستدار ساروی عموی همین آرامش دوستدار در زمان استالین اعدام شدند. و مورد دوم همین جریان جمهوری خودمختار آذربایجان پیشه وری كه وصف آن در نوشته های قبلی من آمده است. از سوی دیگر این تئوری ناسیونالیست های قومی را برانگیخت كه در تقابل با ناسیونالیسم روسی قرار گیرند. مورد حزب مساوات و تشكیل جمهوری آذربایجان در باكو و سركوب آن را در بالا آوردم. یك نكته را یاد آوری كنم ناسیونالیسم روسی در زمان روسیه تزاری و شوروی و پوتین امروزی سیاست مركزی حكومت بوده است .
- در مورد قوم و خلق و ملت تعریف های متفاوت وجود دارد هر یك از ما ممكن است یكی از آنها را بپسندد و درست تر بداند آنچه من می نویسم یكی از نظرات است كه من درست تر از دیگر نظرات تشخیص می دهم طبعا توقع ندارم حتماً همه باید چنین بیاندیشند.
در باره قوم یا ملت من شاید چند بار در این سلسله نوشتم كه ایران دارای یك ملت به نام ایرانی است كه متشكل از اقوام و قبایل مختلف است احتمالا داریوش همایون هم چنین منظوری داشت اما اعتقاد دارم كه این اقوام و قبایل در جریان تاریخ آنچنان در هم تنیده شده اند كه تمامی آنها اجزای جدایی ناپذیر کلی به نام ایران هستند و تفاوت اقوام و قبایل در نسبت آنها با یكدیگر با اقوام و قبایل در جاهای دیگر در منطقه همین است همانطور كه قبلاً نوشتم وجه افتراق آنها كمتر از وجه اتفاق آنهاست بدین دلیل ایران وحدت كثرت هایی نیست كه به زور یا داوطلبانه به شكل مكانیكی گرد آمدند بلكه یك وحدت در كثرت است (این تقسیم بندی وحدت كثرت و وحدت در كثرت از هگل است )یعنی در طول تاریخ در یك روند دیالكتیكی وحدتی ارگانیك بوجود آمده كه در آنها نه تنها كثرتها بدون وحدت هیچند بلكه وحدت بدون عضوی از كثرتها ناقص است تلاش كردم به فشرده ترین شكل وضعیت را توضیح بدهم می دانم این مقدار توضیح كافی نیست پس كانون نزاع باور به وجود یا عدم وجود اقوام نیست(كه من به وجودشان باور مطلق دارم )بلكه موضوع بر سر این است كه این اقوام در تاریخ ایران چه نسبتی با یکدیگر و کل بزرگتر ( ایران )دارند؟
كانون دیگر نظریه پردازی آمریكا بود كه نظریه إش شباهت نزدیکی به اولی دارد ولی درست با جهان بینی متقابل، اگر اولی خود را نظریه ای سوسیالیستی معرفی می كرد دومی نظریه خود را لیبرالی می دانست و أساساً بیانیه ای از جانب ویلسون رئیس جمهور وقت آمریکا. اولین بار موضوع قومیت در عصر جدید برای بررسی وضعیت ملل و اقوام مختلف كه به آمریكا مهاجرت كردند طرح شد و در تداومش به شكل اعمال سیاست آمریكا در منطقه تداوم یافت. مكتب ویلسون بعد از جنگ جهانی اول مطرح شد برای خودگردانی همه ملیتهای سابق در مرزهای امپراتوری های مغلوب شده آلمان. عثمانی اتریش و روس. بود ، ویلسون در طرح خود خواستار تاسیس دولتهای مستقل برای اعراب و ارامنه و کردها شد جالب است با تأسیس هر دولت مستقل حركت قوم گرایی هم در كشور دیگر شكل افراطی می گیرند مثلا وقتی یك ارمنستان روسی توسط روسیه مسیحی قفقاز تشكیل شد جنبش ناسیونالیستی میان ارامنه تركیه بوجود آمد
جالب این است كه برخی از غربی ها تحت عنوان شرق شناسی دست به جعل تاریخ و جغرافیا زدند و برای برخی از قومها تاریخی مصنوعی با مكان جغرافیایی درست كردند آنها معمولا مأموران یك قدرت استعماری بودند كه برای برانگیختن قومی در جایی كه قدرت استعماری دیگری بر آنها سلطه داشت دست به چنین كاری می زدند و بعدها حركتهای قومی ، این تاریخ سازی را حقیقی دانسته و برای خود و قوم خود شناسنامه درست كردند و آثار این گروه از مستشرقین را سند و قباله خود دانستند به چند نمونه از این مستشرقین در زیر اشاره می كنم
هرمن أرمینیوس وامبری ١٨٣٢٠١٩١٣ سیاح و شرق شناس یهودی مجاری اولین مروج اندیشه پان تورانیسم بود. وی فعالیت خود را در خدمت اهداف استعماری منافع استراتژیك انگلستان در آسیا قرار داد و هدف ضد روسی داشت كه رقیب اصلی امپراطوری انگلستان در بازی آسیا بود. نوشته های وی منبعی برای پان ترکیستها بود
لئون کاهون شرق شناس فرانسوی كه بیشترین تأثیر را بر ضیاء گوک آلب پدر پان تركیسم داشت
كنستانتین بورژكی ١٨٢٦-١٨٧٦ شرق شناس لهستانی اولین فردی بود كه طرح پالایش زبان تركی از كلمات فارسی و عربی را ارائه داد وی یك مهاجر سیاسی بود كه در امپراتوری عثمانی زندگی می كرد و با نام مصطفی جلال الدین پاشا تبدیل به یك ژنرال و نویسنده ترك شد و نخستین كسی بود كه با استفاده از الفبای لاتین به جای عربی به زبان تركی مطلب نوشت من بار دیگر در مورد مركز شكل گیری پان تركیسم خواهم نوشت این كه افرادی مثل وهاب مدعی هستند كه شونیستهای فارس تاریخ را جعل كردند اشاره به تاریخی است كه این نوع مستشرقین جعل كرده اند البته همه شرق شناسان اروپایی إلزاماً در خدمت استعمار نبودند و بیشتر تعهد علمی و پژوهشی داشتند.
