تصمیم بر فرستادن جوان ها بدانشگاه یکی از درست ترین و انسانی ترین تصمیمات کمیته کابل بود. حال وقتی به این جوان ها بر خورد می کنم، نوعی رضایت درونی، بخشی از سختی راه طی شده را کم می کند.
فکر می کنم چرا ما قادر نشدیم دربیشتر تصمیم گیری های سیاسی در حدی که می توانستیم و در توان ما بود، از زاویه منافع گروه، نه منیت های شخصی و چپ و راست شدن های موردی که متأسفانه عمقی نداشت، و زمان نشان داد که این همه سلب بودن و تمامی حقیقت را در پیش خود دانستن و بر آن اساس یار گیری کردن و لشگر کشیدن، چه میزان وقت وانرژی همه مارا گرفت.
هنوز این کشمکش در شکل و ابعاد دیگری جاری است. هنوز پوسته های ضخیم تنیده شده دور ما بخصوص بعد از سال ها درجه و نشان داشتن مانع از آن می گردد که به اطراف خوذ نظر کنیم و دیگران را نیز ببینم .
تمام جوان هائی که به دانشگاه فرستاده شدند با وجود غربت و جوابگوئی به خواسته های تشکیلات کابل با نمرات خوب درس های خود را پیش می بردند. جوان هائی که با وجود اختلاف سن کم ما با آن ها، حسی پدرانه را برمی انگیختند.
مدت زمان اقامتمان در کابل طولانی شده بود و نیاز به خانه جدی. می دانستیم که حل مسئله مسکن برای مهماندارانمان بخاطر کمبود مسکن، بسیار سخت است. لذا فشاری نمی آوردیم. اما تعدادمان زیاد شده بود و چشم انداز کار و ماندن در افغانستان طولانی.
مجتمع های مسکونی که با همان نام روسی خود مکرورویان نامیده می شدند، متقاضیان فراوان داشت. اما حزب دموکراتیک تصیم گرفته بود از سهمیه متقاضیان حزب کم کند و خانه در اختیار مابگذارد. در همین رابطه در توافقی این آپارتمان ها به ما واگذار گردیدند .
قرار شد به خانواده های دو نفره و سه نفره آپارتمان های دو اطاقه و به خانواده های سه نفره و بیشتر، سه اطاقه داده شود. در همین رابطه، جوانی بسیار محجوب و مؤدب بنام رفیق نور احمد از طرف شورای وزیران دولت که مسئولیت مسائل اجتماعی و اقتصادی ما را بر عهده داشت، به مسئول دفتر که عضو کمیته کابل بود معرفی گردید.
این وظیفه در دور اول بر عهده من نهاده شد که زیر نظر مازیار انجام وظیفه کنم که تا آمدن رفیقی بنام رفیق حجت این کار را انجام می دادم . در این تقسیمات مطلقاً رده سازمانی افراد در نظر گرفته نمی شد. مازیا اصرار داشت که خانه ای دو اطاقه در اختیار او نهاده شود؛ ولی با اصرار رفقای افغانی که می گفتند شما باید از نظر پروتکل حزبی در یک آپارتمان جداگانه و یا حداقل در مکرورویان قدیمی ساکن می شدید! چرا که در چشم انداز از رهبری حزب مهمان خواهید داشت. حداقل باید یک اطاق پذیرائی جدا داشته باشید! ما نیز این استدلال را قبول داشتیم. نهایت یک آپارتمان سه اطاقه که روبروی آپارتمان من بود، در اختار او نهاده شد. لوازم اولیه از طرف دولت که همان شورای وزیران باشد در اختیار ما نهاده می شد.
شامل بر تخت های فنری سربازی با تشک و بالش و برای هر نفر دو عدد پتو و ملافه. مبلی ساده برای اطاق پذیرائی و یک دست میز و صندلی چهار نفره برای آشپز خانه. کف خانه کلاً موکت شده بود. همراه مقدار محاسبه شده ای وسایل آشپزخانه.
