نهم ماه مه "روز صلح و اتحاد" است؛ روز واقعی اروپا! ممکن است در این روز پرچم آبی اتحادیۀ اروپا با دوازده ستارۀ طلائی اش در کوچه و محلات هیچ یک از کشورهای عضو اتحادیۀ اروپا به اهتزاز گذاشته نشده باشد و گذاشته نشود، اما همۀ 27 دولت عضو، این روز را به عنوان روز صلح و اتحاد جشن می گیرند. در واقع یعنی این که کارمندان اتحادیۀ اروپا در این روز تعطیل اند و نهادهای اتحادیه، از جمله پارلمان اروپا، درهایشان را به روی عموم می گشایند. البته ممکن است اینجا و آنجا مراسمی هم برگزار شود، که امسال به دلیل شیوع کرونا از آن هم خبری نبود. روز نهم ماه می هفتاد سال پیش، زنگ شروع اتحاد اروپا به صدا درآمد.
روز 9 ماه می 1950 رسانه های پاریس به وزارت امور خارجۀ فرانسه دعوت شدند تا خبری "با اهمیت بسیار" را دریافت کنند. وزیر امور خارجۀ وقت فرانسه، روبرت شومان، از جانب دولت فرانسه بیانیه ای را عرضه کرد که در آن پیشنهاد می شد تمام تولید ذغال سنگ و فولاد فرانسه و آلمان تحت نظارت یک اتوریته واحد در یک سازمان فراملی – که درهایش به روی دیگر کشورهای اروپائی نیز باز باشد - قرار گیرد. تنها از این طریق بود که یک جنگ جهانی سوم "نه تنها نامتصور، بلکه به لحاظ مادی ناممکن" می شد.
شومان بیانیۀ حماسی اش را – که با عطف به ماسبق، حکم گواهی تولد اتحادیۀ اروپا را یافته است – با این کلمات آغاز کرد: "صلح جهانی تنها با تلاش تمام نیروهای مثبت می تواند حفظ گردد." تا آنجا که به دولت فرانسه مربوط می شد، سرانجام کار چیزی کمتر از "اتحاد اروپا" نمی بود، اما این اتحاد نمی توانست "در قامتی تمام و کمال به یک باره خلق شود: یک اروپای متحد می بایست تدریجاً و در هر مرحله مبتنی بر دستاوردهای مشخص ساخته شود." شومان چنین ادامه داد: "اول از همه لازم است که بر مخاصمات چندقرنی بین فرانسه و آلمان غالب آئیم".
انگار که شومان برای تحقق چنین مصالحه ای آفریده شده بود. پدر او، به عنوان یک فرانسوی، در لوتارینگن به دنیا آمده بود. آلمان در سال 1871 این شهر را به خود منضم کرده بود. بنابراین پدر و سپس پسر آلمانی شدند. مادرش هم اهل لوکزامبورگ بود. پس از جنگ جهانی اول لوتارینگن به فرانسه پس داده شد و شومان به تابعیت فرانسه درآمد. او در دورۀ طولانی ای از عمر سیاسی اش ایالت (دپارتمان) موسل- درست در مرز فرانسه و آلمان – را نمایندگی می کرد.
کنراد آدناوئر، صدراعظم وقت آلمان، که خودش از اهالی واقعی کرانه های راین و زمانی شهردار کلن بود، بلافاصله به بیانیۀ شومان واکنش مثبتی نشان داد. همچنین دولتهای ایتالیا، بلژیک، هلند و لوکزامبورگ به ابتکار شومان پیوستند. یک سال بعد توافقات حاصله به تأسیس "جامعۀ اروپائی زغال سنگ و فولاد" انجامید. همکاری شش کشور چنان مثبت از کار درآمد، که خیلی زود تا ایجاد یک بازار مشترک گسترش یافت. سال 1957 جامعۀ اقتصادی اروپا شکل گرفت که بعداً به اتحادیۀ اروپا فرروئید.