ایل زدایی و پی آمد آن
گوته شاعر و نویسنده شهیر آلمانی كتاب رمان گونه ای دارد به نام فاوست؛ او در كتاب شخصیتی را به تصویر میكشد كه قلب خود را به شیطان داد و توانایی بی كرانی كسب كرد آن مرد توانایی را برای نوسازی شهر نیاز داشت این استعاره ای است از این كه تحول مادی و معنوی به عقل كه حاصل آن توانایی است نیاز دارد، ولو این كه تقلبی نباشد. این رمان كه رگه هایی از رمانتیك را به همراه دارد یعنی بزرگنمایی زیبایی ها و زشتی ها، در جایی از كتاب آن فرد فكر ساختن شاه راهی بود كه پیشرفت و توسعه در گرو آن بود و در مسیرش پیرزن و پیر مردی در خانه ای كهنه زندگی میكردند كه از اجدادشان نسل به نسل به ارث رسیده و آنها بدان دل بستگی داشتند ولی مرد بی قلب با بی رحمی آن خانه را ویران میسازد (این كتاب را وقتی در ایران بودم خواندم و ممكن است در شرح جزئیات اشتباه كنم ولی همین قدر به عنوان مثالی برای طرح مسئله كافی است ) مراد این است ضرورت بر رقت قلب برتری دارد یعنی اگر امری عام المنفعه زیانی را متوجه عده اندكی كند نباید باكی باشد باری به هر جهت در زمان جنبش مشروطه و آغاز كار رضا شاه ایران آبستن تحولی بود كه جوازی بود بر گام گذاری به عصر جدید حال ممكن بود رضا شاه مامای قابلی نبود زایمان با رنج مادر و نوزاد همراه بوده باشد ولی از این امر گریزی نبود بنابر این آنچه كه میبایست متولد شود سر سازگاری با ایل سالاری نداشت یعنی نمیتوانست داشته باشد و قدرت مركزی نیاز بود كه سلطه خود را بر سراسر كشور بطور مستقیم اعمال كند البته این سلطه در اصل باید اعمال سلطه قانون باشد و با حكمرانی روسای ایل با اختیارات نامحدود مقدور نبود طبعا با هر تحولی لایه و قشری یا قهرا یا تدریجی محو خواهند شد حتی در تاریخ نویسی ماركسی هم چیزی جز این نیست یعنی جامعه بی طبقه اولیه جای خود را به برده داری داد و با آمدن فئودالیسم باید برده دار و برده محو میشدند و جای خود را به فئودال و رعیت میدادند والی آخر وقتی جنبش مشروطه به پیروزی رسید و قانون اساسی به همت ودرایت خقوقدانان تحصیل كرده اروپایی تدوین و تصویب شد دولت توانایی اجرای آن را نداشت و هر گوشه ای حكومتی تشكیل شد كه به حكومت مركزی اعتنائی نداشت رضا شاه توانست این حكومت سراسری را برپا كند وبه قول دكتر حسین بشیریه یكی از اساسی ترین أهداف جنبش مشروطیت را عملی سازد بدین دلیل مورد حمایت بسیاری از روشنفكران زمان خود مثل ملك الشعرای بهار قرار گیرد ( این موضوع به وضوح در كتاب« مشروطه ایرانی» و كتاب« یا مرگ یا تجدد» ماشاالله آجودانی شرح داده شد ) رضا شاه میخواست این كار را با قدرت و قهر انجام دهد و شاید تندروی هم كرد ولی انچه برخی از گروه ها مینویسند كه رضا شاه دستاورد های مشروطیت را بر باد داد بیشتر همین ایل زدایی است كه اتفاقا عین اهداف مشروطه بود. با ایل زدایی بسیاری از سران ایل تلاش میكردند آب رفته را به جوی باز گردانند حكمرانی های سابق خود را بازیابند كه مورد اسماعیل خان سیمكو نمونه ای از آن است ولی بیشتر روسای ایل به بزرگ مالكان تبدیل شدند و جالب این كه همین رؤسای ایل كه زمانی عامل وحدت بخش ایل بودند به خاطر ظلمی که بر دهقان روا داشتند موجب جدایی رئیس سابق ایل با جامعه شدند از این پس حركتهای قومی و ایلی فاز جدیدی پیدا كرد و سیاسی شد . حركت ایلی سابق برای كسب كامل قدرت یا امتیاز بیشتر تلاش میكردند ولی هرگز سر جدایی نداشتند و اصلا برای خودشان هویت تاریخی مستقل از دیگر ایلها تصور نمیكردند. چند عامل موجب فاز جدید شد یكی فعال شدن قدرت های استعماری البته هدف هركدام رقابت با قدرت دیگر بود و دوم این كه بسیاری از خانزادگان به خارج رفته و جذب اندیشه های انقلابی شدند و به سیاست روی آوردند و به خاطر آشنایی به منطقه خود به كار سیاسی قوم گرایی پرداختند. دو نظریه در دو كانون مختلف و متقابل در مورد حق ملل تدوین شد. بسیاری از رهبران حرکتهای قومی از طایفه با نفوذ قوم خود بودند و یا كاملا از سوی قوم روسای ایلات پشتیبانی میشدند و جالِب این كه از هر دو نظریه فوق الذكر لیبرالی و سوسیالیستی استفاده میكردند البته درون حركتهای قومی هم اختلاف زیاد بود برخی كه خود را چپ میدانستند سعی میكردند بزرك مالكان را كه بر دهقانان زور میآوردند را نمونه و نماینده حكومت مركزی معرفی كنند و از سویی دیگر حركت های قوم گرایانه به كمك های بی دریغ بزرگ مالكان نیازمند بود
علاوه بر نخبگان سنتی و جدید بومی، نخبگان غیر بومی هم كه به سیاست روی آوردند اقلیتهای قومی را مكان مناسبی برای فعالیت علیه حكومت مركزی تشخیص دادند. بطور مثال بسیاری از افسران ارتش جمهوری خودمختار آذربایجان غیر بومی بودند و یا بسیاری از شهر نشینان غیر كرد از هر گروه و حزبی بعد از انقلاب سرازیر كردستان شدند.
در این قسمت گوشه هایی از حركت قومی معاصر در ایران و رهبران آن آورده میشود تا پرتوی باشد بر این امر كه چگونه حركت قومی پوست اندازی كرد، سیاسی و ایران گریز شد طبعا در این امر سیاستها بعضآ غلط پهلوی و سیاست به شدت ارتجاعی جمهوری اسلامی نقش بسزایی داشتند دخالتهای جمهوری اسلام در امور كشورهای دیگر و نفوذ خزنده با چراغ خاموش در كشورهای عربی أولا جنگ هشت ساله ای را بر مردم ایران تحمیل كرد و از سوی دیگر بر دل نه تنها دول عربی بلكه مردم آنها چنان وحشتی ایجاد كرد كه در بیشتر كشورهای عربی برای مبارزه با حمله احتمالی ایران به بنیادگرایان و وحشیانی چون داعش و القاعده كه ویژگی اولیه و اصلی آنها ضدیت با شیعه هست، خوش آمد گفتند و اندیشه پان عربی را تقویت و با چاشنی ایران گریزی و ایران ستیزی در میان مردم عرب زبان جنوب ایران پراکندند با فروپاشی اتحاد شوروی فرصت مناسبی بود برای ایران تا مناطقی از اتحاد شوروی را كه تاریخا ایرانی و هنوز دارای آیین ایرانی هستند را جلب كند ولی كور دلی ایران باعث گریز آنها از ایران شد و در آذربایجان دوباره پان تركیسم رواج یافت و حتی تاجیك ها كه خود را بسیار به ایران نزدیك میدانستند و گامهایی هم به سوی ایران برداشتند رمیدند. سیاست جمهوری اسلامی نه بر أساس ایرانیت بلكه بر اساس اسلام شیعه بنا شده. دولت های استقلال یافته از اتحاد شوروی سابق تماما سكولارند در اولین اقدام بنا به اظهارات مقامات وقت تاجیكستان ایران یك كامیون قرآن فرستاد و تلاش كرد با جریانهای بنیادگرای اسلامی كه مرتجع ای به نام سنگی (اگر اسمش را درست به یاد داشته باشم ) آن را رهبری میكرد و بر علیه جریان سكولار میجنگید تماس بگیرد. سیاست جمهوری اسلامی آنقدر بد بود كه بعضی ها به درستی میگویند این تكرار جنگ ایران و روس بود كه به معاهده ننگین گلستان و ترکمنچای منتهی شد یعنی ایران یك بار دیگر این منطقه را از دست داد.