آشپزخانه اجاق چهار شعله برقی با فر داشت. کف حمام و دستشوی نیز کف پوش لنولینمی. دولت سعی کرده بود خانه ای کامل با تمام امکاناتی که در آن روزهای سخت در اختیار داشت به ما تحویل دهد.
دو خاطره که هرگز فراموش نمی کنم از روز های تحویل خانه ها و وسایل دارم. تمام وسایل شبیه هم بودند. تنها چیزی که فرق می کرد رنگ رو کش چرم مصنوعی صندلی های آشپزخانه بود که مرکب از چهار رنگ آبی نفتی، آبی روشن، سبز و رنگی مایل به کرم بود. کامیونی به تعداد خانوار ها صندلی ها آورد و مقابل دهلیز خالی کرد و رفت؛ همه ما به عحله پائین رفتیم که رنگ دلخواه خود را انتخاب کنیم.
به مازیار گفتم: شما نمی خواهید یبائید وانتخاب کنید؟
"خانم ها دانشگاه بودند؛ گفت: نه بگذار همه انتخاب کنند من آخر سر می آیم.
همه صندلی های یک رنگ را انتخاب کردیم . چهار صندلی رنگارنگ برای مازیار ماند. وقتی پائین برای بردن صنذلی ها آمد بدون سؤال وناراحتی آن ها بالا برد.
سخت از عمل خود پشیمان شده بودم ؛ اصرار که عوض کنیم: شما رفت آمد خواهید داشت!
خندید و گفت: یکبار با همین حرف مجبورم کردید آپارتمان سه اطاقه گرفتم دیگر کلاه سرم نمی رود! من اصولاً تنوع و رنگارگ بودن صندلی ها را دوست دارم !
هر میزان من و دیگر دوستان اصرار کردیم نپذیرفت، و تا آخر همان صندلی های رنگارنگ را داشت. حتی اجازه نداد که از مسئول افغانستانی خواهش کنیم که عوض کنند.
اکثر کسانی که به کابل رفته بودیم، از طبقه متوسط و برخی متوسط به بالا بودیم؛ در ایران خانه های بهتری داشتیم. هنوز متوجه نشده بودیم که این خانه ها با چه سختی و مشقتی به قیمت محروم کردن کدام رفیق حزبی در اختیار مان نهاده شده است. وقت و بیوقت این کوچک بودن را بین خود مطرح می کردیم. یک شب یک رفیق حزبی افغانستانی که از بلند پایه گان حزب بود و مستقیماً بر کار سازمان نظارت می کرد مازیار، رفیق حجت و من را به خانه خود دعوت کرد.
چند بلاک بالاتر از بلاک های ما بود . آپارتمانی بزرگ و پنج اطاقه. در حین صحبت رفیقی به داخل اطاق آمد که از مسئولان تشکیلاتی حزب بود. صاحب خانه ایشان را معرفی کرد و گفت: ایشان همسر خواهر من هستند. به دلیل کمبود خانه عجالتاً در آن اطاق با خواهرم و فرزندشان زندگی می کنند. اندکی بعد پیر مرد محترمی داخل شد که صاحب خانه به احترامشان برخاست ما نیز بر خاستیم. گفت: "ایشان پدر من هستند با مادرم در آن اطاق دیگر تشریف دارند. نهایت اطاق بزرگی که در اصل سالن خانه بود و چندین دست رختخواب روی هم چیده شده بود. نشان داد وگفت "ما بسیار مهمان دار هستیم از ریش سفید ها و اغربا از ولایت می آیند و این اطاق آنهاست.
بعد از شام و خدا حافظی شرمنده از آنچه دیده بودیم و شنیده بودیم، به خانه برگشتیم. من به شوخی گفتم:" معلوم نیست کدام یک از ما خانه کدام رفیق حزبی را غصب کرده ایم"؟
ادامه دارد
افزودن دیدگاه جدید