یک- چهل سال از انشعاب اقلیت و اکثریت در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران گذشت. ابتدا به ما بگویید که فضا و بستری که انشعاب در آن صورت پذیرفت به چه شکلی بود؟ چه درون سازمان و چه در سپهر سیاسی ایران، چه عواملی موثر بر این انشعاب بودند؟
وهاب انصاری: پیش زمینههای انشعاب در سازمان چریکهای فدایی خلق ایران عوامل مختلفی دارد. شرایط کشور بر بستر انقلاب تودهایی سال 1357 متلاطم و هیجانی بود. در اقصا نقاط کشور تحولات و اتفاقاتی میافتاد که سازمان ناگزیر از پاسخگویی بود. کمیتهی مرکزی سازمان بر تحولات و وقایعی که در جایجای کشور توسط هواداران و مردم به نام سازمان انجام میگرفت، نه احاطه داشت و نه میتوانست قبل از وقوع آنها را مدیریت بکند. کمیتهی مرکزی در خیلی از موارد در مقابل عمل انجام شده قرار میگرفت.
در عین حال سازمان بعد از جانباختن رفیق حمید اشرف و رهبران سازمان در 8 تیر 1355 فاقد رهبری مجرب بود. تا انقلاب بهمن به جز تعداد اندکی که بار هدایت و رهبری سازمان را بر عهده داشتند، عملاً سازمان فاقد رهبرانی کارآزموده و صاحبنظر و صاحب سیاست بود. با باز شدن در زندانها تقریباً همهی آن رفقا توسط رفقای زنده مانده در خارج از زندان به سازمان جذب شدند و عملاً هدایت و رهبری سازمان را بر عهده گرفتند. که خود این رفقا به خاطر مباحث درون زندانها و اختلاف نظرهای موجود در آن زمان، به جای تمرکز نیرو و توانشان برای رهبری و هدایت سازمان، عملاً بحران و مباحث حل نشدهی خود در درون زندانها را به سازمانی آوردند که به یک نیروی اجتماعی و سیاسی سراسری و وسیع تبدیل شده بود و در جایجای کشور در تحولات جامعه نقش بزرگی داشت. در عین حال تا آنجایی که به درون سازمان برمیگردد، باید بر یک نکته هم تاکید کرد و آن اینکه بخشی از نیروی هدایتکننده و باقیمانده بعد از ضربات مهلک سال 1355 که در شرایط سخت و طاقتفرسا مانده بودند و سازمان را تا انقلاب پیش آورده بودند، به نیرویی که از زندان آزاد شده بودند و در رهبری و هدایت سازمان قرار گرفته بودند، به لحاظ روانشناسی اعتماد کامل نداشتند. در تحلیل نهایی نیروی اصلی کمیتهی مرکزی سازمان نیروی جوان و بدون موقعیت اجتماعی در جامعه بودند.
در سپهر سیاسی ایران یک وجه این بود که خود سازمان چریکهای فدایی خلق ایران تبدیل به نیروی اجتماعی وسیع شده بود و در جایجای کشور تبدیل به نیروی هدایتگر بخشی از جامعه مانند ترکمنصحرا و نیروی تاثیرگذار و هدایتگر در کردستان شده بود. این موقعیت الزامات خودش را برای یک نیروی سیاسی مدعی رهبری کشور داشت. وجه دیگر این بود که نیرویی مانند حزب توده ایران با امکانات تبلیغی وسیع و رهبران تحصیل کرده و دارای تئوری و خط و سیاست تدوین شده با قصد تاثیرگذاری بر بزرگترین نیروی چپ ایران در میدان بود و از هیچ کوششی دریغ نداشت، که شبانهروز با کتب و نشریات منتشرهاش، نیروی جوان و کمتجربهی رهبری سازمان در مواجه با وظایف عملاً جاریش با هزاران سوال سیاسی و تئوریک قرار گرفته بود را تحت تاثیر قرار میداد و ناگزیر از پاسخ دادن به وظایفاش بود. از طرفی حاکمیت برآمده از انقلاب در جایجای کشور هر آنجایی که حرکتها و جنبشها و اقدامات خلاف منویات خودش را میدید با زبان سرکوب و طرد برخورد میکرد. در همهی مراکز سیاسی کشور نیروهای حاکمیت با مخالفین خود از همان روزهای اول با شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روحالله» با زبان زندان، شکنجه و اعدام حرف میزد. همهی اینها در سازمان تحلیلها و گرایشات و احساسات مختلفی را تولید میکرد. چنین وضعیت درونی و بیرونی سازمان را ناگزیز از مواجه با مباحث و اختلافات بخشاً داغ میکرد. از اختلافات و مباحث درونی و به زبان دیگر از بحرانهای درونی در سازمان آن سالها گریزی نبود.