كردستان
حركت قومی در كردستان در أوائل آمدن رضا شاه همان مورد سیمكو بود كه از سویی نماینده دولت بود و هم خود را مدافع حقوق كردها میدانست. یعنی التقاطی از سنتی و جدید. تا پایان دوره رضا شاه ما شاهد حركت مهم قومی در كردستان ایران نبودیم با سقوط رضا شاه كردها دست به شورش زدند و در شهرهای مختلف حكومت محلی خود را تشكیل دادند رهبری آنها به عهده رئیس ایلی بود به نام حمه رشید (محمد رشید)كه در بانه دولت تشكیل داد و در زمان جنگ جهانی دوم علیه دولت مرکزی شورش كرد و كنترل بخشهایی از كردستان را در دست گرفت وی در طول حضور نظامی متفقین ( كردستان و آذربایجان در اشغال نیروی ارتش سرخ از متفقین بود ) دست به غارت مناطق كردنشین و آذر بایجان میزند ولی در نهایت در جنگ با دولت شكست میخورد. در زمان مصدق مجدداً با حمایت انگلیس از طریق عراق به كردستان ایران هجوم میآورد ولی بعد از سوء قصد ناموفق از طرف برادرزاده إش در سلیمانیه عراق ، متواری میشود و از صحنه سیاست خارج میشود. با تشكیل حكومت خودمختار كردستان به رهبری قاضی محمد ،حمه رشید به آن میپیوندد و از عناصر تاثیر گذار آن میشود و با آمدن ارتش مركزی و سقوط حكومت خودمختار، او پیشاپیش تسلیم میشود و به ارتش میپیوندد.
در سال ١٣٢١ حزب كومله( با كومله ای كه اكنون تشكیل شد فرق دارد )و قاضی محمد، قاضی مهاباد به ریاست آن انتخاب شد در شهریور١٣٢٤ در باكو با باقراف صدر هیئته رئیسه حزب كمونیست آذربایجان شوروی،دیدار كرد باقراف به او پیشنهاد داد كه نام حزب را به حزب دموكرات كردستان تغییر نام دهد و با حزب دموكرات آذربایجان رابطه برقرار كنند ( كردها و آذربایجانی ها دائما در ستیز بودند به علت تفاوت دینی و زبانی و نژادی و هم مرز بودن) از این پس حزب دموكرات كردستان كاملا تحت فرمان آذربایجان شوروی قرار گرفت. حركت قومی در كردستان یك حركت بومی بود و از اتحاد طوایف مختلف کرد تشكیل شد و قاضی محمد به هیچ یك از این طوایف تعلق نداشت در مقابل آن حزب دموكرات آذربایجان از آغاز به توصیه استالین توسط باقر أف به دست پیشه وری انجام گرفت نه حركتی داخلی. از اعضای حزب دموكرات كردستان یكی غنی بلوریان بود و دیگری عبدالرحمن قاسملو. با سقوط دولت خودمختار كردستان هر دو به شوروی گریختند و قاسملو بعدها در دانشگاه پراگ به تحصیل پرداخت. وی در سال١٣٠٩ در یك خانواده بزرگ مالك به دنیاامد او به طایفه با نفوذ مكری تعلق داشت. برخی از اعضای قدرتمند این طائفه نظیر رستم خان قاسملو و رضا قلی خان قاسملو و امام قلی خان قاسملو بیگلر بیگی(فرماندار ) از نمایندگان دولت در دوره زندیه بودند.
بلوچستان
مورخان معتقدند اولین باری كه نام بلوچ در تاریخ آمد در شاهنامه بخش حماسی آن است كه فردوسی همواره نام آنها را با كوچ میآورد كوچ و بلوچ در سپاه كیكاووس و كیخسرو بر علیه تورانیان میجنگیدند گویا كوروش كبیر آنها را تشویق كرد بروند در كرانه های دریای سیاه (در كردستان و ارمنستان امروزی) زندگی كنند آنها حدود هزار سال در آنجا سکونت داشتند و بعدها كم كم به جنوب غربی فلات ایران در كرمان كوچ كردند بر اساس قوم و نژاد و زبان شناسی آنها آریایی هستند و زبان آنها شاخه ای از زبان ایرانی ،در عصر جدید بلوچستان بیشتر منطقه نفوذ انگلیسی بود و مطابق همان منطقی كه من در این نوشته آوردم روسها در رقابت با انگلیسیها احساسات قومی بلوچها را بر میانگیختند از جمله برای آنها تاریخی جعل كردند و از نام بلوچ استفاده كردند و آن را گرفته از كوچ دانستند
نوشتند كوج از كورس میأید و نامی سامی بابلی است كه لقب یكی از شاهان بابل بود البته معلوم است آنها أرحب علی(خدمت به بلوچها ) این كار را نكردند بلكه از بغض معاویه ( رقابت با انگلیسی ها دست به این كار زدند بعدها این سنتی شد كه بلوجها روایت روسی از تاریخ خود را بیشتر بپسندند برای همین در بلوچستان (اعم از ایران و پاكستان و افغانستان ) حركت قومی ، بیشتر رنگ چپ دارد
فرمانروایی در بلوچستان هم مثل مناطق دیگر ایران با وساطت روسای ایل انجام میشد همان رساندن مالیات و فرستادن سرباز.
در زمان رضا شاه دوست محمد خان بلوچ بزرگترین هم آورد رضا شاه بود وی از ایل بارکزایی بود كه بخش مهمی از بلوچستان جنوبی را تحت كنترل خود داشت در زمان قاجار حكمرانی بمپور بلوچستان در سال١٩٠٧ به سردار بلوچ بهرام خان باركزایی سپرده شده بود انگلیسی ها بهرام خان را به اطاعت از دولت مركزی وا داشتند. دوست محمد خان بعد از بهرام خان در سال ١٢٨٩ رئیس طایفه باركزایی شد و توانست بخشهایی مهم از مكران در بلوچستان جنوبی را تحت كنترل خود در آورد وی از رضا شاه در خواست حكومت محلی كرد ولی رضا شاه نپذیرفت و در سال١٣٠٧ به جنگ و ی رفت و دوست محمدخان تسلیم شد رضا شاه أورا در تهران ملاقات كرد و یك حقوق ماهانه هم برای او تعیین كرد ولی تحت مراقبت بود كه تصمیم به فرار گرفت و یك نگهبان دولتی را كشت به این دلیل در سال١٣٠٩ اعدام شد. روسای ایل بلوچ هم مثل روسای ایلهای كردستان به ارتش رضا شاه و در جنگ با دوست محمد خان بر علیه دوست محمد خان و به نفع حكومت جنگیدند بدین طریق رضا شاه توانست حكومت مركزی را تثبیت كند و پاسگاه های دولت مركزی را بجای نیروی نظامی ایلات در بلوچستان مستقر سازد.
آذربایجان
در مورد آذربایجان بخصوص در دوره پهلوی دوم مقداری نوشتم ضرورتی به تكرار آن نیست أما در دوره قبل از رضا شاه تنها مورد قابل ذكر مورد شیخ محمد خیابانی است وی فردی به تمام معنا ایران دوست بود وقتی كه حزب مساوات محمد امین رسول زاده در آران حكومت تشكیل داد و برای اولین بار نام آران را كه تاریخاً به خان نشین های گنجه و باکو و شروان معروف بود ، آذربایجان گذاشت و با وجود این كه حكومت آن توسط ارتش سرخ سقوط كرد
ولی نام آذربایجان همچنان توسط اتحاد جماهیر شوروی بر آن منطقه باقی ماند و آن را جمهوری آذربایجان شوروی نامیدند، خیابانی به آن اعتراض كرد و دولتی را كه خودش بر پا كرد را ازادستان نامید.
