امروز خاک طوس میزبان اسطوره آواز وطن خواهد بود. امروز پیر طوس، فردوسی بزرگ، آن معمار شعر پارسی چشمانش به دیدن یکی از فرزندان خلف مکتب خود روشن خواهد شد. امروز اخوان خود را برای استقبال از یکی همولایتی هایش آماده میکند و در حین اصلاح صورت نجواکنان میگوید: "های! نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ" و شانه در زلفان بلندش می کشد و می گوید: "های نپریشی صفای زلفکم را، دست...لحظه دیدار نزدیک است". به استقبال "سیاوش" میرود، او را در آغوش میگیرد و با لهجه شیرین مشدی خوش آمد میگوید.
یگانه خسرو آوازمان رفت و ما را در این سرای بیکسی تنها گذاشت. بقول زنده یاد کسرایی: "نه، نه، من این یقین را باور نمیکنم. من مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکنم...میریزد عاقبت یک روز برگ من یک روز چشم من هم در خواب میشود، زین خواب چشم هیچ کسی را گزیر نیست.." اما این را باور دارم که عطر باورهای انسانی شجریان در هوا پر است.
کسی که صدایش زیباترین صدای همراه است. از زمان حال و آینده استفاده میکنم نه از زمان گذشته، چون خسرو آواز ما هرگز نمی میرد. شجریان در آثار بی همتایش که ماحصل بیش ار پنج دهه خلاقیت خستگی ناپذیر است زنده است. شجریان در تاریخ و فرهنگ ایران زندگی میکند. شجریان در قلب مردمش که به آنها عشق می ورزید و بر سر پیمانی که با آنها بسته بود جانانه ایستاد و در این راه هزینه پرداخت زنده است.
کسی که در هر بزنگاه تلخ و شیرین همراه و هم پیمان مردم بود و خود را خاک پای آنها میدانست. کسی که در مقابل قدرت کوتاه نیامد و به آنها باج نداد و همراه و همصدا با مردمش فریاد "مرگ بر دیکتاتور" سر داد. بقول دکتر میلانی: "شجریان هنرمندی برجسته بود که به هیچ کس باج نمی داد، نه به بازار، نه به آخوند و نه به کاباره. او نه تنها هنر و موسیقی را برکشید، بلکه ایرانیت را برکشید".
چه شبها و روزهایی در غربت را که دور از یار و دیار با نواهای این خنیاگر زمان به سر نکردیم. چه غمهای سنگینی که با کلام سعدی، حافظ، نیما، معیری، اخوان، کسرایی،.....آهنگ مشکاتیان، علیزاده، تار لطفی، علیزاده، نی موسوی، سنتور مشکاتیان، ... با نوای جادویی شجریان بر خود هموار نکردیم.
صدایش هم غم زمان است و هم شادی روزگار. صدای مردمش بود و هست و خواهد بود. روزهای تلخ مردم را فریاد کرد و روزهای شاد آنها را با نواهای جادوییش جشن گرفت.
در آن فضای رستاخیزی اوایل انقلاب، تصنیف زیبای غزلسرای چیره دست ابتهاج، "ایران، ای سرای امید" را خواند. وقتی "سپیده" میهن به تاریکی گرایید "بیداد" را فریاد کرد. وقتی کوتوله های دیکتاتور، مردمی که "رای من کو" را فریاد میزدند "خس و خاشاک" خواندند و به روی آنها اسلحه کشیده شدند خود را صدای "خس و خاشاک" خواند و شعر زیبای شاعر صلح و دوستی، فریدون مشیری را با حنجره سحرآمیز خود فریاد کرد: "تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار ... گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی و حق با توست ولی حق را – برادر جان – به زور این زبان نافهم آتشبار نباید جست ..."
چه غم انگیز است که آدم در وطن خویش غریب باشد.
".....قاصدک برو آنجا که ترا منتظرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب..."
پر کشیدن خسرو آوازمان را به مردم "در وطن خویش غریب" میهنم تسلیت میگویم.
افزودن دیدگاه جدید