دو- آیا این انشعاب اجتنابناپذیر بود؟ یعنی اختلاف نظر و برنامه در دو سوی این انشعاب به شکلی بود که امکان ادامهی فعالیت وجود نداشت؟ و یا پیش از آن آیا این امکان در سازمان وجود داشت که روندها در شمایلی پیش بروند که نتیجه انشعاب نباشد؟
وهاب انصاری: از نظر من انشعاب در آن شرایط خاصی که سازمان در آن قرار گرفته بود اجتنابناپذیر بود. چرا که اساساً رهبری سازمان به شمول همهی جناحهای آن اعتقادی به مشارکت همهی نیروی اجتماعی سازمان در تحولات درونی سازمان نداشت. علیرغم اینکه در آن مقطع زمانی، رهبری سازمان از مجربترین نیروی سازمان تشکیل شده بود. در عین حال به نوعی رهبران سازمان نه در یک انتخاب دموکراتیک و برآمده از کل سازمان، که از جمعآمد مجموعه نیروهایی تشکیل شده بود که بر اساس آشنایی و ارتباطات رفقای از ضربات جان سالم بدر برده با رفقای زندان شکل گرفته بودند. چنین نیرویی نمیتوانست نبض نیروی اجتماعی سازمان را داشته و هدایت بکند. هر چند سازمان و رهبری آن از مشی چریکی گذشته بودند، اما همچنان آن بار تاریخی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بر آن سنگینی میکرد و در مواجهه با نیروی اجتماعی خود از مشارکت آن گریزان بود. به جرات میتوان گفت که اکثریت بالای نیروی سازمان حتی در سطحی از مسئولین ایالتها و کمیتهی مرکزی هم کاملاً در مباحث درونی حلقهی هدایتکنندهی سیاسی و اجرایی سازمان قرار نداشتند، چه برسد به نیروی وسیع اجتماعی سازمان. این مباحث درونی رهبری آنقدر بسته و بروکراتیک پیش میرفت که اکثریت نیروی سازمان بعد از انتشار مباحث درونی در نشریه کار 14 خرداد 1359 شماره 61 تحت عنوان «موضع اکثریت دربارهی اقلیت» از مباحث مطلع شدند. تازه هنوز این مباحث را نخوانده و هضم نکرده بودند که هفتهی بعد در شماره 62 نشریه کار 21 خرداد 1359 انشعاب بزرگترین سازمان چپ ایران اعلام شد.
جدا از اینکه در آن مقطع تاریخی کدام جناح حقانیت داشت، نشان میدهد که کل رهبری و تصمیمگیرندگان در امر هدایت مباحث درونی که میتوانست مبتنی بر توافقاتی از انشعاب جلوگیری بکنند، عملاً نشان دادند که نه از جایگاه هدایت و رهبری بزرگترین سازمان چپ ایران، بلکه از جایگاه خودشان و در مرکز قرار دادن نظر و سیاست خودشان که حد معینی از توانایی و تحلیل شرایط را داشتند، دست به اقدامات و تصمیماتی زدند، که بزرگترین سازمان چپ ایران را دچار انشعاب کردند. همین که بلافاصله بعد از انشعاب خرداد 1359 انشعابات بعدی در هر دو بخش اتفاق افتاد، نشان میدهد که هر دو طرف نه بر عواقب کاری که کردند، واقف بودند و نه با داشتن مبانی برنامهایی و سیاسی مدون و تدوینشده حتی در سطح کمیتهی مرکزی وقت وجود داشته است.