شیخ محمد خیابانی روحانی فعال سابق انقلاب مشروطه و عضو مجلس دوم بود به جناح دموکرات گروه اقلیتها ملیون مجلس تعلق داشت وی از مخالفان سرسخت قرارداد ١٩١٩ بود و از تهران به علت وابستگی به قدرتها ی خارجی انتقاد كرد خیابانی در این دوره در مقام شعبه محلی حزب دموكرات ایران كنترل أمور آذربایجان را بر عهده داشت، از دستورات تهران سرپیچی كرد. در اول تیر ماه١٢٩٩ حزب دموكرات قطعنامه ای صادر كرد برای تشكیل یك دولت و روز بعد این دولت به ریاست خیابانی تشكیل شد أما ملیون ایرانی زمانی به او بدگمان شدند كه او از مذاكره با مشیرالدوله پیرنیا از ملیون كه به جای وثوق الدوله نخست وزیر شد، خودداری كرد این حركت خیابانی توسط عده ای از آذری ها از جمله احمد كسروی كه عضو حزب دموكرات بود مورد انتقاد قرار گرفت این امر و أمور دیگر موجب تشدید اختلافات درون حزب دموكرات شد از سوی دیگر دولت هم عده ای از قزاقها را به منطقه روانه ساخت و نهضت خیابانی سقوط كرد و خیابانی هم در شهریار ١٢٩٩ یعنی تنها سه ماه بعد از تشكیل دولت در جریان ورود نیروهای قزاق به تبریز كشته شد
پان تركیست های جمهوری آذربایجان كنونی، نهضت خیابانی را مظهر ناسیونالیسم ترك میدانند ولی به باور بیشتر محققین آذری چون کسروی، رئیس نیا ، ریچارت كاتم و نادر انتصار، خیابانی یك ناسیونالیست ایرانی بود. رحیم رئیس نیا مورخ آذری ایرانی مینویسد خیابانی با اندیشه های پان تركی حزب اتحاد اسلام و طرح آن برای گسترش زبان تركی به جای زبان فارسی در جریان حضور عثمانی ها در تبریز به شدت مخالف بود
نهضت خیابانی قبل از روی كار آمدن رضا شاه سقوط كرد و دیگر ما شاهد حركت قومی دیگری در آذربایجان تا پایان دوره رضا شاه نبودیم. پایان جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین و ورود ارتش سرخ به آذربایجان و كردستان ایران و تشكیل حزب دموكرات آذربایجان و جمهوری خودمختار آذربایجان زیر سر نیزه ارتش سرخ كه مختصر آن را قبلا نوشتم پدیده ای آشنا تر است. از آنجایی كه این پدیده سخت به ایجاد پان تركیست مرتبط میشود(علیرغم تكذیب رهبران حزب دموكرات آذربایجان ) من تكیه مطلب را بر پان تركیست میگذارم كه امروزه هم در تركیه و جمهوری آذربایجان بسیار فعال است.
پان تركیسم و آذربایجان ایران
پان تركیسم پدیده ایست متعلق به حداكثر یك و نیم قرن اخیر. تا قبل از آن در دوره قدرتمندی امپراطوری عثمانی حرفی از تركی كردن و ترك زبان كردن نبود. سلطان سلیم عثمانی شعر به فارسی میسرود، شاه اسماعیل شعر به تركی، با قدرت گیری قدرت های استعماری و بخصوص روسیه و انگلستان قوم گرایی هم در منطقه قوت گرفت از جمله پان تركیسم. در شرایطی كه عثمانی به سوی فروپاشی میرفت گروهی با نام تركهای جوان به فكر آن افتادند كه عثمانی را نجات دهند و عظمت آن را به آن بازگردانند و در این راستا حزب اتحاد اسلامی را تشكیل دادند كه تركها در محور آن قرار داشت و از سوی دیگر كشورهای تازه تاسیس یا تازه استقلال یافته، بحث یکپارچگی جهان اسلام و احیاء خلافت را طرح كردند و روشنفكران مصر و سوریه بر عربی بودن محور اتحاد اسلام تاكید داشتند. در روسیه گرایش دو گونه متضادی در مورد پان تركیسم وجود داشت از سویی برای زدودن فرهنگ ایرانی همچنان زنده در قفقاز (شهرها هفده گانه كه در جنگ ایران و روس از ایران جدا شدند ) پان تركیسم را مفید میدانستند از سوی دیگر آن را موجب تقویت عثمانی تلقی میكردند كه بین جمهوریهای ترك زبان اتحاد جماهیر شوروی و روسیه فاصله بیشتر و به عثمانی نزدیكتر خواهند شد من قبلا توضیح دادم كه چگونه ماموران استعماری تحت پوشش شرق شناسی برای بسیاری از قومها تاریخ جعل كردند مثلا بابك خرمدین را كه یك ایران دوست واقعی بود و بر علیه خلیفه عباسی قیام كرد، تنها به دلیل این كه مكان استقرار او در سر زمین آذربایجان بود كه هنوز حتی یك ترك در آنجا نمیزیست را قهرمان قوم ترك نمایند كه برای حقوق قوم ترك با اعراب جنگید یا صلاح الدین را كه در نزد تمامی مورخین یك جنگجوی اسلام در جنگ صلیبی بود را قهرمان ملی كردها كه برای حقوق كردها علیه رومیها جنگید معرفی كردند.
وقتی توسط مستشرقین استعماری ملات قوم گرایی فراهم شد دیگر توسط بومیان قوم گرا پرورده شده. ضیاء گوگ الپ را پدر پان تركیسم خوانده اند شاید آوردن چكیده نظر او پرتوی باشد بر سودایی كه آنها در سر دارند وی از استراتژی پان تورانیسم اسم میبرد كه باید در سه مرحله عملی شود
١- یكپارچگی تركهای تركیه ۲-
تشكیل اتحادیه از تركهای جمهوری آذربایجان و ایران و خوارزم كه همانند تركهای تركیه یك فرهنگ تركی دارند ( در حقیقت إلحاق آنها به تركیه ) و نام آن را تشكیل آغوزستان میگذارد (اغوزها یا غزها طوائف ترك تباری بودند كه ساكن تركستان چین بودند و از آنجا در امتداد كناره شرقی دریای خزر به سوی جنوب آمدند و سلسله های حكومتی مثل غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان در ایران برپا كردند و در امتداد ضلع غربی دریای خزر اندكی به شمال رفته و در آناتولی، تركیه امروزی سکنی گزیدند و در تداوم آن امپراتوری عثمانی را برپا كردند كه ششصد سال دوام آورد۳-)
تشكیل تورانستان كه حاصل یگانگی دو مورد قبلی و ترك زبانهای دوردست یعنی ازبکها، قرقیزها و قپچاقها وتاتارها میشوند كه دارای وحدت سنتی زبانی و قومی بودند أما هویت آنها با فرهنگ تركی مشخص نمیشود و مجموعه این سه سطح تركستان بزرك یا تورانستان را تشكیل میدهند. از نظر ضیا، گوگ اولین سطح یعنی تركیسم تحقق یافت و سطح دوم یعنی آوغوزیسم ممكن است در آینده نزدیك تحقق یابد ولی سطح سوم یعنی تورانیسم با صد میلیون جمعیت طرحی برای آینده دور است (فراموش نشود كه ضیاء گوگ در اوایل قرن بیستم میزیست كه امپراتوری عثمانی نفسهای آخر را میكشید و آن جمعیت صد میلیون نفر را با توجه به جمعیت آن زمان گفت)
همانطور كه در نوشته های قبلی آوردم ضیاء گوگ آلب بسیار متاثر از لئون کاهون شرق شناس فرانسوی بود كه در حقیقت اولین فردی بود كه پان تورانیسم را طرح كرد.
سخن از لئون کاهون فرانسوی رفت جالب خواهد بود كه نقل قولی از كتاب او، مقدمه ای بر تاریخ آسیا بیاوریم. او در جایی از این كتاب مینویسد مغولان ابر قهرمان بودند آنها یك اشرافیت نژادی بودند تركها از أعقاب مغولانند و به عنوان جنگجو، بسیار از اعراب و ایرانیان برترند عربها از طریق قرآن خود ، ذهن تركها را مسموم كرده اند، ملیت را از آنان گرفته و آنها را تضعیف نمودند و به این ترتیب مانع از تشكیل یك امپراتوری عظیم جهانی ترك شده اند.
هرتز مینویسد كه اندیشه های كاهون در میان روشنفكران ترك مقبولیت بسیار یافت و به ایجاد بنیادهای پان تورانیسم كمك كرد. از جمله پان تورانیست های معروف كاشن زاده بود كه دولت تورانی و خیالی او آسیای صغیر ، عراق ،شمال ایران، قفقاز ، كریمه ،دشت های میان ولگا و اورال ،استپ های قزاقستان آسیای مركزی. مغولستان، غرب چین ،سیبری شرقی،ایركوتسك و سواحل رود آمو تا سواحل اقیانوس آرام را دربرمیگرفت. به این ترتیب توران زمین، به عنوان موطن اصلی تركها، بیشتر از ذهن شرق شناسان غربی تراوش كرد تا محفل پان ترك در امپراتوری عثمانی
بی مناسبت نیست توضیحی در مورد مخدوش كردن تورانیان و تركها داده شود ناسیونالیست های بومی غیر مذهبی در تركیه و جمهوری آذربایجان یكی بودن این دو را یك حقیقت مسلم میدانند.
قدیمی ترین منبعی كه در آن نام توران عنوان شد در شاهنامه فردوسی است كه روایتی حماسی است و با روایت تاریخی متفاوت است، بنا بر این روایت فریدون سه پسر داشت كه قلمرو خود رابین آنها تقسیم كرد قسمتی را به پسر بزرگ خود به نام تور داد و توران از این به بعد یعنی سرزمین متعلق به تور و ایران را به ایرج فرزند كوچك خود داد و جالب است كه در شاهنامه قبل از این نامی از ایران نیست یعنی از شاهان پیش دادی از كیومرث تا ایرج را به نام شاهان ایران نام نمیبرد اگرچه در مورد آفرینش جهان از ایرانوویج به عنوان مرکز جهان كه شامل هفت اقلیم بود نام میبرد، به هر حال تور از این تقسیم فریدون نا راضی بود و كینه ایرج را به دل میگیرد و او را میكشد این آغاز كینه توزی های دوامدار بین تورانیان و ایرانیان شد بنابراین روایت تورانیان و ایرانیان از یک تبارند و در تاریخ هیچ مکانی به نام تورانستان نداریم و نداشتیم و اكنون هم وجود خارجی ندارد در آستانة آمدن مغولها یك خاندانی در خوارزم حكومت محدودی داشتند كه خود را آل افراسیاب میدانستند و دلیل این نامگذاری معلوم نیست عده ای از مورخین دلیل این نامگذاری را آن میدانند كه بنیانگذار این سلسله نوه رئیس ایل بود كه نام آن رئیس افراسیاب بود ولی برخی از مورخین ترك او را از تبار افراسیاب نوه تور و شاه تورانیان میدانند و چون تورانیان را همان ترك میدانند پس آل افراسیاب را ترك دانستند در حالی كه به نوشته مورخان، زبان آنها ایغوری بود كه زبانی از شاخه هند و ایرانیست و مستقل از زبان ایرانی است علاوه بر این برخی از منابع كهن تر مثل أوستا، كتاب مقدس زرتشتیان ، توران بخشی از قلمرو ایرانی هاست زنكوسكی مورخ روس هم توران را سرزمین باستانی و با شكوه ترك ها دانستن را حاصل سوء استفاده از یك اصطلاح جغرافیایی منسوخ شده میداند
تركهای جوان در گام اول تشكیل آغوزستان را در سر داشتند و چون اوضاع آذربایجان به هم خورد و بعد از انقلاب اكتبر دچار هرج و مرج بود آنها تعدادی نیروی داوطلب را به ایران فرستادند
حمایت عثمانی ها از قوم گرایان آذربایجان ایران موجب نشر نشریه ای به نام آذربایجان شد كه بر ترك بودن آذربایجانیها و ریشه های دیرین میراث فرهنگی تركی آن تاكید شده برای این كار از حزب اتحاد اسلام استفاده كردند ولی بسیاری از آذری های ایران از جمله شیخ محمد خیابانی با آن مخالفت كردند.
با اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ بعد از جنگ جهانی دوم جنبش قوم گرایی در آذربایجان به رهبری پیشه وری ایجاد شد اكثر اعضای آن افرادی بودند كه در جنبش جنگل میرزا كوچك خان شركت داشتند و قبلا، در باكو حزب عدالت(حزب كمونیست ایران ) را تشكیل دادند (پیشه وری و آقایف و آخوندوف ) و با سركوب جنبش جنگل به باكو بازگشتد و با سقوط رضا شاه به ایران بازگشتند (البته پیشه وری در زندان بود و با برکناری رضا شاه از زندان آزاد شد )
پیشه وری هم مثل رسول زاده از ناسیو نالیستهای دو آتشه ایرانی بود برا ی نمونه نوشته ای از او، كه در روزنامه حریت نوشته را میآوریم كه خود پیشه وری مسئول آن بود این مقاله در اردیبهشت سال ١٢٩٩(قبل از آمدن رضا شاه) نوشته شده بود وی در این مقاله ایران را به عنوان ملتی با یك تاریخ و هویت ممتاز معرفی میكند و مینویسد.
این واقعیتی انكار ناپذیر است كه ایرانیان ملتی تاریخی اند كه علی رغم تحمل بسیاری فراز و نشیب ها و روی آوردن به مذاهب و عقاید گوناگون توانسته اند فرهنگ و سنن شش هزار ساله خود را حفظ كنند.
همین پیشه وری بعد از این كه توسط رضا شاه زندانی شد و بعد از رضا شاه هم صلاحیت او برای نمایندگی مجلس رد شد سر خورده میشود و از سوی دیگر با تشكیل حزب توده ایران به عضویت آن در آمد ولی گویا آنطور كه توقع داشت روی او حساب نكردند بر دلتنگی او افزوده شد و اینها موجب این میشود كه به فكر ایجاد فرقه دموكرات آذربایجان و جمهوری خودمختار آذربایجان بیافتد.
او برای بسیج توده ها به مستمسكی نیاز داشت كه بتواند این تصور را در مردم آذربایجان بوجود آورد كه آنها از هم میهنان دیگر ایرانی خود متمایز هستند البته خوراكش را قبلا پان تركیست ها در تركیه و آذربایجان شوروی فراهم كرده بودند و پیشه وری فقط میبایست آن را به مردم آذربایجان بخوراند. از این میان نمیتوانست از مذهب استفاده كند آنچه را كاری تر از دیگر موردها تشخیص داد زبان بود در حالی كه همانطور كه تورج اتابكی گفت تا آن زمان در آذربایجان مسئله زبان مطرح نبود.
