رفتن به محتوای اصلی

تجاوز به محارم: ضرورت بازاندیشی یکی از مسائل اصلی فمینیسم

تجاوز به محارم: ضرورت بازاندیشی یکی از مسائل اصلی فمینیسم

مسئله‌ای که می‌خواهم بگویم درباره‌ی تجاوز در درون خانواده است، که همگام با جنبش زنان در ایالات متحده مطرح شد؛ یعنی خشونت علیه زنان و کودکان که موضوعی کاملا سیاسی است. این موضوع یک مسئله‌ی فمینیستی است که از جنبش زنان دزدیده و خنثی شده است. داستان چگونگی ربودن زبان زنان است که آن را برای خوشایند دیگران تغییر شکل داده سر وته آن را بریدند تا به زیر کنترل خود در آورند. تجاوز را با رفتارهای دیگرانسان مقایسه کنید که برای همیشه برچسب «جنایت فجیع» خورده است. در صورتی‌که آن را به موضوعی «فقط اجتماعی» تغییر شکل داده‌اند. آرزویم این است که با بررسی مجدد تاریخ بتوانیم به کمک هم و فوراً این مشکل را حل کنیم.

در سال 1978 در اولین کنفرانس مربوط به تجاوزجنسی در خانواده و(شاید اولین آن در جهان) این موضوع برای نخستین بار مطرح شد. درهمان هنگام ریشه‌های فمینیستی و محتوای آن آشکارا خشونت مجاز بر علیه زنان و کودکان بود. صدای من تنها صدایی در کنفرانس بود که مردانی اینگونه را متجاوز نامگذاری کرد و خواستار تغییر جدی روابط اجتماعی و پاسخگویی شد.

اگر چه، دانشمندان گوناگون در جلسه تماماً سعی داشتند که این مسئله را تحت کنترل یا تسلط خود بگیرند. متخصصان امور اجتماعی در مورد اینکه چرا باید از تجاوز در خانواده جرم‌زدایی شود و تحت نظرآنان قرار گیرد صحبت کردند. روان‌شناسان آن را به عنوان نشانی از اختلال درعملکرد خانواده نامیدند و این که آنان باید آن را زیر کنترل خود درمان کنند. سپس پرفسوری سوئدی صحبت کرد. او گفت که هیچ تجاوز خانوادگی در سوئد وجود ندارد و این که او در جلسه شرکت کرده است چون مشکلات اجتماعی در آمریکا دیر یا زود به سوئد هم خواهد رسید و من لبخندی زدم و دستم را بلند کردم که نظرم را در مورد نگران بودن او که تجاوز در خانواده یک کالای صادراتی آمریکاست بیان کنم. فکر می‌کنم که در آن زمان کمی خنده‌دار به نظر می‌آمدم و پس از بیست سال هنوز تحلیلی جنسیتی به‌جز این که تجاوز به محارم یک کالای صادراتی است انجام نشده است. این متخصصان و کاردانان به جهان سفر می‌کنند و مدل راه حل آمریکایی خود را برای مهار و مدیریت آن به کار می‌برند. آنها کنفراس‌ها را برگزار می‌کنند و در آنها به عنوان مشاورین از طرف دولت شرکت می‌کنند.

آنچه که آنان ارائه می‌دهند فمینستی نیست، چراکه از زنان و کودکان آمریکایی حمایت نمی‌شود. این بر اساس الگوئی است که وابسته به فریب‌کاری، منحرف کردن و دگرگون جلوه دادن موضوع است. روشی که به جای حل مسئله، به‌دنبال به دست گرفتن مدیریت آن و حذف مشکل است. در ایالات متحده تلاش می‌شود این مسئله فمینیستی را از طریق کوچک کردن آن از یک موضوع سیاسی به یک موضوع آسیب‌شناسی تغییر شکل دهند.

این مدل تجاوز را یک بیماری می‌دانند که در قربانیان نهفته است. این گفتمان، تجاوز در خانواده را نه به عنوان خشونتی مردانه، بلکه کاملاً آن را با بی‌طرفی جنسیتی محکوم می کند. متجاوزین نه تنها به عنوان مرد شناخته نمی‌شوند، بلکه انگیزه‌ی ارتکاب به جرم نیز وارونه می‌شود. این شکلی از تغییر دادن مسئله به مشکلی پزشکی، تحت کنترل متخصصین و کاردان‌هایی است که تجزیه و تحلیل فمینیستی را مغرضانه، سیاسی و غیر حرفه‌ای می‌دانند و آن را رد می‌کنند. این تحلیل فمینیستی که می‌گوید به دختران توسط پدران با نفوذشان تجاوز می‌شود چه ربطی به مسئله پزشکی دارد؟ قربانیان را فقط یک شی جنسی می‌دانند نه یک انسان برابر، که در این تحلیل متجاوزین باید به طور بالینی به علت اختلالات و نارسایی‌ها معالجه شوند. مدل پزشکی در پی پاسخگوئی متجاوز نیست و یا حتی تصوری از پایان دادن به خشونت ندارد و تنها عملکردش حمایت از کل مشکل است.

به اشتراک گذاشتن مسائل شخصی و سیاسی کردن آن 
وقتی برای اولین بار در اواسط 1970 از زنان خواستم که در فروم من شرکت کنند و مسائل شخصی را برای انتشار کتابی به نام «بوسه و شب بخیر پدر» به اشتراک بگذارند، دنیا در سکوت کامل در این ‌باره بود. اما زنان آمدند، تماس گرفتند و مسائل شخصی‌شان را طرح کردند. یک‌به‌یک آنها را شنیدیم. داستان‌هایمان مشترک بود و آنها را به صورت موضوع سیاسی ارزیابی کردیم. البته به متجاوزین هم گوش دادیم. این کاملاً آشکار بود که چیزی که در موردش صحبت می‌کنیم سواستفاده از قدرت و مجوزهای تاریخی است. برای ما کاملاً واضح بود که مردان این کار را با اطلاع به غلط بودن آن انجام می‌دهند و کسانی که مرتکب این عمل می‌شوند بر این باورند که این کار بخشی از حق آنان و قابل توجیه است. بارها و بارها گزارش شده که پدرانی گفته‌اند این کاملاً طبیعی و پذیرفته شده در طبیعت است و مطمئناً بعدها باز خواهند گفت! پدری در تلویزیون می‌گفت که باید متوجه شوید که من فکر می‌کردم که به دخترم لطف می‌کنم و همچنین می‌دانیم که بارها با گوش دادن به متخلفین درمی‌یابیم که برای اذیت و آزار همسرانشان مرتکب این عمل تجاوز می‌شوند. مردی در تلویزیون گفت که من به همسرم گفتم برو به جهنم، من همیشه می‌توانم با دخترم بخوابم. و بنابراین می‌بینید صحبت کردن در مورد تجاوز در خانواده به عنوان نوعی خشونت علیه زنان کار آسانی نیست.
 


هنگامی‌که برای نخستین بار دراین‌باره گفتیم با اعتراضات شدیدی روبرو شدیم که آنها تابوهایی ناگفتنی هستند و نباید درباره‌اش صحبت شود. طرح این رفتارهای وحشتناک متجاوزانه که در طول قرن‌ها نسبت به میلیون‌ها کودک و دختران خردسال که به صورت مکرر در هر کجای دنیا، بی‌رحمانه و بدون تفکر انجام شده است واقعا ملودرامی است ناگفتنی.

ما تلاش کردیم که شرح دهیم که این عمل تجاوز در خانواده برای تنبیه کردن مادر، برای درهم شکستن رابطه‌اش با فرزندش و داشتن سکس با کودکان تا چه‌اندازه جبران‌ناپذیر است. ما می‌دانستیم که بسیار دشوار خواهد بود که فقط درباره‌ی مردانی صحبت کنیم که کودکان خود را آزار جنسی می‌دهند. می‌دانستیم که سخت است که در مورد آزار زن صحبت کنیم؛ زنی که فقط همسر اوست. زیرا رفتار وحشیانه‌ای که مرد با استفاده از قدرت جنسی نسبت به کودک 3 و 5 ساله‌ی خود روا می‌دارد بسیار دردناک و غیر قابل تصور است. ما امید و باور داشتیم که اگر سکوت شکسته شود، می‌توانیم به این توافق برسیم که این مسائل به طور جدی خطاست و می‌توانیم جامعه را مجبور کنیم که دیگرکافی است.