انشعاب خرداد 59 آغاز اتفاقات تراژیک بعدی در هر کدام از دو جریان به اشکال مختلف بود، که در هر مقطعی بر سر یک سری اختلافات، راحتترین راه که همانا انشعاب بود را انتخاب میکردند.
از نظر من انشعاب اجتنابپذیر بود! اگر رهبران سازمان معتقد به مشارکت همهی نیروهای سازمان در مباحث را داشتند. چرا که مباحث نه تشکیلاتی بود و نه امنیتی، بلکه همهی مباحث سیاسی و نظری بر بستر تحولات جاری در کشور بود. اگر رهبران سازمان به جای سازماندهی و هدایت بخشی از نیروهای سازمان برای تدارک انشعاب، مباحث جاری در درون خود را به کل بدنهی سازمان منتقل میکردند، آنگاه میشد امیدوار بود که راههای میانی و توافقی برای ادامهی زندگی مشترک در یک سازمان واحد پیدا کرد. انشعاب اجتنابپذیر میشد، اگر رهبری سازمان دمکراتمنشانه با مباحث درونی سازمان برخورد میکرد. تاسفبار و فاجعهبار این بود که همین رهبری که تا انشعاب با توجیهات گوناگون از انتشار و بیرونی کردن مباحث و از مشارکت مستقیم اعضا و هواداران سازمان سرباز میزد، بعد هر انشعابی هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ تشکیلاتی و در مواجه با امکانات سازمان به بدترین شکل طرفین، هم را افشا میکردند و مباحث و حرفهایی را بعد انشعاب بر علیه رقیب میزدند که تا آن مقطع از اعضا و هواداران خود مخفی میکردند.
سه- اگر انشعاب صورت نمیگرفت(این فرض میتواند محال باشد. اما فرض محال، محال نیست) چپ میتوانست نقش موثرتری در سپهر سیاسی ایران داشته باشد؟ انشعاب در تحلیل رفتن قوای چپ در ایران چه اندازه موثر بود؟
وهاب انصاری: در هر صورت هر نوع انشعاب و جدایی هم به لحاظ روانی و هم به لحاظ تشکیلاتی بر سازمان و جایگاه آن در جامعه ضربه زد. تا قبل انشعاب سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به مثابهی یک جریان چپ، مخالف جمهوری اسلامی و حامی جنبشهای مردمی و انقلابی شناخته میشد و قبل از همه مورد اعتماد جامعه و به ویژه روشنفکران جامعه بود. بعد از انشعاب آن جایگاه و ابهت سازمان به مثابهی یک سازمان چپی که چتری برای خیلی از نیروهای مترقی و روشنفکران کشور بود، شکست. این ارزیابی واقعی نیست که فکر بکنیم، موقعیت سازمان حتی اگر انشعاب نمیشد، در همان موقعیت اوایل انقلاب میماند. چرا که تجربه نشان داد که جمهوری اسلامی با تثبیت و سازماندهی خود، با توجه به انحصارطلبی و تمامیتخواهی مستبدانهی خود، نیروهای سیاسی و از جمله سازمان ما را محدود میکرد. اما هر نیروی سیاسی جدا از اعضا و هواداران خود، هالهایی از طیف وسیعی از جامعه را با خود دارد. سازمان تا مقطع انشعاب اقلیت و اکثریت چنین موقعیتی در کشور داشت. در ترکمنصحرا و کردستان واقعاً مورد اعتماد آن مناطق بود. هر جای کشور جنبشهای مردمی و عدالتخواهانه اتفاق میافتاد، نیروها و هواداران سازمان نقش موثری داشتند. با انشعاب، اکثریت به خط حزب توده ایران که سیاست «انتقاد و حمایت» از حاکمیت را تحت عنوان «برنامهی شکوفایی» داشت، در پیش گرفت. اقلیت بدون تحلیل درست از شرایط به مبارزهی مسلحانه و مقابله با حاکمیت روآورد. هر کدام از آنها به لحاظ تحلیل غلط از شرایط و اتخاذ سیاستهای نادرست، دیگر آن نیروی سابق مورد وثوق بخش بزرگی از جامعه نبودند. به ویژه هر کدام چندین بار دچار انشعابات بعدی شدند. این انشعاب به موقعیت سازمان لطمه زد و تاثیرگذاری آن را به مثابهی نیروی قوی چپ بر تحولات کشور کماثر کرد. اگر انشعاب نمییشد، سازمان با توجه به موقعیت اجتماعی خود حتی میتوانست بر روندهای نیروهایی مانند سازمان مجاهدین تاثیری در جهت تشکیل جبهه متحد یا همکاری وسیعترین نیروهای سیاسی کشور در کندکردن و سد راه سرکوب و انحصارطلبی حاکمیت باشند. باید توجه داشت هنوز در حاکمیت نیروهای مانند بنیصدر و دیگر نیروهایی که معتقد به کنار آمدن با مخالفین بودند، وجود داشتند.
چهار- این انشعاب بزرگ، چه آموختنیهایی برای سیاستورزی در امروز دارد؟
وهاب انصاری: هر انشعابی در نیروهای سیاسی به زیان تحولات دمکراتیک در کشور است و تاثیر روانی بسیار منفی روی پایگاه اجتماعی نیروی سیاسی دارد. هر تحول دموکراتیک در کشور و تثبیت گفتمان دموکراتیک در جامعه از درون نیروهای سیاسی و احزاب و نهادهای مدنی در آن میگذرد. تا زمانی که نیروهای سیاسی، احزاب و نهادهای مدنی نتوانند در درون خود دمکراسی و گفتمان دمکراتیک و پیدا کردن راههای توافق را تثبیت بکنند، در جامعه نمیتوانند منادی استقرار دمکراسی باشند. در نتیجه انشعاب نه در همهی موارد، بلکه عمدتاً زمانی صورت میگیرد که نیروهای دو طرف به این نتیجه رسیدهاند که دیگر هیچ راهی برای گفتمان و توافق وجود ندارد. در صورتی که تحولات اجتماعی و سیاسی آنقدر ژله مانند و سیال است، که هیچ نیرویی نتواند فکر بکند که بر سر یک سری اختلافات سیاسی تنها راه انشعاب و جدایی است. اگر حقوق اقلیت و اکثریت و فراکسیونها در احزاب به رسمیت شناخته بشود و رعایت بشود، میتوان راههای بسیاری را برای جلوگیری از انشعاب و جدایی پیدا کرد. احزاب و سازمانها میتوانند با حفظ ارادهی واحد سیاسی برآمده از انتخابهای دمکراتیک در عین حال حقوق اقلیت حزب را در چارچوب برنامهی حزب هم به رسمیت شناخت. اینجا صحبت از سازمانیست که فقط بر سر ارزیابی از لحظه و سیاست روز به انشعاب رسیدهاند. انشعابها در درون جنبش چپ هیچگاه برنامهایی و ایدئولوژیک نبوده است. چپ اجتماعی و سیاستورز ایران باید بتواند احزاب چپ اجتماعی بسازد که از طیف سوسیال دمکرات تا کمونیستها را با رعایت حق فراکسیونیسم در بر بگیرد. فکر میکنم اکثر نیروهای سازماندهیکنندهی انشعاب اقلیت و اکثریت در سال 1359 امروز به این نتیجه رسیده باشند، که آن انشعاب زودرس بود و به هر دو طرف لطمه زد. میشد راههای توافق و میانی را برای جلوگیری از انشعاب زودرس پیدا کرد.