تصویر "مشعلدار صلح در جهانی پرآشوب" که اروپا از خود دارد، با اهدای جایزۀ نوبل برای صلح به آن در سال 2012 تقویت شد. ظاهراً در حالی که امریکا، چین و روسیه درگیر جنگ قدرت خشکی با هم اند، اتحادیۀ اروپا می بایست با اتکا به "قدرت نرم" خود را متمایز کند: با توسل به مذاکره و کوشش اقناعی و پرهیز از دشمن تراشی. مانوئل باروسو، رئیس وقت کمیسیون اروپا، در زمان دریافت جایزه مذکور چنین گفت: "ما به عنوان جامعه ای از ملل که بر جنگ و تمامیت خواهی غلبه کرده است، همواره در کنار کسانی ایستاده ایم که برای صلح و کرامت انسانی می کوشند".
اما به نظر می رسد این سخنان زیباتراز آن اند که صحت داشته باشند. دو تن از استادان دانشگاه های سوئد – پئو هانسن، سیاست شناس، و استفان جونسن، فرهنگ شناس – کشف کرده اند که بیانیۀ شومان آگاهانه روتوش شده است تا اهداف کمتر سرفرازانۀ آن در سایه قرار گیرند. هانسن و جونسن در کتاب پرفروش شان "اورآفریقا: تاریخ ناگفتۀ انتگراسیون و استعمار اروپا"
Eurafrica: The Untold History of European Integration and Clolnialism
می نویسند: "سخنان باروسو بیشتر از آن که گواه توانائی اروپا برای آموختن از تجارب تاریخ باشند، گواه تاریخ نویسی منطبق بر اهداف خویش اند."
دو استاد دانشگاه لینشوپینگ (در سوئد) متذکر می شوند که ما ساده گیرانه از یاد برده ایم که درست در لحظه ای که شومان در بیانیه اش از صلح و آشتی دم می زد، فرانسه مشغول یک جنگ خونبار استعماری در ویتنام بود. نیز فراموش کرده ایم که شومان در همان بیانیه همپیمانان اروپائی اش را به مشارکت در یک تعرض استعماری دیگر در افریقا دعوت می کند. نامبردگان دریافته اند که عبارتی که گویای این نکته در بیانیه است، با وقاحت از نسخه های بعدی آن حذف شده است. آن عبارت چنین است: "با داشتن منابع اضافی اروپا قادر خواهد شد به یکی از اساسی ترین وظایف خود، یعنی توسعۀ افریقا، عمل کند." پس از انتشار کتاب پیشگفته در سال 2014، این عبارت دوباره به سند اضافه شده است.
ارجاع فرانسه به افریقا در بیانیۀ شومان از آن رو بود که تصور می کرد این پیشنهاد برای آلمان مقاومت ناپذیر خواهد بود. از سال 1918 به بعد دست آلمان دیگر از مواد خام و تولیدات کشاورزی ارزان، و بازار فروش افریقا کوتاه شده بود. فرانسه به همراه آلمان [غربی]، ایتالیا و بنلوکس سرمایۀ لازم برای سرمایه گذاری در مستعمره های افریقائی اش را به دست می آورد، و درعوض به مثابۀ "مهریۀ اروپا" از آن پس بهره برداری از این مستعمرات توسط "جامعۀ اروپائی زغال سنگ و فولاد" انجام می شد.
از مدتها پیش این فکر در اروپا جاری بود که اروپا به افریقا بیشتر نیاز دارد تا افریقا به اروپا. پس از جنگ جهانی اول جنبشی بین المللی زیر نام "اورافریقا" برآمده بود که در صدد بود با اتکا به نیروهای متحد اروپا، افریقا را "شکوفا" کند و خود از این شکوفائی میوه چینی کند. پس از جنگ جهانی دوم هم تصور این بود که اروپای مفلس شده خواهد توانست عواید حاصل از افریقا را به کار صادرات به امریکا بیاندازد و به این ترتیب دلار لازم برای باقی "امورات" خویش را فراهم آورد. بالاخره هم این که افریقا می توانست از فشار ازدیاد جمعیت اروپا بکاهد. حرکت معکوس، یعنی مهاجرت آفریقائیان به اروپا ابداً مد نظر نبود.
در سالهای 50 قرن گذشته پروژۀ اورافریقا به دلایل ژئوپولیتیک نیز لازم تلقی می شد. کشورهای عضو جامعۀ اقتصادی اروپا، که به عنوان قدرتهای استعماری مدام مناطق نفوذ بیشتری را در آسیا از دست می دادند، می بایست در برابر جنبش های استقلال طلبانۀ افریقا و بازیگران جدید در صحنۀ جهانی – همچون ناصر در مصر، بن بلا در الجزایر، نکرومه در غنا،هوشی مین در ویتنام، سوکارنو در اندونزی و لومومبا در کنگو – بایستند؛ بازیگران جدیدی که به علاوه ممکن بود به جانب مسکو هم تمایل یابند.