وقتی به سالهای 80-1970 برمی‌گردم هرگز فکر نمی‌کردم که آغازی برای کاهش تجاوزهدف بسیار مشکلی باشد. اما زبان حرفه ای جایگزین سکوت شد. ما خیلی ساده لوح نبودیم. زنانی که اولین بار با ما صحبت کردند چهل تا پنجاه سال نسبت به نیرویی که آنان را وادار به سکوت کرده بود احساسی کاملاً محتاطانه داشتند.

ما می‌دانستیم که از طریق تهدید و ارعاب، به زنان سال‌ها فشار وارد شده و آنها مجبور به سکوت شده‌اند. این ایجاد وحشت برای مدت‌ها بزرگترین ابزار سکوت و خاموشی بود. می‌توانیم به فروید نگاه کنیم که ابتدا به زنان باور داشت و سپس نظریه‌ی خود را تغییر داد و گفت اینها همه رویاهایی زنانه اند. یعنی این همه زنانی که آمدند و با ما صحبت کردند لابد به شهوت‌رانی‌های کودکانه‌شان اعتراف کردند! یا به قوانین ایالات متحده نگاه کنیم که در بخش شهادت، هرگونه شکایتی را منوط به داشتن شاهد می‌داند و به نوعی شاکی را همدست و شریک جرم محسوب می‌کند. دستآورد این تهدید آن‌ست که هر بچه یا زنی که شکایت کند یک قربانی خواهد بود.

اما فکر می‌کردیم که در زمانی زندگی نمی‌کنیم که سرکوب و خفه کردن به راحتی قابل قبول باشد. فکر می‌کردیم آنها نمی‌توانند ما را مستقیما تهدید کنند و این کار را نکردند. در عوض سعی کردند که از ما استفاده کنند. مالک داستان‌های ما شدند. سیاست‌های ما را به گوشه‌ای گذاشتند و هدف‌های ما را نادیده گرفتند. آن‌ها کل مسئله را به زبان حرفه‌ای خود دوباره طرح کردند. برای خوب جلوه دادن البته از زبان ما استفاده می‌کنند؛ از کلماتی مانند توانمند کردن، شجاعت و تغییر. اتفاقی که افتاد این بود که تقریباً یک شبه و ناگهانی و به‌طور غیر قابل پیش‌بینی، مسئله‌ای که سال‌ ها در سکوت و تاریکی نادیده گرفته می‌شد و تا همین چند دقیقه پیش وجود نداشت ناگهان و به‌طور شگفت‌انگیزی آشکار شد. وقتی ما در مورد مردان و نقش آنها به عنوان پدر نرمال و پاسخگو صحبت کردیم، به‌طور ناگهانی میلیون‌ها متخصص این امر ظاهر شدند و به ما هجوم آوردند. ما گفتیم که پدران این کار را انجام می‌دهند وآنان گفتند نه! این مادرانند که پدران را به اینکار وامی‌دارند. ما گفتیم که این جرم است و آنها گفتند نه! «ما روشنفکر هستیم» و ازاین کار باید جرم‌زدایی شود و مسئله چیزی بیشتر از یک خانواده‌ی ناکارآمد نیست. ما گفتیم که باید متوقف شود و آنان گفتند که باید با این مسئله به شکل یک بیماری برخورد و آن را درمان کرد. وقتی زنان از رنجی که به آنها وارد شده بود صحبت کردند، متخصصین بر آنان مارک آسیب‌شناسی زدند. ولی شاید بیشتراز این نادیده گرفتن، آنان کار دیگری انجام دادند که مطمئن شوند چیزی تغییر نخواهد کرد. کاری که آنان یک شبه انجام دادند رد کردن و از بالا نگاه کردن و چشم‌پوشی در برابر این واقعیت بود که از مردان و قدرت آنان در مقابل حق استفاده جنسی از کودکان خود دفاع کنند.

