رفتن به محتوای اصلی

حمام در زندان کمیته مشترک سال ۶۳

حمام در زندان کمیته مشترک سال ۶۳

من را پس از دستگیر در مهر ۶۲، مستقیم به زندان ۳۰۰۰ بردند و پس از شکنجه به علت کثرت زندانی و کمبود جا، ۹۶ روز با چشمبند ۲۴ ساعته در راهروی بند ۲ نگهداشتند و بعد به سلول ۱۱ همین بند فرستادند و با یک توده ایی از بخش تلویزیون در یک سلول انفرادی هم سلول شدم.

در سلول ۱۰ رضا شلتوکی و در سلول ۱۲ جوانشیر ساکن بودند که موقع نوبت حمام جهت حفظ فاصله باید دست روی شانه های هم می‌گذاشتیم، که خود نعمتی بود و با فشار دادن شانه جلویی بنوعی احساس همدردی و باهم بودن، به ما دست می‌داد. لازم به گفتن نیست که در تمام لحظات خارج از سلول زدن چشمبند اجباری بود.

در یکی از این حمام رفتن ها که فکر می‌کنم اواخر اردیبشهت یا اوایل خرداد ۶۳ بود؛ موقع ایستادن در صف گرفتن کت پیژامه تمیز، قبل از رفتن بداخل دوش، از زیر چشمبند یکنفر که چمباتمه روی زمین نشسته و جوراب پشمی از نوعی که در شمال و بیشتر در مناطق کوهستانی و در زمستان می‌پوشند، پوشیده بود، نظرم را جلب کرد. با خود گفتم این زندانی چرا در این هوای گرم تهران جوراب پشمی پوشیده؟ با کمی دقت از زیر چشمبند متوجه شدم که او جوارب پشمی نپوشییده بلکه آنها زخمهای حاصل از کابل اند که از کف تا مچ پا و بالا تر زیر پیژامه ادامه دارند، که بنا به تجربه شخصی در روند بهبودند. آنها جزیره های دلمه سیاه شده خون روی پوست جدید هستد، که اول قرمز بعد صورتی می‌شوند و چون همه نقاط، بسته به میزان آسیب، همزمان مراحل بهبود را طی نمی‌کنند. از آن فاصله و از زیرچشمبند جورابهای گل منگلی دوران کودکی من را تداعی می‌کردند. من خودم دیلمانی زاده ام و همیشه از این جورابها، فک و فامیل برایمان از سیاهکل و دیلمان می‌فرستادند.

به هر حال، سعی کردم صورت او، که کاملاً دیده نمیشد چون او هم چشمبند داشت را ببینم و با کمی جابجایی های مختصر او را شناختم او احسان طبری بود.

در مورد چشمبند بگویم که ما یکی دو ردیف از نخهای افقی آن را می‌کشیدم و پس از آن، البته نه خیلی کامل و واضح، می‌توانستیم نسبت به محیط اطراف کمی اشراف داشته باشیم. درمورد زیر پایمان که تقریبا با وضوح حرکت میکردیم.

یادم است که یکبار در همین قسمت گرفتن کت و پیژامه برای حمام، به مسئول آن، که همیشه یکی از توابین بود، گفتم این اندازه من نیست. با تعجب گفت توکه چشمبند داری از کجا میگی؟ گفتم چشمبند دیگه برام شده عینک.

اولین چیزی که در فیلم دستگیری زم نظرم را جلب کرد، چشمبند او بود. چشمبند مخصوصی که من فقط در فیلمهای سینمایی دیده بودم.

ایکاش دیگرارگانهای جمهوری اسلامی مثل واحد های امنیتی آن خود را به روز و مجهز به آخرین دستآوردهای دنیا می‌کردند و کودکان و معلمان ایران عزیزمان در کانکس ها نمی‌سوختند.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید