سری دیگر از سربهداران بر دار شد،
سروی دیگر از سروستان میهن بر خاک.
در پگاه اوین، واپسین شعله از زلال چشمی پرفروغ به پرتو نور پیوست.
جنبش دانشجوئی کشورمان در تاریخ مبارزات مردم برای دموکراسی و عدالت اجتماعی جایگاه ویژهای دارد. سالهاست، به درازی تاریخ سرکوب و کشتار مبارزان کشورمان، حکومتگران کوشیدهاند تا صدای دانشگاه، این سنگر اعتراض و نوآوری شور و اشتیاق تغییر را در گلو خفه کنند. امّا هرگز موفق نشدهاند. قشر دانشجو همواره یکی از طلایهداران مبارزات مردم ایران در راه آزادی، دمکراسی و کرامت انسانی بوده است. در طی سالها، چه در دوران حاکمیت استبدادی سلسله پهلوی و نیز اکنون در پلشتی آزادی و ایرانی کش سلطه خلافت اسلامی و وارثان اُمویان و عباسیان شعله فروزان جنبش دانشجویی خاموشی نگرفته است. این جنبش خیل عظیمی از مبارزان را در دامن خود پرورش داده است که بسیاری از آنان جان شیرین خود را در این مسیر پر اُفت و خیز از دست دادهاند. زندگی و مبارزهٔ این عزیزان جانباخته برای ما درسهای فراوانی داشته که باید آن را پاس بداریم و از آن بیاموزیم. فرامرز صوفی یکی از خیل این کاروان سرافراز است.
فرامرز مبارزه را از دوران جوانی آغاز کرد. او در دوران تحصیلات خود در شهر لودیانا در هندوستان یکی از سازمان دهندگان جنبش دانشجویان ایرانی در هندوستان بود. وی از هر امکان و فرصتی بهره میجست که فریاد اعتراض دانشجویان به رژیم استبدادی و سرکوبگر پهلوی را بهگوش جهانیان برساند. او از سازماندهندگان حرکت اعتراضی در مقابل سفارت ایران در دهلی نو در اعتراض به حکم اخراج زنده یاد منصور نجفی شوشتری (منصور را قصابان دربار خلافت در تابستان خونین ۶۷ سلاخی کردند) در دوران حکومت فوقالعاده نخستوزیری خانم ایندیراگاندی، تظاهرات عظیم در اعتراض به سفر شاه به هندوستان و افشای جنایات رژیم او که انعکاسی وسیع و گسترده در سطح جهان داشت، بود. فرامرز سازمانده اشغال خانه فرهنگ ایران در دهلی نو، که در واقع مرکز جمعآوری اطلاعات در مورد دانشجویان ایرانی بود، بود. فرامرز سر پُر شور و عزمی خللناپذیر در مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی با درک و دریافت آن دوران داشت. او یکی از بنیانگذاران سازمان دانشجویی فریاد، هوادار سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، و سازماندهی و اعزام دانشجویان هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق به پیوستن به جنبش خلق فلسطین بود.
شخصیت مردمی و متانت و صداقت رفتار او نیروی جاذبهای بود که نه تنها دانشجویان بلکه دانشجویان هندی و فدراسیونهای دانشجویی هند و حتی صاحبخانهاش را ترغیب به حمایت از حرکتهای اعتراضی دانشجویان ایرانی کرده بود. در نگاه و تفکر فرامرز تنگنظری رایج در بین نیروهای سیاسی جایی نداشت. او علیرغم دلبستگیاش به سازمان چریکهای فدائی خلق ایران مصرانه از دیگر نحلههای سیاسی از جمله آیتالله خمینی و سازمان مجاهدین خلق ایران نیز حمایت میکرد.
فرامرز علیرغم فعالیت شدید خود برعلیه رژیم استبدادی شاه هرگز از تحصیلات خود غافل نبود. زندگی او آگاهانه بود. خوب میدانست که چرا و برای چه به هندوستان آمده است. فرامرز در سال ۱۳۵۷ در رشته مهندسی کشاورزی از دانشگاه پنجاب فارغالتحصیل شد. او بدون لحظهای درنگ به ایران بازگشت. چند سال در انتظار چنین فرصتی بود. فرامرز در تمام دوران تحصیلات دانشگاهی در هندوستان نتوانسته بود به ایران سفر کند. نام او در لیست سیاه ساواک بود.
فرامرز از دوران نوجوانی با معضلات سیاسی و اجتماعی آشنا شده بود. متولد آستارا بود و دوره دبستان را در همان شهر و بندر انزلی گذرانده بود پس از انتقال پدرش به تهران در دورهٔ دبیرستان با کتاب و کتابهای ممنوعه آشنا شد. هر روز که بهخانه میرفت کتابی را که در جلد روزنامهای پیچیده شده بود زیر بغل داشت و شبها رادیو پیک را گوش میداد. با محافل دانشجوئی آشنا شد و به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی رو آورد. در اعتصاب شرکت واحد شرکت کرد و با کمک رفقای فعال خود موفق شدند تا دستگاه چاپ پلیکپی دانشگاه صنعتی تهران را مصادره کنند تا با بهرهگیری از آن بتوانند اعلامیه و تراکت چاپ کنند. بعد از مدتی همهٔ اعضای گروه دستگیر شدند و این زمانی بود که فرامرز دیگر ایران را ترک کرده بود و برای ادامهٔ تحصیل به هندوستان رفته بود. ساواک بعد از مدتی برای دستگیری او بهخانه اشان مراجعه کرد که فرامرز دیگر آنجا نبود. فرامرز غیاباً محاکمه شده بود. بهاین دلیل فرامرز در دوران حکومت شاه نتوانست به ایران برگردد. فرامرز از همان دوران نوجوانی معتقد به کار در کنار فعالیت سیاسی بود. هر سال تابستان در کارخانه مینو و داروپخش کار میکرد.
متاسفانه از چند و چون فعالیتها و تلاش جان شیفته او در ایران بعد از انقلاب اطلاعات کمی در دست است. آنچه مسلم است با توجه به روحیه و پایبندی و اعتقاد عمیق او به سعادت و بهروزی مردم کشورش و کینه و نفرتی که این وارثان بنیامّیه و بنیعباس نسبت به او از خود نشان دادند، میتوان گفت که فرامرز پس از انقلاب نیز با همان صداقت و شور و صمیمیت به فعالیت ادامه داده است. پس از بازگشت به ایران در اسفند ۱۳۵۷ به سازمان چریکهای فدائی خلق ایران پیوست و بعد از مدتی بعنوان مدرس در هنرستان کشاورزی شهر آمل مشغول تدریس شد و در کنار تدریس در کمیتهٔ ایالتی مازندران نیز فعال بود. فرامرز در سال ۶۱ ازدواج کرد و در سال ۶۲ همزمان با دستگیری رهبران حزب توده ایران اولین فرزندشان بدنیا آمد. در آن سال که جو خفقان و سرکوبی که از سال ۱۳۶۰ شروع شده بود به اوج خود رسید و حکومت شلاق و شکنجه و اعتراف و اعدام بهشکار همهٔ نیروهای ترقّیخواه کمر بست. فرامرز مجبور به ترک آمل شد و در سال ۶۲ در تهران به زندگی نیمه مخفی رو آورد. روح بیقرار او و باور عمیقاش به زندگی و کار اجتماعی در کنار مردم انگیزهای بود که علیرغم سایه وحشتناک و در حال گسترش دستگیری و زندان بار دیگر بهکار رو بیاورد. او در اولین فرصت در یک کارخانهٔ مواد غذائی بعنوان مسئول فنی مشغول بکار شد. شرایط آن روزها بسیار دشوار و سخت بود. بسیاری از رهبران و کادرهای مسئول سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) که فرامرز در آن زمان عضو آن بود، از کشور خارج شده بودند، ولی فرامرز که طعم تلخ زندگی در خارج از کشور را یکبار چشیده بود، ماندن در ایران را علیرغم همه خطرات بهجان خرید و برای ادامه مبارزه در ایران ماند. در سال ۱۳۶۳ بار دیگر تماس او با سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، اینبار در شرق تهران برقرار شد. در آن زمان فرامرز توانسته بود شغل بسیار خوبی بعنوان مهندس مشاور در شرکت آبیاری رام آب بدست آورد. او که عاشق کار بود در کنار فعالیت و مسئولیتهای سنگین سازمانیاش سخت مشغول پیشبرد پروژه شغلیاش، شیرین سازی آبهای شور در استان مرکز، بود. مسئولیتهای سیاسی فرامرز اینبار بسیار سنگینتر و خطرآفرین بودند. در آن روزهای سیاه و شوم که اجرای هر قرار سیاسی خطر دستگیری و شکنجه و اعدام را با خود داشت فرامرز ماندن را برگزید. فرامرز به کار و فعالیت سخت و دشوار سیاسی در شرایط خفقان و تعقیب و گریز مشغول بود، گزمگان و شکارچیان انسان او را هنگام ورود بهمحل کارش دستگیر کردند. سه ماه در سختترین شرایط تحت بازجویی و شکنجه بود. فرامرز در تمام آن مدت از روحیهٔ خوبی برخوردار بود. دختر دوم فرامرز زمانی متولد شد که پدر تازه روزهای سخت تخت شلاق و بازجویی را از سر گذرانده بود و به بند عمومی منتقل شده بود.