آنها مسئله‌ی تجاوز به کودکان را موضوعی جلوه دادند که فقط در خانواده‌های فقیر و عمدتاً مادران تنها و کم‌درآمد یافت می‌شود. آنها به طور دسته‌جمعی به توافق رسیدند که تجاوز به طور یکسان محکوم شود - که آن هم همیشه جنایت بوده - که عمدتاً شامل البته مردان سفید طبقه متوسط می‌شد. دادن پاسخی اجتماعی بر مبنای خطوطی غلط درست مانند ساختن کاخی است بر شنزار.

بیست سال پس از اولین بحث‌های زنان در آمریکا درباره‌ی این مسئله، از تمرکز بر خشونت و قدرت جنسی مردان امتناع شد و موضوع توسط متخصصین به بخش‌های مختلف تقسیم شده و دیگر قابل تشخیص نیست. جمعیت‌های مختلفی از زنان و دختران قربانی، در اختیار مقامات و متخصصن به شکل نمایشی قرار گرفتند. پس از بیست سال جامعه به‌طور خاص موضوع تجاوز در خانواده را به عنوان بیماری زنان، ناتوانی آنها، اختلالات عاطفی کودکان و ناتوانی آنان طرح کرده است. مدل پزشکی از تغییر در اجتماع نمی‌گوید، بلکه در مورد درمان شخصی صحبت می‌کند. راه حل بر خشونت مردان متمرکز نیست، بلکه بر آسیب‌شناسی زنان و کودکان تمرکز دارد. آن را به یک موضوع بهداشت عمومی یا رفاه کودکان تبدیل کرده‌اند. به یک موضوع مددکاری اجتماعی. مادران کودکان آسیب‌دیده به موضوع قربانیان جامعه بدل شدند. و کل مسئله تبدیل به مورد جداگانه‌ای بنام بحث حضانت تبدیل گشت.

موضوع تجاوز در خانواده حتی به نوعی سرگرمی عمومی تبدیل شده است. چند سال پیش روزنامه‌ای داستانی را در مورد یک گفتگو در شوئی تلویزیونی پخش کرد. مردی که «شوی مهمانان گفتگوهای سراسری» در کالیفرنیا را اداره می‌کند گفت که اخیراً مردی تلفن کرد و گفت دختری را که او به سرپرستی قبول کرد، مدعی شده که پدرش او را آزار جنسی می‌داده است. دختر 12 ساله است و می‌خواهد در برنامه‌ای تلویزیونی در مورد چگونگی آزار پدرش صحبت کند. دخترک با ناراحتی می‌گوید کی و کجا مورد تجاوز پدرش قرار گرفته است، اما می‌دانید پرسش مصاحبه‌گر از پدرخوانده چه بود؟ آیا دختر را به روان‌پزشک نشان داده‌ید؟ نه اینکه به پلیس گزارش کرده‌اید! آیا او روان‌پزشک را دیده است؟ جواب نا پدری نه بود و جواب آن مسئول این بود که به نظر من این دختر کمک مورد احتیاج را دریافت نکرده است. دختری که توسط پدرش مورد تجاوز قرار گرفته، به نظر او باید به روانپزشک مراجعه کند. تجاوز یک جرم است. تحلیلی که ما تاکید داریم «تجاوز در خانواده یک جرم است»، همان جرمی که اگر کودک همسایه مورد تجاوز قرارگیرد و اینکه این جرم را مردان به طور وسیع مرتکب شده‌اند، کاملاً از شعورعمومی ایالات متحده پاک شده است. ابزار مورد استفاده، فریبکاری، دگرگون جلوه دادن و انحراف بوده است.