زنكوفسكی مورخ روس مینویسد:
علی رغم فتح مناطق ایرانی قفقاز تا زمان اصلاحات سال ١٨٨٤ همچنان زبان اصلی اداری در این مناطق (ترك نشین قفقاز) فارسی بود و نفوذ فرهنگی و سیاسی ایران در اواخر قرن نوزدهم به میزان قابل ملاحظه ای هنوز باقی مانده بود؛ در حقیقت سیاست روسها برای نابودی تأثیر فرهنگ ایران بر منطقه قفقاز زبان تركی را در آن منطقه تقویت كرد البته این هم به زودی به جریانی علیه ناسیونالیسم روسی تبدیل شد كه روسها مجبور شدند آنها را سركوب كند.
بنابراین یك كار سیاسی تبلیغی القائی لازم بود كه احساسات آذربایجانیان را برانگیزاند كه حاصلی جز ایران ستیزی ندارد و این وظیفه را در اصل باقراف بر دوش پیشه وری و حزبش گذاشت.
زبان در ایران
در باره موقعیت زبانها در ایران بخصوص مطلب داریوش همایون به وضوح آمده و جایگاه هر كدام به اختصار روشن شده است، زیاد نیاز به آمار نیست كه به آن بپردازم ولی تا آنجا كه به بحث ما مربوط میشود اشاره ای میكنم.
واقعیت این است كه ایران كشوری است كه اقوام و قبائل آن به زبانهای مختلف صحبت میكنند از جمله فارسی ولی آنچه كه اهمیت دارد این است كه فارسی در ایران تنها زبانی چون زبانهای دیگر نیست بلكه زبان فارسی چون ظرفی است كه مظروف آن آیین و فرهنگ،تاریخ و تمدن ایران و سیر تحول آن در تاریخ است اگر بپذیریم كه اقوام وقبائل ایران دارای گذشته تاریخی مشترك و باورها و خاطرات مشتركی اعم از اسطوره ای و حماسی و تاریخی هستند این امور را تنها در زبان فارسی و محتویات آن كه بر آنها تاریخی گذشت باید جستجو كرد میگویند تاریخ هر ملتی مكان تكوین آگاهی ملی آن ملت است و تاریخ نویسی همانا تدوین این آگاهی است این تاریخ نویسی در مورد ایران تنها به زبان فارسی است بنابراین برای آگاهی ملی وجود و یادگیری زبان فارسی امری ضروری است و در ایران این فارسی تنها زبان عده ای از مردم آن نیست بلكه زبانی است كه تاریخ و اندیشه توسط آن تا به امروز به جا مانده است از این روست كه دشمنان ایران بیش هر چیز از ایرانیت، زبان را نشانه گرفته اند این زبان حاصل تكامل زبان پیشینی ایران است كه دو دوره قبل از خود را به ارث برده است فارسی باستان و فارسی میانه تنها چند قرن از حملات عربها نگذشته بود كه زبان فارسی جدید چون ققنوس از زیر خاكستر آتشی كه هجوم نظامی اعراب بر افروخت راست قامت تر بیرون آمد و اول به زبان دوم مذهب إسلام وبعد به زبان علمی جهان إسلام تبدیل شد و زبان دینی را به زبان عربی سپرد بطوریكه تا چند دهه قبل تمام حل المسایل أیت الله ها به زبان عربی بود. و این است راز هجوم به زبان فارسی در اثر حمله اعراب به بیشتر كشورهای خاورمیانه امروز چون سوریه و مصر زبان آنها نابود شدند ولی این تنها فارسی بود كه نه تنها نابود نشد بلكه در فازی بالا تر فرا رویید آنانی كه به دلیلی میخواهند برخی از ایرانیان را از آموزش زبان فارسی محروم كنند از آگاهی ملی ایرانیان میترسند (در این مورد در بخشهای دیگر خواهم نوشت ) حالا نقل قولهایی از ایرانیانی كه زبان مادریشان فارسی نیست میآورم
دكتر تقی ارانی رهبر گروه كمونیستی معروف به پنجاه و سه نفر كه زبان مادریش آذری است مینویسد: آذربایجانی ها مشتاق فراگیری زبان فارسی، زبانی كه در نتیجه تهاجمات مكرر مغولان آن را فراموش كرده اند هستنند (به نقل از ابراهامیان )
تقی زاده متفكر متجدد و سیاستمدار آذری ایران زبان فارسی را ابزاری برای احیاء مجدد ملت ایران دانسته كه باید آن را تقویت كرد.
خوب از این نقل قولها فراوان است و هر یك از ماها میتوانیم موردهای متعددی از آنها را بیاوریم
أما در مورد زبان آذربایجانی امروز وجه غالب نظرات بر این باورند كه تا قبل از ورود سلجوقیان به آذربایجان زبان این منطقه تركی نبود و با آمدن ترکها در این منطقه كم كم زبان این منطقه تركی شد. ولی پان ترکیستها با این عقیده موافق نیستند معتقدند كه تركها قبل از ظهور اسلام در این منطقه میزیستند و الان این افكار توسط افرادی چون عبدالكریم علیزاده و توفیق حاجی اف،اعضای سابق آكادمی علوم شوروی آذربایجان تبلیغ میشود و مدعیند تركها حتی در قبل از میلاد در این منطقه زندگی میكردند و زبان آنها تركی بود (به نقل از رحیم رئیس دانا مورخ آذربایجان در كتاب آذربایجان در سیر تاریخ ایران از آغاز تا اسلام تبریز انتشارات نیما )
برگردیم به سرآغاز بحث و از دراز نویسی نتیجه ای برای آن بگیریم. مثل این كه همه چیز از سؤالی شروع شد ،سوال در مورد گفتگو با وهاب پیرامون مسائل ملیتها و اقوام كه دو محور داشت محور اول درباره شكل حكومت غیر متمركز كه آنها از فدرالیسم دفاع كردند كه به آن پرداختم با بررسی موردی ایران چكیده حرفم این بود فدرالیسم نوعی از حكومت غیر متمركز است كه برخی از كشور ها آن را عملی كردند ولی یك فرمول برای همه كشور ها نیست و در هیچ سند بین المللی همه به عنوان رعایت حقوق بشر یا اقوام آن را برنشمردند و در عمل كشورهایی كه دارای چنین نظامی در جهان امروز هستند در اقلیت مطلقند و هر یك را مستقل از دیگر ی باید بررسی كرد كه دارای چه وضعیتی بودند در مورد زبان هم همین گونه است در دنیا چند كشور وجود دارد كه هر دانش آموزی به زبان مادری خود آموزش ببینند حالا ما آنقدر پیشروی جهان شدیم كه بشویم از نادر كشورهایی كه دانش آموز به زبان مادری خود درس
بخواند ضمن این كه توضیح دادم به قول علی دائی اینجا ایران است و یك زبان رسمی دارد كه باید به آن زبان تحصیل كرد و زیان های دیگر آموزش به زبان مادری كه به عقیده من تجزیه اعلام نشده است و زیان بارتر از جدا شدن یك تكه از خاك كشور.