فرامرز و چند تن دیگر از فدائیان از جمله مبارزینی بودند که قبل از تابستان ۶۷ زیر حکم بودند. جو زندان از خرداد ۶۷ بسیار سنگینتر از پیش شد و فشار به زندانیان سیاسی افزایش یافت. با اعدام انوشیروان لطفی در ۵ خرداد ۶۷ نگرانی خانوادههای زندانیان سیاسی افزایش یافت. سرانجام در ۲۸ تیر بود که ناقوس شوم تلفن زندان در فضای بیم و نگرانی خانهٔ پدری فرامرز بصدا درآمد. این فرامرز بود که میخواست مرا ببوس را برای وداع با نسترن و یاسمناش بخواند. فرامرز را در سحرگاه ۲۹ تیرماه ۶۷ همراه چندتن از یاران دیگر از جمله کیومرث زرشناس و سعید آذرنگ، توسط جوخههای مرگ خلیفه وقت در اوین تیرباران شد.
در شبی تاریک که ظلمت آن به سیاهی قلب آمران آن جنایت بود، اجساد آغشته بهخون این عزیزان را در بیابانهای خاوران، جائی که مروجین جهل، تعصب و تنگ نظران دینی بهآن لقب لعنتآباد داده بودند، در گودالی که از قبل کنده بودند، با نهایت بیحرمتی، در حالیکه دست و پای آنها هنوز از خاک بیرون بود، دفن کردند. بی هیچ نام و نشانی که مبادا روزی نشانی باشد برای مادری داغ دیده و یا نسترن و یاسمنی که بهانه پدر را میگیرند. چنین شتابی بیدلیل نبود زیرا که منادیان ظلمت و مرگ را سودای دیگر در سر بود. زمینه را برای قتلعام تابستان مرگ آماده میکردند.
فرامرز همراه کیومرث زرشناس و سعید آذرنگ قبل از آغاز کشتار تابستان ۶۷ اعدام شدند. اعدام او برای کسانی که این انسان عاشق و دوست داشتنی را میشناختند غمی جانکاه و آزار دهنده برجا گذاشت. ویژگی شخصیت دوست داشتنی فرامرز مدارا و صبوری و مردمداری به دور از هرگونه جنجال و هیاهو بود. او حتی در سختترین شرایط با دشمنان خود با متانت و انسانیت برخورد میکرد. آنچه برای فرامرز اصل بود سعادت انسان و بهروزی مردم میهن از هر قوم و مذهب و رنگ بود. فرامرز هرگز از گفتگو و مدارا حتی با کسانی که با او دشمن بودند، پرهیز نمیکرد. فرامرز از جملهٔ هزاران انسان و مبارز پر تلاشی است که اطلاعات چندانی از زندگی و تلاش آنها در دست نیست.
سری دیگر از سربهداران بر دار شد،
سروی دیگر از سروستان میهن برخاک.
در پگاه اوین، واپسین شعله از زلال چشمی پرفروغ به پرتو نور پیوست.
نگاه خورشید در چشمهسار ماند، شعله در شعله چشم در چشم و یگانگی در نور. . .
و گلوله نه بر جانشیفته، که بر پرتو نور نشست
و آنگاه که سوی گلها پر میکشید، ره بر خاوران کج کرد تا پاکیاش بر ظلمت جماران نیالاید.
و بدینسان دفتر زندگی مردی از سلاله بابک و حلاج، روزبه و ارانی، بیژن و انوش . . .
و از سلاله پاکان و نیکان روزگار
و فدائیان و عاشقان مردم بسته شد.
یادش را گرامی می داریم و بر روان پاکاش درود میفرستیم.
افزودن دیدگاه جدید