اما تنها گروهی که باقی‌مانده ما هستیم که عمیقاً معتقدیم که مسئله کاملا سیاسی است و این مردان هستند که مقصرند. علیرغم همه‌ی تلاش‌ها برای منحرف کردن اذهان از تجاوز به عنوان خشونتی مردانه، آنها آرام نشدند و برخی از وحشیانه‌ترین واکنش‌های سیاسی را علیه زنان سازمان دادند. آنها مدتی است که در گروه‌های سازمان‌یافته حتی به سلامت کودکان و زنان تردید می‌کنند.

درمان و علاج، کلمات بسیار قانع‌کننده‌ای هستند. لیبرال‌ها آن‌ها را قابل اطمینان و تسکین‌بخش اما فرصت‌طلبان آن را بسیار مفید برای حفظ سلطه‌ی پدرسالاری در خانواده می‌دانند. مخصوصاً وقتی که بر کلمه‌ی درمان تاکید شده باشد، و آن را بیماری بدانند، تمام تمرکز به زنان به عنوان بیمار خواهد بود. درمان و معالجه به این معناست که همگان بتوانند احساس خوبی داشته باشند. کلمه‌ی درمان و معالجه بیان‌گر این است که کاری انجام می‌شود و در عین حال این پیام را می‌دهد که هیچ‌چیزی نیاز به تغییر ندارد به جز خود زنان مریض و کودکانشان.

ولی با وجود این ترفند، مردان هنوز هم متقاعد نشده‌اند که در امان هستند! با غیر سیاسی خواندن و سرکوب نظر فمینیستی و با شخصی دانستن تجاوز و دلسرد کردن قربانیان از یک حرکت جمعی. علیرغم زبان شسته و رفته زنان به طور جداگانه با پدرانشان مواجه می‌شدند با حافظه‌ای که با قبل از معالجه کاملاً متفاوت بود.

آنها یک‌به‌یک برای این خسارت مدنی شروع به شکایت از پدران کردند و اسمشان به لیست این کتابچه برای بیان خاطرات اضافه شد. سازمانی تشکیل شد که به این خاطرات «ساختگی»، نه به قربانیان بلکه به کسانی که درشکل‌گیری این افشاگری‌ها و مطالبات موثر بودند به طور جدی حمله می‌کرد و آنان را فمینیست‌های رادیکال می‌نامیدند. این افراد حتی نقشی در طرح سیاسی آن خاطرات نداشتند.

البته ما هم بیکار ننشستیم. اما شعله‌های مسئله‌ی تجاوز زیر انبوهی از خاکستر ناشی از جدال‌ها دفن شده است، که می‌توان آن را با عناوین چیزی که به اصطلاح دانش خاطرات جلوه می‌کند، فریب‌کاری، انحراف و دیوانگی نامگذاری کرد.


البته راه‌های دیگری هم در ایالات متحده برای گمراه کردن و انحراف افکار عمومی وجود داشته است. یکی از آن‌ها تبلیغ تجاوز و قتل کودکان است. به‌طور مثال موضوع تجاوز به کودک و نامگذاری بر آن و گذراندن قانونی در بسیاری از ایالت‌ها، که متجاوز باید در هر محلی که حضور می‌یابد خود را معرفی کند با تبلیغات شدیدی طرح می‌شود. اگرچه هر کسی ممکن است فکر کند که این جواب قانونی بسیار شدید و موثری در مورد متجاوزین وکودک ‌آزاران غریبه است. اما پدران همچنان در محیطی امن و بدون هیچ‌گونه پاسخی و بدون هیچ مسئولیتی به کودکان خود تجاوز می‌کنند. حملات سیاسی به مادران تحت همه‌گونه عناوین پزشکی و بطور همه‌جانبه بر علیه زنان هم توسط سیستم و هم توسط گروه‌های سازمان‌یافته انجام می‌شود. مادرانی که کودکان‌شان توسط پدران مورد تجاوز قرار گرفته‌اند به طور سیستماتیک قربانی می‌شوند، بدون آنکه کاری کرده باشند. در ایالت ویسکانسن ایالات متحده، قانونی پیشنهاد شد که اگر مادری از فرزند خود در برابر آزار جنسی پدر محافظت نکرده باشد مجرم است، حتی اگر هیچ اتهامی علیه پدر مطرح نشده باشد. و به ندرت و بسیار کم اتهامی علیه پدری وجود دارد. در حقیقت «عدم محافظت» اتهامی جدی علیه مادران توسط سرویس‌های خدمات کودکان است و به همین دلیل مادران برای اینکه پدر مقصر تجاوز است، حق سرپرستی کودکان خود را از دست می‌دهند.