قرار بود بپردازم به مواضع حزب و سازمان از آغاز تا امروز درباره مسائل قومیتی. وضعیت ایران به لحاظ اسكان یأبی اقوام و قبایل به گونه ای است كه اقلیت های زبانی یا مذهبی بیشتر در حاشیه قرار دارند و هم مرز هستند با كشوری كه هم زبان آنها هستند مثل آذربایجان یا هم زبانهای آنها در آن سوی مرز هم به اقلیت های زبانی و دینی آنجا تعلق دارند مثل کردها و بلوچها و عربهای خوزستان . مورد آذربایجان و عربها هر گونه حركت قومی یك رابطه ای پیدا میكند با كشور یا كشورهای همسایه و میتواند حركت قومی وسیله یا كارت بازی كشور دیگر گردد. همانطور كه كردهای تركیه و عراق و ایران بارها ابزار فشار كشور بر كشور دیگر گردیدند. بنابراین یك معیار سلامت سیاسی هر حركت قومی چه بسا به ترجیح دادن منافع كشور خود به كشور دیگر است.
وقتی كه حزب توده ایران تشكیل شد طولی از عمرش نگذشته بود كه مسئله آذر بایجان پیش آمد و اتحاد جماهیر شوروی برای بازی سیاسی خود حزب توده را وادار كرد كه از فرقه حمایت كند و حزب با اكراه چنین كرد وقتی حزب توده تأسیس شد بخصوص فرد خوش نامی چون سلیمان میرزا اسكندری را به دبیر كلی خود بر گزید كسی به حزب تهمت وابستگی به اتحاد شوروی نمیزد یا بسیار كم قوت بود ولی با تشكیل فرقه دموكرات آذربایجان و حمایت بی چون وچرای حزب از آن دیگر تقریبا اتهام وابستگی حزب به اتحاد جماهیر شوروی همگانی شد. بطوری كه حتی برخی از جریان های چپ در ایران بر آن باور بودند. اگر خوب بنگریم همین آوازه به وابستگی حزب توده یكی از انگیزه های تشكیل سازمان چریکهای فدایی خلق ایران توسط بنیانگذاران آن شد به طوری كه كه برخی از مورخان، سازمان را چپ ملی مینامیدند من بر این باورم تاریخ هر حزب را نباید تنها با بررسی اسناد و دیدگاه های آن حزب بررسی كرد. بلكه استاد دیگری هستند كه مصوبه رسمی حزب نیستند ولی وجود دارند و جزو تاریخ آن حزب به شمار میآیند به باور من یكی از این منابع هم در مورد حزب توده و هم در مورد حزب دموكرات آذربایجان خاطرات اعضا و رهبران آن است با مطالعه آنها میفهمیم كه چه نیروی سنگینی درون هر دو حتی در زمان أوج قدرت آنها در مخالفت با تصامیم هر دو حزب وجود داشت از جمله در مورد فرقه دموكرات آذربایجان. حتی در مورد پیشه وری آنچنان نظریات گوناگون داده شد كه قضاوت در مورد وی به عنوان نوكر بی چون و چرای شوروی و باقرأف را دشوار میسازد. اسناد محرمانه اتحاد شوروی كه چند سال قبل از محرمانه بودن آزاد شد و نامه هایی كه بین پیشه وری و استالین رد وبدل شد گویای این مسئله است و در نهایت مرگ مشكوك پیشه وری.
سازمان تلاش كرد تا با جانبازی اعضایش از جمله تصویر وابسته بودن چب به اتحاد شوروی را از اذهان مردم بزداید از سوی دیگر در مورد مسائل قومی از جمله در مورد جمهوری خودمختار آذربایجان موضع بگیرد. علیرضا نابدل از رهبران سازمان شاخه آذربایجان در نوشته ای به نام « آذربایجان و مسئله ملی» مینویسد
فرقه دموكرات چه كرد؟ با جدا كردن سرنوشت آذربایجان از ایران، هرچند در حرف ادعایش غیر این بود ، و طرح شعار های ابلهانه ای كه برای حل اساسی ترین مسائل به هیچ وجه كافی نبود، از قبیل "زبان برای ما حیاتی و مماتی است"شعارهایی كه فقط از دهان خورده بورژوازی ناسیونالیست ولایتی و از دهان بورژوا زاده های مقام پرست میتوانست درآید با طرد مبارزه طبقاتی و پیش كشیدن یك برنامه اصلاح طلبانه بی محتوی پرولتاریا و دهقانان بی تجربه و ساده دل را به سوی پرتگاه وحشتناك رهبری كرد. كارگردانان فرقه دموكرات مگس وار گرد شیرینی ارتش سرخ سوسیالیستی حلقه زدند و نه پروانه وار گرد آتش انقلابی توده ها."
البته من این نوشته را تماما تایید نمی كنم فقط آشنایی نظرات سازمان نسبت به فرقه است.
نابدل در بخش دیگری از نوشته اش آورده:
"سرتاسر تاریخ ادبیات آذربایجان در پیش از انقلاب مشروطیت هرگز به تمایلات قومی یا نژادی آغشته نبود. تركی نویسی هم گرایشی خاص به زبان یا قومیت را نمیرساند. آخوند زاده تركی مینویسد چون در قفقاز بود ولی او تاریخ ایران قبل از اسلام را میستود و شدیداً به اعراب كه موجب سقوط ساسانیان شد می تاخت"
اما ایران دوستی توده ایها فقط در مخالفت با برنامه فرقه نبود كه برخاً آشكار میكردند و برخی دیگر بعدها در خاطرات خود نوشتند بلكه خدمت بی دریغی در راه ترویج ادبیات ایران است. عبدالحسین نوشین عضو كمیته مركزی حزب توده ایران وقتی كه به مهاجرت اجباری تن در داد و در مسكو سكونت گزید تمام عمر خود را صرف تصحیح شاهنامه فردوسی كرد چند جلد را استادش برتلس ایران شناس برجسته روس و بقیه را خود نوشین به پایان رساند و واژه نامكی هم تهیه كرده و ضمیمه آن ساخت و الان این نسخه از نسخه های معتبر شاهنامه است.
كریم كشاورز علاوه بر ترجمه كتاب های متعددی در باره تاریخ ایران بسیاری كارهای ادبی فرهنگی انجام داد از جمله كتاب ارزشمند هزار سال نثر پارسی. زنده یاد جوانشیر نفر دوم حزب توده ایران كتاب حماسه داد را نوشت كه بررسی ای بر شاهنامه است. گرچه بسیار ایدئولوژیك است ولی كار نفس گیری بود. ناگفته كاًری كرد تا دهان پان تركهای ایران و شاهنامه ستیز را ببندد و بسیاری از شعرهای فردوسی را كه پان ترکیستها از متن در میآوردند بدون این كه كل شعر را بیاورند تا بر اساس ان فردوسی را زن ستیز یا نژاد پرست یا مداح شاهان معرفی كنند. جوانشیر با آوردن متنی كه این ابیات در آنها بود ثابت میكند كه بخشی از این اشعار از فردوسی نیست و الحاقی است و یا كلماتی از شعر را تغییر دادند یا تنها یكی از شخصیتهای شاهنامه چنین گفت. مثلاًآنچه در مورد زنان مینویسد سخنی است از اسفندیار كه با مادرش مطلبی را در میان میگذارد و مادرش' كتایون با آن مخالفت میكند و اسفندیار آشفته میشود و میگوید درست میگویند كه زنان عقل درست ندارند. و پان تركها تنها بیتی از آن را میآورند واز آن زن ستیز بودن فردوسی را نتیجه میگیرند. كار جوانشیر اگر چه بیان میكند كه برای خنثی كردن سو استفاده شاهان از شاهنامه است ولی بر روی اشعاری انگشت میگذارذ كه اتفاقاً مورد سو استفاده شاهنامه ستیزان قرار میگیرد. و بسیاری خدمات دیگر توسط افرادی چون به آذین، فرامرز ی و محمد قاضی را میتوان نام برد
بركسی پوشیده نیست كه حزب توده ایران یك حزب ماركسیست- لنینیست است و عضو احزاب برادر و انترناسیونالیسم با تعریفی كه ماركسیسم روسی از آن داد. در دهه چهل شمسی با انشعاب بزرگ در جنبش جهانی كمونیستی و اردوگاه سوسیالیسم واقعاً موجود به قول نیما آب در خوابگه مورچگان افتاد و تمامی احزاب برادر دچار بحران شدند و معمولا بخشی طرفدار شوروی و بخشی هم طرفدار چین، حزب توده هم از این بحران بی نصیب نماند یكی از بحث های آن رمان بحث رابطه منافع ملی و منافع انترناسیونالیستی بود كه كدام بر دیگری ارجح است اكثر جریانها طرفدار شوروی منافع انتر ناسیونالیستی را مقدم بر منافع ملی دانسته اند و منافع انترناسیونالیسم به زبان ساده همانا منافع اتحاد شوروی بود. طبعاً حزب توده ایران هم رأی به تقدم منافع انترناسیونالیستی بر ملی داد درحقیقت هر حزبی كه چنین كرد به معنی بیعت با اتحاد شوروی بود. در همین چارچوب بود كه وقتی به كیانوری گفتند كه شما وابسته به اتحاد شوروی هستی پاسخ میداد خیر ما همبسته هستیم. خلاصه حزب توده و اعضایش در این شرایط اسارت بار از فكر به ایران غافل نماندتد و كمر همت به خدمت به فرهنگ و ادب ایران یستند، أما در سازمان از چند سال پیش افرادی پیدا شدند كه دلشان برای پیشه وری تنگ شده و با ذره بین دنبال اسنادی می گشتتد تا پیشه وری را تطهیر کنند و بگویند خود فروختگی پیشه وری اتهامی بود كه دربار به پیشه وری زد. خوب اسنادی هم كه ارائه میدادند جعلی نبود ولی باید توجه كرد پیشه وری فردی با تجربه بود و یك كمونیست كهنه كار و كاملا زبان دیپلماتیك را بلد بود و میدانست جوری بنویسد و بگوید كه بعدها هر طور لازم بود آنطور تفسیر كند بی جهت نبود كه نابدل از دو گانه نویسی آنها گله كرد. از آن بالا تر اصلا تشكیل حكومت خودمختار را غیر قانونی نمیدانستند. انها جو را طوری ساختند كه هر كس نظری مخالف آنان داشت را سلطنت طلب یا وابسته به جمهوری إسلامی میدانستند و یا اگر آذری بود فرزندان بزرگ مالكان و خائنین به حقوق ملت آذربایجان معرفی میكردند ولی زمانه عوض شد آنان آدمهای زیادی را جذب نكردند بخصوص از زمانی كه اسناد محرمانه اتحاد شوروی برای اولین بار از محرمانه بودن به در آمد. برای غیر قانونی بودن كار پیشه وری و فرقه اش نیاز به درایت بالایی نبود چطور میشود گوشه ای از كشوری حكومت مستقلی تشكیل بدهد و تمام مشخصات یك حكومت مستقل تمام عیار مثل ارتش، كابینه، آموزش و پرورش مستقل و سیاست خارجی مستقل را داشته باشد بعد ادعا كند آذربایجان هنوز بخشی از ایران است قسم حضرت عباس را باید باور كرد یا دم خروس را. دیگر هر كسی كه با كشورهای فدرالی چون آلمان و آمریكا آشنایی ابتدائی هم داشته باشد میداند كه در این كشورها ارتش و پول كشور و سیاست خارجی كلان تنها در اختیار حكومت مركزی و سراسری كه ایلات در آنها نماینده دارند است. اینكه فرقه دائما تاكید داشت كه حكومت آذربایجان بخشی از خاك ایران است و قوام هم با آنها وارد مذاكره شد و از روی دیپلماسی حتی موضوع زبان آذری را آنطور كه آنها میخواستند قبول كرد ، در مقابل فرقه خواهان حفظ وضع موجود یعنی حفظ ارتش و دولت و... خود بود حقیقت این است كه تأكید آنها بر این كه ما بخشی از حكومت ایران هستیم نه جدا از آن به این دلیل بود كه سیاست استالین ضمیمه كردن بخشی از كشور دیگر به خاك اتحاد شوروی نبود از سویی غنیمتهای جنگ جهانی دوم تقسیم شد تعدادی از كشورهای شرق در اروپا، منطقه تحت نفوذ شوروی قرار گرفت و مورد قبول واقع شد و تعهد شد دیگر كشوری از متفقین ادعای ارضی نسبت به خاك كشور دیگری نداشته باشد. از سوی دیگر در مورد ایران پذیرفته شد كه تمامی كشورهایی كه در جریان جنگ جهانی دوم به ایران نیروی نظامی فرستادند از ایران خارج شوند. در مقطع تشكیل فرقه و حكومت خودمختار همه قدرتها نیروی نظامی خود را خارج كردند و فقط ارتش سرخ مانده بود میخواست امتیازی را بگیرد و طمع او هم نفت شمال بود. بدین دلیل قوام برای سرگرم كردن فرقه و حكومت خودمختار با آنها مذاكره ای كرد ولی خوب میدانست باید كد خدا را ببیند بدین جهت نیروی اصلی را گذاشت سر مذاكره با استالین وبر سر خروج نیروهای ارتش سرخ از خاك ایران قوام میدانست دولت خود مختار وجود واقعی ندارد با رفتن ارتش سرخ آنها هم محو میشوند. قوام پذیرفت طرح امتیاز نفت شمال به شوروی را به مجلس خواهد برد و اگر رای آورد عملی خواهد شد. از سوی دیگر ترومن رئیس جمهور آمریكا به استالین نوشت أهای عمو فكر كردی ما پپه ایم قرارمان این بود كه همه نیروهای نظامی از ایران خارج شوند اگر بیرون نیایی ما هم وارد میشویم و آن شد كه شد البته برخی از رهبران فرقه ساده دلانه نامه ای به استالین نوشتند و درخواست كردند حالا كه خود مختاری شكست خورد بیا و آذربایجان ایران را ضمیمه خاك خود كن. ولی استالین اصلا اعتنایى نكرد چون میدانست جهان آنقدر هم شهر هرت نیست كه هر كس هر کاری خواست بكند.
دیدگاهها
بانگاه به این مقاله من نمی…
بانگاه به این مقاله من نمی دانم افتخارحمیدتقوایی به تخطئه کردن تاریخ ایران چیست وبا ردناسیونالیسم به کدام انترناسیونالیسم میخواهذخدمت کند اگرناسیونالیسم مذموم است میهن دوستی افتخاراست اینکه گذشتگان سوسیالیست نبودنددلیل بررد تاریخ ایران نیست ملتی که تاریخ ندارد پایه ای نیزنداردوخیلی راحت مرزهایش ومردمش به هم می ریزدنمیشودمفاخرتاریخ ایران رابه جرم اینکه کمونیست نبودندحذف کرد
افزودن دیدگاه جدید