به این ترتیب بود که در بهار سال 1957 عقد پیمانی با توافقات تجاری و سرمایه گذاری به نام "پیمان رم" میسر شد که نیمی از افریقا و مستعمره های دریای کارائیب (غرایب) و اقیانوسیه را به جامعۀ اقتصادی اروپا قفل می کرد. سرتیتر روزنامۀ لوموند در تاریخ 21 فوریه 1957 اعلام می کرد: "توافق 6 کشور برای الحاق مناطق ماوراء بحار به بازار مشترک". الجزایر تا سال 1962 که مستقل شد، "جزئی جدائی ناپذیر" از جامعۀ اقتصادی اروپا بود.
پروژه اورافریقا توسط رهبران اروپا به عنوان "رسالت تمدنی" و "همکاری برای توسعه" تبلیغ می شد. برخی از رهبران افریقائی مثل نکرومه و سکوتوره، اولین رئیس جمهوران غنا و گینه پس از استقلال این دو کشور، به دام این تبلیغات نیافتادند. آنها این پروژه را به عنوان "یک سیستم استعمار جمعی خطرناک تر از سیستم قبلی" نقد کردند. آنها این پروژه را سنگ اندازی در راه همکاری کشورهای استقلال یافتۀ افریقا می دانستند. آنها در این قضاوت تنها نبودند. قرارداد تجاری یائونده، بین جامعۀ اقتصادی اروپا و 18 کشور نواستقلال افریقا در سال 1963، نشانۀ بارزی است از مناسبات قدرت بین اروپا و افریقا، که به سرعت درحال تغییر بود.
به نظر می رسید که کل ایدۀ اورافریقا با محو استعمار افریقا برای همیشه به دست فراموشی سپرده شود، اما این ایده هر از گاهی باز سر برمی آورد. مثلاً سرکوزی، رئیس جمهور اسبق فرانسه، در سال 2007 در داکار، پایتخت سنگال، باز به اورافریقا "به عنوان "اتحادی علیه قدرتهای جهانی شدن" دعوت کرد. منظور او نفوذ فزایندۀ چین و هند بود که به زعم او "می توانند مانعی برای تحول دموکراتیک افریقا" و برای دسترسی فرانسه به مواد خام و بازار فروش افریقا باشند.
سرکوزی در تأسی به روبرت شومان افزود: "اروپا و افریقا اهداف مشترک بزرگی دارند." نشریۀ اکونومیست، در تاریخ 20 سپتامبر 2018 تعبیر به روزشده ای از این اظهارات کرد. این نشریه بریتانیائی در مقاله ای با تیتر "تولد دوبارۀ اورافریقا" به دفاع از مناسبات درازدامن دو قاره برخاست و پیش بینی کرد که مهاجرت بین اروپای "خاکستری شده" و کند، و آفریقای جوان و پویا در دهه های آینده تنها می تواند شدت گیرد. با توجه به این که هر دو طرف از این روند سود خواهند برد، بهتر است که بی محدودیت سامان داده شود.
اکونومیست می افزاید: "اورافریقا هم اکنون نیز در بارسلون، مارسی، لندن، بروکسل، ... و در هر شهر اروپائی دیگری که دیگر نتوان آن را بدون "آشپزخانۀ افریقائی" متصور شد، تحقق یافته است. لاگوس، کازابلانکا، نایروبی و کینشازا هم به نوبۀ خود به سرمایه گذاران و تجار اروپائی و به آنانی که به جستجوی بخت خویش در افریقا برآمده اند، خوش آمد خواهند گفت. فعالان محیط زیست رؤیای تأسیسات عظیمی را در سر دارند که در صحرای افریقا نصب خواهند شد تا برای اروپا انرژی خورشیدی تولید کنند. اکونومیست نتیجه می گیرد: "خوشتان بیاید یا نه، اورافریقا جزئی از سرنوشت فرهنگی و جمعیتی اروپا خواهد بود".
افزودن دیدگاه جدید