در همین دوران در طول حدود بیست و پنج سال، هزاران‌هزار زن تلاش کرده‌اند که کودکان خود را حفظ کنند، اما دریافتند که به‌تنهایی قادر به این کار نیستند. به آنان بر چسب دروغگو، انتقامجو و توهین‌گر زدند. زنان زیادی مجبور به مخفی شدن در داخل یا خارج از آمریکا و یا از دست دادن سرپرستی کودکان و سپردن آن به پدر متجاوزشدند. بسیاری از مادران به علت تلاش کردن برای حفظ و نجات کودکانشان به جرم ربودن آنان به زندان افتادند. بسیاری که ماندند و جنگیدند سرپرستی کودکانشان را از دست دادند. و حتی از ملاقات و یا هرگونه تماسی با کودکانشان محروم شدند.

توضیحی که به عموم برای این رفتار عجیب «حفاظت از کودکان» داده می‌شود فقط توضیحی پزشکی است. زنانی با شخصیت‌های هیستریک که از نوعی توهم و سندروم مونشهاوزن شدید رنج می‌برند، به این معنی که می‌خواهند با رنج دادن کودکانشان توجه را به خودشان جلب کنند. بدون هیچ توجه‌ای که اگر مادران برای حفاظت از کودکان تلاش نکنند توسط سازمان‌های حفاظت از کودک به دلیل عدم حمایت مقصر شناخته می‌شوند. در حقیقت تله‌ای که برای مادران تعبیه شده غیر قابل توصیف است و فقط می‌توان آن را نوعی تروریسم نامید. این مادران بیشترین حد خشم سیستم را تحمل می‌کنند، فقط با این گناه که از مردان به عنوان متجاوز نام برده‌اند.

اکنون اجازه داده می‌شود که درباره‌ی تجاوز در خانواده صحبت شود، اما اینکه چه کسی با چه کسی چه کاری می‌کند و چرا، همچنان ممنوع است. این به طور ضمنی نشانه‌ی وحشت جامعه نسبت به موضوع تجاوز در خانواده است، ضمن آنکه به اصطلاح از حقوق و حیثیت مردان طبقه‌ی متوسط جامعه دفاع می‌کند. امیدوارم که زیاد بدبینانه نباشد که اینگونه معالجه‌ی بی‌انتها را برای جریان پایان‌ناپذیر قربانیان، کاملا مطابق با سیستم کاپیتالیسم رقابتی بدانیم.

در روند غیر سیاسی کردن مسئله‌ی تجاوز در خانواده، افرادی تمایل دارند که در واکنش شدیدی در گروه‌های طرفدارحقوق پدران خشم خود را از خاطرات غلط و ادعاهای دروغین افراد بیان کنند. این کاملا مشخص است و معتقدم که واکنش‌ها خیلی زودتر از فشارهای سیاسی بر دیدگاهای درست آغاز شد. اما این فشارها بر مبنای تجاوز قرار نگرفت، بلکه بر این اساس که چه کسی با چه کسی و چرا انجام می‌شود آن را شروع کردند. با تغییر و بازگوئی حکایات آنان، تعبیر رنج‌های زنانه به زبان تخصصی پزشکی با چسباندن آنها به ناتوانی‌های عاطفی و اصرار به درمان پزشکی آن رنج‌های واقعی زنان، به شکل ماهرانه‌ای به عنوان رنج از ناتوانی عاطفی شکل درمانی به خود گرفت.


