تماشاگران فارسیزبان با فیلمهای کن لوچ به اندازهای که شایستهی اهمیت هنری و اجتماعی این فیلمهاست، آشنا نیستند. کن لوچ در سال ۱۹۳۹ در انگلیس به دنیا آمده و از سال ۱۹۶۲ تاکنون، نزدیک به سی فیلم سینمایی و شماری بیشتر فیلمهای داستانی و مستند تلویزیونی ساخته است. اغلب فیلمهای او مضمون اجتماعی دارند. کن لوچ خود میگوید با دیدن فیلم دزد دوچرخه ویتوریو دسیکا فیلمساز ایتالیایی، تصمیم گرفته است از ساختن آثاری دربارهی زندگی صاحبان قدرت و ثروت و یا فیلمهایی دربارهی ماجراجوییهای پوچ خودداری کند. در طول نزدیک به شصت سال فعالیت هنری، کن لوچ به این تصمیمش پایبند مانده است. شخصیتهای فیلمهای لوچ یا از مردم عادیاند یا کسانی که در مبارزه برای دفاع از ستمدیدگان و استثمارشوندگان نقش داشتهاند.
به خاطر همین جانبدار بودن، بسیاری از آثار لوچ از شبکهی بینالمللی توزیع و نمایش فیلم حذف شدهاند. مثلاً یک بهانه کمپانیهای بزرگ آمریکایی برای نمایش ندادن آثار لوچ در ایالات متحده، تکلم پرسوناژ فیلمها به لهجههای محلی بریتانیا بوده است. این در حالی است که فیلمهای غیر انگلیسیزبان در آمریکا با زیرنویس به نمایش در میآیند و اگر لهجهی ناآشنا برای تماشاگران آمریکایی مشکل فیلمهای لوچ بود، امکان نمایش آنها با زیرنویس وجود داشت.
کن لوچ تاکنون دو بار برندهی جایزهی نخل طلایی بوده است که جایزهی اصلی جشنواره سینمایی کن فرانسه است. بار نخست در سال ۲۰۰۶ برای فیلم »بادی که خوشههای جو را میلرزاند» و بار دوم در سال ۲۰۱۶ به خاطر فیلم «من، دانیل بلیک». پس از این فیلم اخیر، لوچ فیلم سینمایی دیگری نیز با نام »ببخشید، آمدیم و خانه نبودید» ساخته است که در سال ۲۰۱۹ اکران شد. نگاهی به این دو فیلم، تصویری از سبک کار لوچ به دست میدهد.
فیلم «من، دانیل بلیک»، سرگذشت شخصیتی است که فیلم به نام اوست و پس از دهها سال کارگری، به علت بیماری بیکار شده است. بلیک برای آنکه مختصر حقوق بیمهی بیکاری به او تعلق گیرد، باید ثابت کند که به طور جدی برای یافتن شغل جدید تلاش میکند. او باید مرتب برای کارفرماها تقاضای گرفتن شغل بفرستد و سعی کند او را به مصاحبه دعوت کنند. همچنین باید در دورههای آموزشی که موضوع آنها نحوه یافتن کار است، شرکت کند. در فیلم با عواقب خصوصیسازی در بریتانیا آشنا میشویم. دولت بریتانیا رسیدگی به امور بیکاران را به شرکتهای خصوصی سپرده است. کارمندان بخش خصوصیاند که باید دربارهی صلاحیت متقاضیان برای دریافت بیمهی بیکاری تصمیم بگیرند. این شرکتها میکوشند شمار دریافتکنندگان بیمهی بیکاری را هر چه کمتر کنند. اگر این کار از طریق مجبور کردن متقاضیان به قبول هر شغل میسر نشد، متقاضیان را آنقدر سر میدوانند و در پیچ و خم بوروکراسی و انبوه سوال و جواب گرفتار میکنند تا خود متقاضی از گرفتن مستمری بیمه که گاه دهها سال برای آن ماهانه حق بیمه پرداخت کرده است، مأیوس شود. فیلم لوچ با سکانسی از یک مصاحبه با بلیک آغاز میشود؛ مصاحبهای با سوالهای مسخره که نمیتواند واکنش خشمگینانهی بلیک را برنیانگیزد. مصاحبهکننده، با لحنی تحکمآمیز با بلیک سخن میگوید. لحنی که در آن نوعی سرزنش مستتر است، سرزنش از این بابت که بلیک تقاضای دریافت کمک از صندوق بیمهی بیکاری را دارد.
فقط سکانس نخست نیست که در آن تماشاگر، شاهد تحقیر و آزار بلیک است. وادار کردن بلیک به شرکت در کلاسهایی با محتوای پوچ، نمونهای دیگر است. پیام این کلاسها این است که هر کس جدیت به خرج دهد و ریگی به کفش او نباشد، بالاخره با پیگیری و تلاش خواهد توانست کار بیابد. این پرسش سادهی بلیک که وقتی تعداد فرصتهای شغلی از شمار متقاضیان کمتر است، چگونه همه میتوانند کار بیابند، بیپاسخ میماند.
سرگذشت بلیک، به آنچه بر شخصیتهای آثار کافکا میگذرد، بیشباهت نیست. همانند شخصیتهای کافکا، بلیک در پیچ و خم دستگاهی گرفتار است که انسانها را خرد میکند. از این گرفتاری راه گریزی نیست. هنر لوچ در این است که در سرگذشت بلیک، ما را با نمونهای از میلیونها سرگذشت دیگر آشنا میکند. سرگذشتهایی که در اخبار رسانهها پشت ارقام و آمار پنهاناند. لوچ، پردهی این ارقام و آمار را بالا میزند تا دریابیم این عددها، استتاری بر روایتهای زندگی است، بدین امید که از این پس، وقتی چنین آمار و ارقامی را میشنویم، دانیل بلیک و امثال او را به یاد آوریم.
ببخشید، آمدیم و خانه نبودید! این، پیام کوتاهی است روی برچسبهای کوچکی که پیکهای حامل مرسولهها برای گیرندگانی میگذارند که هنگام مراجعهی پیک در خانه نبوده اند. فیلم لوچ دربارهی سرگذشت یکی از این پیکهاست. مردی سی - چهل ساله که با همسر و دو فرزندش زندگی میکند. زن و شوهر، هر دو کار میکنند تا مخارج فزایندهی خانواده را تأمین کنند. زن، پرستار افراد سالخورده است. سالهاست که در کشورهای غربی، سیستم حاکم میکوشد شمار هر چه بیشتری از سالمندان در خانهی خود بمانند و به جای رفتن به اقامتگاههای سالمندان، از خدمات پرستارانی استفاده کنند که روزی یکی دو ساعت به خانهی آنها میروند تا در نظافت روزانهی بدن، صرف غذا و سایر امور روزمره به آنها کمک کنند. این برای سیستم کمتر هزینه دارد تا نگهداری سالمندان در اقامتگاههای مخصوص، بهویژه بهخاطر دستمزد ناچیز پرستاران سیار، که اکثریت قریب به اتفاق آنان را زنان تشکیل میدهند. کارفرمایان این زنان، تهیهی وسیلهی نقلیه را بر عهدهی خود پرستاران میگذارند. در فیلم، شوهری که به دنبال کار است ناچار میشود قراردادی برای کار به عنون پیک امضا کند. قراردادی نه بین کارفرما و کارگر، که بین شرکت کارفرما از یک سو و راننده و پیک به عنوان صاحب یک کسب و کار ظاهراً مستقل از سوی دیگر. تهیهی اتومبیل بر عهدهی پیک است و درآمد پیک، مستقیماً تابع تعداد بستههایی است که تحویل میگیرد و به گیرندگان میرساند. در عین حال، کارفرما بدین راضی نیست که راننده، شماری کمتر از حد نصاب تعیین شده از سوی کارفرما مرسوله بپذیرد و برساند. برای تأمین حد نصاب سود برای کارفرما، پیکها باید شمار معینی از بستهها را به مقصد برسانند. این رانندهها تحت فشار دائمی عصبیاند.
در فیلم لوچ، مردی که سالها یک کارگر با درآمد ثابت بوده است، شغل خود را از دست داده و ناگزیر است به عنوان پیک به اصطلاح مستقل کار کند. برای تهیهی اتومبیل، از همسرش میخواهد که اتومبیلش را بفروشد. همسر او مجبور میشود با وسایل نقلیهی عمومی به خانههای سالمندانی برود که پرستاری از آنها به عهدهی اوست. پدر و مادر، مجبوراند ساعت بیشتری را صرف کار و ایاب و ذهاب کنند. در نتیجه، برای رسیدگی به کارهای فرزندانشان کمتر وقت برای آنها میماند. عواقبش چیزی نیست جز سختیهای بیشتر برای همهی اعضای خانوادهی چهار نفره. این سختیها بر درشتیهایی اضافه میشود که پیک ظاهراً مستقل، از کارفرمای خود میبیند، سرزنش بدین خاطر که شمار بستههایی که میرساند کمتر از همکارانش است. او باید مواردی از تعرض و خشونت از جانب مشتریها را نیز تحمل کند. جریمهی توقف اتومبیل در محل ممنوع نیز قوز بالاقوز است.
لوچ به هیچ وجه اغراق نمیکند. خصوصیسازی در کشورهایی مانند بریتانیا در چهار دههی اخیر بسیاری از کارکنان را از امنیت شغلی محروم کرده است. امروز در جوامع پیشرفتهی سرمایهداری بسیاری از صاحبان کسب و کارهای خرد، از کمدرآمدترین افراد محسوب میشوند. هیچ اتحادیهی کارگری و نمایندهی کارکنانی نیست که از حقوق آنها دفاع کند. درآمد خالص آنها از زمانی که مستقل نبودهاند پایینتر است.
رساندن سهم بزرگی از کالاهایی که خریداران از طریق اینترنت سفارش میدهند، کار پیکهایی است که از امنیت شغلی و حمایت قوانین کار محروماند. در آلمان، ساعات کار هزاران رانندهی سرویسهای پستی بسیار بیش از حد مجاز قانونی است. بسیاری از آنها، شهروندان کشورهای اروپای شرقیاند و قوانین آلمان مانند حداقل دستمزد شامل آنها نمیشود. آنها در آلمان خانه ندارند و در خودروهایی که با آنها بستههای پستی را حمل میکنند میخوابند.
بحران کرونا بر حجم خریدهای اینترنتی و سود شرکتهایی مانند آمازون افزوده است. ثروت جف بزوس صاحب اصلی آمازون پیش از کرونا حدود ۹۰ میلیارد دلار بود و اکنون حدود ۱۵۰ میلیارد دلار است. همهی سود افزایش مبادلات اینترنتی به جیب امثال بزوس رفته است. صاحبان شرکتهایی مانند آمازون، تنها کارگرانی که در استخدام خود این شرکتها به کار مشغولاند را استثمار نمیکنند. بخش بزرگی از ارزش اضافی به دست آمده توسط سرمایهی کلان امروز، از استثمار کارکنان کل رشتهی دراز تولید ارزش است. از کارگران کارگاههای دوزندگی بنگلادش گرفته تا پیکی که کالا را به دست خریدار میرساند.
هنر لوچ در این است که مصائب انسان گرفتار در نظام بهرهکشی را برای ما ملموس میکند. بیننده، نمیتواند با پرسوناژ لوچ همدردی احساس نکند. نمیتوان فیلم لوچ را دید و نگاه از پردهی نمایش برگرفت. لوچ، نمیگذارد که بیننده به رنج پرسوناژ او پشت کند. فاصلهگذاری در کار لوچ نیست. او تماشاگران آثارش را به بطن گرفتاری قهرمانان فیلمهایش میبرد. گویی لوچ دریافته است که امروز دیگر کافی نیست به لحاظ منطقی بپذیریم که اساس سرمایهداری بر بهرهکشی، استثمار و تبعیض است.
زمانی بود که برتولت برشت نمایشنامهنویس آلمانی، در اپرای سه پولی از قول یکی از شخصیتها میپرسید کدام جرم سنگینتر است، دستبرد به بانک یا تأسیس بانک؟ برشت نیازی نمیدید تا برای واداشتن تماشاگر تئاتر به اندیشیدن به اینگونه پرسشها، احساسات او را خطاب قرار دهد. از این رو، تئاتر برشت از فن فاصلهگذاری استفاده میکند. بر سبک برشت، تئاتر روایتگر(اپیک) نام نهادهاند به جای هنر دراماتیک، هنری که سعی آن برداشتن فاصلهی تماشاگر و صحنه بود و میکوشید تماشاگر را به میان صحنه ببرد.
امروز دیگر در دنیایی زندگی میکنیم که در آن به قول زندهیاد رئیسدانا، تقریباً همهی انسانها انتخاب خود را کردهاند. تقریباً همه میدانند تأسیس بانک یعنی چه. کن لوچ بین تماشاگر و سوژهی فیلم فاصله نمیگذارد، بلکه میکوشد به تماشاگری که فیلمساز هنوز به انتخابش امید دارد، انگیزه دهد. انگیزهای فراتر از عواقب منطقی تفکر، انگیزهای برای عمل.
توضیح:
عکس اول: کن لوچ
عکس دوم: از فیلم «من، دانیل بلیک»
افزودن دیدگاه جدید