پنج- تاریخ چهلسالهی جریانات اپوزیسیون جمهوری اسلامی، تاریخ انشعابات مکرر در تمام جریانات و بهویژه در میان چپهاست. آیا انشعاب پاسخ مناسبی به اختلاف مشی و نظر است؟ چه راه یا راههایی جز انشعاب وجود دارد؟
وهاب انصاری: بخشاً در پاسخ به سوال قبلی توضیح دادم که قطعاً انشعاب پاسخ نهتنها مناسبی به اختلاف مشی و نظر نیست، بلکه بدترین کار است. هر انشعابی به ضرر اپوزیسیون کشور در مبارزه علیه جمهوری اسلامی است. متاسفانه تاریخ احزاب ایرانی مملو از انشعاب و جداییهاست. «راه یا راههای جز انشعاب» راه همکاری، تعامل و اتحادهای وسیع و جبههایی است. هیچ الزامی نیست ما برای دور هم جمع شدن در تمامی وجوه برنامهایی، نظر و سیاسی همسان بشویم تا بتوانیم تشکل بزنیم و حزب درست بکنیم. متاسفانه احزاب و تشکلهای ایرانی حتی در رسیدن به یکسری همکاریهای سیاسی هم فکر میکنند باید در کلیهی مبانی به توافق برسند، تا بتوانند همکاری کنند. طیف وسیعای از احزاب و سازمانهای چپ قبل از هر چیز به مبارزه برای پاکیزگی صفوف تحلیل رفتهی خود فکر میکنند، تا سازماندهی گفتگو و همکاری با دیگر نیروهای چپ مبتنی بر پذیرش تنوع فکری و سیاسی! این نگرش با الزامات و تحولات این دوران بسیار دور و غیر واقعی است. نیروهای چپ تاریخی ایرانی تبدیل به پارههای مختلف با اسامی مشابه شدهاند، که تشخیص و تمیز آنان از یکدیگر بسیار برای سیاسیون دشوار شده است، چه رسد به نیروی جامعه که بخواهد از این نیرو برای تحولات تاثیر بگیرد. اگر نیروهای چپ بخواهند در تحولات سیاسی و اجتماعی آتی کشور به عنوان یک نیروی اجتماعی برآمد درخوری داشته باشند، باید از این برج عاج نشستنها و نان گذشته را خوردنها دست بردارند. پدیدهها الزاماً سیاه و سفید نیستند. یک بار برای همیشه باید نیروهای چپ روحیه و رویکرد یا انشعاب یا وحدت را کنار بگذارند. برای حفظ نیرو و تشکل خود همیشه در دشوارترین شرایط بنبستها به این بیاندیشند که حتماً راههای توافق وجود دارد. مبتنی بر توافق و تعامل و مسامحه راههای همکاری هر چه وسیعتری را جستجو بکنند.
شش- گفته میشود دموکراسی درون سازمانی، به میزان زیادی میتواند مانع انشعاب باشد. اما شاهدیم که در دموکراتیکترین سازمانهای سیاسی هم انشعاب رخ میدهد. چه متغیرهای سیاسی، اجتماعی و روانشناسی اجتماعی دیگری بر انشعاب در سازمانهای سیاسی اثر میگذارند؟
وهاب انصاری: دمکراسی درون سازمانی منفذهایی را در سازمان باز میکند که اختلافات درونی نتواند مانع انفجار و انشعاب بشود. اما الزماً انشعاب و وحدت را نمیتوان فقط با دمکراسی درون سازمانی توضیح داد. زمانی که در یک حزب چه چپ چه راست اجتماعی اختلافات به دو برنامه و دو سمتگیری اجتماعی رسید، از نظر من دیگر این سازمان یک سازمانی نیست که بتواند واحد بماند. قطعاً انشعاب صورت خواهد گرفت. چرا که دو برنامهی اجتماعی نمیتواند در یک حزب واحد بماند. همانطور که در جامعه مبارزهی سیاسی و اجتماعی که منجر به تشکیل احزاب و سازمانهای مختلف میشود، مبنای تشکیل آنها نمایندگی طبقات و طیفهای برنامهایی مختلف جامعه است. در نتیجه اگر در درون یک حزب یا سازمان اختلافات به سمتگیری اجتماعی و طبقاتی آن کشید، شاید بهترین راه انشعاب باشد. اما تاکنون هیچ کدام از احزاب و سازمانهای چپ ایرانی که انشعاب کردهاند، به دو حزب و سازمان با برنامه و سمتگیری اجتماعی مختلف و متضاد تبدیل نشدهاند. اساس برنامه و سمتگیری اجتماعی و طبقاتی آنها یکی است. بیشتر اختلافات سیاسی و ارزیابی از وضعیت دارند و آن هم با پذیرش دمکراسی درون سازمانی قابل حل است، تا با نقد علنی و صریح فراکسیون درونی حزب بتواند در انتخابهای بعدی خود را به اکثریت برسانند و سازمان را رهبری کنند.
افزودن دیدگاه جدید