هنگامی که همه‌ی شرایط برای درهم شکستن زنان بر مبنای اختلالات عاطفی کودکان آماده شد، زنان و کودکان ستمدیده، قربانیان و مادرانشان به آسانی به نمایش گذاشته شدند و به سادگی تجاوزعناوین تخصصی دریافت کرد و موضوع تجاوز به این سه مرحله تغییر یافت: عادی‌سازی، خنثی‌سازی و بی‌اهمیت کردن.

با بسیاری از زنان قربانی به عنوان منحرف اجتماعی رفتار می‌شود. برای بسیاری از زنان، راه حل مشکلات مهم است نه گفتار و سخنرانی: این کاملاً به این معنی است که آنچه بر آنان روا شده واقعا بد و اشتباه بوده است. این سواستفاده‌ای باورنکردنی از رنج و درد زنان است. اگر نمایش درمانی را از این بین حذف کنیم، اکنون این زنان قربانیانی هستند که به‌عنوان منحرفین اجتماعی معرفی می‌شوند و رنج آنان به اصطلاح پرداخت می‌شود. به شکل ماهرانه‌ای برای تطهیر جرم، مسئله‌ی درمان و بهبود یافتن را پررنگ می‌کنند. این موضوع در سال 1980 کاملاً آشکار شد که هدف از این شیوه‌ی درمان فقط «بخشیدن» مجرم است.

اندیشه‌ی اینگونه درمان برای کودکان مخرب بوده است. آنها اکنون صحبت نمی‌کنند و به هیچکس باور ندارند، چون‌که اغلب آنها هستند که مجازات می‌شوند نه مجرم. با مادری بدون پشتیبان، درمانده و ناامید که مجرم نیز خواهد بود، بدون آنکه گناهکار باشد و پاداش کودک نیز قدم گذاشتن به دنیای یتیمی است. کودکانی که توسط سازمان‌های رفاه کودکان از مادر جدا می‌شوند، به‌طور خودکار دچار اختلالات عاطفی خواهند شد. زیرا به آنها گفته می‌شود که تجاوز یک بیماری است و این کودکان اغلب در محیط به اصطلاح درمانی قرار می‌گیرند؛ جایی که به آنها برچسب بیماری‌های ناشی از هیجان زده می‌شود. محلی که دوست ندارند و در داستان‌هایشان آن را بارها و بارها تکرار می‌کنند. جایی که به آنها داروهای روان‌گردان داده می‌شود و آن را هم یک علائم بیماری می‌دانند. زبان پزشکی یعنی معالجه و درمان فریب‌دهنده است و بسیاری از فمنیست‌ها را هم فریب داده است، زیرا زنان رنج می‌برند. کودکان آسیب دیده‌اند. مادران پس از سال‌ها رنج و تلاش وهزینه کردن همه‌ی منابع مالی خود و اغلب خانواده‌شان در مبارزه‌ای دوطرفه در سرزمین عجایب، آنجا که ملکه‌های سرخ‌پوش با شترمرغ‌ها بازی«کروکت» می‌کنند و همیشه فقط یک نتیجه دارد: سرش را جدا کن! و در این داستان‌ها این مادر است که باید دخترش را بکشد.

اما زنان و کودکان برای این مداخله‌ی «بزرگان» بهایی بسیار سنگین پرداخته‌اند. یعنی به بهای از دست دادن اصالت و صداقت ما، به عنوان بزرگسالان بالغ تمام شده است. پاسخ ایالات متحده برنامه‌ای فریبکارانه از دخالت و مانعی بزرگ برای متحد شدن همه‌ی فعالیت‌ها در جهت تغییرات واقعی است که هر مادری سال‌ها و سال‌ها به تلخی درگیر آن بوده و اغلب مجبور شده تا در دو سیستم مختلف دادگاهی بجنگد؛ از دست دادن حق سرپرستی فرزند و گاهی نداشتن حق ملاقات. او در این جنگ کاملاً تنهاست.

حتی پیروزی در بعضی مواقع حفظ نمی‌شود. به این معنی که پدران می‌توانند تقاضای دادخواهی مجدد کنند. دراین مدت زنان حتی خانه‌ای برای زندگی ندارند که از نظر فعالین زنان نوعی خشونت خانگی یا آزار جنسی محسوب می‌شود. هیچ سازمانی برای حمایت از «حقوق مادران» در مقابل گروه‌های خصمانه‌ی حمایت از «حقوق پدران» وجود ندارد.

چرا اینگونه است؟ تمام گروه‌ها و همه‌ی کارشناسان سیاسی مدعی هستند که از حقوق کودکان دفاع می‌کنند، نه فقط از پدران. اما این کودکان هم پدر دارند وهم مادر و یا خانواده‌ای هتروسکشوال که باید خلاقیت و رشد و تکامل یا هر چیزی را بیاموزند. به هر جهت من فکر می‌کنم که مهمترین نکته‌ای که هیچوفت در دادگاه ها به متخصصین و به جامعه منتقل نشده این است که به محض اینکه مادران و کودکان سواستفاده جنسی را فاش کنند، هیچ راه حل مناسبی وجود ندارد. اگر سکوت کنند یا تجاوز را باور نکنند به عنوان تبانی مقصرمی‌شوند و اگر صحبت کنند کینه‌توز و هیستریک و دارای سندرم‌های روانپزشکی هستند که باز برای مادری که رنج می‌برد هیچ راه حلی نیست.

مبالغ زیادی در زمینه‌ی ایده‌های جلوگیری از سواستفاده‌ی جنسی در جامعه صرف می‌شود، برنامه‌هایی که در مدارس به کودکان در مورد مسائل جنسی، لمس بد و خوب می آموزند و کودکان را ترغیب به سخن گفتن می‌کنند. بارها و بارها تکرار اینکه کودک مقصرنیست، در واقع گذاشتن همه مسئولیت‌ها بر دوش کودک است که به تجاوز «نه» بگوید. و در نتیجه اگربه کودک تجاوز شود احساس گناه می‌کند. این روش، بازی دیگری‌ست که در خدمت تغییر ندادن وضع موجود و نپرداختن به مسئله جرم و مجرم است.

در واقع زمان آن فرارسیده که به مجرم بپردازیم. پیشگیری فقط با پیگیری و تمرکز بر اینکه چه کسی چه عملی را با چه کسی انجام می‌دهد روی می‌دهد.

برنامه‌های پیشگیری نیاز به پرداختن به مجرمان بالقوه دارد. باید به آنها گفت این کار تجاوز است و نباید بار مسئولیت را بر دوش کودکان گذاشت که خودشان با مجرمان صحبت کنند.

محافظت از کودکان قربانی فقط با جلوگیری از سرزنش مادر که به عقیده‌ی من در هر کجا اولین راه حل مقابله با وضع موجود است امکان‌پذیر می‌باشد. و اینکه این دام‌ها سرشار از انحراف و تخریب است.

من لحظه‌های دلخراش بسیاری از آنچه که می‌توانستم و باید می‌دانستم، داشته‌ام. چگونه باید اینکار را به طریق متفاوتی انجام می‌دادیم و چگونه می‌توانیم این مسئله‌ی بسیار مهم را که موضوعی جدی برای ماست، کنترل کنیم؟ لحظات زیادی را صرف این مسئله کرده‌ایم که چگونه می‌توانیم این موضوع را دوباره مطالبه کنیم. امیدوار هستم که به من کمک کنید. این حداقل درخواست ماست که شاید آنچه را که آموخته‌ایم برای سایر زنان، در جاهای دیگر مفید باشد.

با همه‌ی حوادثی که تاکنون روی‌داده و با نیروی زیادی که نه در جهت سرکوب بلکه در جهت ایجاد سکوتی جدید برای منحرف کردن و فریب دادن و آشفتگی انجام شده است، مطمئنیم که ما حق داریم و می‌توانیم ادعای خود را دوباره با صدای بلندتری مورد بحث قرار دهیم.

این یک مسئله‌ی سیاسی است. این مشکل ماست و ما باید خودمان آن را پس بگیریم.

این مقاله در سال 2003 نوشته شده است.

منبع:
فصلنامه‌ی مُروا شماره پنجم - تابستان ۱۳۹۹

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید